درس خارج اصول استاد مصطفوی

93/01/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح تکمیلی درباره تعلق امر به طبائع

گفته شد که امر و نهی متعلق به طبیعت ماموربها و منهی عنهاست و افراد ماموربها متعلق امر نیست. محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه در این رابطه دلیلی اقامه کرد و دو دلیل هم از محقق قمی و صاحب فصول گفته شد، آنگاه محقق خراسانی فرمودند: به چه صورت امر متعلق به طبیعت است؟ طبیعت بما هی هی متعلق امر نیست. منظور از طبیعت بما هی هی که گفته میشود لیست الا هی، طبیعت معراه است و طبیعت خالی از هرگونه خصوصیت است. طبیعت بما هی هی این است که نه اضافه وجود داشته باشد و نه اضافه عدم که فقط قابلیت محض است.
در متن کفایه آورده که طبیعت بما هی هی متعلق طلب قرار نمیگیرد ولی متعلق امر قرار میگیرد
در این متن کفایه الاصول آمده است که طبیعت بما هی هی متعلق طلب قرار نمیگیرد و اما طبیعت بما هی هی متعلق امر قرار میگیرد. این تعبیر را شراح چند گونه معنا کردهاند. یک طور تفسیر از سوی شراح این شده منظور از این طلب و از امر یک چیز است و اول عنوان کرده است عدم تعلق را و بعد یک قیدی اضافه کرده تا تعلق را تصحیح کند، گفته است طبیعت بما هی هی متعلق طلب قرار نمیگیرد بعد با نعم استدراک میکند که طبیعت بما هی هی متعلق امر قرار میگیرد که امر دلالت میکند بر ایجاد طبیعت. و بعضی دیگر از شراح گفتهاند که این به واقع نزدیکتر است، اینجا محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه بین طلب و امر فرق قائل است. میگوید: طبیعت بما هی هی متعلق طلب قرار نمیگیرد، چون در مفهوم طلب، ایجاد وجود ندارد. پس تعلق نمیگیرد چون طبیعت بما هی هی نه اضافه وجود دارد و نه اضافه عدم. و اما متعلق امر قرار میگیرد، چون ایجاد ماموربه یا ایجاد طبیعت یا ایجاد متعلق جزء مفهوم امر است. در مفهوم امر، ایجاد است. بعد میفرماید:«فافهم»، وجه فافهم این است که فرق بین طلب و امر ثابت نیست. در اوامر گفتیم که معنای امر، طلب است و در مفهوم طلب انشائی هم همان ایجاد طبیعت است.
توهم اول: تحصیل حاصل است
بعد توهم را جواب میدهد که توهم اول این بود که اگر طلب، طلب وجود طبیعت باشد، متعلق طلب است و متعلق قبل از طلب باید وجود داشته باشد. پس قبل از طلب که وجود داشته باشد و آن طلب بشود، طلب حاصل است.
جواب: ایجاد طلب است نه وجود طلب
جواب آن این بود که متعلق طلب، وجود طبیعت نیست بلکه متعلق طلب، ایجاد طبیعت است و ایجاد طبیعت، انشاء است و به توسط امر میخواهد ایجاد بشود و تحصیل حاصل نیست.
اشکال بیرون متنی این است که وجود متعلِق قبل از متعلَق است
 اینجا یک اشکال و جوابی است که در متن وجود ندارد، محقق عراقی و سید الحکیم قدس الله اسرارهما تعرض و توجیه کردهاند و آن این است که وجود اگر قبل از امر نباشد، اشکال پیش میآید که متعلِق قبل از متعلَق باشد و طلب قبل از متعلق باشد. متعلق، وجود به معنای ایجاد طلب است. بنابراین قبل از طلب، وجود طبیعت نیست و متعلق هم است، پس لازم میآید که متعلق امر بعد از امر باشد، در حالی که لازم است که قبل از امر باشد. متعلق امر که وجود طبیعت است، اگر قبل از آن باشد که تحصیل حاصل است و جواب آن را دادیم و اگر بعد از امر باشد، تعلق گرفته به چیزی که هنوز نیامده است و میشود خلف، چون واقع این است که متعلَق قبل از متعلِق و امر باشد تا امر به آن متعلق بگیرد.
جواب: موضوع طلب وجود ذهنی است
سید الحکیم قدس الله نفسه الزکیه این اشکال را جواب داده است و همینطور محقق عراقی. فرموده است: موضوع طلب، وجود خارجی نیست بلکه موضوع طلب، وجود ذهنی است و طلب به آن وجود ذهنی طبیعت تعلق گرفته که قبل از طلب وجود داشته و برای مکلف ابراز و انشاء شده است. بنابراین موجب خلف نمیشود و متعلق بعد از متعلِق وجود نمیگیرد بلکه متعلَق قبل از متعلِق وجود دارد. [1]
توهم دوم را صاحب فصول میفرماید
اما توهم دوم که در حقیقت از سوی صاحب فصول برای فرار از اشکال اولی است که تحصیل حاصل بود. ایشان میفرماید: طلب تعلق نمیگیرد به وجود طبیعت تا طلب حاصل بشود بلکه تعلق میگیرد به طبیعت اما وجود، غایت طبیعت است. پس طلب حاصل نشد و وجود طبیعت هم شد، منتها وجود طبیعت نیست بلکه غایت طبیعت است. طبیعت صرف است که غایت آن وجود است.
