درس خارج اصول استاد مصطفوی

91/12/22

بسم الله الرحمن الرحیم

 رأي و نظر سيد الخويي درباره تركب مشتق
 سيدنا الاستاد قدس الله نفسه الزكيه مي فرمايد: مشتق در مرحله تصور بسيط است يعني در ديد ابتدايي فقط با نگاهي به لفظ و معنا (كلمه كاتب و كلمه قائم يك لفظ هست و يك معنا دارد) تركبي نيست و بساطت تصور مي شود. اما در مرحله تامل عقلي و پس از كه كلمه را تجزيه و تحليل كنيم مي بينيم كه كلمه كاتب جزء لا يتجزا نيست و عنصر فرد نيست. فرق است بين «كتابت» و «كاتب» كه كتابت يك صفت و يك وصف است و تجزيه اي در كار نيست. هر قدر تحقيق و بررسي و دقت كنيم باز هم همان كتابت است. اما كاتب را كه در تحقيق كنيم تجزيه مي شود به «من له الكتابه». بنابراين تجزيه يك امر وجداني است كه با تامل عقل و بدون كمك گرفتن از جاي ديگر، خود كلمه تجزيه مي شود و اين علامت تركب است. و بحث ما هم در مشتق، بحثي است كه متعلق تامل و تعقل عميق باشد نه متعلق تصور ابتدايي. بنابراين با تامل و تجزيه عقلي مي بينيم كه مشتق كه «قائم» هست، مي شود «من له القيام» و مشتق كه «كاتب» هست، مي شود «من له الكتابه» و اين امر وجداني است و نيازي به برهان ندارد. گرچه در بحث تصوريِ مشتق، لفظ يك واژه و يك معنا نشان مي دهد ولي اين مرحله تصور، مرحله تحقيق علمي نيست بلكه يك ديد ابتدايي اجمالي است و بحث ما بحث تحقيقي و تحليلي است. بنابراين در بستر بحث اصول كه يك بحث تحقيقي است، مشتق مركب است. مطلبي است متين و درست.
 رفع اشكالات مربوط به تركب مشتق
 سيد الاستاد [1] اشكالات را بررسي مي كند كه ما حصل فرمايش ايشان به اين شرح است: اشكالاتي كه در اين رابطه گفته مي شود اساسي ندارد.
 سيد الاستاد مي فرمايد اشكال اول سيد شريف اساسي ندارد كه اگر منظور از شئ مفهوم باشد دخول عرض عام در ذاتي مي شود
 اشكال اول مير سيد شريف كه مي فرمايد: اگر مشتق مركب باشد و منظور از شئ اي كه جزء آن مركب هست مفهوم باشد، لازمه اش اين مي شود كه عرض عام در ذاتي داخل مي شود. مي فرمايد: اين اشكال اساس ندارد. محقق خراساني فرمود: منظور از ناطق در مثال فصل حقيقي نيست بلكه فصل مشهوري است. فصل حقيقي آن مخلوق عجيب الهي غير از خالق او كسي نداند و اين حرفي است كه قطب الدين راضي [2] گفته است كه فصل فصل مشهوري است. هرچند شيخنا العلامه شيخ صدرا مي فرمايد: بين تعابير و آراء صاحب شرح مطالع تنافي ديده مي شود كه در شرح مطالع چيزي مي گويد و در كبري در منطق چيز ديگر كه در يك مورد مي گويد ناطق فصل است به طور مطلق و در مورد ديگر مي گويد فصل مشهوري است. اين اشكال حل است و جواب همان است كه محقق خراساني فرمود.
 اشكال دوم مير شريف كه منظور از شي مصداق باشد انقلاب پيش مي آيد اين هم اساسي ندارد
 اشكال دوم مير سيد شريف كه فرمود: اگر مصداق شئ اخذ شود انقلاب ممكنه به ضروريه صورت مي گيرد. منظور از مصداق «شئ له الكتابه» يعني الانسان انسان و حمل شئ بر نفس شئ، ذاتي است.
