موضوع: مقدمات/صحیح و اعم /بررسی مسأله صحیح و اعم از منظر محقق خراسانی
امر پنجم از امور مقدماتی در بارهی بحث صحیح و اعم از منظور محقق خراسانی:بعد از آن که محقق خراسانی اموری را به عنوان مقدمات بحث ارائه فرمودند، رسیدیم به امر پنجم که میفرماید اگر قائل به مسلک اعمی باشیم، در صورت شک در جزئیت و شرطیت چیزی در عبادت، تمسک به اصل لفظی؛ یعنی به اطلاق تمسک میشود و اگر قائل به مسلک صحیحی باشیم، در صورت شک در جزئیت یا شرطیت، تمسک به اصل جا ندارد و عبادت در این صورت از اجمال برخوردار خواهد بود، جایی که یک عمل مرکب از اجمال برخوردار باشد، جایی برای اجرای اصل وجود نخواهد داشت؛ منظور از اجمال این است که ما قائل به مسلک صحیحی هستیم و میبینیم که عبادت مرکب از یازده جزء، ده جزئش محقق است و یک جزء آن که محقق نیست، شک در تحقق اصل عبادت میکنیم و شبهه مصداقی میشود، در این صورت تمسک به اصل جا ندارد؛ ولی اگر قائل به اعم باشیم، از آنجا که گفته میشود صلاة مثلا اسم است برای کامل و ناقص، در صورت شک در جزئیت و شرطیت چیزی، اصل صلاة محقق است؛ چون وضع برای اعم از صحیح و فاسد است و آن شک، شک خارج از اصل اسم است و شک بدوی میشود و مقتضای اصل لفظی و عملی نفی آن جزئیت و شرطیت است.
اشکالی شده است که در موارد زیادی کارآیی دارد و آن این است که تمسک به اطلاق لفظی یک اشکالی دارد که مثلا شما اگر تمسک به «اقیموا الصلاة» کنید، جمله کامل است و لفظ از اطلاق برخوردار است؛ ولی شرط اطلاق در اینجا محقق نیست؛ برای این که این جمله در مقام تشریع است نه در مقام بیان سایر احکام یا بیان تکلیف بتمامه و اگر یک بیان در مقام تشریع باشد، اطلاق ندارد، پس تمسک به اطلاق از اساس جا ندارد.
جواب اول این است که این صلاة در شرایع قبل از شرع اسلام هم بوده و تأسیسی نیست که تشریع به حساب بیاید، تشریع این است که کل این عمل عبادی از نو تشریع شود، پس میشود گفت این بیان، در مقام بیان کامل است.
جواب دوم این است که بگوییم درست است که اطلاق در صورتی که کلام در مقام تشریع باشد، جا ندارد و مولی باید در مقام بیان تکلیف بتمامه باشد؛ اما بین اصل تشریع و تبیین احکام تنافی وجود ندارد و میتوان گفت یک کلام دو منظوره باشد که هم اصل تشریع باشد و در عین حال منافات ندارد که کل خصوصیات آن تکلیف را هم بیان نماید.
در نتیجه ثمره نزاع اعمی و صحیحی این شد که اگر مسلک اعمی را بپذیریم، در صورت شک در شرطیت شیء، تمسک به اصل ممکن است، آن هم به اصالة الاطلاق یا اصل برائت و اما اگر مسلک صحیحی را بپذیریم، در صورت شک در شرطیت شیء، مجمل میشود و شک در تحقق اصل عبادت است و جا برای تمسک به اصالة الاطلاق و اصل برائت ممکن نیست.
ثمره دوم این است که گفته شده در بارهی دو مسلک صحیحی و اعمی که الفاظ عبادات اسامی برای صحیح باشد یا اعم، یک ثمره نزاع را محقق قمی نقل میکند و آن صحت و برء نذر است که اگر کسی نذر کند «اذا رأیت مصلیا فلله علیّ ان اعطی درهما» این نذر منعقد میشود و متعلقش هم راجح است، این نذر وقتی منعقد میشود بنابر مسلک صحیحی که ببینیم یک فرد نماز را به نحو درست و کامل انجام میدهد، اما بنابر مسلک اعمی اگر کسی شرایط طمأنینه را رعایت نمیکند و عرفا گفته میشود او نماز میخواند، به همین مقدار نماز خواندن نذر واجب میشود و به آن فرد مصلی اگر درهم را بدهیم نذر ساقط میشود که به آن برء نذر گفته میشود.
محقق خراسانی بعد از آن که امور مقدماتی را بیان فرمودند، ادلهی صحیحی و اعمی را به ترتیب ذیل بیان میفرماید.
ادله صحیحی:قائلان به مسلک صحیحی، چهار دلیل را بیان کرده اند که در اثر آن مطلوب ثابت میشود و این حقیقت روشن میشود که الفاظ عبادات اسامی برای معانی صحیحه و کامل است:
1- تبادر (دلیل بین المللی) گفته میشود که در بین اهل شرع و متشرعه صلاة که ذکر شود، از آن صلاة کامل تبادر میکند، صلاة تام الاجزاء و الشرائط، نه صلاة ناقص و در اصطلاح مشترعه صلاة ناقص مثل عدم صلاة است. پس بر اساس تبادر، اعلام میشود که الفاظ عبادات اسامی برای معانی صحیحه اند.
البته این تبادر مشروط به سه شرط است؛ چنانکه شیح صدرا فرموده:
شرط اول این است که حقیقت شرعیه به اثبات برسد و اگر نه تبادری که صورت بگیرد، ممکن است تبادر مربوط به معنای مجازی باشد و در آن صورت مطلوب ثابت نمیشود.
