درس خارج اصول استاد مصطفوی

91/12/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 محقق خراساني بعد از كه به اثبات رساند كه مشتق حقيقت در اخص هست و دليل اصلي هم تبادر و عدم صحت سلب بود و اين رأي اي است كه صاحبنظران اصول از محقق خراساني تا سيد الاستاد قدس الله اسرارهم اعلام كرده اند.
 بقي امور، امر اول مفهوم مشتق بسيط است يا مركب
 بعد از اثبات اين مطلب مي فرمايد: بقي امورٌ. امر اول از امور ششگانه اي است كه محقق خراساني جزء تتمه بحث مشتق بيان مي فرمايند، مفهوم مشتق بسيط است يا مركب؟ منشأ اين بحث يك سوال يا اشكالي است كه در منطق مربوط به معرِّف و تعريف وارد شده است.
 تقسيم بندي علامه قطب الدين راضي علوم را به دو قسم
 علامه قطب الدين راضي اديب و منطقي معروف در كتاب شرح مطالع مي فرمايد: علوم به دو دسته است: دسته اول علوم ضروري كه تصورش براي فهمش كافي است مثل عليت و تناقض و دور. دسته دوم عبارت است از علوم نظري كه اثباتش نياز به دليل دارد مثل اثبات حدوث براي پديده ها كه نياز دارد تا از اصل عليت كمك بگيريم و حدوث را براي پديده به اثبات برسانيم. مي فرمايد: اگر علم ضروري وجود نداشته باشد، بشر هيچ علمي نخواهد داشت. و اگر علم نظري وجود نداشته باشد، بشر هيچ جهلي نخواهد داشت. بعد مي فرمايد: فكر عبارت است از ترتيب امور معلوم براي كسب معرفت نسبت به مجهول. كه امور جمع است نه يك امر و امور به معناي منطقي كه بيش از يك امر باشد. در منطق و در زبان فارسي و بعضي از زبانهاي ديگر تثنيه نداريم و تثنيه اختصاص دارد به زبان عربي. و منطق به زبان عربي نيامده و منطق قبل از اسلام و قبل از زبان عربي بوده است. ‌درباره حد تام كه مي گوييم «الانسان حيوان ناطق» كه امور معلومه داريم كه حيوان ناطق باشد و مجهولي كه انسان باشد را معرفي مي كند و معرفت و شناسايي انسان به وسيله امور معلومه صورت گرفت. اما اگر حد ناقص و رسم ناقص باشد مثل اينكه «الانسان ناطق». حد ناقص عبارت است از تعريف ذات به توسط فصل و يا تعريف آن بوسيله عرض خاصه مثلا بگوييم «الانسان ضاحك»، اينجاست كه به اشكال برمي خوريم براي اينكه تعريف اين بود كه امور معلومه معرِّف بشود و اينجا يك امر معلوم است كه ناطق و ضاحك يك امر است.
 علامه قطب الدين مي فرمايد: مشتق مركب است اشكال بر شريف كه اگر مشتق شد ناطق مركب باشد جمع شده ذات با عرض عام كه خلف است و ناممكن
 در جواب صاحب شرح مطالع قطب الدين راضي مي گويد: مشتق مركب است از ذات و مبدأ پس مي شود ترتيب امور معلومه، «ناطق شئ له النطق» كه تركيب يافته از شئ و نطق پس با تعريف تطبيق كرد كه ترتيب امور معلوم براي كسب معرفت براي مجهول. به تعبير محقق خراساني نسبت به اين توجيه محقق مير سيد شريف كه صاحب شرح شرح مطالع است ايشان اشكال فرمودند كه مشتق نمي تواند مركب باشد از «شئ له النطق» براي اينكه شئ اي كه در اينجا به كار مي رود از دو صورت بيرون نيست: 1. يا منظور از شئ مفهوم شئ هست كه شيئيت عامه هست كه مي شود عرض عام. و اگر مفهوم شئ بود كه عرض عام هست، با نطق مركب كرديد و ناطق را هم گفتيد كه ذاتي هست، عرض عام با ذاتي يكي مي شود و اين خلف است و ناممكن براي اينكه دو ماهيت متباين هست و دو حقيقت جدا از هم هست. آن عرض است و اين ذاتي است و آن عرض عام است و آن ذاتي خاص است پس خلف است و تناقض ( تمامي اين اصول خلف و دور و غيره منتهي مي شود براي تناقض. اصل اصول و اوّل الاُوَل تناقض است) 2. اگر گفتيم منظور از شئ، مصداق شئ هست. مصداق شئ در تعريف «الانسان ضاحك» خود انسان مي شود در اين صورت قضيه ممكنه منقلب مي شود و برمي گردد به قضيه ضروريه. و اما منظور از «ضاحك» شئ له الضحك باشد و آن شئ هم مصداق اراده شود مي شود« الانسان انسان ضاحك» و حمل شئ بر نفس شئ ضروري است پس قضيه ممكنه متبدل مي شود به قضيه ضروريه. بنابراين قول به تركّب مشتق اساس ندارد.
