درس خارج اصول استاد مصطفوی

94/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان مصادیق مطلق
برای مطلق محقق خراسانی چندین مصداق نقل می کنند و ذکر فرموده اند که عبارت است از اسم جنس، علم جنس، مفرد محلی به لام، نکره و اسم جمع. این موارد از مصادیق مطلق است. اسم جنس را گفتیم و به نتیجه هم رسیدیم که اسم جنس عبارت است از کلمه ای وضع شده است برای طبیعت مهمله علی التحقیق و دلالت آن بر اطلاق هم درست بود. زمینه وجود دارد، ما در بحث نسبت به این مصادیق یک مرحله از بحث را بررسی می کنیم و آن این است که این کلمات ظرفیت دارد بر اطلاق. مضافاً بر ظرفیت برای کامل کردن عملیات اطلاق نیاز به مقدمات حکمت داریم که بعد از بیان مصادیق وارد بررسی مقدمات حکمت خواهیم شد ان شاء الله. مورد اول گفته شد.

علم جنس
مورد دوم عبارت است از علم جنس. محقق خراسانی پس از که اسم جنس را اول اعلام کرد که در بحث ها گفته می شود اسم جنس امّ المطلقات است، مورد دوم گفته می شود که از مصادیق مطلق علم جنس است. فرق بین جنس و اسم جنس و علم جنس و نکره گفته شد، الان دوباره علم جنس دوباره شرح داده بشود تا مطلب روشن باشد. منظور از علم جنس در ادبیات و بلاغت کلمه ای است که وضع شده باشد برای طبیعت کلیه منتها با تعیّن ذهنی. متعین است در ذهن متکلم. این مطلبی است که مشهور بلاغت و ادب است که ابن حاجب در شرح کافیه این مطلب را گفته اند.[1] پس از که تعریف علم جنس را فهمیدیم، مصداقش را محقق خراسانی بیان می کند مثل اسامه که علم است برای جنس اسد. در نحو کلمات مترادف خوانده بودید که اسد و اسامه و لیث مترادف است، اما در ادبیات که برسیم می بینیم نه آن ترادف در آن حد نیست که ما خوانده بودیم. اسامه با اسد فرق می کند، اسد جنس است و اسامه علم جنس است. یعنی برای این جنس این اسامه علم و اسم شده است. و اما خصوصیت: علم جنس با خود اسم جنس فرقش این است که علم جنس معرفه است، اسامه معرفه است، و از خصوصیاتش هم این است که الف و لام تعریف را بر نمی تابد به خلاف اسد که معرفه نیست، الف و لام لازم دارد در وقت تعریف اگر تعریف بکنید باید بگویید «الاسد»، اما «الاسامه» قابل تطبیق نیست با موازین ادب و بلاغت. این تعریف و این اعلام که علم جنس از موارد مطلق است. محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: تحقیق این است که علم جنس با اسم جنس فرق ندارد. هر دو برای صرف المعنا یعنی همان طبیعت مهمله وضع شده است یا طبیعت بما هی هی اصطلاح اصول نه بما هی هی اصطلاح فلسفه که گفتیم طبیعت بما هی هی فلسفه چیزی است و بما هی هی اصول چیز دیگری است. بما هی هی فلسفه هیچ گونه هستی ندارد لا موجود و لا معدوم، فقط قابلیت است. بما هی هی اصول طبیعت معراه است، هیچ خصوصیتی لحاظ نشده، فقط ذات طبیعت لحاظ می شود. این مدعای ما شد یعنی علی التحقیق علم جنس با اسم جنس یکی است، فرق ندارد.