شرط دوم این است که این تبادر از حاق لفظ باشد نه از قرائن؛ زیرا تبادر بر چند قسم است: بدوی، مستقر، حاقی و تبادر قرینهای. منظور از تبادر بدوی، این است که در مقام تصور ابتدائی یک معنا از یک لفظ تبادر میکند؛ ولی بعد از دقت و توجه، معلوم میشود که این معنا از این لفظ قابل سلب است؛ مثلا میبینیم کسی که مقدمات درس حوزه را شروع کرده است، در بدو امر به او عالم دینی میگوییم؛ ولی بعد از دقت، میگوییم علم دینی از او صحت سلب دارد؛ زیرا عالم دینی باید بهرهی قابل توجهی از علوم دینی داشته باشد. تبارد مستقر مثل این که از دیدن فقیه یا از عالم دینی، فقیه تبادر میکند و بعد از دقت میبینیم که این تبادر پابرجاست. آنچه اعتبار دارد تبادر مستقر است. تبادر قرینهی این است که به وسیلهی یک قرینه در استعمالات، یک لفظ در یک معنا شایع شده است در حدی که آن معنا ذر ذهن تبادر میکند و همراه با قرینه است؛ مثلا در بارهی متعلم و کسی که اهل تعلم و تلمذ است، میبینیم که کتاب و قلم همراهش است، تا فردی را این چنین ببینیم میگوییم متعلم است. این متعلم بودن از این فرد با قرینه کتاب و قلم است. این تبادر هم علامت معنای حقیقی نیست. قسم چهارم تبادر حاقی است که از دل خود کلام بدون قرینه، معنا در بیاید و بدون این که بدوی باشد، از حاق لفظ است و این علامت حقیقت است؛ مثلا تا کلمه صلاة را به کار ببریم از آن ارکان مخصوصه و عمل عبادی خاص تبادر میکند.
اگر اشکال به استلزام دور و خلف شود، جواب این است که با اجمال و تفصیل، مشکل دور قابل حل است.
2- صحت سلب از صلاة فاسد و ناقص: بدون شک اگر صلاة ناقص باشد، از آن عمل ناقص لفظ صلاة صحت سلب دارد. در بارهی صحت سلب از ناقص نمونهی بارز آن حدیث مشهوری است که در مقدمه صلاة در کتاب منهاج الصالحین و تحریر الوسیله آورده شده که میگوید پیامبر (ص) گذرش به یک نمازگذاری افتاد که بسیار با سرعت نماز را انجام میدهد؛ مثل پرندهی که دانه از زمین برمیچیند، سجده میکند، بعد از نماز پیامبر اعظم (ص) با تعبیر بسیار مهم و اثرگذاری فرمود: اگر این شخص با این وضعیت از دنیا برود، بر دین من از دنیا نرفته است، باید دین مسیحی یا یهودی را بپذیرد. در این حدیث سلب نماز از نماز ناقص شده است و این سلب هم صحیح است.
3- اخبار: دو طائفه از اخبار یکی مثبته و دیگری نافیه، در این زمینه داریم. مثبته آن است که برای صلاة آثار و خصوصیات و منزلتی ذکر کرده؛ مثل «
الصلاة عمود الدين»
[1]
، «
الصلاة معراج المؤمن»
[2]
و «
الصلاة قربان كل تقي»
[3]
، این اوصاف به طور واضح دلالت میکند بر این که صلاة صحیحه باشد تا این آثار را داشته باشد و صلاة ناقص معراج مؤمنن نیست. طائفهی دوم نافیه اند که صلاة را نفی میکنند از نماز و عبادت ناقص مثل «
لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ.»
[4]
و «
لا صلاة الا بفاتحة الكتاب.»
[5]
این روایات و امثال آن دلالت دارند بر این که صلاتی که نقص دارد؛ مثلا فاتحة الکتاب ندارد، صلاة نیست یا بدون طهور است، صلاة نیست.
اشکال: این ادعا در صورتی درست است که منظور از کلمه لا در جمله «لا صلاة الا بهطور» یا «لا صلاة الا بفاتحة الکتاب» لای نفی جنس باشد که مفاد آن نفی حقیقت است و اگر لا «مشبه به لیس» باشد، دلالت بر نفی حقیقت نمیکند. پس شما باید ثابت کنید که لا برای نفی جنس است.
جواب: در ادبیات ثابت است که اصل در لا نفی جنس است و در غیر آن نیاز به قرینه دارد و اینجا قرنیهی در کار نیست، پس لا برای نفی جنس است.
محقق خراسانی میفرماید حتی در بعضی از تعابیری که آمده و بر اساس ذوق شرع، نفی حقیقت نیست، آنجا هم میگوییم نفی حقیقت است؛ مثل «لا صلاة لجار المسجد الا فی المسجد»[6]
که بر اساس مذاق و معایر شرع، وصف کمال است، با آن هم این تعبیر و این لا، نفی جنس است و نفی حقیقت میکند؛ منتها نفی حقیقت بر دو قسم است یا نفی جنس بر دو قسم است: قسم اول نفی حقیقت است واقعا و قسم دوم نفی حقیقت است ادعاءا که در «لاصلاة الا بطهور» نفی صلاة است واقعا و در «لا صلاة لجار المسجد الا فی المسجد» نفی حقیقت است ادعاءا.
4- شارع در وضع الفاظ مسلک واضعین را مراعات میکند و از مسلک واضعین تخطی نمیکند؛ مثلا مسلک واضعین این است که یک لفظ را برای یک معنایی که وضع میکند، برای معنای کامل وضع میکند و مسلک شرع و شارع هم خلاف مسلک واضع عرفی نیست یا بر اساس و شیوهی عقلائی در وضع است؛ چون شارع اعقل عقلاء است و لفظ را برای معنای کامل وضع میکند.