درس خارج اصول استاد مصطفوی

93/07/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تحقيق تکميلي نسبت مسئله اجتماع امر و نهي با تعارض و تزاحم
در آستانه شهادت آقا امام باقر عليه الصلاه و السلام قرار داريم، فردا سالروز شهادت آن امام همام است، حديثي از آقا به عنوان تذکر بخوانيم. آقا امام باقر سلام الله تعالي عليه در حديث معروفي ميفرمايد: «الکمال کل الکمال التفقه في الدين و الصبر علي النائبه و تقدير المعيشه». همه کمال که در دسترس انسان است، به سه نکته گره خورده است که عبارت است از تفقه در دين. اين را با يک روايت ديگري موضوعا ملحق بشود، نشان ميدهد که تفقه در دين چيست که امام کاظم عليه السلام فرمود: «تفقهوا في الدين فان الفقه مفتاح البصيره و تمام العباده و سبب الي المنازل الرفيعه و الرتب الجليله في الدين و الدنيا». کمال کل الکمال در اين زندگي به طور طبيعي انسان از لحاظ غريزي و فطري به سمت کمال ميرود. آن کمال چيست؟ آن کمال به طور عمده علم است و به طور مشخص آن کمال فقه است و کاملترين انسان عادي يک فقيه است. اگر بگويند که يک فقيه در جامعه چه نقشي ايفاء ميکند؟ ميگوييم اگر فقهاء نبودند نه ديني در جامعه وجود داشت و نه انسانيتي در جوامع اسلامي. فقهاي آل البيت بودند که تا الان اين مقدار دين را و اين مقدار انسانيت و سلم و صلح بين مردم است. اگر در جامعه خبر از ابقاء سلامت رفتاري و سلامت گفتاري در بين مردم است، به برکت فقهاء آل البيت است. «کل الکمال التفقه في الدين»، يک انسان به طور طبيعي بايد از دنيا برود، آن لحظاتي که از دنيا ميرود، چه ميشود و چه ميکند؟ اگر کسي عمرش را در راه فقه اهل بيت هزينه کرده باشد، آن لحظه نگراني ندارد. ما يک نگراني اصلي داريم که اصلا توجيه نميشود، آن موقعي است که انسان از اين دنيا برود که چه کردي و حالا بايد حساب را پس بدهي، اين همه نعمت که احصاء نميشد و اين همه عنايت که حد و مرزي نداشت، تو به عنوان يک عبد چه عملي انجام دادي؟ اگر بگويد خدايا عمري را که داده بودي در راه کسب فقه هزينه کردم، نگراني ديگر نداري. از همين الان اينطوري است، اگر يک مشکلي در زندگي ببيني، و بعد در برابر آن مشکل به ذهنت بيايد يا افراد مربوط بگويند که تو درس ميخواندي و اگر کار ميکردي اينجوري نميشدي، اينجاست که همان جلوه نور خدا را احساس کني يا اباصالح المهدي که ما عمر و تواني داريم در معسکر تو هستيم. «الکمال کل الکمال التفقه في الدين»، کمال اين است. لذا در عمل هم ببينيد براي عبوديت و اخلاق و رفتار يک فقيه وارسته نقش او هم در جوامع. شما ميبينيد قبل از قيام امام خميني قدس الله نفسه الزکيه تقريبا از اين کشور ايران اسم دين و مذهب حذف ميشد و اگر وجود داشت، در خيلي از جوامع مورد استهزاء و هتک و بي احترامي بود. امام خميني يک فقيه بود، آمد صحنه را عوض کرد، براي دنياي آن روز و براي فقه و دين ارزش آورد، دنيا را به طرف دين و اسلام جذب شدند. چقدر کافر مسلمان شدند. در تاريخ اخير عراق يک کشوري بود که مراقد مقدسه ائمه معصومين آنجا ارتش بهم ريخته که انگيزه اصلا نداشت، داعش هم که مثل گدازه آتش فشانها دو سه روزه جمع ميکرد کل عراق را. فتواي يک مرجع که يجب عليکم، در روز اول دو ميليون الان اخيرا به ما گفتند که سه ميليون جمعيت مردم براي دفاع آمدند. اين مراقد مقدسه ائمه معصومين خدا حفظ کرد، فقه بود و فقهاء بود، اين نقش فقهاء. بنابراين «الکمال کل الکمال التفقه في الدين». و فقيه هم که بشود در انسانيت و الگو بودن يک فقيه يعني يک الگوي تمام. مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني در زندگياش ميگويند که در عمر خودش عصباني نشد، اين يک الگوست و فقيه است، اين کامل است. فقه براي ما کمال معنوي که انشاء الله در حد قابليتمان ميدهد، زندگي ما را و مشکل ما را حل ميکند. شما فرض کنيد خانه نداريد، سر و سامان بهم ريخته، اين حرف حقير را گوش دهيد، شما برويد به طرف فقه که بقيه کارهاي زندگي را فرع قرار بدهيد، اين علوم آل البيت را اصل قرار بدهيد، به طور معجزه آسا تمام مسائل شما حل ميشود. حتي مسئوليتهاي بالا و احترامات بالايي هم خودش ميآيد. سيدنا الاستاد آقاي خويي قدس الله نفسه الزکيه چيزي که در حافظهاش عبور نميکرد، مرجعيت بود، چيزي که در فکرش بود، مرجعيت و فتوا بود. چون خدا به او توفيق داد که يک فرد اصولي بود از اوائل و از حدود بيست و شش سالگي، قدرت تدريس داشت، غير از درس و تدريس به چيز ديگر فکر نميکرد، در آخر هم شد يک مرجعيتي که در تاريخ مرجعيت مخصوصا در عصر خودش بي نظير بود. فقه داروي هر مشکل جسمي و روحي آدم فقه است، ما قربه الي الله ميرويم «تفقهوا في الدين» بخاطر سربازي آقا امام زمان، خودش ديگر اربابي است که کريم است و لطف دارد و همه کارهاي ما را درست ميکند ان شاء الله. توصيه هم که است فردا که روز شهادت است، در مراسم شرکت ميکنيم، طلبه اگر به مراسم عزاداري و مراسم جشن اهل بيت شرکت نکند، صحت سلب دارد در حد اقل. حرم مشرف بشويد، تسليت بگوييد و توصيه بعدي هم روز شنبه عرفه است. روز عرفه اعمالش از مفاتيح بگيريد و انجام بدهيد که مفاتيح الجنان محدث قمي را ميگويند که مهر تاييد خورده است. و روح اعمال عرفه دعاي سيد الشهداء است. دعاي سيد الشهداء باطن آدم را يک نورانيت و يک صفا و يک تجلي ميدهد و به هر قيمتي شده است بخوانيد، دسته جمعي خوانديد و اگر نشد در خانهتان دعاي عرفه را از اول تا به آخرش بخوانيد که قطعا در موقع خواندن دعاي عرفه حال ميآيد برايتان و آن حال هم حال عرفهاي است که يدرک و لا يوصف. خداوند از برکات اين مراسم براي همه ما و شما رحمت خاصه خودش را نازل بکند.
 
