درس خارج اصول استاد مصطفوی

93/10/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آراء صاحبنظران اصول درباره مفهوم وصف
پس از آنکه ادله طرفین قائلین به مفهوم وصف و منکرین مفهوم وصف گفته شد، نوبت میرسد به اقوال و آراء صاحبنظران.

شیخ انصاری میفرماید: وصف مفهوم ندارد چون ملازمهای نیست
شیخ انصاری قدس الله نفسه الزکیه میفرماید: جمله وصفیه دلالت بر مفهوم ندارد. برای اینکه ملازمه بین انتفاء وصف با انتفاء حکم از غیر آن وصف وجود ندارد. ما که میگوییم «اکرم زیداً عالما» انتفاء عند الانتفاء نیست. یعنی انتفاء اکرام از زید عالم مستلزم انتفاء اکرام از غیر زید عالم نیست تا وصف مفهوم داشته باشد. لبّ کلام ایشان عدم وجود ملازمه است. و این عدم وجود ملازمه از دلالتهای خود لفظیه قضیه استفاده میشود، برای اینکه مدعای ما این است که قضیه وصفیه بالوضع با دلالت لفظی بر مفهوم دلالت کند. مطابقت و تضمن نیست وجداناً اما ملازمه یعنی دلالت التزامی وجود دارد انتفاء عند الانتفاء؟ گفته میشود که چنین ملازمهای نیست. پس از آنکه ملازمه نبود، بین انتفاء وجوب اکرام از شخص زید با انتفاء اکرام از سایرین، مفهوم برای وصف محقق نمیشود. آنگاه در ضمن انتخاب رأی و اظهار نظر ادله قائلین به مفهوم را مورد نقد قرار میدهند، میفرمایند: آنچه که گفته شد درباره اثبات مفهوم که عبارت بود از: 1. تبادر، 2. لغویت، 3. اشعار، 4. فهم خبره هیچ کدام اساس ندارد. اما تبادر که ما تبادر را وجداناً درک نمیکنیم. ممکن است تبادر در حد ادعای اغلب واقعیت داشته باشد که به طور اغلب قضیه وصفیه دارای مفهوم است که این اغلب را اگر تبادر معنا کنیم وجهی ندارد. اغلب در حد ذات خودش نه اماره است و نه حجیت و نه تبادر. و اما دلیل دوم که عبارت است از لغویت، اگر وصف مفهوم نداشته باشد مثلا «اکرم رجلا عالما» مفهوم نداشته باشد باید «اکرم رجلا عالما» با «اکرم رجلا»یک معنا داشته باشند. ذکر کلمه عالم بی فائده باشد درحالی که چنین نیست، هر کلمهای باری دارد و «اکرم عالما» تقیید میآورد. و اگر این تقیید را نیاورد، ذکر وصف لغو خواهد بود. در جواب گفته میشود که لغویت که دقیقاً معنایش این است که فائدهای نباشد یعنی یک بیان بدون فائده اما لغویت معنایش این نیست که باید آن فائدهای را داشته باشد که مدعی میگوید. وصف فائده دارد اما فائدهاش ممکن است توضیح باشد، ممکن است فائدهاش اهتمام باشد اهتمام درباره آن وصف، توضیح باشد مثلا «و الصلاه الوسطی» که وصف است اما این وصف قید نیست بلکه برای اهتمام است که صلاه وسطی آن اهمیت را دارد، وصف برایش ذکر میشود. پس وصفی است بدون تقیید و با فائده. سوم که اشعار بود گفته میشود که اصطلاح معروف که تعلیق حکم به وصف مشعر به علیت است، به نفع ماست، ما هم میگوییم. دلیل نیست و به نفع ماست. مشعر به علیت است در حد یک توهمی است که میشود اشعار. و ما این مقدارش را قبول داریم. اشعار نه دلیل است و نه موید. و اما قول ابوعبیده که درباره کلمه لوا لیّاً در لغتنامه هم در لسان العرب و هم در مجمع البحرین لیّ الغنی بعد ترجمه شده است «مطل الغنی»، ابوعبیده که صاحبنظر لغوی است در حد جوهری و زهری و امثال این مطلب را گفته است مبتنی میشود بر حجیت قول لغوی. و ما در اصول گفتیم که حجیت قول لغوی ثابت نیست. قول لغوی نه پشتوانه شرعی دارد و نه عقلی بلک یک قولی است که میگویند و اعتبارش ثابت نیست. مضافا بر این این قول لغوی معارض دارد و آن اینکه ادیب معروف اخفش میگوید: اصل در توصیف توضیح است نه تقیید. اگر از یک جمله وصفیه ابوعبیده مفهوم استفاده کرد، اخفش میگوید که جمله وصفیه یعنی توصیف برای توضیح است و اگر برای تقیید بیاید به وسیله قرینه میآید.[1]