 جواب صاحب فصول از توجيه مير شريف
 صاحب فصول اين اشكال را جواب داده است بر مسلك اصولي. مي فرمايد: ما ابتداءً همان صورت اول را اختيار مي كنيم و مي گوييم منظور از «شئ له النطق» مفهوم نطق است و به هيچ اشكالي هم بر نمي خوريم. براي اينكه در اهل منطق اصطلاحي هست و در اصطلاح اصول اصطلاح ديگري است. در اصطلاح منطق مشكل وجود دارد و در اصطلاح اصول مشكل وجود ندارد. اصطلاح در اصول، لغت و عرف است. براساس لغت و عرف مي بينيم عرض عام با ذاتي قابل جمع است كه ذاتي شئ قرار مي گيرد بر شيئيت عامه و عرف و لغت هم ابائي ندارد. در وادي اصطلاحات عرض عام و خاصه و جنس و فصل وارد نمي كنيم و با اين ديد عرفي و لغت مي گوييم از اين قرار است، اما در منطق كه ناطق را كه فصل قرار مي دهيد جدا مي كنيد از شيئيت. ناطق به معناي كلمه را مجردا از مفهوم شيئيت و فصل قرار مي دهيد براي ذات. بنابراين ما همان صورت اول را انتخاب مي كنيم و مي گوييم منظور از شئ مفهوم شئ است و هيچ اشكالي هم وارد نيست.
 كلام محقق خراساني در جواب صاحب فصول
 اما محقق خراساني مي فرمايد: بيان و كلام صاحب فصول قابل التزام نيست. براي اينكه در منطق، لفظ ناطق را تجريد نكرده اند و لفظ ناطق بما هو لفظ ناطق با معنايي كه دارد، ذاتي براي انسان است بدون هيچ تصرفي. خود با مفهوم خود، ذاتي انسان است و در اين هيچ شبهه اي نيست و ذاتي نمي تواند عرض عام باشد پس فرمايش صاحب فصول به جايي نرسد.
 جواب تحقيقي محقق خراساني از اين اشكال اين است كه نطق فصل حقيقي انسان نيست اگر حقيقي بود اشكال شما وارد بود
  اما محقق خراساني اين اشكال را جواب مي دهد مي فرمايد: اشكال بر بيان صاحب شرح مطالع وارد نيست كه گفت مشتق مركب از ذات و مبدأ هست براي اينكه اشكال اين بود كه عرض عام داخل مي شود بر ذاتي و عرض عامي و ذاتي يكي مي شود كه فصل است و ناطق است. اما تحقيق اين است كه ناطق براي انسان فصل حقيقي نيست براي اينكه فصل حقيقي هر ماهيت را خالق و سازنده و پديدآوردنده آن ماهيت را درك مي كند و فصل حقيقي انسان را فقط خدا مي داند و براي ما يك حقيقتي است در پرده غيب كه «لا يعلم الغيب الا هو». لذا مي بينيم انسان خصوصيات ديگر دارد و گفته مي شود كه اين جنس و فصلي كه براي انسان گفته شده، جنس و فصل جسم است و حقيقت انسان روح است و روح انسان جنس و فصل ديگري است. كه در سلوك و عرفان مي گويند جنس و فصل روح معرفت و تربيت است. روح انساني وقتي شناسايي مي شود كه دو شاخصه داشته باشد: معرفت و ترتيب. سلب تربيت سلب حقيقت انساني است و سلب معرفت سلب حقيقت انسانيت است. بنابراين اين جنس و فصل در مرحله جسم است و مرحله جسم حقيقت انسان نيست و روح حقيقت انسان است و روح هم جنس و فصل ديگري برايش اعلام شده. بنابراين ما تا الان هرچه در منطق كار كرديم و در فلسفه كار كرديم و تعريف را هم