درس خارج اصول استاد مصطفوی

91/12/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 جمع بندي و تحقيق در تركب و بساطت مشتق
 جمع بندي و تحقيق درباره تركب و بساطت مشتق.گفته شد كه محقق خراساني قدس الله نفسه الزكيه امور شش گانه اي را در ارتباط با بحث مشتق مطرح مي كند كه در اين شش امر به طور كل با صاحب فصول قدس الله نفسه الزكيه اختلاف نظر دارند.
 ما حصل بحث
 امر اول از اين امور گفته شد كه مربوط است به بحث بساطت و تركب مشتق كه اين بحث را بيان كرديم و ماحصل بحث در مرحله جمع بندي اين مي شود كه اكثريت صاحبنظران اصول قدس الله اسرارهم بر اين هستند كه مشتق مركب است و محقق خراساني مسئله را در هاله ترديد حفظ مي كند و مي فرمايد: مشتق در مرحله تصور بسيط مي نمايد و در مرحله تامل عقلي مركب. بعد مي فرمايد: مرحله تصور ملاك است نه مرحله تامل عقلي.
 تحقيق اين است كه سطحي نگري و تعمق دو قسم است
 اما تحقيق اين است كه سطحي نگري و تعمق به دو قسم است: قسم اول عبارت است از ظهور و تامل عقل كه در حقيقت مي شود درك عقلايي و درك عقلي كه درك عقلايي ظهور است و درك عقلي تامل عقل است. مثال همان بود كه محقق خراساني فرمود كه حجر و شجر در ظهور عقلايي اش شئ واحدي است و در تامل عقلي مي شود شئ له الحجريه و شئ له الشجريه. يا انسان در مرحله اول و ظهور و درك عقلايي، يك لفظ است و يك معنا دارد اما با تامل عقل مي شود «حيوان ناطق» كه تجزيه مي شود به دو جزء حيوانيت و ناطقيت اما به توسط تجزيه عقل. قسم دوم از سطحي نگري و تامل عبارت است از ديد تسامحي و توجه: به طور طبيعي انسان به الفاظ و معاني كه نگاه مي كند يا نگاهش يك نگاه تسامحي است و بسيار ابتدايي و يا اينكه به آن شئ توجه مي كند كه اين دو نگاه در حقيقت عبارت است از تصور و تصديق. نگاه ابتدايي تصور است به اصطلاح عوام يك صورت گيري و عكاسي است اما پس از آنكه توجه كند اموري را تصديق مي كند كه مي گويد معنا نسبتي دارد و نسبت را مورد توجه قرار مي دهد كه مثال معروف و مشهور قسم اول كه عبارت بود از عقلايي و عقلي اين است كه كسي دو مفهوم متباين را ببيند و در ابتداء اين مقدار برداشت مي كند از ظهور تباين كه اين دو معنا غيريت دارد كه عماء و بصر در نگرش ابتدايي و مرحله ظهور اعلام مي دارد كه عماء غير از بصر است و بصر غير از عماء است اما اگر در مرحله تامل بياييد مي گوييد عماء و بصر مضافا بر غيريت، تقابل عدم و ملكه است. اما قسم دوم از سطحي نگري و تامل اين بود كه توجه و تصور بشود مثل مفهوم شرط كه در قضيه شرطيه يك جمله هست كه فعل شرط هست و جزاي شرط «ان جائك زيد فاكرمه» كه اين مرحله تصور است اما اگر توجه كنيد مي بينيد كه اين جمله مفهوم دارد يعني اگر نيامد، اكرام نكنيد. اين قسم دوم كه عبارت بود از تصور و توجه، توجه خود يك نوع ظهور به ميان مي آيد منتها ظهور درجه دو.