محقق خراسانی میفرماید: دلالت قضیه وصفیه بر مفهوم ثابت نیست
 2. محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه میفرماید: توصیف یا جمله وصفیه دلالت بر مفهوم ندارد، برای اینکه قضیه وصفیه قطعاً دلالت بر مفهوم بالوضع ندارد. چون اگر دلالت داشت، ظهور داشت و اگر ظهور داشت جایی برای بحث وجود نداشت. آنگاه دو تا دلیل باقیمانده از ادله قائلین نقد میکنند که آن اصل در قیود که شیخ محمد تقی اصفهانی صاحب هدایه المسترشدین فرمودهاند که اصل در قیود احترازیه است. و این اصل قابل انکار نیست و قطعاً این است. معنای تقیید است و احتراز از غیر محدوده مقیّد. و همینطور اصل در قید احترازی است که محقق قمی صاحب قوانین این مطالب را دارند. اما میفرماید: معنای احترازیت قید دلالت بر مفهوم نیست بلکه معنای احترازیت قید تحدید موضوع است. اینکه میگویم «اکرم رجلا عالماً» موضوع را تحدید میکند به رجل عالم نه اینکه دلالت کند بر عدم اکرام نسبت به رجل غیر عالم. معنای احترازیت را باید مورد توجه قرار داد. و همینطور آن دلیلی که گفته شد که حمل مطلق بر مقید که مفهوم نباشد، حمل مطلق بر مقید معنی ندارد، چون مقید به قید وصف است و آن انحصار میآورد که مطلق را به خودش منطبق میکند و این معنای مفهوم وصف است. میفرماید: در آنجا هم دلالت بر مفهوم وجود ندارد. همین مطلب که در قید احترازی گفتیم آنجا هم جاری است. یعنی حمل مطلق بر مقید در حقیقت تحدید موضوع است که اکرم رجلا با اکرم رجلا عالما که مطلق بر مقید حمل میشود دالّ بر این است که موضوع حکم محدّد و معین و در قلمرو رجل عالم است فقط.  

سوال: این تحدید موضوع با انتفاء حکم از غیر این موضوع حکم که معنای مفهوم وصف است چه فرق دارد؟
جواب: ایشان میفرماید: ما به دلالت مینگریم. دلالت این دلیل در این حد است که فقط موضوع را تحدید میکند. ما وراء این که استفاده میکنید که انتفاء بشود حکم اکرام از سایرین یک مطلبی است که نیاز به دلیل دارد. نسبت به آن مسکوت باشد. آنچه را که بیان میکند این است که اکرام در این محدوده است اکرام متعلق است به رجل عالم که موضوع را تحدید کرده یعنی رجل بدون حد نیست و رجلی که حد آن عالم باشد موضوع حکم است. این مقدار دلالت دارد و بیشتر از این دلالتی ندارد که دلالت کند نفی وجوب اکرام از سایرین و از غیر رجل عالم، این جمله وصفیه دلالت ندارد.

سوال:
جواب: مدعای ما این است که توصیف وضعاً دلالت کند بر مفهوم و وضعاً دلالت ندارد.

نظر محقق نائینی
 3. محقق نائینی قدس الله نفسه الزکیه کتاب اجود جلد 2 صفحه 433 میفرماید: وصف معتمد به موصوف که زمینه برای قضیه وصفیه دارد، این توصیف در حقیقت نیاز به توضیح بیشتر دارد تا ما مفهوم را به دست بیاوریم. توضیح مطلب: میفرمایند در قضیه وصفیه حکم مثل اکرام یا متعلق به موضوع است که موصوف باشد یا متعلق به حکم است که به صفت باشد. «اکرم رجلاً عالماً» وجوب اکرام متعلق است به موضوع که رجل باشد یا وجوب اکرام متعلق است به عالم که وصف باشد. اگر وجوب یا حکم متعلق به موضوع و موصوف باشد، در اینجا قضیه وصفیه دلالت بر مفهوم نمیکند و سالبه منتفی به انتفاء موضوع میشود. «اکرم رجلا عالماً» حکم تعلق گرفته است به موضوع، در صورت عدم این «اکرم زیداً» مثلا خود زید که نبود، سالبه منتفی به انتفاء موضوع است. و اما اگر  حکم تعلق بگیرد به وصف یعنی به عالم در حقیقت متعلق حکم مقید میشود یعنی آن موصوف مقید. رجلی که مقید به عالم بودن است. در این صورت مفهوم محقق میشود که حکم اختصاص دارد به رجل با وصف عالم و این اختصاص آنجایی است که حکم تعلق بگیرد به قید. و بعد میفرماید: وصف که دلالت بر مفهوم ندارد برای این است که ظهور جمله وصفیه بر این است که حکم متعلق به موضوع است نه به وصف. از این رو قضیه وصفیه دارای مفهوم نیست.

