درس خارج اصول استاد مصطفوی

93/10/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بحث مفهوم وصف
مفهوم وصف و منظور آن
یکی از بحثهای مهم در مفاهیم بحث مفهوم وصف است. منظور از مفهوم وصف این است که قضیه وصفیه یعنی قضیه حملیه اگر موضوع و محمول صفت و موصوف باشد مثل «اکرم زیدا عالماً» این قضیه حملیه به عبارتی جمله وصفیه هم است. آیا این جمله وصفیه مفهوم دارد به این معنا که حکم اختصاص داشته باشد و مقیّد باشد به وصف که ثبوت عند الثبوت و انتفاء عند الانتفاء باشد. وجوب اکرام عند تحقق وصف باشد و انتفای حکم عدم وجوب عند عدم وصف باشد که اگر زید بود و وصف عالم نبود. بنابراین معیار در تحقق مفهوم در جمله وصفیه همان انحصار است که در مفهوم شرط گفته شد. وصف منحصراً داعی برای حکم باشد. «اکرم زیداً عالماً» عالم دائر مدار حکم باشد وجوداً و عدماً.

خصوصیات وصف
اما درباره مفهوم وصف خصوصیاتی وجود دارد که در صورت آن خصوصیات مسئله مفهوم وصف مورد بحث قرار میگیرد و محل تضارب آراء. خصوصیات از این قرار است: 1. باید وصف در قضیه وصفیه مورد نزاع اخص از موضوع باشد و یا نسبت اعم و اخص من وجه باشد. برای توضیح بدانیم نسبت وصف با موصوف به چهار صورت تصویر میشود: صورت اول عبارت از این است که وصف اعم از موصوف باشد مثل اینکه بگویید «اکرم زیدا ماشیا»، مشی وصفی است اعم برای همه مشی کنندگان. و صورت دوم وصفی که مساوی با موصوف باشد مثل اینکه بگوییم اکرم «انساناً ضاحکاً» که ضاحک وصف مساوی با انسان است. صورت سوم وصفی است که نسبت آن با موصوف اعم و اخص من وجه است مثل «اکرم زیداً عالماً» که عالم ماده افتراق دارد، عالم است و زید نیست. زید ماده افتراق دارد زید است و عالم نیست. و ماده اجتماعشان هم زید عالم است. صورت چهارم عبارت است از وصفی که اخصّ از موصوف باشد مثل «اکرم رجلا عالماً». عالم اخص از رجل است. در این چهار صورت گفته میشود آن وصفی که اعم است یا وصفی که مساوی است از محل نزاع بیرون است چون آنجا هیچ گونه تقییدی و تضییقی وجود ندارد. مشی تضییق نمیکند، مساوی هم همیشه مساوی است، یک تقیید خاصی ایجاد نمیکند تا در نتیجهاش مفهوم به دست بیاید. بنابراین جایی که قطعاً محل نزاع است، آنجایی که وصف اخصّ باشد و صورت چهارم هم تحقیق این است که وارد نزاع وارد میشود که نسبت بین وصف و موصوف اعم و اخص من وجه باشد. در وصف خاص مثال خیلی دقیق نبود هر چند گفته شده است، مثال دقیق آن ا«کرم عالما فقیها» است. وصف اخص از موصوف است. موصوف عالم است مطلق عالم و وصف خاص است فقیه، «اکرم عالما فقیها». «رجلا عالما» هم گفته شده است که میشود بگوییم وصف اخص است ولی اعم و اخص من وجه هم تصویر دارد. رجلی است