 ظهور دو قسم است
 ظهور دو قسم است: ظهور درجه اول كه لفظ در منطقه مدلول دلالت مي كند كه همان معناي مطابقي و تضمني را شامل مي شود. ظهور درجه دو دلالت لفظ در لوازم است و مي شود دلالت التزامي. بعد از اين در مرحله تطبيق «كاتب» به عنوان يك لفظ مشتق از كدام قسم است، آيا از قسم اول كه درك عقلايي و عقلي بود يا از قسم دوم كه تصور و توجه بود؟ بي هيچ ترديد مي بينيم كه يك كاتب هست و يك لفظ حجر هست، آنكه محقق خراساني قدس الله نفسه الزكيه مي فرمود كه حجر با اين بساطت عند التامل مركب است، ‌اين مثال مربوط مي شود به ادراك عقلايي و عقلي كه ادراك عقلايي حجر كه ظهور است و معنايش بسيط است و ادراك عقلي متعلق به حجر كه با تامل عقل است و شئ له الحجريه مي شود.
 تطبيق مطالب گذشته با ما نحن فيه
 بنابراين اين قسم از بحث ما بيرون است براي اينكه دقت عقل مطرح مي شود. ما در اصول و در بحث الفاظ از دقت عقل كمك نمي گيريم. اما قسم دوم كه تصور و توجه بود، درست تطبيق مي كند به مثال كه «كاتب» باشد. كاتب در مرحله تصور بسيط است و در مرحله توجه مركب است. بنابراين اين قسم دوم دقت عقلي نيست بلكه مرحله تصديق است و مرحله توجه است و بيرون آمدن از غفلت است. اين توجه در بحث الفاظ و درك معاني لازم است و الا مي شود غافل. پس با اندك توجه اگر تركب به دست آمد به عبارت ديگر تعمق عقلي به معناي كلمه نيست بلكه يك تصديق متعارفي است و يك توجه به الفاظ و معاني است. بنابراين مسئله تركب مشتق از قسم دوم يعني تصور و توجه است. با توجه كه فقط يك عمليات تصديقي هست، تركب روشن مي شود.
 نتيجه مشتق مركب است كه اكثرا قائل به اين هستند خصوصا سيد الخويي
 پس از اين كه به اين نتيجه رسيديم كه مشتق مركب است چنانچه اكثريت هم رأيشان مخصوصا سيد الاستاد بر اين است،
 ثمره بحث تركب يا بساطت مشتق
  اين بحث پيش مي آيد كه ثمره بحث چيست؟
 تلقي معروف و غلط ثمره علمي و عملي
 در ثمره بحث شنيده ايد كه مي گويند اين بحث ثمره عملي دارد يا مي گويند اين ثمره علمي دارد و ثمره عملي ندارد،‌ اين هم جزء تلقي هاي غير واقعي است كه مي گويند اگر ثمره عملي نداشت و ثمره علمي تنها داشت فائده ندارد غافل از اينكه آنچه ما را كمك مي كند علم است و ثمره علمي بالاتر از ثمره عملي نباشد، كمتر نيست براي اينكه از علم مي رسيم به عمل و از مباني مي رسيم به استنباط. ثمره علمي دارد و مباني علمي را تنظيم و اصلاح مي كند. اين تلقي معروف غلطي است كه تا مي گويند ثمره علمي است بحث فائده ندارد. اما درست اين است كه بحث بايد ثمره داشته باشد و ثمره علمي باشد يا عملي.
 اما ثمره علمي
  درباره اين بحث، ثمره علمي كه روشن است كه بحث از اينكه مشتق مركب است يا بسيط براي اين است كه ما در استعمالات و در خطابات بتوانيم كلمات و جملات را تنظيم كنيم و درست بتوانيم از كلمات معاني برداشت كنيم و در بافت جمله دخيل است و در مدلول جمله نقش دارد و در تراكيب نتيجه دارد پس ثمره علمي معلوم است.