بررسي کلام شيخ انصاري در تعارض اجتماع امر و نهي
مطلبي را شيخ انصاري قدس الله نفسه الزکيه فرموده است که اگر در اجتماع امر و نهي قائل به امتناع بشويم که هر دو طلب نهي و امر با هم جمع نميشود، اصطکاک و تضاد دارند، جانب نهي مقدم ميشود. و علت تقدم آن هم اين بود که نهي دلالت بر شمول دارد و امر به مجرد اتيان طبيعت امتثال ميشود که حتي گفته ميشود که دلالت نهي دلالت بالوضع است و دلالت امر بر مدلول دلالت است بر اساس اطلاق است. دلالت بالوضع مقدم ميشود بر دلالت بالاطلاق. بعد از که نهي مقدم شد، امر را از آنجايي که مجمع است کنار ميگذارد، امر که کنار گذاشت، در حقيقت تخصيص به عمل آمده. قضيه اجتماع امر و نهي برميگردد به قضيه عام و خاص. نهي در آن مجمع مخصص ميشود براي نفوذ امر در آن مجمع و ديگر اجتماع امر و نهي نيست. اجتماع امر و نهي مثل تعارض ابتدائي در حکومت و ورود است، که ابتداء احساس ميکنيم تعارضي است و جمع شدني است، بعد از نسبت سنجي ميگوييم تعارضي نيست. حاکم و دليل وارد است و دليل محکوم و مورود خارج ميشود. خلاصه فرمايش ايشان اين بود. نتيجهاش هم اعلام کردند که آن حرفي که مشهور گفته ميشود، درست نخواهد بود، حرف مشهور اين است که اگر در وضعيت اجتماع امر و نهي ماموربه نسيانا يا غفلتا انجام بگيرد درست است. اينجا ميگوييم وجه ندارد، چون تخصيص امر را از اعتبار مياندازد، امري نيست از اساس[1].
 