از ارسطو آورده ايم كه او هم موحد نبود، خودش يك جنس و فصل مادي براي انسان تصوير كرد. بنابراين اين اولا براي جسم انسان است و ثانيا تعريف از ارسطو است پس اين ناطق نمي تواند فصل حقيقي باشد. دليل بر اين مطلب كه فصل حقيقي نمي تواند باشد كه فصول متعددي براي ماهيت اهل منطق آورده اند، گفته اند: حساس متحرك بالاراده و اگر اينها فصل باشد و فصل آن نماي حقيقت ماهيت است و شاخصه حقيقت ماهيت است، بنابراين اگر حساس فصل باشد و متحرك بالاراده هم فصل باشد، لازم مي آيد كه دو فصل براي يك ماهيت يعني يك ذات داراي دو حقيقت باشد. بنابراين ما نمي توانيم بگوييم كه فصل حقيقي است. اضافه كنيد كه ناطق را به عنوان فصل بگيريد و حساس متحرك بالاراده هم فصل دوم بگيريد، آيا مي شود يك ذات دو فصل داشته باشد؟ ممكن نيست چون فصل كه جوهر متفرد حقيقت شئ است كه يك چيز است كه هم ناطق فصل است و هم حساس متحرك بالاراده فصل باشد، پس دو فصل براي يك حقيقت لازمه اش اين است كه يك شئ داراي دو حقيقت باشد. بنابراين ناطق فصل حقيقي نيست بلكه لازم فصل است و فصل مشهوري است و فصل منطقي است. و از خواص و خاصه شئ يعني ناطق و نطق اختصاص دارد اما آن حقيقتي كه در ذاتش هست خدا مي داند. پس شد خاصه و اشكال ديگر از اساس جواب داده شد براي اينكه عرض عام داخل در عارض خاص هست و اشكالي ندارد.
 ناطق در مقام اثبات هم فصل حقيقي نيست
  در ادامه مي فرمايد: اما ناطق كه فرض كرديد كه فصل باشد اين ناطق در مقام اثبات هم نمي تواند فصل باشد. تا حالا در مقام ثبوت بحث كرديم كه لفظ ناطق در مقام اثبات هم نمي تواند فصل باشد براي اينكه فصل يا مقوم ذات هست كه قوام ذات بر او هست و او را اگر بگيريم از ذات خبري نيست و يا اينكه نحوي از وجود ذات است. اين دو صورت را صاحبنظران در معقول براي فصل آورده اند كه فصل يا مقوم ذات است يا نحوي از وجود ذات است. اما اگر صورت اول را در نظر بگيريم كه فصل مقوم ذات باشد، ناطق نمي تواند مقوم باشد چون ناطق يا به معناي نطق هست كه مي شود كيف مسموع كه عرض هست و مقوم نيست و يا خلاف ظاهر بگوييم كه ناطق عبارت است از ادراك نطق كه ادراك را جزء ذات قرار بدهيم، باز هم اشكال وارد است. يعني ادراك مي شود كيف نفساني و باز هم از اعراض است و عرض كه ذاتي نمي شود. اما اگر نحو از وجود است، در تعريف وجود خوانده ايد كه (ان الوجود عندنا اصيل دليل من خالفنا عليل تا كه مي گويد: مفهومه من اعرف الاشياء و كنهه في غايه الخفاء) بنابراين ناطق نه مي تواند مفهوم وجود باشد كه در برابر عدم قرار بگيرد اما اگر بگوييد كه كنه است كه كنه نيست چون ناطق يك لفظي است و يك معنايي دارد و كنه وجود نيست. بنابراين ناطق نمي تواند در مقام اثبات فصل باشد. در نتيجه ناطق خاصه هست و ناطق (شئ له النطق) از باب ورود عرض عام در عرض خاص مي شود و اشكالي ندارد.