درس خارج اصول استاد مصطفوی

92/07/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: اصل در اوامر تعبدیت است
 ادامه بحث درباره تعبدی و توصلی که 5 مورد تحقیق شد
 در مواردی که تحقیق زمینه داشت، به تحقیق پرداخته شد. پنج مورد را تحقیق کردیم و نتیجه بحث اعلام شد.
 مورد ششم عبارت بود از استحاله تقیید مستلزم ضرورت اطلاق است
 مورد ششم عبارت بود از اینکه استحاله تقیید مستلزم ضرورت اطلاق است. این مطلبی بود که سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه بر خلاف مبانی منطق و فلسفه گفته بودند. آنچه در فلسفه آمده است درباره تقابل، میگویند تقابل عدم و ملکه، قابلیت محل میطلبد. اگر محل قابل نبود، از تحقق متقابلین خبری نیست و زمینه برای تحقق ندارد نه عدم و نه ملکه. بنابراین میگوید اگر محل برای تقیید ناممکن بود، اطلاق هم ناممکن است و محال است. استحاله تقیید تستلزم استحاله الاطلاق براساس آن معیار مسلم فلسفی در اقسام تقابل و درباره تقابل عدم و ملکه.
 سید الاستاد این استحاله تقیید مستلزم ضرورت اطلاق را رد میکنند
 اما در اصول گاهی مبانی فلسفه مورد رد و نقض واقع میشود. از جمله این مبانی را سیدنا الاستاد میفرماید: چنین چیزی نیست. استحاله تقیید مستلزم استحاله اطلاق نیست که در فلسفه گفتهاند. و شما تطبیق کردید که اینجا تقیید عبادت که به قصد امر ناممکن است، اطلاق هم نیست، از اساس این حرف درست نیست. برای اینکه ما در تحقیقات میدانی میبینیم که استحاله تقیید تستلزم ضروره الاطلاق، چون اطلاق و تقیید دو عدل لا ثالث لهماست. تقیید که محال در نظر گرفتید، عدل مقابل آن قطعا میشود ضروری الوجود. این یک تحقیق میدانی است. در مثال گفتهاند که علم و جهل. علم و جهل عدم و ملکه است. مثالی زدند که علم، { البته ما در متعلق مثال یک مقدار تصرف کردیم }علم به همه موجودات عالم امکان محال است. اینجا استحالهی ملکه. ملکه که استحاله داشت، بالضروره عدم سر جایش خواهد آمد که عبارت است از جهل. علم به همه موجودات امکانی که نداشتید قطعا جهل است. تحقیق میدانی و این مثال وجدانی، بنابراین فلسفه گفته باشد. این مطلبی است که سید فرموده بود.
 اما تحقیق این است که کلام سید الاستاد قابل التزام نیست یک مغالطه است
  اما تحقیق این است که این توجیه قابل التزام نیست. با عرض ادب و احترام نسبت به روح والا و بلند سیدنا الاستاد عرض میشود که این مطلب تقریبا یک نوع مغالطه است. درباره تقابل عدم و ملکه ما یک مرتبه میگوییم تقیید محال است، در مقام تصور زمینه برای تقیید، آماده نیست یا زمینه برای ملکه آماده نیست. دیوار، بصر، بینایی زمینه ندارد. زمینه که محال شد، استحاله ملکه استحاله عدم که عماء هم دیگر اینجا زمینه ندارد. ما درباره زمینهاش بحث میکنیم اما شما درباره تحقق آن آمدید بحث کردید. جایی که علم نسبت به موجودات امکانی محال بود یعنی تحقق علم، خب تحقق علم که محال بود یعنی ملکه در اینجا نیست و ملکه که نبود، عدمش قهرا از باب اقتضای تقابل قطعا باید باشد. جایی که عدم و ملکه که بود، دو تایش که نیست. جایی که تقابل بین عدم و ملکه باشد، هر دو که محقق نمیشود. طبیعتا یکی هست و دیگری نیست. اگر یکی تحققاش محال شد، ضرروتا دیگری هست، آن از باب اقتضای تقابل است نه از باب اینکه استحالهی یکی اقتضای ضرروت دیگری داشته باشد اما ما در عدم و ملکه یعنی در فلسفه میگوییم زمینه اگر برای یکی محال بود، برای دیگری هم قطعا محال است. استحاله التقیید یعنی زمینه مساعد نیست، زمینه اگر برای یکی محال بود، برای دیگری هم قطعا ممکن نیست و محال است. مغالطه چیست؟ کلمه زمینه را جا انداختیم، گفتیم استحاله خود ملکه یا تقیید تستلزم ضروره الاطلاق یا عدم، اینکه اقتضای طبیعی متقابلین است که یک عدل که محال شد در تحقق، دیگری بالضروره است. وادی تحقق را با وادی زمینه آوردید جا به جا کردید که میشود مغالطه. نکته خیلی ظریف و دقیق بود.