 جواب اصلي سيد الاستاد اگر مصداق باشد دو مورد فرق مي كند كه عادتا نامتناهي است اولا
  اين اشكال هم اساسي ندارد. مضافا بر آن ردهايي كه قبلا گفتيم، سيد الاستاد رد تحقيقي تري در اين رابطه ارائه مي فرمايد كه محصل فرمايش ايشان است كه محور بحث، مفهوم مشتق است و ما درباره مصداق بحث نمي كنيم بنابراين منظور از شئ، مفهوم شئ هست نه مصداق شئ. براي اينكه اگر منظور از «شئ له الكتابه» مصداق آن باشد، هر مورد كلمه مشتق كه بكار برود با مورد ديگر فرق مي كند و تكثر به عدد تكثر افراد و ما لا نهايه له عادتاً مي شود. آن «زيد كاتب» كه «من له الكتابه» مصداق باشد با آن كاتبِ در «عمرو كاتب» دو تاست چون مصداق است. «زيد كاتب» خود زيد كاتب است و «عمرو كاتب» جزء كاتب، عمرو هست و در« زيد كاتب» جزء كاتب، زيد است. مصداق ها فرق مي كند و هر قدر استعمال بكنيم يكي با ديگري تطبيق نمي كند و تكثر به عدد كثرت افرادي كه عادتا نامتناهي است.
 ثانيا خلاف مبنا و بناء است
 ثانيا خلاف مبنا و خلاف بناء مي شود. مبنا اين است كه مشتق كه اسم است وضعش از قبيل وضع عام و موضوع له عام هست اما اگر مصداق باشد وضعيت و نوعيت وضع فرق مي كند و مي شود از قبيل وضع عام و موضوع له خاص. و خلاف بناء هست (بناء يعني آن واقعيت لفظ مشتق كه شكل گرفته در استعمالات) مي بينيم «زيد كاتب» و «عمرو كاتب» و «بشر كاتب» در تمامي اين استعمالات لفظ كاتب يك معنا دارد و كاتبي كه به زيد حمل شده است معنايش با كاتبي كه به عمرو حمل شده فرق نمي كند پس اگر مصداق بگيريم خلاف مبنا و بناء است. در نتيجه منظور از شئ مصداق شئ از اساس نيست و منظور از شئ مفهوم شئ است. مضافا بر اين نظر محققين كه بحث مي كنند از مفهوم شئ بحث مي كنند نه مصداق شئ . بنابراين اشكالي كه درباره مصداق شئ مطرح مي شد، از اساس بنيادي و صحتي ندارد.
 اشكال سوم اشكال انحلال هم اساسي ندارد
 اشكال سوم: اشكال انحلال. محقق خراساني در مقام رد صاحب فصول فرمودند كه قضيه ممكنه در صورتي كه مفهوم مشتق مركب باشد، منحل مي شود. چون محمول تركب دارد و هر كجا كه محمول مركب بود، به تعداد اجزاء محمول قضيه منحل مي شود كه مثال زديم «زيد عادل عالم» منحل مي شود به «زيد عادل» و «زيد عالم». و اينجا هم كه مفهوم مشتق مركب باشد (شئ له الكتابه يا شئ له النطق) قضيه منحل مي شود به قضيه ممكنه و قضيه ضروريه چون شئ مصداق خود انسان است و كتابت هم وصف هست قضيه «زيد كاتب» مي شود «زيد زيد و زيد كاتب» پس اين انحلال هم مشكل ايجاد مي كند كه قضيه ممكنه مي شود ضروريه. سيد الاستاد مي فرمايد: انحلال را مورد بررسي قرار مي دهيم كه انحلال از چه نوعي است و كدام نوعش ضرر و آسيب وارد مي كند و كدام نوعش اشكال و ايرادي ندارد. مي فرمايد: انحلال اگر از باب آن انحلالي باشد كه معركه آراء قرار گرفته و بحث معروفي است بين شيخ الرئيس بو علي و معلم ثاني فارابي اگر آن انحلال است كه چنانچه در شرح مطالع [3] فرموده است كه قضيه حمليه قابل انحلال است بر مبناي شيخ الرئيس عقد الوضع بالفعل است و قضيه حمليه منحل مي شود به قضيه مطلقه عامه كه «زيد كاتب» مي شود «زيد كاتب بالفعل متحرك الاصابع» و بنابر مبناي معلم فارابي قضيه حمليه كه منحل مي شود عقد الوضع بالامكان است بنابراين «زيد كاتب» مي شود «زيد كاتب بالامكان متحرك الاصابع» كه اين يك بحث منطقي است و معركه الرأيين بين علمين شيخ الرئيس و فارابي هست و اين ربطي به انحلال مشتق مركب ندارد و محور اين انحلال قضيه حمليه است و ربطي به بحث مشتق ندارد و در هر قضيه ممكن است اين را بحث كنيم و مبنايي است بر اساس دو رأي دو چهره فلسفه و منطق ولي ربط به بحث ندارد كه ما مي گوييم قضيه ممكنه، ضروريه مي شود كه فقط صحبت از انحلال به ميان مي آيد نه اينكه بگويد ممكنه ضروريه مي شود. اما اگر منظور از انحلال اين باشد كه قضيه مورد بحث «زيد كاتب» به دو قضيه منحل بشود، اين خلف و خلاف واقع است. در اين انحلال دقت كنيد كه يك موضوع و يك محمولِ مركب به تامل عقل داريد كه زيد موضوع است و كاتب محمول است و با تامل عقل «شئ له الكتابه» كه اين محمول را تجزيه كنيد و حمل كنيد و بگوييد «زيد شئ له الكتابه» كه ضروريه نيست و انحلال است و فقط محمول را تجزيه مي كنيد و انقلاب ممكنه به ضروريه نيست. اين انحلال درست هست كه «زيد كاتب» يعني «زيد شئ له الكتابه». و اما اگر بگوييد اين قضيه را منحل مي كنيم به دو قضيه كه بشود «زيد زيد و زيد كاتب» اين خلف و خلاف واقع است. براي اينكه ما دو موضوع نداريم. يك قضيه حمليه معينه به دو قضيه منحل نمي شود و يك موضوع مي شود دو موضوع و خلف است. بنابراين اشكال انحلال از اساس منحل است.
 اشكال چهارم محقق نائيني فرمود: اگر مشتق مركب باشد خلاف حكمت وضع است
 4. محقق نائيني [4] مي فرمايد: اگر كلمه مشتق را مركب در نظر بگيريم كه «شئ له الكتابه» يا «شئ له النطق» اين مخالف حكمت وضع است و نياز به اين نداريم. مشتق يعني «كاتب» به عنوان يك وصفي كه قابل حمل باشد كافي است و اينكه بگوييم «كاتب» وضع شده است براي «شئ له الكتابه» اين لغو است و فائده ندارد. ما يك وصف مي خواهيم كه «قائم» باشد و يك معنا، و شئ را وارد كنيم لغو محض است و لغويت خلاف حكمت وضع مي شود.
 سيد الخويي مي فرمايد داراي فائده است
  سيد الاستاد مي فرمايد: اين اشكال محقق نائيني وارد نيست. براي اينكه اين اشتقاق و اين تركب فائده دارد و لغو نيست. براي اينكه در حمل، حمل اوصاف به ذات شرط دارد كه اگر وصف فقط وصف باشد مثل مبدأِ تنها كه ماهيتش بشرط لا هست يعني بشرط عدم حمل مثل «زيد قيام» و «زيد عدل» و «زيد علم» كه حملش درست نيست. و اينكه در منطق و حاشيه ملا عبد الله خوانده ايد كه «زيد عدل» از باب مبالغه درست است، راه غير طبيعي است و درست هم نيست و مبالغه است و مبالغه نه مدلولش مطابق معايير است و نه صياغتش. بنابراين وصف اگر يك چيزي در ضمن نداشته باشد و بما هو وصف، قابل حمل نيست. بنابراين اگر وصف مركب باشد از «شئ له الوصف» مثل «كاتب» كه عبارت است از «شئ له الكتابه» اين مي شود ماهيت لا بشرط و قابل حمل است و مي شود بگوييم «زيد عالم» و «زيد عادل» و «زيد كاتب». پس اگر مفهوم شئ در ضمن گنجانده شود هيچ اشكالي ندارد بلكه فائده هم دارد و فائده اش صحت حمل است.
