درس خارج اصول استاد مصطفوی

92/02/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 تحقيق درباره اراده تكوينيه و اراده تشريعيه
 گفته شد اصلي ترين اشكال اشعري اين بود كه اگر طلب از اراده اگر جدا نباشد، امر به تكليف نسبت به كفار مستلزم تفكيك اراده از مراد مي شود و آن محال است و تفكيك اراده از مراد ممكن نيست، «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون».‏ محقق خراساني فرمود كه اراده دو قسم است: اراده تكوينيه و اراده تشريعيه. اراده تكوينيه از مراد منفك نمي شود اما اراده تشريعيه دستور به كار هست و قابل انفكاك است و از مكلف خواسته مي شود و مكلف مختار است.
 فرق بين اراده تكوينيه و اراده تشريعيه واجب الوجود با ممكن الوجود چيست؟
 فرق بين اراده تكوينيه و تشريعيه واجب و اراده تكوينيه و تشريعيه ممكن: منظور از اراده تكوينيه ي واجب الوجود براساس مسلك فلاسفه عبارت است از علم به نظام اتم كه به تعبير ديگر علم به مصلحت نوع و به مصلحت كل بشر. خدا خواسته است كه براي مردم عقل بدهد به اراده تكوينيه و براي مصلحت كل بشر است. اما اراده تشريعيه براساس مسلك فلسفي عبارت است از علم به سود و كمال شخصي افراد و به عبارتي علم به مصلحت شخصيه كه در مثال مي شود هدايت بشر و استكمال، اراده خدا تعلق گرفته است كه بشر به كمال برسد اما اراده تشريعيه است و مختار است. اما اراده تكوينيه براي ممكن الوجود يعني بشر عبارت است از انجام فعل مباشرتا و بدون واسطه كه پس از تحقق شوق مؤكد، مي شود اراده تكوينيه براي انسان. مثل شخصي كه عطشان است و عطشش هم در حد بالا و آب هم در دسترس اوست و مانع عقلي و شرعي هم نيست،‌ اين انسان عطشان و اين آب خوشگوار پس از تحقق شوق مؤكد شرب ماء قطعا محقق مي شود. اراده تكوينيه براي انسان انجام عمل مباشرتا پس از تحقق شوق است. اما اراده تشريعيه براي بشر عبارت است از امر مولي عبد خودش به انجام كار براي تعلم. مولي به عبد خودش مي گويد «تعلم العلم فانه يفيدك»، حال اين عبد مختار است و مجبور نيست و براساس اختيار يا آن كار را انجام مي دهد يا نمي دهد. اراده تشريعيه حتمي التحقق نيست.
 اراده تكوينيه دو عنصر دارد ولي تشريعيه سه عنصر
 اراده تكوينيه دو عنصر دارد: مريد و مراد. اراده تشريعيه داراي سه عنصر است: مريد و مراد و مراد منه. با اين توضيح جواب اشعري كه بر مسلك تحقيقي محقق خراساني كامل شد كه تفكيك اراده از مراد در اراده تشريعيه اشكال ندارد، بنابراين لزومي ندارد براساس استلزام تفكيك اراده از مراد تغاير بين طلب و اراده اعلام كنيم.
 مطلبي از كفايه فاذا توافقتا فلا بد من الاطاعه و الايمان
 شيخنا العلامه شيخ صدرا قدس الله نفسه الزكيه در كتاب حول الطلب و الاراده مي فرمايد: اگر محقق خراساني تا اينجا بحث كرده بود، مطلب تمام بود اما ايشان يك مطلبي را تعرض مي كند و درب براي جبر و اختيار باز مي شود. مي فرمايد: «فاذا توافقتا فلابد من الاطاعه و الايمان و اذا تخالفتا فلا محيص عن ان يختار الكفر و العصيان» [1] فرمود: اگر اراده تكوينيه با اراده تشريعيه با هم بشوند، توافقتا و لابد من الاطاعه. خدا خواسته با اراده تشريعي كه «العلم فريضه» يا «رب زدني علما» و اراده تكويني آن تعلق گرفت به تقنن آن. خدا خواسته كه ايمان به خدا و پيامبر و ولايت داشته باشيد و بعد تكوينا هم اين را خواست، لابد من الاطاعه و الايمان راه ديگر ندارد و بايد اطاعت كنيد و ايمان داشته باشيد. «و اذا تخالفتا» اراده تكويني بر مخالفت ناصبي و وهابي تعلق گرفت اما طبق اراده تشريعي «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» از آنها اطاعت ولي خدا خواسته شد و براساس اراده تكويني آنها مخالفت كردند كه مخالفت آنها با ولايت متعلق اراده تكويني قرار گرفت كه اينجا گريزي ندارد كه يا اختيار كند كفر و عصيان را. كفر و عصيان را كه اختيار كرد، هر دو عقاب دارد كه عقاب كفر عذاب جهنم است و عقاب عصيان و مخالفت فراق از ولي كه يك فراق است و فراق از پروردگار يك عقابي است كه در دعاي كميل آمده است «صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ‏ أَصْبِرُ عَلَى‏ فِرَاقِك»‏