  و اما ثمره عملي
  اما ثمره عملي محقق نائيني [1] مي فرمايد: ثمره عملي بحث بساطت مشتق، مفهوم وصف است. مي بينيم ما در استعمالات جمله هاي مشابهي داريم مثلا مي گوييم «اكرم زيد العادل» و مي گوييم «اكرم العادل». در اصول گفته بوديم كه فرق بين مفهوم وصف و مفهوم لقب آن است كه اگر وصف معتمد به موصوف نبود مي شود لقب مثل «اكرم العادل» و لقب مفهوم ندارد بالاتفاق. چون سالبه منتفي به انتفاء موضوع مي شود چون عادل نبود دستور نداريم. اما اگر «اكرم زيد العادل» بود جمله مي شود وصفيه و بحث مفهوم پيش مي آيد. تقريبا كلام معروفي است درباره وصف كه گفته مي شود مفهوم دارد اما محقق خراساني و سيد الاستاد مي گويند وصف، مفهوم ندارد. كساني قائلين به مفهوم وصف هستند كه در «اكرم زيد العادل» مفهومش اين مي شود كه اگر عادل نبود، اكرام نكنيد و نهي است و مفهوم يعني صدور دستور. بنابراين مي گوييم اگر مشتق را ثابت كرديم كه مركب هست، زمينه براي مفهوم وصف آماده مي شود چون موصوف و معتمد دارد. گفته بوديم وصف بلا اعتماد لقب است و وصف مع الاعتماد جمله وصفيه است. بنابراين اگر مركب بود معتمد در كار هست و معيار براي مفهوم وصف آماده مي شود. مفهوم وصف اگر ثابت شد، از مسائل اصوليه اي است كه كبراي قياس قرار مي گيرد. اينجا جمله وصفيه است و مفهومش دلالتي دارد و حكم دارد. مفهوم كه حكم كلي داشت، مسئله اصوليه است.
 امر دوم فرق بين مشتق و مبدأ
  محقق خراساني قدس الله نفسه الزكيه در امر دوم از امور ششگانه فرق بين مشتق و مبدأ مي فرمايد: مشتق و مبدأ هرچند وضع و معنا فرق آنچناني ندارد ولي فرق از جهت لحاظ است. كاتب و كتابت از لحاظ معنا اختلاف آنچناني ندارد كه هر دو نوشتار است اما فرقشان لحاظي است،‌ به لحاظ لا بشرط مي شود مشتق و به لحاظ بشرط لا مي شود مبدأ. شرط لا يعني شرط عدم حمل و لا بشرط يعني هم حمل مي شود و هم عدم حمل. بعد مي فرمايد: فرق بين مشتق و مبدأ مثل فرق بين ماده و جنس و صورت و فصل است. ماده و جنس يك نقش دارند كه ما به الاشتراك هستند. ما به الاشتراك صورت هاي متعدد ماده واحده است مثل ماده شجر كه ما به الاشتراك براي صورت هاي مختلف شجري است مثل نخل و چنار و الي اخر. جنس هم ما به الاشتراك براي انواع مختلف است كه جنس نامي يا حيوان براي نوع انسان و فرس و غنم. همين طور كه صورت ما به الامتياز است در قلمرو ماده (مثلا نخل يك صورت متمايز را مي كند نسبت به اين ماده شجريه) و فصل ما به الامتياز نوع است نسبت به جنس مشترك و از قلمرو جنس مشترك يك نوع را با امتياز مشخص مي كند (مثل انسان نسبت به حيوان). اين صورت و ماده فصل و جنس است منتها اگر شئ يعني مفهوم ما به الاشتراك بشرط لا لحاظ بشود ماده است و اگر همين مفهوم ما به الاشتراك لا بشرط لحاظ بشود جنس است. اگر مفهوم ما به الامتياز بشرط لا لحاظ بشود صورت است و همين مفهوم ما به الامتياز اگر لا بشرط لحاظ بشود فصل است. بنابراين فرق بين مبدأ و مشتق از همين باب است.