 اشكال پنجم اشكال بعدي محقق نائيني
  5. اشكال دوم محقق نائيني كه مي فرمايد: اگر ما قائل به تركب بشويم مستلزم اين خواهد شد كه يك قضيه ي داراي نسبت تصديقيه كه واقعش اين است كه يك نسبت داده باشد اما پس از قول به تركب مشتق لازم مي آيد كه داراي دو نسبت بشود. «زيد كاتب» كه يك قضيه است و يك نسبت دارد اگر «كاتب» را مركب در نظر بگيريم پس يك قضيه داراي دو دو نسبت است: يك نسبت زيد به كاتب و دو نسبت شئ به كتابت و اين خلف است. سيد الاستاد مي فرمايد: اين اشكال وارد نيست. براي اينكه اشتباه شده است بين نسبت تامه و نسبت ناقصه. در يك جمله دو تا نسبت تامه نمي گنجد اما يكي نسبت تامه باشد و نسبت ديگري ناقصه باشد، هيچ ايرادي ندارد. مثل اينكه بگوييم «جاءَ غلامُ زيدٍ» كه نسبت فعل به فاعل نسبت تامه است و نسبت غلام به زيد نسبت ناقصه است و اين ايرادي ندارد. اينجا هم كه در «زيد كاتب» كه مي گوييم «كاتب» مركب است كه مشتق هست و داراي تركب، نسبتش ناقصه است. نسبت زيد به كاتب نسبت تامه است و نسبت «شئ له الكتابه» نسبت ناقصه است. بنابراين دو تا نسبت اگر يكي تامه بود و ديگري ناقصه بود هيچ ايرادي نخواهد داشت. 6. محقق خراساني مي فرمايد: اگر مشتق مركب باشد، مستلزم تكرار در موصوف مي شود به اين معنا كه مي گوييم «زيد كاتب» كه «كاتب» مركب است يعني يك موصوف ديگري هم دارد پس يك موصوف زيد لفظي است و يك موصوف هم زيد ضمني است كه در ضمن معناي مشتق آمده است. موصوف مكرر مي شود و اين هم خلف است. پس بايد بگوييم مشتق مركب نيست و بسيط است.
 اما جواب سيد الخويي از اشكال ششم محقق خراساني
 اين اشكال را هم جوابي داده اند كه خيلي ظريف و كامل و آن اينكه مقصود از شئ، «شئ له الكتابه» مصداق نبود تا تكرر موصوف به ميان بيايد بلكه گفتيم منظور از شئ مفهوم شئ است و مفهوم في غايه الابهام است و موصوف نيست و يك ماهيت مبهمه است لذا اگر بگوييد «زيد شئ له الكتابه» هيچ تكرري در موصوف به وجود نمي آيد براي اينكه زيد چيزي است و شئ به عنوان يك مفهوم مبهم چيز ديگر و تكرر در موصوف وجود ندارد.
 تحقيق اين است كه مشتق مركب است
 بنابراين پس از رفع اين اشكالات تحقيق اين است كه مفهوم مشتق مركب است و بهترين شاهد وجدان است كه تجزيه مي شود و مشتق به قول فلاسفه قديم عنصر فرد و جزء لا يتجزا نيست.


[1] 1. مصباح الاصول ، جلد 1 ، صفحه 220 تا 228.
[2] 2. شرح مطالع ، صفحه 11 ، چاپ رحلي.
[3] 1. شرح مطالع ، صفحه 128 ، چاپ رحلي.
[4] 1. اجود التقريرات ، جلد 1 ، صفحه 70.