درس خارج اصول استاد مصطفوی

92/02/22

بسم الله الرحمن الرحیم

 توضيح تكميلي درباره سعادت و شقاوت
 گفته شد كه محقق خراساني قدس الله نفسه الزكيه فرمودند كه سعادت و شقاوت ذاتي انسان است لذا تكليف و عقاب مستند به اراده ازليه نمي شود بلكه مستند به سعادت و شقاوت ذاتي انسان است و ذاتي هم «لا يعلل». سيدنا الاستاد فرمود كه شقاوت و سعادت ذاتي نيست و الا طائفه اي از انسان با طائفه ديگر بايد تباين ذاتي داشته باشد مثل فرس و اسد. بررسي و نقدي كه نسبت به رأي شريف و پر متانت سيد الاستاد بود، بيان شد.
 اما تحقيق درباره ذاتي بودن سعادت و شقاوت
 اما تحقيق اين است كه سعادت و شقاوت از ذاتيات انسان نيست بلكه صفت عارضي است كه به مرور براي انسان به وسيله اسباب و عواملي عارض مي شود.
 معني حديث سعادت و شقاوت در بطن ام اين است كه مقتضي سعادت و شقاوت است
  اولا مي دانيم حديثي كه درباره سعادت و شقاوت آمده است كه مي فرمايد: «السعيد سعيد في بطن امه» يا «النَّاسُ‏ مَعَادِنُ‏ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّه» ، به طور قطع آن سعادت در آن مقطع زماني علت تامه نيست، امكان ندارد كه يك نطفه منعقد شده در رحم مادر، سعادت كامل در حد علت تامه باشد. بنابراين منظور از «سعيد في بطن امه» قطعا علت تامه نيست كه معقول نيست و ناممكن است. چون يك قابليت محض بيشتر نيست كه اين يك امر قطعي است. در صورتي كه «سعيد في بطن امه» داراي سعادت كامل به معناي علت تامه نبود كه قطعا اينگونه هست، معناي حديث چه مي شود؟ منظور از سعيد در بطن امه اين است كه مقتضي سعادت و مقتضي شقاوت وجود دارد. و پس از كه مقتضي بود، مقتضي، موجب نيست و در حد يك اقتضاء‌ هست و در حد يك قابليت مثبت در جهت آن وصف است. و گفته مي شود كه حتي سعادت و شقاوت مقتضي هم نيست بلكه در علم الله سعيد به اعتبار اينكه در آينده به سعادت مي رسد، سعيد خوانده شود و شقي به اعتبار آينده در علم الله، الان به قرينه عول حسب اصطلاح بلاغت، شقي خوانده شود. اگر اينگونه شد كه به معناي مجازي به كار رفته بود، درست است و معنايش اشاره به احاطه علم خداست كه خدا مي داند و غير از او كسي نمي داند. او مي داند كه چه كسي سعيد است كه هيچ راهي نيست. نكته اول در جهت اينكه شقاوت و سعادت ذاتي نيست معلوم شد كه بيش از حد اقتضاء‌ نمي تواند باشد و يا در شكل استعمال مجازي.
 حديث شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا
 سوال و جواب: درباره سعادت و شقاوت كه گفتيم مقتضي است، آن مطلبي كه درباره شيعيان اهل بيت گفته شده است كه «شيعتنا خُلِقُوا مِنْ فَاضِلِ‏ طِينَتِنَا»، آن هم فقط در حد مقتضي است و در حد علت تامه نيست. از فاضل طينت خلق شده است، اصلش در حد مقتضي است و اما بعد از كه مسير را درست ادامه مي دهند، مي رسند در مرحله كمال و استكمال كه در آن مرحله «يَفْرَحُونَ بِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ‏ بِحُزْنِنَا» داريم كه در آن مرحله ديگر اشكالي نيست چون مسير را درست آمده و كارهايش هم درست بوده و آن يك عامل مقتضي هم وجود داشته، آن عامل مقتضي هم كارايي اش بيشتر مي شود. مي دانيد كه اگر مقتضي را بپرورانيد شكوفا و فعاليت بيشتر تا حد علت مي رسد. در جهت اينكه يك شيعه كه با طينت شيعي به دنيا آمده. معناي طينت يعني خلقت و خلقت يعني آن ريشه اصلي در روز ازل كه به اصطلاح به روز الست مي گوييم. فردي كه به ولايت اعتراف كرده است، آنجا طينت ولايي طينتش نزج