 امر سوم ملاك حمل چيست؟
  بعد از اين امر سوم را بيان مي كند كه ملاك حمل است. ملاك حمل چيست؟
 ملاك حمل اتحاد وجودي است
 مي فرمايد: ملاك حمل فقط اتحاد وجودي است ولي طبيعتا مي طلبد كه تغاير مفهومي باشد چون اگر اتحاد وجودي بود و اتحاد مفهومي بود، حمل شئ بر نفس شئ مي شود. در صورتي كه تغاير مفهومي است حقيقتا دو مفهوم با هم تغاير داشته باشند، اين حمل متعارف است و شيوع و سريان دارد و فراگيري دارد و اين هم عبارت است از حمل شايع صناعي مثل «زيد انسان» كه دو مفهوم متغاير است و اتحاد وجودي دارد و اتحاد وجودي كافي است. اما اگر اتحاد وجودي باشد و تغاير اعتباري، باز هم حمل ممكن است ولي اين حمل مي شود حمل اولي ذاتي مثل «الانسان حيوان ناطق» كه انسان با حيوان ناطق وحدت مفهومي و وحدت وجودي است اما تغاير اعتباري است. چون تغاير مفهوم با اجمال و تفصيل مي شود تغاير اعتباري، بنابراين حمل شئ بر نفس شئ نيست و حمل درست است منتها چون وحدت مفهوم حقيقتا اينجا وجود دارد و تغاير فقط اعتباري است و محمول از ذاتيات موضوع هست، اين حمل را حمل اولي و ذاتي مي گوييم. اين كل مطلب است كه در منطق و فلسفه آمده و محقق خراساني اين را ملاك و معيار قرار داده كه حمل همين است و ملاك هم همين است.
 صاحب فصول قسم سومي از حمل را ذكر مي كند
 اما صاحب فصول قسم سومي را اعلام مي دارد، مي فرمايد: مبدأ و مشتق فرقشان فرق لحاظي نيست كه به وسيله لحاظ بشرط لا بشود مبدأ و به لحاظ لا بشرط بشود مشتق. چون اگر عكس كنيم نتيجه نمي دهد كه مبدأ را بگوييم لا بشرط و قابل حمل نيست و مشتق را بگوييم بشرط لا باز هم قابل حمل است و لحاظ اثر ندارد بلكه در حمل مشتق ما يك تصرفي مي كنيم چون مفهوم دو تاست. «زيد كاتب» دو مفهومي است كه يكي جوهر است و ديگري عرض كه زيد جوهر است و كاتب عرض. در اينجا بايد تصرف كنيم و در مرحله ذات كه زيد باشد، اعتبار مي كنيم ذات را همراه با وصف يا همراه با مشتق و پس از آن حمل مي كنيم اعتبارا كه زيد كاتب هست كه با كاتب در خارج اتحاد وجودي پيدا كند. محقق خراساني مي فرمايد: بنا بر مسلك صاحب فصول حمل سه تا شد كه همان دو قسم حمل و بر عكس قسم اول، قسم سوم شكل گرفت. قسم اول صورتش اين بود كه تغاير اعتباري كه عكس آن مي شود قسم سوم وحدت اعتباري است مثل اينكه بگوييم «زيد حجر» كه زيد در مرحله موضوع يك وحدت اعتباري برايش اعتبار مي كنيم مثلا اعتبار مي كنيم حجريت براي زيد به دليل سر سخت بودن و مقاوم كه در مرحله موضوع اعتبار مي كنيم و «زيد حجر» آنگاه كه اتحاد اعتباري آمد، حمل مي شود احد المتباينين بر ديگري و حجر حمل مي شود بر زيد. قسم سوم كه عبارت است از اعتبار اتحاد بين موضوع و محمول متباين تا اين اعتبار اتحاد زمينه بشود براي صحت حمل. لذا «زيد كاتب» از همين قسم سوم است كه زيد با كاتب كه جوهر و عرض و متباين هستند، در مرحله موضوع براي اين دو تا مفهوم متباين اتحاد اعتبار مي شود، آنگاه كاتب برايش حمل مي شود و در خارج مي شود متحد الوجود و اتحاد وجودي بين موضوع و محمول محقق مي شود. للكلام تتمه ان شاء‌الله جلسه آينده.


[1] 1. فوائد الاصول ،‌ جلد 2 ، صفحه 501.