 سوال:
 جواب: ایشان مثالشان علم و جهل بود نسبت به موجودات خارجی که آن اصلا مقام تحقق است نه مرحله محل. آن مرحله محل نیست، مرحله تحقق است. در مرحله تحقق متقابلین همیشه نفی یکی مستلزم وجود دیگری است و الا تقابلی نیست. اما در فلسفه این را نمیگویند، اینکه اقتضای طبیعی تقابل است بلکه در فلسفه درباره عدم و ملکه میگویند عدم و ملکه زمینه برای هر دو داشته باشد، اگر برای یکی زمینه مساعد نبود برای دیگری هم قطعا زمینه مساعد نیست. بنابراین تقیید که ملکه است، اگر محل قابل تقیید نبود، اطلاق هم زمینه ندارد. این دیگر استحاله تقیید تقتضی ضروره الاطلاق معنی و مفهومی ندارد. آنکه سید فرمودند که استحاله التقیید یا استحاله الملکه تقتضی ضروره العدم آن در مرحله تحقق است که یک ضد نبود، ضد دیگری قطعا هست. آن اقتضای طبیعی تقابل است. در آن بحث نداریم. عدم و ملکه میگوید محل باید قابل باشد. استحالهی ملکه یا استحالهی تقیید به اعتبار محل تقتضی استحاله الاطلاق یا عدم. در این قسمت ظاهرا ابهامی نباشد برای اینکه ما گفتیم یک کلمه کم و زیاد شد، محل و زمینه از قلم افتاد و مغالطه به وجود آمد گفت استحاله التقیید تقتضی ضروره الاطلاق، قطعا اینطوری است و این معنای تقابل است ولی در این مرحله تحقق است. اما استحاله التقیید تقتضی استحاله الاطلاق، در مرحله قابلیت محل است. اگر محل قابلیت نداشت برای تقیید و محال بود، قطعا اطلاق هم محال است. این ضرورت یا استحالهی ملکه جایش یک مقدار تغییر پیدا کرد. جایش محل بود آوردید در وادی تحقق. در وادی تحقق اقتضای تقابل چیست؟ این است که یکی از متقابلین نبود، دیگری قطعا باشد و اگر نه، تضاد نیست.
 تقابل چهار قسم است که یک قسم عدم و ملکه است
 سوال:
 جواب: فلاسفه میفرمایند تقابل تعریفی دارد عقلی و قطعی، چهار قسم بیشتر نیست. یک قسم که تقابل عدم و ملکه است، فرقش با ایجاب و سلب این است که ایجاب و سلب، عدم و ملکه دوتایش ایجاب و سلبی است با یک فرق. ایجاب و سلب قابلیت محل نمیخواهد لا یجتمعان و لا یرتفعان و همیشگی است و درگیری و تقابلش استمراری است و متقطع نیست و در زمان محدود نیست. عدم و ملکه همان ایجاب و سلب است اما با وجود قابلیت محل، مثال معروف در حاشیه ملاعبدالله. دیوار هم بصر و هم عماء میشود به آن بگوییم اما به اصطلاح فلسفی دیوار را نمیتوانیم نابیناست، امکان ندارد. چون عماء و بصر متقابلین عدم و ملکه است و قابلیت برای بصر نیست لذا عماء به اطلاق نمیکنیم. محل که قابل برای ملکه نبود، برای عدم هم اطلاق نمیشود. این یک مطلب عقلی و قطعی است. جزء اصول است. در مبنای فلسفی و عقلی این تقابل شبهه و اشکالی وجود ندارد و از متسالم علیها فلسفه است. اما در تطبیق آن که آمدیم گفتیم تقیید و اطلاق، عدم و ملکه است یا عدم و ملکه نیست؟ از دید اعاظم قوم مثل شیخ انصاری و محقق خراسانی و سیدنا الاستاد و محقق نائینی عدم و ملکه است . ما هم میگوییم عدم و ملکه است چون معاییر عدم و ملکه موجود است. فقط سیدنا الاستاد فرمودند که تضاد است که تحقیق کردیم و گفتیم. و قبل از شیخ انصاری، محقق قمی گفتیم که ایجاب و سلب و آن را هم فهمیدیدکه ایجاب و سلبی در کار نیست. بعد از اینکه این عدم و ملکه را فهمیدیم و تطبیق شد به تقیید و اطلاق، ما براساس این چهارچوب حرکت میکنیم یعنی تقیید و اطلاق از باب عدم و ملکه قطعا هست طبق نظر محققین طراز اول و طبق تحلیل. بعد از که عدم و ملکه بود، دیگر مبنای فلسفه مثل یک معاییر مستحکمی است