درس خارج فقه استاد مصطفوی

94/08/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مطهریت استبراء جلاله (سه مرحله)
به طور طبیعی این مسئله دارای سه مرحله است: مرحله اول شرح و توضیح معنای جلاله که گفته شد و به این نتیجه رسیدیم که جلاله عبارت است از مطلق حیوان ماکول اللحم، اختصاص به بقره ندارد. اگر در بعضی از لغت نامه ها جلاله ترجمه شده است به بقره از باب ذکر مثال است که در نصوص استبراء می خوانیم ابل و شاه و غیرها می تواند جلاله باشند. و بعد هم گفتیم با موافقت با رأی بعضی از فقهای اقدمین مثل ابو صلاح حلبی منظور از جلاله حیوان ماکول اللحمی که نجاست اکل کند اعم از اینکه این نجاست عذره انسان باشد یا از حیوانات نجس العین دیگر. و در این رابطه دو نکته مورد استناد قرار گرفت یکی عبارت بود از علم به مناط و عدم خصوصیت برای عذره انسان. نکته دوم هم روایتی داریم که در متن آن آمده است «عذره الانسان أو الکلب أو السنور»[1] عذره به خرء کلب و سنور هم اطلاق شده است. با این دو نکته و براساس احتیاط دینی گفتیم که جلاله مطابق با رأی فقیه اقدمی ابی صلاح حلبی جلاله آن است که نجاست تغذیه کند از عذره انسان باشد یا خرء کلب. این مرحله اول بحث بود. مرحله دوم عبارت است از بیان احکام جلاله. دو تا حکم درباره جلاله مطرح است: 1. حرمت اکل لحم، 2. نجاست بول و خرء. در این رابطه فقهاء به طور کل اکثریت بر این هستند که جلاله محرم الاکل است که حکم جلاله حرام گوشت و بول و خرءاش هم نجس است. صاحب جواهر قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: حرمت اکل لحم حیوان جلاله مشهور به شهرت عظیمه که شهرت عظیمه در مرز نفی خلاف است و از ضمن کلامشان استفاده می شود نفی خلاف. که از شیخ طوسی مطلبی درباره کراهت گفته شده است و آن کراهتی که شیخ گفته است قابل توجیه است و پس از آن نفی خلاف قابل اعلام خواهد بود.[2] اما مستند اصلی ما نصوص باب است که در این رابطه به ما کمک می کند. روایاتی که در این باب آمده است اولا روایتی است که دلالت دارد بر حرمت اکل لحم جلاله. این روایت عبارت است از روایتی که صحیحه است، محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن علی بن حکم عن هشام بن سالم که همه از اجلاء و ثقات و مشایخ هستند. سند صحیحه است ولی اعلائی نگفتیم چون صحیحه اعلائی این است که در سند اصحاب اجماع و مشایخ ثلاث باشد و از اوتاد ثلاثه هم نقل شده باشد زراره و ابوبصیر و محمد بن مسلم. اوتاد ثلاث و مشایخ ثلاث و اصحاب اجماع. البته اوتاد چهار تاست ولی این سه نفر کثیر الروایه هستند که یکی هم برید بن عجلی است. «عن ابی عبدالله علیه السلام قال لا تأکل لحوم الجلالات و ان أصاب من عرقها فاغسله»[3] این روایت هم شیخ کلینی نقل می کند و هم شیخ طوسی. سند درست است و متن هم تصریح بر مدعا دارد. دلالت دارد نهی در حرمت چون عمل واقعی است و دلالت دارد بر حرمت وضعی علی الاقل. مستند ما درباره اثبات حرمت کامل است. و اما درباره نجاست بول و لبن و خرء حیوانات جلاله، روایت دیگر صحیحه حفص بن بختری، که این را صحیحه می گوییم ولی بر مبنای سیدنا الاستاد حسنه است. عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر عن حفص بن بختری «عن ابی عبدالله علیه السلام قال لا تشرب من البان الابل الجلاله و ان اصابک شئ من عرقا فاغسله»[4] سند درست است و دلالت هم واضح است که لبن ابل جلاله نجس است و شربش جایز نیست. از لحاظ حکم درباره جلاله اشکالی نداریم. این دو تا مرحله توضیح معنای جلاله و بیان حکم جلاله در حقیقت بحث مقدماتی بود.