گرفته و از آنجا مي شود مخلوق بطينتا نه آب و گل عادي كه وجدانا نيست پس طينت ازلي است كه يكي از معاني طينت، ازلي و ريشه اي و قديمي است. و آنكه در آن روزگاران طبق آيه قرآن كه روز «الست بربكم» تا رسيده اند به ولايت و اعتراف كرده اند، كه آنها طينت ولايي و شيعي دارند. اين طينت ولايي و شيعي در حد مقتضي است و اگر اينها مسير را ادامه دادند و درست حركت كردند، روحيه ولايي برايشان زنده است. حزنشان در ايام حزن تجربه شده است كه يك شيعه ولايي تاريخ را خبر ندارد ولي همينكه از خواب بلند شد، اشكهايش جاري است و حزن در قلبش هست، تحقيق مي كند كه اين روز شهادت امام موسي بن جعفربوده. اين محزون به حزن است يا مسرور به يوم فرح و شادي. بنابراين در مسير كه حركت كرد و رشد كرد، آنگاه آن طينت اصلي كه روي آن كار شده و اوج گرفته و بالا رفته، تاثير گذار است. حزن در ايام حزن مي آيد و مسرت در ايام سرور. آن مقتضي براي كساني است كه روز الست به ولايت اعتراف كردند و بعضي ها همان روز به ولايت اعتراف نكردند. براي همه مقتضي نسبت به توحيد وجود دارد نه نسبت به ولايت. بنابراين روز الست به قول عرفاء ابتداء بود اما شروع شد به امتحان و يك امتحان اصلي هم گرفته شد و آنجا نشان دادند دسته بندي و شكل گرفت. ثانيا مي بينيم كه شقاوت و سعادت برحسب نصوص و بر حسب علوم تجربي توسط عواملي به وجود مي آيد. شما ديده ايد كه المجاوره مؤثره كه شعر معروف شيخ سعدي هم شنيده ايد كه (بگفتا من گل ناچيز بودم وليكن چند گاه با گل نشستم كمال همنشين با من اثر كرد و گر من همان خاكم كه هستم). اگر اشكال كنيد كه شعر است، جوابش اين است كه سعدي دانشمند است و اشعارش نظم دارد ولي محتواي علمي دارد كه هم يك محقق تاريخدان است و هم فلسفه و معقول مي داند و هم علوم ديني و از آيات و روايات هم زياد استفاده كرده است و در دنيا ادب مسلمانها حتي عربها سعدي يك دانشمند است. پس يك دانشمند اين مطلب را گفته كه علمي و تجربي و قطعي همين است. و همين طور عامل دوم كه مي گوييم وراثت اثر دارد. اگر ذاتي بود، اينها ديگر نبود و نه مجاورت مؤثر بود و نه وراثت ذاتي بود. براي تاييد اين مطلب يك آيه قرآن هست كه مطلب را واضح بيان مي كند، كه مي فرمايد: «يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا» [1] تو كه اينطور خطر احساس بكني يا انحرافي، پدرت آدم بدي نبود و مادرت هم اهل بغي و شقاوت كه نبود تا به تو رسيده باشد از راه وراثت. بنابراين قرآن تصريح دارد و علم وراثت و ژنوتيك هم كه يكي از علوم قطعي و بلا شبهه است كه از بيرون آثار مثبت منتقل مي شود و حالات و صفات مثبت و حالات و صفات منفي منتقل مي شود و اين انتقال كشيده مي شود به سعادت و به شقاوت بنابراين شقاوت و سعادت كه قطعا ذاتي نيست. اما حديثي كه ديروز خوانديم كه دو دستگي بين اشقياء و سعداء‌ كه قطعا ملموس هم هست و گفتيم، حقيقت اش اين است كه آن سعداء و اشقياء‌ بعد از اعمال هست. بعد از كه اعمال صالحه را انجام مي دهند، در اثر اعمال صالحه جزء‌ سعداء‌ مي شوند و در اثر اعمال فاسد و باطل و سوء اشقياء‌مي شوند. آن دسته بندي اشقياء و سعداء‌ از آن باب است. بنابراين سعادت و شقاوت ذاتي نيست همان طور كه سيد الاستاد فرمودند منتها طريقت و مسلك تغيير پيدا كرد. با آن مسلكي كه ايشان فرمودند ديديم كه به اشكال برمي خوريم و با مسلك تحقيقي به همان هدف رسيديم كه سعادت و شقاوت ذاتي نيست. بنابراين الان سوال و جواب به قوت خودش باقي ماند