که کارش را خودش انجام میدهد. میگوییم اگر تقیید محال بود مثل اینکه بگوییم اگر بصر محال بود، نمیشود بگوییم عماء، اصلا امکان ندارد چون زمینه ندارد. زمینه که نداشت، اطلاقش صحیح نیست و بگویید غلط است و اشتباه است. اگر بگویید غلط است. براساس همین مبنا تقیید شد ملکه. دیدیم که تقیید زمینه ندارد و تقیید که استحاله پیدا کرد، مثل بصر که استحاله داشت نسبت به دیوار و زمینه نداشت محل قابل نبود، عماء را نمیشود اطلاق کنید و محال است و بگویید غلط است. لذا اطلاق هم زمینه ندارد و محال است. این دیگر یک چیز واضحی است که شکی نیست. اما سید رأی شریف شان از محل آمد بیرون. گفت علم و جهل عدم و ملکه است و استحاله علم به موجودات امکانی تستلزم ضروره الجهل، که گفتیم این مغالطه است. تقابل که در عدم و ملکه هست، استحاله و امکان متعلق به محل است. و این استحاله و امکان متعلق به مقام تحقق نیست. به مقام تحقق که قطعا یکی از متقابلین وجود دارد. و یکی که محال بشود، در مقام تحقق، قطعا ضروری دیگری باید وجود داشته باشد. ما در مقام تحقق که بحث نداریم. آنجا که اقتضای طبیعی تقابل، وجود یکی و نفی دیگری است.
 نتیجه اصل تعبدیت است
 نتیجه این شد که با داشتن اصاله التعبد که یک اصل ارتکازی و عقلایی است و اصلی است از اهمیت بالایی برخوردار است، خود عبودیت و تعبد اهمیتاش تا بدانجاست که در آیه قرآن هدف خلقت انسان اعلام شده است ما خلقت الجن و الانس الا لیبعدون. اهمیت از یک سو، آیه و ما امروا که هم ظهور دارد در اینکه امر باید تعبدی باشد از سوی دیگر، ارتکاز از جهت سوم، و ادله دیگر که گفتیم، اصل تعبدیت است. چنانکه محقق خراسانی هم تمایلی به این مورد دارد. ایشان رد بر ادله قائلین بر اصاله التعبد را تعرض نمیکند و اما از لحاظ جهت گیری، جهت مساوی و مسانخ میگیرد، میگوید: اطلاق نیست، اصل عدم عملی عقلا اشتغال است. اشتغال با اصاله التعبد از نظر عملی هم جهت میشوند پس محقق خراسانی هم تمایلش را به دست آوردیم،
 اصاله التعبد اصل ارتکازی است و موارد توصلی و تعبدی روشن است جز موارد نادری مثل وقف
 اصاله التعبد را عنوان کنید اصل ارتکازی براساس ارتکاز متشرعه در نهایت استحکام ولیکن آنچه که کار را برای ما آسان میکند این است که موارد تعبدی و موارد توصلی به اندازه کافی روشن و واضح است. جایی که امر آمده باشد و توصلی و تعبدیاش معلوم نباشد، بسیار نادر است. فقط من یک مورد را برایتان واقعی مثال زدم که وقف بود. وقف آمد و شک کردید، معونه ندارد. یک نکته دیگر هم گفتم قدر متیقن هم هست. بنابراین چون که امتثال تعبدی به وسیله توصلی محقق نمیشود و اما امتثال توصلی به وسیله امتثال تعبدی محقق میشود، بنابراین عمل تعبدی در مقام امتثال قدر متیقن هم هست.
 کلام امام خمینی
 و یک نکتهای به عنوان حسن ختام هم اضافه کنید: سیدنا الامام [1] قدس الله نفسه الزکیه مطلبی را در ضمن بحث دیگری میفرماید ولی ما از بیان ایشان در این مورد استفاده میکنیم. میفرماید: ان صدور الامر من المولی تمام الموضوع لوجود الاطاعه، این خیلی میتواند برای مطلب ما کمک کند و موید خوبی باشد. امر از مولی صادر شده، خود صدور امر تمام موضوع برای وجوب اطاعت امر است. بنابراین امری که آمده باشد، خود صدور امر کافی است برای وجوب اطاعت امر. البته شبیه آن را در ادله قائلین به تعبد گفته بودیم که طبیعت امر اقتضاء میدارد که داعی باشد و اطاعت بشود. امر ششم: اقتضای اطلاق صیغه امر وجوب نفسی عینی تعینی است.