سه دلیل بر عدم فرق اسم جنس با علم جنس
 اما برای اثبات این مطلب محقق خراسانی سه تا دلیل ارائه می کند: 1. می فرماید اگر علم جنس قید ذهنی داشته باشد طبیعتاً باید در خارج تحقق پیدا نکند، چون قید ذهن وعاء و ظرفش ذهن است در خارج که محقق نمی شود. و بعد از که می بینیم علم جنس در خارج محقق می شود باید بگویند که تجرید به عمل آمده یعنی از قید خالی کرده است. قید را جدا گذاشته و بعد از که گفتیم از قید جداست اولا مستلزم مجازیت می شود و ثانیا می بینیم که در خارج استعمال بدون تجرید است، پس از که در خارج بدون تجرید بود انّاً کشف می شود که قید ذهنی در کار نبوده و الّا قید ذهنی که از سنخ کلیات عقلیه است معقولات ثانویه کلاً از سخن کلی عقلی است. کلی عقلی عبارت است از مفاهیمی که در ذهن تصور می شود و ما بازائی در خارج ندارد. و در مسئله مورد بحث می بینیم که علم جنس در خارج بدون تجرید محقق می شود کشف می شود به نحو کشف انّی که علم جنس مقید به تعین ذهنی نیست. دلیل دوم، در دلیل دوم می فرماید اگر موضوع له برای علم جنس دارای دو جزء باشد: 1. همان معنا صرف المعنا، معنای اسامه فقط جزء دوم آن تعینی که در ذهن متکلم و واضع است، اگر دارای دو جزء باشد، وانگهی در مقام استعمال یک جزء محمول استفاده بشود جزء دیگرش استفاده نشود، این عملیات می شود تأسف. تأسف یعنی کار نا معقول و نابخردانه. ما محمولی که دو جزء دارد، یک جزءاش را می گیریم و جزءش را کنار می گذاریم، این یک کار نادرستی است. و استعمالات متعارف بر این رویه و بر این منوال نیست. منظور از استعمالات متعارف در اصطلاح کفایه الاصول حمل شایع صناعی است نه تنها در اصطلاح ایشان که اصطلاح اصول استعمال متعارف یعنی حمل شایع صناعی. در حمل شایع صناعی اگر یک محمول دارای دو جزء است هردو تایش باید به کار برود، استعمال بشود. یک جزئش را بگیرند و جزء دیگرش را بگذارند کار نادرستی است. دلیل سوم، می فرمایند: اگر چنانچه علم جنس مقید به قید ذهنی باشد و در واقع ببینیم که استعمال فقط به آن معنای خارجی، استعمال می شود در مصداق خارجی یعنی بدون قید. معنایش می شود که وضع شده است برای معنایی که استعمال نمی شود. می فرماید: این گونه وضع از یک آدم عادی درست نیست فضلاً عن الحکیم. کسی که واضع در اصطلاح شرع چنین کلماتی بکار برود محال است، لفظی برای معنایی وضع کند که به آن معنا استعمال نشود. به عبارت کوتاه لغو محض است. با این سه دلیل نتیجه این شد که علم جنس مثل اسم جنس است وضعش برای صرف المعناست و طبیعت مهمله و زمینه برای اطلاق دارد. قابلیت برای اطلاق وجود دارد.

سوال:
پاسخ: گفته می شود که جواب اشکال بعد از فهم خوب اشکال است. و گفته میشود اشکال بعد از فهم خوب استدلال است، استدلال تا کاملا فهمیده نشود اشکال طبیعتاً جا نمی افتد. استدلال این است که ایشان می فرماید: استعمالات متعارف که عمدتاً بدنه استعمالات استعمالات شایع صناعی حقیقی است. این استعمال متعارف وضعش اینگونه است که هر چیزی که محمول است آن را کامل می آورند، محمول را ناقص نمی آورند. محمول اگر ناقص آورده شود تأسف است، اینجا محمول اگر یک جزءش را گذاشتید و یک جزئش را آوردیم می شود ناقص. کار نادرستی است. نتیجه گرفتیم که علم جنس مثل اسم جنس است.

تأیید سید الخویی
 سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه این مطلب محقق خراسانی را بیان می کند و در آخر با یک اختلاف جزئی که می فرماید در طریق رسیدن به این هدف اختلاف نظری وجود دارد ولی نتیجتاً بیان محقق خراسانی متین است. که علم جنس با اسم جنس فرق ندارد. راهی که می فرماید در این جهت می توانیم در پیش بگیریم این است که با تحلیل به این حقیقت می رسیم که موضوع له صرف طبیعت است، چیزی دیگری در موضوع له علم جنس دخل ندارد. این برای ما کافی است. هرچند یک اختلاف یسیری وجود دارد که محقق خراسانی از طریق قید و شرط ذهنی وارد شده است که ما می گوییم قید و شرط ذهنی حتمی نیست، ممکن است قید در تعیّن در ذهن باشد ولی به عنوان شرط و جزء نباشد، به عنوان اشاره به مصداق باشد. اگر شرط و جزء در ذهن نبود اشاره به مصداق بود تحقق خارجی اش مشکل ندارد.[2] بنابراین نظر این دو تا شخصیت اصولی هم در این رابطه یکی است.