محقق خراساني ميفرمايد: اجتماع امر و نهي تخصيص نيست
محقق خراساني در متن بياني دارد که اجتماع امر و نهي علي الامتناع تخصيص نيست، چون که تقدم نهي بر امر بر وزان تخصيص عقلي است. براي اينکه تخصيص عقلي بود، اصل امر را رفع نميکند، فعليت امر را رفع ميکند.
 
فرق بين تخصيص عرفي و تخصيص عقلي
تخصيص عرفي عبارت است از عام و خاص که بيان خاص وارد ميشود بر بيان عام و قسمت از محدوده و قلمرو عام را از تحت عام خارج ميکند. مثل «اکرم العلماء و لا تکرم الفساق منهم» که مخصوصا خاص قسمتي از قلمرو عام را از تحت عام خارج ميکند و اين امر اکرم نسبت به اکرام فساق که ابتداء احتمال داشت، با اين تخصيص آن امر منتفي اعلام ميشود، براي فساق امر به اکرام وجود ندارد. فساق را اگر کسي اکرام بکند، اکرامش مصلحت ندارد، چون امر که نداشت و مطلوبيت ذاتي هم نبود، اکرام اگر بکند هيچ مصلحت و فائدهاي ندارد. اما تخصيص عقلي اين است که ميبينيم امر آمده است توضو للصلاه، وضو بگيريد براي نماز، اطلاق دارد ولي اگر وضو حرجي شد، تخصيص عقلي دارد «لا يجب عليک الوضو». اگر در همين مورد امر به وضو برداشته نشده چون حکم عقل است و حکم شرع ديگري نيست. عقل امر را برنميدارد بلکه فعليت امر را برميدارد. حرج است، برداشتن و رفع امر کار عقل نيست، بلکه عقل فعليت را برميدارد، رفع امر از شأن شرع است نه از شأن عقل.
سوال: اين حکم عقل ارشادي نيست؟
جواب: حکم عقل بما هو حکم عقل ارشادي نيست. اگر دستور شرع به طرف حکم عقل اشاره کند ميشود ارشادي. حکم عقل ارشادي اگر بگوييد مسامحه است. امر شرعي که موافق با درک عقل صادر بشود، اين امر ارشادي است. و ثانيا ارشاد که بود، مولوي که نبود، قدرت وضع و رفع شرعي را ندارد. بنابراين تخصيص را مثال زدم در وضو که تخصيص عقلي است. اگر کسي که در آن محدوده تخصيص غفلت کند، وضو حرجي است اما وضو بگيرد، اين وضويش صحيح است. چون تخصيص عقلي بوده و فعليت  امر برداشته شده نه خود امر. چون شأن شرع رفع و وضع امر است، شأن عقل رفع فعليت و تنجز است نه رفع و وضع امر و نهي. محقق خراساني ميفرمايد: در مثال مورد بحث ما اجتماع امر و نهي علي الامتناع نهي که مقدم بشود فعليت امر را برميدارد و ميگويد فعلا امر نافذ نيست، چون قدرت وجود ندارد اما اصل امر را نميتواند رفع کند. بنابراين تخصيص در کار نيست، اجتماع امر و نهي است، از اين رو آنچه فقهاءگفتهاند که اگر صلاه در دار مغصوبه غفلتا يا نسيانا يا اضطرارا انجام بشود، علي الامتناع هم بگوييم آن صلاه درست است. که ايشان تصريح کردهاند که ماموربها نيست اما براساس مناط و ملاک اتيان صلاه درست است و مجزي است. جواب محقق خراساني جواب درستي بود و اشکالي که شيخ انصاري کردهاند لحنشان طوري است که خود معتقد به آن اشکال نيست، تقريبا فرضي بيان ميکند، ميگويد: اگر امتناعي باشيم ممکن است اينگونه بشود. بنابراين اصطکاکي بين رأي شيخ انصاري و محقق خراساني وجود ندارد.
 