كه اشكال اين است كه سعادت و شقاوت كه ذاتي نبود و توجيه نكرد، بنابراين سوال تكرار مي شود كه چه توجيهي داريم براي صحت تكليف با اينكه مي دانيم اراده عباد مسخر اراده ازليه است و چه توجيهي داريم براي حسن عقاب نسبت به اعمالي كه خارج از اختيار صورت مي گيرد. همه را با سعادت و شقاوت توجيه مي كرديم كه سعادت و شقاوت ذاتي است و اطاعت و عصيان مترتب بر سعادت و شقاوت است و عقاب و كيفر از لوازم لا ينفك كفر و عصيان است، اين توجيه از اساس باطل شد. سوال اين است: اراده ازليه حاكم و اراده انسان مسخر است كه نه تكليف توجيه دارد و نه عقاب كه تكليف بدون قدرت نيست و عقاب در عمل صادر بدون اختيار درست نيست و اين عدم صحت هم از ضروريات است. در پاسخ به اين اشكال، دو تا مسلك مهم فلسفي اشاعره و عدله جواب مي دهند. اما اشاعره جواب بسيار قاطع در عين حال خيلي راحت كه مي گويند: اينها احكام عقليه است و حكم عقل ما در افعال خدا راه نمي دهيم. ما چه باشيم كه درباره خدا حكمي بكنيم. معروف هم اين است كه «دين الله لا يصاب بالعقول». هيچ راهي نيست، عقل شما مي گويد قبيح است و عقل شما چه باشد بلكه هرچه خدا بخواهد نه هرچه عقل شما بخواهد. عقل را راهي نيست كه جبر يا اختيار است و هرچه هست اراده انسان مسخر اراده الهي است و مي بينيم خيلي كارها خارج از اختيار است و قصد هم مي كنيم محقق نمي شود پس بشر چيزي نيست و عدم توفيق و كارهايي كه اتفاق مي افتد بدون اختيار براي بشر هست. اگر اختيار بود كه همه بشر به سعادت مي رسيدند و كي است كه سعادت را اختيار نكند. همه خواستار سعادت هستند فطرتا و نمي رسند چون بشر كاري از او ساخته نيست و مقهور اراده الهي است. در جمله كوتاه عقل را در افعال خدا راهي نيست.
 ما وارد بحث مفصل جبر نمي شويم
 جواب اين اشكال را هم معتزله و هم عدليه داده اند كه مفصل است وما وارد اين بحث نمي شويم به طور تفصيل چون سودي ندارد.
 چون اولا اشاعره منقرض شده اند
 براي اينكه اولا اشاعره منقرض است و از آنها خبري نيست در تاريخ فعلي.
 ثانيا اين عقيده مخالف ضرورت و كتاب و علم است
 و ثانيا اين عقيده مخالف ضرورت و مخالف علم و مخالف كتاب الله هست. چيزي كه مخالف ضرورت عقلي و علم و كتاب و سنت باشد، جايي براي بحث ندارد. به اصطلاح ساده و كوتاه: اگر جبر را قبول كنيم، بايد عقل از دايره بيرون برود و عقل بشود معطل و جهان مي شود جهان بي عقل و انسان عاري از عقل و عقلي ديگر نيست و بالمره يسقط عن الاعتبار. در اصول هنوز هم استدلالي مي شود براي ردشان كه رد تحقيقي هم به همين اشارتهايي كوتاهي كه گفتم خلاصه مي شود.
 ثالثا سه مسلك وجود دارد
 اما جواب تحقيقي كه از سوي مسلك عدله گفته مي شود، اين مسلك از لحاظ استدلال به سه دسته تقسيم مي شوند: 1. مسلك فلسفي، 2. مسلك علمي، 3. مسلك اصولي. در مسلك فلسفي مرحوم صدرالمتألهين شيرازي [2] رحمه الله تعالي عليه بحث اراده را مطرح مي كند و اراده ازليه و ارتباط آن با اراده مكلفين را بيان مي كند و مسلك جبريه را هم رد مي كند، در آخر مي فرمايد: و الحق اسفار مطلبي دارد كه تقريبا مفصل است كه عنوانش اين است كه اراده خدا تعلق گرفته است به اراده بشر و اراده بشر افعال را اختيار انجام مي دهد. متعلق اراده خدا اراده مكلف است نه فعل مكلف. اراده ازليه متعلق است به اراده مكلف نه به فعل ملكف. فعل مكلف متعلق است به اراده خودش. شرح اين معنا جلسه آينده.


[1] 1. سوره مريم ،‌ آيه 28.
[2] 1. اسفار ، جلد 6 ، صفحه 385.