جواب
محقق خراسانی میفرماید: اولا تابع واقع هستیم و واقعیت عینی ماموربه را در نظر میگیریم، آنگاه داعی امر را میخواهیم مورد توجه قرار بدهیم و بعد غرض و غایت ماموربه را میخواهیم را مورد توجه قرار بدهیم. آنچه که واقع به ما نشان میدهد این است که وجود در طبیعت، مرجح است. طبیعت یک امکان است، نیاز به مرجح دارد. مرجح تا نیامده، طبیعت تحقق پیدا نمیکند. بنابراین مرجح باید اول بیاید تا بتواند از سطح مساوی بین عدم و وجود بیرون بیاورد. پس اول باید وجود بیاید و طبیعت بما هی هی اگر اول مطلوب باشد، قابلیت برای تعلق طلب را ندارد. بنابراین وجود، غایت نمیتواند باشد. داعی برای طلب طبیعت، وجود است که وجود طبیعت میشود و غایت و غرض از ایجاد طبیعت، تحقق ملاک و مصلحت توسط ماموربه در خارج است. پس از این ایشان میفرماید: ما از قوت برتری برخوردار هستیم چون اصاله الوجودی هستیم. طبیعت را که طلب میکنیم، اصل وجود است و آن وجود که اصل است، اصل بودن آن هر کجا اثر دارد، در تحقق خارجی و در بیرون آوردن طبیعت از حالت لیست الا هی و در تعلق طلب، پس آنکه اصل است، این سه اثر را به جای خواهد گذاشت. و اما حتی اگر اصاله الماهیتی بشویم، هم همین است.
توضیحی درباره اصاله الوجود و اصاله الماهیه
نزاع و اختلاف مشهوری است در فلسفی است بین مشائین و اشراقیین. مشائین که ملاصدرا و شیخ الرئیس جزء مشائین هستند، معتقدند بر اینکه اصل، وجود است.  و اشراقیین که در رأس آنها محیی الدین و سهروردی است که میگویند: اصل، ماهیت است نه وجود. اشراقیین در اقلیت هستند و مشائین در اکثریت قریب به اتفاق قرار دارند.
معنای اصاله الوجود
معنای اصاله الوجود این است که آنچه که اصل است و حقیقت دارد و طرد عدم میکند، آن فقط وجود است. وجود، نقیض عدم است و آن حقیقتی که طرد عدم میکند، وجود است. و ماهیت، حدود وجود است، اندازه و حد و مرز وجود یک شئ را تعیین میکند، بیش از تعیین حد و مرز برای یک وجود جزئی نقش دیگری ندارد، لذا ماهیت، اعتباری محض میشود. و آنجایی که میگوییم الماهیه الموجوده، وصف (ماهیت) به حال متعلق (وجود) است.
اصاله الماهیه
اما اصاله الماهیه گفته میشود که نزدیکترین راه برای درک حقائق حس است. ما در درک حسی میبینیم که این وجودات مشخص و معین با هیکل خاص(ماهیت) است. بنابراین اصل، ماهیت است. آنچه اصل است آن شکل و هیکل و شمای یک موجود است. وجود در برابر عدم به تبع آن ماهیت است. بنابراین ماهیت موجوده میشود از باب وصف به حال نفس خودش نه به حال متعلق.
اما دلیل اصاله الوجود
در اسفار ملاصدرا میفرماید: للوجود حقیقه عینیه، برای وجود هر دلیلی که اقامه شده است، برمیگردد به مصادره. برای اینکه واضحتر از وجود چیز دیگری نیست. که «مفهومه من اعرف الاشیاء و کنهه فی غایه الخفاء»، مفهوم وجود که طرد العدم است که اعرف اشیاء است، چطوری بتوانیم بر اعرف اشیاء برهان اقامه کنیم؟[2]  اما آنچه که ما به عنوان اصلیترین دلیل از ضمن کلمات به دست آوردیم، این دلیل به دست آمد که درباره اصاله الوجود یک دلیل فلسفی داریم و آن این است که وجود که در خارج به معنای طرد العدم است، فوق ضرورت است. این وجود را آیا وابسته به وجود دیگری است یا نیست؟ اگر بگوییم وابسته به وجود دیگری است، دو اشکال دارد:
 1. خلاف وجدان است،
 2. مستلزم تسلسل است.
 پس وجود وابسته نیست و همین معنای اصاله الوجود است. بنابراین وجود، یک جوهری است که قائم به ذات است. اما ماهیت، شکل و شما متعلق است به صاحب شکل، پس قائم به موضوع است و اصل نیست. با این توضیح محقق خراسانی میفرماید: اگر قائل به اصاله الوجود باشیم، همان است که گفتیم و اگر قائل به اصاله الماهیه هم باشیم، همان وجود ماهیت قبل از ماهیت است نه به عنوان غایت بعد از ماهیت، چون در خارج که ماهیت وجود میگیرد و ماهیت خارجیه به عنوان اعیان ثابتات است (این اصطلاح از اسفار گرفته شده، عین ثابت یعنی ماهیت، اصیل است.). پس باید وجود ماهیات بگوییم تا وجود قبل از ماهیت بیاید و تا وجود قبل از ماهیت نیامده است، در خارج تحقق خارجی نخواهد داشت.



[1]  حقائق الاصول، سید محسن حکیم، ج 1، ص 328.
[2]  اسفار اربعه، ملاصدرا، ج 1، ص 38. .