جمع بندي بحث
ما حصل بحث اين شد که محقق خراساني فرمودند اجتماع امر و نهي علي الامتناع از مصاديق تزاحم است، و سيدنا الاستاد فرمودند که اجتماع امر و نهي علي الامتناع از مصاديق تعارض است، شرح مسئله داده شد.
 
تحقيق اين است از باب تعارض است نه تزاحم
تحقيق اين است که مسئله اجتماع امر و نهي از باب تزاحم نميتواند باشد. براي اينکه ايشان فرمودند تزاحم از باب تزاحم بين مناطين و ما ميگوييم اولا کل محققين بر اينند  مودند تزاحم از باب تزاحم بين مناطين و ما گفتيم که در احکام کشف مناط کار مشکلي است. چون مناط کار مکلف نيست، فهم مناط و تعيين مناط اينها کار شارع است و از قدرت فکر مجتهد بيرون است. ملاک و مصلحت را فقط اهلش ميداند. ممکن است يک مناطي باشد که ما فکر ميکنيم براي ما کار نادرستي است ولي در حقيقت براي ما مصلحت باشد از باب الطاف خفيه. و ثانيا پس از عدم تيسّر کشف اصل ملاک محقق خراساني ميگويد ما قوت ملاک را بايد بسنجيم، ما اصل را نميتوانيم کشف کنيم تا چه رسد که قوت و ضعفش را بتوانيم کشف کنيم. لذا از قلمرو قدرت ما بيرون است. لذا ما گفتيم علي التحقيق که تعارض بين ملاکين و مناطين مجرد دعواست و دور از واقعيت است. و بعد براي تاييد مطلب ميگوييم محقق خراساني تصريح کردند که اگر غلبه ملاک احراز نشد، تعارض بين خطابين صورت ميگيرد. اين در حقيقت اعتراف است بر اينکه مسئله اجتماع از مصاديق تعارض است. چون تصريح ميکنند که اگر قوت و ضعف ملاک به دست نيامد، تعارض بين خطابين است، معلوم است که قوت و ضعف مناط قابل کشف نيست و فقط در وادي تصور است. لذا علي التحقيق براساس مکتب اصولي سيدنا الاستاد تزاحم بين ملاکين نداريم و خلاف واقع است. بعد از اين ميگوييم بلا اشکال تعارض نشان ميدهد. اگر  سوال بشود که محقق خراساني فرمود بين «لا تغصب» و بين «صلّ» تعارضي نيست، ميگوييم تعارض از لحاظ نسبت دو قسم است، تعارضي که نسبتش تباين است و تعارضي که نسبتش اعم و اخص من وجه است. «صل» و «لا تغصب» تعارض است اما تعارض اعم و اخص من وجه و در مجمع که در دار مغصوبي وقت صلاه «صل» است و «لا تغصب» است. بنابراين تعارض بين امر و نهي تعارضي است در ماده اجتماع و بعد از تحقق تعارض تساقط ميآيد و صلاتي که آنجا انجام بشود، درست است نه به جهت ملاک بلکه براساس قاعده ثانويه. صلاه يک قاعده ثانويه دارد و آن عبارت از اين است که «الصلاه لا تترک بحال».


[1]مطارح الانظار، شيخ انصاري، ص 154.