سه قول در استبراء
 بحث اصلی ما چون مطهرات است عبارت از این است که استبراء حیوان جلاله موجب تطهیر آن می شود. منظور از استبراء چیست؟ درباره استبراء سه قول وجود دارد: قول اول شهید ثانی می فرماید استبرای جلاله عبارت از این است که حیوان جلاله حفظ و حراست بشود و از اکل نجاست حفظ بشود و از اکل نجاست منع بشود منتها با اشراف و نظارت، تا وقتی که صدق اسم از بین برود دیگر عرف به آن حیوان جلاله نگوید. آن عنوانی که برای جلاله محقق شده بود پس از این ممانعت از اکل نجاست اگر زوال صدق اسم به عمل آمد استبراء صورت گرفته است. چرا این را می گوییم؟ برای اینکه از لحاظ نص و اجماع به طور صریح مدرکی نداریم، در نتیجه استبراء جلاله این شد که منع بشود از اکل نجاست تا وقتی که اسم جلاله صدق نکند.[5] در این رابطه سید الحکیم قدس الله نفسه الزکیه می فرماید بعد از زوال اسم قطعا طهارت خواهد آمد. چون که اجماع محقق بر این است که خود جلل موجب حرمت و نجاست است حدوثا و بقاءً. بعد از که زوال اسم شد موضوع منتفی شده است. بقای حکم بدون موضوع امکان ندارد. استصحاب هم زمینه نخواهد داشت، موضوع تغییر کرده است، جلاله نجس بود و الان جلاله نیست.[6] و سیدنا الاستاد بنابر فتوای متن می فرماید آنچه را که ماتن گفته است درست است بعد از که صدق اسم از بین برود جلاله حفظ و حراست بشود و منع شود از اکل نجاست تا جایی که سلب عنوان بشود و جلاله دیگر صدق نکند موضوع جدیدی به وجود می آید دیگر جلاله نیست و حکم فرق می کند با تغییر موضوع.[7] قول اول درباره استبراء گفته شد. قول دوم درباره استبراء گفته می شود که قول مشهور است. قول مشهور عبارت از این است که جلاله ممانعت بشود از اکل عذره و نجاست طبق مدتی که از سوی نص تعیین نشده. ابل و ناقه اربعین یوم، بقره عشرین یوم، اینها در نصوص آمده، طبق نص باید عمل بشود. این عددها که تعیین شده است در نصی آمده است محمد بن یعقوب عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن النوفلی عن السکونی «عن ابی عبدالله علیه السلام قال قال امیرالمومنین علیه السلام دجاج الجلاله لا یوکل لحمها حتی تغتذی ثلاثه ایام» جلاله را شرح می دهد که از اکل نجاست منع بشود و خوراک طاهر برایش طاهر بشود. دو عنصر دارد منع از یک سو و دادن خوراک پاک و طاهر از سوی دیگر. حتی تغتذی ثلاثه ایام، برای مرغی که نجاست می خورد سه روز حد استبراء است. «و البطه الجلاله بخمسه ایام» اردکی که جلاله بشود پنج روز، «و الشاه الجلاله عشره ایام و البقره الجلاله عشرین یوما و الناقه الجلاله اربعین یوما»[8]. شهید ثانی می فرماید: درباره عدد استبراء ناقه اتفاق نظر بین فقهاء محقق است مطابق با این نص. اما درباره بقره اختلاف نظر وجود دارد، شیخ طائفه قدس الله نفسه الزکیه در کتاب مبسوط می فرماید بقره کالناقه اربعین یوما[9]. اما در کتاب نهایه می فرماید: عدد استبراء جلاله به ایام عشرین یوم است[10] برابر با همین متنی که الان خواندیم. عمدتاً غرض ما از ذکر این روایت خواستیم مستندی بیاوریم برای قول مشهور که قول مشهور مستند روایی دارد. در این باب هشت تا روایت آمده، که همه این هشت روایت عدد و رقم برای استبراء بیان می کند. اما هفت روایت باقی مانده امرش دائر است بین مرفوعه و ضعیف و مرسله. روایت اولی که احتمال اعتبار