عالم نیست و عالمی است رجل نیست و نسوان است. که در آن صورت اگر بگوییم «انسانا عالما» بحث عوض میشود و نسبت اعم و اخص من وجه نمیشود. همان مثال قبلی است «اکرم انسان عالما» که وصف بشود اخص. وصف اخص و وصفی که نسبت آن با موصوف اعم و اخص من وجه است، وارد محدوده نزاع است، وصف اخص و وصفی که نسبت آن با موصوف اعم و اخص من وجه است، داخل محدوده بحث قرار میگیرد. این یکی از خصوصیات بود. 2. وصفی که مورد بحث قرار میگیرد به تعبیر محقق نائینی باید وصف معتمد به موصوف باشد مثل «اکرم زیداً عالماً». معتمد به موصوف یعنی وصف با موصوف باشد و وصف تنها بدون موصوف جزء قضیه وصفیه نیست بلکه میشود از باب مفهوم لقب مثل «اکرم عالماً». بنابراین شرط اصلی این است که وصف همراه با موصوف بیاید تا زمینه بحث از مفهوم فراهم بشود که در این صورت که وصف است و موصوف و حکم تعلق گرفته است به وصف و موصوف آیا این حکم انحصار دارد به همین اتصاف یا انحصار ندارد. اگر انحصار داشت یعنی مفهوم دارد و اگر انحصاری نبود مفهوم ندارد. 3. خصوصیت دیگر این است که قیدی و وصفی که در جمله وصفیه ذکر میشود قید غالبی نباشد که اگر قید غالبی بود، دلالت بر مفهوم قطعاً ندارد. مثل آیه «و ربائبکم التی فی حجورکم»[1]، آن وصف حضور و وجوب در حجور و کنف شوهر مادران آن بنات وصف غالبی است و الا آن ربائب گاهی هم در حجور نیست، چون اغلب در حجور است وصف غالبی نقش آن توضیح میشود و بیان را کامل میکند و تقیید نیست. نقش قید غالبی توضیح است نه تقیید تا مفهوم از آن استفاده بشود. 4. مفهوم و دلالت قضیه وصفیه بر مفهوم باید بر اساس ظهور وضعی باشد نه به وسیله قرینه. چون در قرائن حالیه ممکن است به مفهوم برسیم که قرینه حالیه است ایجاب میکند که منظور از این حکم، حکمی است که مخصوصا تعلق دارد به این صفت و موصوف. بر اساس قرائن حالیه یا قرائن مقامیه اگر دلالت کرد قضیه وصفیه بر مفهوم براساس قرینه این دیگر دلالت قضیه بالوضع بر مفهوم نیست بلکه بالقرینه است. مثلا اگر ببینید که مومنین که فقط برای علمای دین احترام و اکرام قائلند قرینه مقام و قرینه حال، و بعد گفت اکرم رجلاً عالماً در اینجا میبینیم که مردم متدین تمام احترام را نسبت به علمای دین دارند براساس این قرینه حالیه مفهوم به دست میآید که عالم را فقط اکرام ویژه بکنند و برای بقیه مردم اکرام ویژه قائل نباشند. انتفاء اکرام عند انتفاء وصف درست است اما این دلالت وضعی نیست بلکه دلالت بر اساس قرینه است. پس از توجه به این چهار تا خصوصیت وارد اصل بحث بشویم.

ادله طرفین
به طور کلی درباره وصف دو رأی وجود دارد: رأی مشهور و رأی عدم مشهور. رأی مشهور بر عدم مفهوم است و رأی خلاف مشهور بر وجود مفهوم.