مورد سوم از مصادیق مطلق
مورد سوم مفرد معرّف به لام، محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: مورد سوم از موارد مطلق عبارت است از مفرد محلّی به لام تعریف. کلمه مفرد است، اصلش معرفه نیست، به وسیله الف و لام تعریف می شود مثل «احل الله البیع»[3] که مفرد بیوع است، این مفرد محلّی به لام

اقسام الف و لام جنس
می فرماید: طبق آنچه که در ادبیات آمده است، الف و لام به طور کلی سه قسم است: 1. جنس، 2. استغراق، 3. عهد. و عهد هم بر چهار قسم است: 1. الف و لام عهد ذهنی، 2. ذکری، 3. حضوری، 4. خارجی. و بعد بحث است که این الف و لام که وضع شده است مخصوصا الف و لام  عهد که به این چهار معنا آمده است آیا به نحو اشتراک است یا به نحو حقیقت و مجاز. بعد هم اشتراک لفظی است که برای هر کدام جدا وضع شده یا به نحو اشتراک معنوی است که یک کلی است منطبق بر این مصادیق. شرح و مثال الفیه ابن مالک. الف و لام به این وضعیت در ادبیات آمده، ادبیات الفیه ابن مالک و شرح کافیه ابن حاجب مراجعه کنیم یا شرح جامی ملا جامی تربتی. اینها مصادری است که این مطالب آنجا آمده. شاید در شرح جامی کامل تر و واضح تر گفته شده باشد. علی کل حال این تعریفی است که درباره الف و لام آمده.

تحقیق محقق خراسانی در معانی الف و لام
اما محقق خراسانی می فرماید که الف و لام تعریف دلالت بر هیچ یکی از این معانی ندارد. نه به استغراق نه به عهد، نه به اقسام عهد، به هیچ یکی از این موارد الف و لام دلالت ندارد. یک مثالش این است که حروف را که می گویند لام للاختصاص، علی للاستعلاء، قطعاً هیچ گونه دلالتی ندارد. حرف نه دلالت بر اختصاص می کند نه دلالت بر استعلاء می کند. حرف فقط معنایش ربط است «الغلام لزید» ربط می دهد، «الزید علی السطح» ربط می دهد. و استعمال علی و الی و لام سماعی است، در اصطلاح عرب چه کلمه ای به علی تعدی می کند و چه کلمه ای به الی، اینها هم سماعی است. معنا هم ربط است استعلاء و اختصاص اینها که می گویند دلالت دارد قطعاً که این در بحث «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق»[4] هم گفته باشیم در کتاب فقه مقارن هم ظاهرا نوشته شده است. «الی» فقط ربط است برای انتهاء و ابتداء اصلا از خود کلمه الی چیزی در نمی آید. فقط ربط است. و اما آن ابتداء و انتهاء و آن استعلاء و اختصاص از قرائن استفاده می شود. اینجا هم می فرماید: لام اگر یک جایی برای استغراق قرینه است، یک جایی برای عهد است، مثلا برای عهد حضوری می گوییم «اکرم العالم» و آن عالم آنجا حاضر است، آن الف و لام را می گویید عهد حضوری. الف و لام کاری نکرده خود آن قرینه حالیه که عالم حاضر بوده این حضور را برای مخاطب اعلام  می کند و در پی داشته. بنابراین حضوری و ذکری و خارجی و غیره همه از قرائن است. و عمدتاً قرینه حالیه است. و اما خود الف و لام تعریف فقط یک اشاره بیش نیست، دیگر معنای دیگری ندارد. و بعد می فرماید: بعد از تعاریفی که گفته شد، مشهور اعلام کرده اند که الف و لام در مفرد معرّف به لام برای تعیین و اشاره می آید. معلوم شد که الف و لام با این شرحی که دادیم هیچ گونه دلالتی بر اشاره و تعیین ندارد بلکه الف و لام فقط برای تزیین است، تزیین و آرایش و آراستگی کلام مثل الحسن و الحسین که الف و لام در کلمه یک آراستگی می آورد که گفته می شود اهل ذوق می فهمد. اگر اهل ذوق است می داند که الحسن و الحسین فرق دارد با حسن و حسین، می گوید ما فرقش را نمی فهمیم، ما آمده ایم بحث را بیان کنیم نه اینکه فهم بدهیم، فهم را باید از خدا گرفت. و ذوق را خدای متعال برای آدم می دهد. بنابراین کلّ این الف و لام ها برای تزیین است. لذا معنای کلمه قبل از دخول الف و لام و بعد از دخول الف و لام فرق نمی کند همان است که است. در معنی تغییری ایجاد نمی شود. بنابراین این بهترین اشاره ای است بر اینکه الف و لام فقط تزیین است. وانگهی می فرماید اگر برای تعیین باشد درست همان سیری که در علم جنس داشتیم از ابتداء تا انتهاء تکرار می شود. جزء است، قید است، قید ذهنی است، از معقولات ثانویه است، کلّی عقلی است، تجرید، تأسف، لغو. همان سه تا اشکال پیش می آید. بنابراین الف و لام هیچ گونه نقشی ندارد. در نتیجه مفرد محلی به لام از موارد مطلق است. اینکه گفتیم الف و لام نقش ندارد، مفرد معرّف به لام از موارد مطلق است یعنی به طور کلی نه اینکه بگوییم در صورتی که الف و لام جنس بود یا عهد بود مطلق نیست یا جنس بود مطلق است. بلکه الف و لام دیگر مدلولی ندارد می گوییم مفرد معرّف به لام اطلاقا مصداق مطلق است.