 به محقق خراساني اشكال مي شود كه كفر و عصيان با اراده خداست و اطاعت هم با اراده خداست و اين جبر است
 بعد از اين شرح، سوال مي شود كه پس كفر و عصيان با اراده خداست و اطاعت و ايمان هم با اراده خداست و بشر ديگر قدرت ندارد و جبر و قهري است و تكليف صحيح نيست
 اشكال فلسفي و فقهي جبر
 و جبر هم اشكال فلسفي دارد و اشكال فقهي هم دارد. اشكال فلسفي آن است كه با عدالت تطبيق نمي كند كه يكي را جبرا به بهشت برود و يكي را جبرا به جهنم برود. اشكال فقهي آن اين است كه تكليف بدون داشتن قدرت و اختيار صحيح نيست. مضافا بر اينها، ما به عدالت پروردگار معتقد هستيم و عدالت از اصول دين ما هست و عدل الهي و اعتدال يك ضرورت عقلي و فطري است. عقل ضروري عدالت را اقتضاء مي كند و فطرت آدم هم اقتضاي عدالت دارد.
 اما جواب محقق خراساني
  محقق خراساني كه اين اشكال را خودش مطرح مي كند، جواب هم مي دهد، مي فرمايد: جواب اين اشكال كه در صورت موافقت اراده تكوينيه و اراده تشريعيه،‌ اطاعت و ايمان قطعي و در صورت مخالفت، كفر و عصيان قطعي است به وسيله اراده تكوينيه،‌ اين اشكال وارد نيست. براي اينكه اراده خداي متعال از بالا، تكويني و قطعي است اما بشر طوري آفريده شده است كه افعال عن اختيار انجام مي دهد. معيار جبر و عدم جبر اين است كه بشر اگر در انجام كار، قدرت در ترك و فعل داشت،‌ مي شود اختيار و اگر انسان فقط فعل از او صادر شد و قدرت بر ترك آن نداشت، مي شود جبر مثل يد مرتعش كه عروق بريده و در اختيار مغز آدم نيست و حركت دست براساس حركت خون و رگها ادامه دارد و در اختيار خود بشر است و لرزش دست كه به آن يد مرتعش مي گوييم. اما اگر كسي فعلي را انجام مي دهد كه مي تواند انجام ندهد مثلا دروغ مي گويد و مي تواند دروغ نگويد و غيبت مي كند و مي تواند غيبت نكند. حسادت دارد و مي تواند حسادت نداشته باشد. بنابراين هيچ اشكالي تحت عنوان سلب اختيار در اينجا وجود ندارد چون اراده خدا هست و اراده خود بشر در مقام عمل است و كار از بشر اختياري صادر مي شود منتها اختياري حتمي است چون از بالا اراده تعلق مي گيرد ولي عنوان و وصف اختياريت از او نمي گيرد.
 اشكال خود محقق خراساني اينكه باز با يك واسطه جبر مي شود؟
 بعد هم اشكال مي كند،‌ مي فرمايد: اراده بشر كه تعلق مي گيرد، وابسته به اراده ازليه خداست. آن اراده ازلي خدا تكويني است و ارتباط پيدا مي كند به اراده بشر هرچند ظاهرش اختياري است ولي حقيقت اش وابسته به اراده ازلي است. آن خواسته كه اين فعل با ظاهر اختيار قطعي انجام شود، پس با يك واسطه جبر مي شود. اشكال اولي بدون واسطه و اشكال دومي با يك واسطه جبر مي شود. اراده دارد و ظاهرش اختياري است ولي در وراء اين اختياري، يك اراده اي قرار دارد كه آن تعلق مي گيرد كه اين اراده اختياري شما با يك واسطه مي شود اجبار. فعل بشر كه اختياري است اما خود اختيار كه اراده بود، وابسته به اراده ازلي است. اصلي ترين اشكال در شبهه جبر همين است كه يك صورت اختياري هست و يك نماي اختياري است اما اختيار واقعي كه نيست. اختيار صوري كه كاري را از پيش نمي برد و باطن آن متصل است به اراده ازليه. پس اين اشكال دومي كه محقق خراساني فرمود، ديگر نه تكليف درست است و نه عقاب درست است و نه با عدل سازگار است و حتي نسبت اعمال هم به خدا داده شود متقين تقوايي انجام مي دهد اتقي الله است و فرد متخلف هم مخالفت مي كند، نستجير بالله مخالفت با اراده خدا نسبت داده مي شود.