ادله رأی مشهور
درباره این رأی استدلالی که شده است به طور کل سه تا دلیل یا موید میتوانیم ارائه بدهیم: 1. اثبات شئ نفی ما عداه نمیکند و تعلق حکم به وصف و موصوف نفی تعلق حکم را به مورد دیگر نمیکند. مثلا وجوب اکرام که تعلق گرفته است به زید عالم این تعلق فقط دلالت بر وجوب اکرام نسبت به مورد خودش دارد اما اضافه بر این دلالت بر نفی وجوب از غیر عالم ندارد و جزء مدلولش نیست. 2. شیخ انصاری قدس الله نفسه الزکیه بحث مفهوم وصف را در کتاب مطارح الانظار شرح میدهند و ادلهای را که نقل میکنند از این قرار است: دلیل دوم گفته میشود که انّاً کشف میشود که مفهوم وصف دلیل ندارد. برای اینکه اگر دلیلی داشت باید به وسیله یکی از این ادله سه گانه بود مطابقی، تضمنی یا التزامی. میبینیم که هیچ یکی از این دلالات بر مفهوم وصف نه دلالت که اشاره واضحه هم ندارد[2]. این همان اصطلاحی است که در معالم الاصول و مطارح الانظار احیاناً و در فصول است که اگر دلالت بود باحدی الدلالات بود، میبینیم هیچ کدام از این دلالات که وجود ندارد، کشف انّی میشود که مفهوم وجود ندارد. مدلول بدون دلیل نخواهد بود. و اگر ادعاء بشود منتهی به خلف میشود و مدلول بدون دلیل. 3. اصل در تعدد معنا اشتراک است، اختصاص خلاف اصل است، اگر دیدیم وصف مثلا اکرام یک موردش همین وصف است مورد دیگر عدم وجود وصف، پس دو تا شد و تعدد پیدا کرد، در این فرض تعدد به اصل مراجعه میکنیم. اصل اشتراک است یعنی اکرام هم با وجود وصف و اکرام با عدم وجود وصف، اصل در تعدّد متعلق حکم اشتراک است نه اختصاص. چون اگر اختصاص را ادعاء بکنیم که وجوب اکرام اختصاص دارد به این وصف این اختصاص نیاز به دلیل دارد. پس از که نیاز به دلیل داشت، به طور طبیعی میشود خلاف اصل. چیزی که به طور طبیعی مقتضای طبیعت بیان باشد، این مطابق اصل است. چیزی که نیاز به دلیل خاصّ داشته باشد مضافا بر جریان طبیعی خلاف اصل است. این سه تا دلیل برای اثبات قول مشهور ارائه شد. در نتیجه وصف مفهوم ندارد و جاهایی که وصف را در پی قضیه وصفیه ملاحظه میکنید بر مبنای قرائن است و خصوصیت مورد. اما طبیعت قضیه وصفیه اقتضاء مفهوم نمیکند.

ادله غیر مشهور
درباره رأی دوم  که گفته میشود وصف مفهوم دارد که در حقیقت رأی خلاف مشهور است، ادلهای اقامه شده است که از این قرار است: 1. تبادر، گفته شده است که از جمله وصفیه که گفته شود «اکرم  زیدا عالماً» مفهوم تبادر میکند یعنی اگر عالم نبود، وجوب اکرام نیست. تبادر هم علامت حقیقت است، پس کشف میشود که جمله وصفیه بالوضع دلالت بر مفهوم میکند. 2. لزوم لغویت که شاید بهترین دلیل در جهت اثبات مفهوم باشد. که آوردن وصف در متعلق حکم قطعاً هدفمند است. تقیید میآورد اگر وصف ذکر بشود و تقییدی در پی نداشته باشد، آوردن وصف لغو و بیهوده میشود. اگر منظور از «اکرم زیداً عالماً» اختصاص وجوب اکرام به زید عالم نباشد و وصف قید نباشد و تقیید به وجود نیاورد، آوردن عالم لغو میشود. «اکرم زیدا» با «اکرم زیدا عالما» فرق نمیکند از یک سو و این فرق نکردن آن میشود خلاف وجدان و از سوی دیگر آوردن وصف لغو میشود. در بحث فقهی در طهارت سیدنا الاستاد فرمودند که جایی که آوردن وصف به نحوی است که اگر حکم را مربوط به وصف نکنیم آوردن وصف لغو دربیاید، آنجا دیگر به ناچار ملتزم میشویم به وجود مفهوم. 