دارد این روایت اول بود که خواندیم. سیدنا الاستاد و بعض از فقهای دیگر در سند این روایت اشکال می کند. سیدنا الاستاد می فرماید این مجموعه از روایات امرش دائر است بین ضعیف و مرفوعه و مرسله. قابل اعتماد نیست. اما تحقیق این است که به سندی که به نوفلی و سکونی باشد می شود اعتماد کرد. اولا آن دو فرد مدائحی دارد نزدیک به توثیق. و ثانیا کثیر الروایه هستند و ثالثا روایاتشان با متون درست است، متن مضطرب در نقل آنها ندیده ایم و بعد هم کسانی که از آنها نقل می کنند که اعتماد می کنند به آنها افراد جلیل القدری هستند. در مجموع چند تا امتیاز که در کنار هم قرار بدهیم روایت نوفلی و سکونی خالی از اعتبار نیست هرچند توثیق خاصی از شیخان شیخ نجاشی و شیخ کشی ندارد. و موید اصلی این است که مشهور به این روایت عمل کرده اند. که سید الحکیم در برابر اعتراض نسبت به ضعف سند این روایت می فرماید عمل مشهور جابر ضعف می تواند باشد. بنابراین روایاتی که درباره استبراء حیوان جلاله آمده است و تعیین عدد به ایام داشته است خالی از اعتبار نیست. این روایت که برایش اعتبارات گفتیم یک موید دیگر هم داریم و آن این است که هفت تا روایت دیگر که در این باب است تحت عنوان کثرت الروایات مندرج می شود. پس خالی از اعتبار نیست که بگوییم روایات دالّ بر تعیین عدد از نظر سند اعتبار ندارد. این قول دوم و قول مشهور مستند به نصوص. قول سوم اکثر الامرین، هر دو را لحاظ می کنیم، هر کدام که از نظر زمانی بیشتر بود به آ« اکتفاء می کنیم. دیدیم که جلل ابل سی روز از بین رفت صدق اسم نمی کند اما ده روز دیگر باقی مانده، اکثر الامرین به ده روز باقیمانده هم صبر می کنیم. و اما اگر دیدیم که جلل بقر که بیست روز بود، بیست روز کامل شد اما صدق اسم میکند هنوز و جلاله از بین نرفته، باید صبر کنیم تا زوال صدق اسم بشود. اما تحقیق این است مثل اصل جلاله که آنجا گفتیم که تحقق جلاله باید مراجعه بشود به اختبارات و آزمایش های علمی، رفع جلاله هم باید مراجعه بشود به دید علمی و آزمایشگاه های علمی که الان دیگر اثری از آن نجاست در خون و گوشت این حیوان  وجود ندارد راه هم راه مشکلی نیست. منتها ممکن است بگویید که کار درستی است آسان هم است ولی ممکن است در دهات و قصوات کار مشکلی باشد. اگر راه علم حرجی و عسری باشد چه کنیم تتمه این بحث ان شاء الله جلسه آینده. 


[1]  وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج 2، ص 1060، ابواب نجاسات، ب 40، ح 5، ط اسلامیه.
[2]  جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، ج 36، ص 272 تا 276.
[3]  وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج 16، ص 354، ابواب اطعمه محرمه، ب 27، ح 1، ط اسلامیه.
[4]  وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج 16، ص 355، ابواب اطعمه محرمه، ب 27، ح 2، ط اسلامیه.
[5]  مسالک الافهام، شهید ثانی، ج 12، ص 26 تا 28.
[6]  مستمسک العروه الوثقی، سید محسن حکیم، ج 2، ص 133 و 134.
[7]  التنقیح فی شرح العروه الوثقی، سید ابوالقاسم خویی، ج 4، ص 228 تا 230.
[8]  وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج 16، ص 356، ابواب اطعمه محرمه، ب 28، ح 1، ط اسلامیه.
[9]  المبسوط، شیخ طوسی، ج 6، ص 282.
[10]  النهایه، شیخ طوسی، ص 574.