 جواب دقيق فلسفي داده
 محقق خراساني اين اشكال را هم جواب داده است، يك جواب دقيق كاملا فلسفي. مي فرمايد: بشر كاري را كه انجام مي دهد، بوسيله اراده خودش هست هرچند اراده ازليه كه تعلق مي گيرد به اراده بشر اما آن اختيار مخالفت و عصيان و آن اختيار اطاعت و ايمان، متعلق اراده ازلي نيست. اختيار اطاعت و اختيار مخالفت، ذاتي انسان است و آن دو عنوان (اختيار اطاعت و اختيار مخالفت) مربوط به سعادت و شقاوت ذاتي انسان است و خدا نخواسته است اين را. اطاعت صورت بگيرد براساس سعادت ذاتي كه دارد و مخالفت صورت بگيرد براساس شقاوت. و سعادت و شقاوت ذاتي است و قاعده فلسفي «الذاتي لا يعلل». خداوند ذات را مي دهد و ذاتي در ضمن ذات قهري الترتب است و ذاتي مخلوق نيست و ترتبش قهري است. ذاتي نسبت به ذاتي قهري الترتب است. ذاتيات يعني حدود ذات و ويژگي هاي طبيعي ذات و به عبارت ديگر فصل مشهوري ذات نه فصل منطقي چون فصل منطقي يكي بيشتر نيست كه فصل مشهوري در فلسفه مي گويند،‌ متعدد هم مي تواند باشد. مثلا خداوند خلق مي كند نور را و ذات نور، ذات نور مخلوق خداست و اين ذات هم پرتو افكني دارد و ظلمت شكني دارد و شعاع دارد كه اينها ديگر متعلق خلقت نيست و اينها ذاتي نور است. به عبارت ديگر نور و منوريت، ذات نور است و منور فصل آن است. خدا ذات نور را آفريد و جعل بسيط است و جعل مركب نيست كه اين از اصول فلسفه است. جعل بسيط مجعول بسيط دارد و مجعول بسيط ذات نور است. منور فصل و ذاتي نور است و منوريت از نور جدا نيست. با اين توضيح انسان هم موجودي ناشناخته است و يك موجودي است كه فصول زيادي دارد و هر قدر علم پيش برود، فصل هاي جديدي براي انسان ممكن است كشف بشود. يكي از فصول سعادت ذاتي و شقاوت ذاتي است كه در روايت هست «السعيد سعيد بنفسه» [2] كه در كفايه آورده «السعيد سعيد في بطن امه» و روايت ديگر در كتاب بحار «النَّاسُ‏ مَعَادِنُ‏ كَمَعَادِنِ‏ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّه» [3] كه ذاتي است. فضه چرا فضه است و چرا خاصيت را دارد كه ذاتي آن است و طلا چرا ارزش حقيقي دارد براي اينكه ذاتي اش هست. بنابراين پس از كه گفتيم ذاتي بود و ذاتي هم لا يعلل با آن خصوصياتي كه شرح داده شد، اين نتيجه را مي گيريم كه انساني كه به سوي اطاعت مي رود براساس اراده و اختيار خودش، اين اراده براي خود انسان يك عامل دارد كه آن عامل سعادت ذاتي است يا مخالفت دارد كه عامل آن شقاوت ذاتي است. منتها از بالا اراده خدا به عنوان علم تعلق مي گيرد و علم قوه قهار نيست. علم قهري و قهر و جبر نمي آورد. در نتيجه پس از كه ايشان اين دو جواب را دادند، بحث جبر حل شد و مربوط شد به سعادت و شقاوت ذاتي. چيزي كه باقي ماند، سعادت و شقاوت ذاتي بايد شناسايي بشود كه از كجا و چه ريشه اي دارد و ذاتي بودن آن در چه حدي است. بعد ازاله ازلي كه تعلق مي گيرد، تاثيرش تا چه حد هست و بعد اراده اگر بر مبناي كلامي اراده فعلي بود، چه آثاري دارد،‌ فعلا تا اينجا متن كفايه و آن چالشي كه شبهه جبر داشت، در كفايه الاصول توضيح داده شد و تكميل شد. آراء صاحبنظران و مطالبي كه در اين رابطه مربوط است، ادامه آن جلسه آينده.


[1] 1. كفايه الاصول ، جلد 1 ، صفحه 129.
[2] 1. توحيد صدوق ، صفحه 356.
[3] 2. بحار الانوار ، جلد 58 ، صفحه 65.