نظر سید الخویی
4. سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه در ابتداء شرحی را که محقق نائینی فرمودند تایید میکند و آنگاه یک تفصیل دیگری بیان میکنند که تحقق مفهوم را اعتراف ولی در اعلام میگوید وصف مفهوم ندارد. اما در آخر میفرمایند وصف دلالت بر مفهوم به آن نحوی که انتظار صاحبنظران است ندارد. انتظار این است که وضعی و انتفاء عند الانتفاء باشد. دلالت کند بر انتفاء حکم از غیر مورد وصف. میفرماید: این دلالت را ندارد چنانچه محقق نائینی و محقق خراسانی فرمودند[2].
تحقیق، دلالت جمله وصفیه بر مفهوم از طریق مقید بودن متعلق حکم است که حکم اختصاص به موضوع مقید میکند و نفی از موضوع مطلق است
اما تحقیق این است که مفهوم وصف دلالت دیگری دارد که از آن طریق میبینیم که مفهوم وصف محقق میشود. آن دلالت دیگر از این قرار است که میبینیم «اکرم زیداً عالماً» دلالت دارد بر اینکه منظور از متعلق یک موصوف مقید است نه یک متعلق مطلق. متعلق در جمله وصفیه یک متعلق مقید است نه یک متعلق مطلق. و از آنجا که اصل در قیود احترازیه است و معنای احترازیه این است که دو جهت دارد: یک جهت آن موضوع را تحدید میکند و جهت دیگر از خارج از موضوع حکم را نفی میکند. بنابراین قید احترازیه تنها تحدید موضوع اعلام نمیکند بلکه تحدید موضوع و نفی از غیر این موضوع. قیود احترازیه است و متعلق حکم که مقید بود، دلالت دارد بر نفی حکم از طبیعی و از نفی حکم از مطلق و اختصاص حکم بر مقید و میشود مفهوم. بنابراین دلالت جمله وصفیه بر مفهوم از طریق جعل متعلق به طور مقید به دست میآید. یا به عبارت دیگر از آنجا متعلق حکم مقید است، طبیعتاً حکم اختصاص دارد به موضوع مقید و نفی میکند از موضوع مطلق و این مفهوم وصف است. بنابراین وصف مفهوم دارد نه از آن طریقی که مشهور انتظار دارند بلکه از طریق توجه به متعلق و تعیین متعلق. بنابراین اعلام میشود که وصف مفهوم دارد و موید بر این مطلب احترازی بودن قید. مضافا بر این که لغویت هم زنده است. برای اینکه در مواردی که فائده برای وصف دیده میشود مثل اهتمام و توضیح اولا نادر است و ثانیا با قرینه است. قرینه و ندرت که نباشد، جریان طبیعی این است که وصف فائدهاش تقیید است. و اما نظر ابوعبیده، گفته شد که فهم لغوی از باب خبرویت اعتبار دارد که خود شیخ و محققین دیگر استفاده میکنند. مضافا بر این نکته که فقهاء و صاحبنظران از محقق قمی و صاحب معالم و مشهور از حدیث معروف «فی الغنم السائمه زکاه»[3] مفهوم استفاده کردند و برای غنم معلوفه زکات قائل نشدهاند. این حدیث در عوالی اللئالی آمده و مضمون آن در کتاب وسائل صحیحه زراره و محمد بن مسلم و ابابصیر درباره ابل که گفته شده است «العوامل منها لیس فیها زکاه و اذا کان السائمه ففیها الزکاه»[4]. فهم فقهاء هم این شد مضافا بر فهم لغتدانها. مضافا بر این اینکه اشکال کردید که کلام اخفش معارض است، جواب آن این است که اخفش منطوق را توضیح میدهد، میگوید اصل در توصیف توضیح است. این شرح منطوق است و نگاه به مفهوم ندارد. میگوید توضیح است یعنی وصف واقعا یک توضیحی دارد و منافات ندارد که توصیف توضیح هم باشد ولی تقیید هم بیاورد. اصل در توصیف توضیح بودن که اولا متعلق به منطوق است و ثانیاً منافات ندارد و میتواند توضیح هم باشد و تقیید هم باشد. فتحصل مما ذکر اینکه با این ادله و این توضیحاتی که داده شد، وصف دارای مفهوم است مگر اینکه قرینه بر خلاف وجود داشته باشد که قید غالبی باشد یا توضیحی. مفهوم وصف کامل شد، بحث بعدی مفهوم غایت.


[1]  مطارح الانظار، شیخ انصاری، ص 182.
[2]  محاضرات فی الاصول، سید ابوالقاسم خویی، ج 5، ص 133.
[3]  عوالی اللئالی، ابن ابی جمهور احسائی، ج 1، ص 399.
[4]  وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج 6، ص 80، ابواب زکات انعام، ب 7، ح 1، ط اسلامیه.