3. اصطلاح مشهور بین صاحبنظران اصول و بلاغت که میفرماید: تعلیق حکم به وصف مشعر به علّیت است. یعنی اگر حکم وجوب اکرام تعلیق شده است به عالم، «اکرم زیداً عالماً» این اشعار دارد که عالم بودن علت وجوب اکرام است. و ادعاء شده است در ادامه این مطلب که بلغاء آنهایی که ارباب بلاغتند در جمله وصفیه که دارای حکم باشد یا حکم تعلق بگیرد به وصف و موصوف انحصار میفهمند. وصف بلغاء و ضرب المثل در اصطلاح دلیل بر این است که وصف مفهوم دارد. 4. شیخ انصاری در ضمن نقل ادله میفرماید: ابوعبیده که یکی از لغویهای معروف است از حدیث مطل الغنی ظلم مفهوم فهمیده است. این حدیث از امام سجاد سلام الله تعالی علیه در کتاب تحف العقول نقل شده است در ضمن کلمات امام سجاد. تحف العقول اقوال و روایات چهارده معصوم را به ترتیب آورده. هم بیانات مفصلشان را و هم کلمات قصارشان. و محدث نوری هم قدس الله نفسه الزکیه این حدیث را نقل میکند که «مطل الغنی ظلم»[3]. کسی که ثروتمند است و توان پرداخت دین مردم را دارد اما نمیدهد، مطل ممکن است از معطل گرفته شده باشد و شده این کلمه و در لغت مطل را تاخیر انداختن دین مردم که فکر میکنیم اصل آن از معطل است. مطل غنی آدم ثروتمند اگر تاخیر بیاندازد دین مردم را این ظلم است. ابوعبیده مفهوم گرفته است، گفته است اگر کسی که توانگر نیست و غنی نیست اگر تاخیر بیاندازد این در حق بستانکار ظلم نکرده، آدم غنی در حق طلبکار ظلم کرده. این وصف است و ابوعبیده فهمیده که مختصص لغت یعنی وضع را میفهمد. حرف آن مثل حرف اهل خبره است. بنابراین فهم عبیده دلیل میشود براینکه جمله وصفیه که متعلق حکم قرار بگیرد، مفهوم دارد و این فهم برخواسته از فهم متخصص یعنی دلالت وضعی وجود دارد. 5. صاحب هدایه المسترشدین که شرح معالم است کتاب بسیار تحقیقی است، در این کتاب آورده است که اصل در قیود احترازیه است. وصف قید است و اصل در هر قید احتراز است، معنای احتراز یعنی حکم اختصاص به همین قید و مقید دارد و لا غیر. این میشود مفهوم که انحصار در همین صفت و موصوف[4]. 6. یک دلیل اصولی و آن این است که جزء قواعد اصولی حمل مطلق بر مقید است. اگر یک مطلقی داشته باشیم و یک مقیدی «اکرم رجلاً»، «اکرم رجلاً عالماً» این دو تا بیان که بیاید، هر دو در مقام بیان هم باشند، مطلق را حمل بر مقید میکنیم و میگوییم اکرام که مطلق آمده بود نسبت به رجل تقیید میشود به اکرام رجل عالم. و این حمل مطلق بر مقید که یک قاعده از قواعد اصول لفظیه است و مسلم و دارای اعتبار که اعتبار آن عرفی است، عرف این کار را انجام میدهد، میگوید اگر مطلق را مقدم بدارید موجب لغویت مقید میشود و اگر مقید را مقدم بدارید جمع بین الحقین و یک جمع مطابق با متفاهم عرف است. در نتیجه حمل مطلق بر مقیّد حکم اختصاص پیدا میکند به مقید. و حکم که اختصاص پیدا بکند به مقید، همان مفهوم وصف است. بنابراین حمل مطلق بر مقید در حقیقت بیان این مطلب است که وصف مفهوم دارد. اگر این کار را نکنیم باید قاعده اصولی را که حمل مطلق بر مقید است، کنار بگذاریم و آن قاعده اصولی عقلایی قابل کنار گذاشتن نیست. بنابراین براساس حمل مطلق بر مقید میگوییم وصف مفهوم دارد. شش دلیل برای اثبات وصف بیان شد بعد از بیان ادله عنوان بعدی بحث ما نقل آراء و اقوال صاحبنظران و بررسی ادله و اقوال و نتیجه نهایی ان شاء الله برای جلسه آینده.


[1] نساء/سوره4، آیه21.
[2]  مطارح الانظار، شیخ انصاری، ص 82 تا 85.
[3]  مستدرک الوسائل، محدث نوری، ج 13، ص 408.
[4]  هدایه المسترشدین، شیخ محمد تقی، ص 294.