سوال:
پاسخ: ذوق ادبی باید برود آدم ادبیات را بخواند. شما چگونه در فارسی واردید، و کسی که در بحر شعر ورود دارد می داند این مصرع لغزش دارد می داند این کلمه اگر جا به جا بشود مصرع رند می شود. اینها ذوق ادبی است. کسانی که در ادبیات عرب ذوق دارند مثل شاعری که می فهمد شعر الان لغزش دارد سکت دارد یا صاف است یا سجع دارد، شاعر خودش درک می کند آن ادیبی که گفته بود «اقتربت الساعه و انشق القمر»[5] گفت اگر عوضش را بیاورد «دنت الشمس و انشق القمر» از لحاظ بلاغت ثابت کرد که «اقتربت الساعه» هفتاد تا وجه و امتیاز دارد تا «دنت الشمس». اینها ذوق ادبی است. انسانها همه ذوق دارند ولی بعضی ها ذوق سرشار و سرزنده دارد. منتها ذوق را پرورش داد. در هر جهتی اگر پرورش دادی رشد می کند و شکوفا می شود. و اگر پرورش ندادی ذوق جمود و خمود پیدا میکند.

کلام سید الخویی
سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: الف و لام قطعاً یک لفظ موضوع است و مهمل نیست. معنا دارد، در ضمن کلمات خودتان هم گفتید که الف و لام اشاره ای است برای اینکه معنا متمیز کنید. همین که گفتید الف و لام اشاره ای است که معنا را متمیز کنید نه چیز دیگر، این تمیّز یک معناست. نکته ای که می فرماید این است که معنای تمیز یا اشاره با عدم اشاره سیّان نیست بالوجدان. آنکه با اشاره به کار می رود و آنکه بدون اشاره هر دو یکی نیست. بنابراین الف و لام قطعاً معنی دارد. لذا پس از که الف و لام معنی داشت می بینیم اگر الف و لام عهد خارجی بود یک اشاره ای به خارج داشت، طبیعتا کلمه انصراف پیدا می کند و زمینه برای اطلاق محقق نمی شود. اما اگر الف و لام اشاره به خارج خاص یا به مورد ذکر شده نداشت آنجاست که می گوییم الف ولام آمده برای تعریف، معرفه کرده فقط و مدخول و مراد جنس است و زمینه برای اطلاق محقق است.[6] لذا ایشان در بحث مقدمات حکمت که می رسیم این مطلب را دارند که در مقدمات حکمت علاوه بر مقدمات کلمه ظرفیت داشته باشد. آن نکته را اگر آنجا شنیده بود معنا اینجا روشن شد، ظرفیت داشته باشد مثل الف و لام که وارد شده باشد برای جنس باشد. این مورد هم تمام، مورد چهارم ان شاء الله فردا.  


[1]  شرح کافیه، ج 1، ص 497.
[2]  محاضرات فی الاصول، سید ابوالقاسم خویی، ج 5، ص 353.
[3]  سوره نساء، آیه
[4]  سوره مائده، آیه
[5] قمر/سوره54، آیه1.
[6]  محاضرات فی الاصول، سید ابوالقاسم خویی، ج 5، ص 358.