 سوال: اصاله التعبد جزء کدام اصول است؟
 جواب: ارتکازی که گفتیم عقلایی میشود و حاکم بر اصاله الاطلاق و اصاله البرائه است.
 سوال:
 جواب: ما شک در امر نداریم تا بگوییم امر مشکوک است و بگوییم این امر مشکوک را انجام بدهیم تا تشریع بشود. امر قطعی است و ما شک در دخل قصد امر به عنوان جزء عبادت که قصد امر دخالتش در عبادت قطعی و مسلم است. منتها ما الان یک عملی است و عبادی نیست و توصلی هم نیست، امر آمده که خود امر قطعی است اما شک در این است که این عمل خود بدنه کافی است یا یک جزء آن قصد امر هم هست، اینجا محقق خراسانی فرمود شک در خروج از عهده تکلیف و قاعده اشتغال.
 سوال:
 جواب: اعمال تعبدیه و اعمال و عبادات توصلیه از سوی شرع به طور واضح بیان شده و ما تابع دلیل هستیم. بنابراین بخش تعبدیات کامل روشن است و توصلیات در فقه کاملا روشن است و ابهامی نیست، تصریح شده ولیکن جایی احیانا امر است فقط، بدون هیچ اشارهای و توضیحی که این عبادت توصلی است یا تعبدی، اینجا اگر برخورد کردیم، مقتضای اطلاق صیغه امر را مورد بررسی قرار دادیم. شما نگویید که مورد کوچک بود و بحث وسیع بود. اصول کارش این است. در ضمن بحث، مطالب متنوعی دستمان آمد، قدرت ذهنی ما بالا رفت، یک عده از معاییر و ادله و استدلالها را تذکر دادیم و توجه کردیم، نتیجه گرفتیم که اصل تعبدیت است و توصلیت خلاف اصل است و اصل تعبد را که ثابت کردیم، یک اصل عقلایی ارتکازی با پشتوانه آیه قرآن و احتیاط دینی و مویدی هم قدر متیقین.
 امر ششم: اطلاق صیغه امر واجب نفسی عینی تعیینی است
  اما مقتضای اطلاق صیغه امر واجب نفسی عینی تعیینی است. در اصول واجب به همین شش قسم آمده: نفسی و غیری مثل صلاه و غیری مثل وضو، عینی در برابر کفایی که عینی مثلا صوم و کفایی مثلا نماز میت، تعیینی در برابر تخییری که تعیینی مثلا حج و کفارات سه گانه هم تخییری است تخییر شرعی. ما این اقسام را در اصول داریم که فقط شش تا آمده. در فلسفه و یا بحثهای غیر مشهور اصول،اقسام دیگری هم میتوانیم ارائه بدهیم که عمدتا یا برگشت میکند به همین شش تا و یا اینکه اساس آنچنانی ندارد. بنابراین در اصول اقسام واجب همین شش تاست. حالا یک امری آمد و یک فعلی را الزامی اعلام کرد، مقتضای اطلاق چه نوع وجوبی است؟ وجوب نفسی یا غیری، یا عینی کفایی، یا تعیینی و تخییری است.
 نظر محقق خراسانی مقتضای اطلاق امر نفسی و عینی و تعیینی است
 محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه میفرماید مقتضای اطلاق صیغه این است که واجب عینی نفسی و تعیینی باشد. برای اینکه کفایی و غیری و تخییری نیاز به قید زائدی دارد. هر کدام که مراجعه کنید یک قید زائدی میطلبد. مولی که در مقام بیان باشد، کلامش اطلاق داشته باشد و قیدی را نیاورده باشد، توضیحی ندهد، ظاهر اطلاق اقتضاء میدارد که همان عینی و نفسی و تعیینی باشد.
 منظور از اطلاق چیست؟
  منظور از این اطلاق گاهی برای تحقیق بیشتر یا دید ابتدایی، ممکن است به مشکل برخوردید که دید ابتدایی این است که اطلاق که توسع است عدل عموم است، این چه اطلاقی است؟ پس جواب این را اینطوری بدهید که منظور از این اقتضای اطلاق، اقتضای مقدمات حکمت است. مقتضای مقدمات حکمت این است که کلام در مقام بیان بوده و خصوصیاتی که نیاورده، دیگر آن خصوصیات دخلی ندارد. سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه در این رابطه هم تقسیماتی دارد و هم شرحی درباره معنای عینی و نفسی و تعیینی دارد و هم میفرماید مقتضای اطلاق، هم اطلاق ماده و هم اطلاق هیئت، این است که شرح آن برای جلسه آینده.


[1] مناهج الوصول، امام خمینی، جلد 1، صفحه 282.