درس فقه استاد مصطفوی

93/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرط مطهریت ارض
دو تا شرط گفته شد و از جمع خصوصیات که در متن آمده این است که میفرماید: «و یکفی مسمی المشی أو المسح و إن الأحوط المشی خمسه عشر خطوه و فی کفایه مجرد المماسّه من دون مسح أو مشی اشکال و کذا فی مسح التراب علیها و لا فرق فی الأرض بین التراب و الرمل و الحجر الأصلی». میفرماید: درباره مشی که شرط بود برای مطهریت ارض این مشی حد خاصی ندارد. مسمای مشی کافی است. مشی صورت بگیرد با تحقق ملاک. ملاک مشیای بود که به وسیله آن ازاله محقق بشود. این مطلبی است که اکثر یا مشهور بر اینند. «و ان کان الاحوط المشی خمسه عشر خطوه»، هرچند میفرماید: احتیاط و شرط احتیاطی این است که پانزده قدم روی زمین راه برود تا تطهیر به وسیله ارض انجام بشود.

دلیل کفایت مسمی مشی اطلاقات است
در این رابطه باید توجه کرد که آن مطلب اول که فرمودند: مسمای مشی کافی است، این حکم دلیلش چه باشد؟ میفرمایند که کفایت مسمی مقتضای اطلاقات ادله است. نصوصی که در وسائل در باب 32 ابواب نجاسات گفتیم اطلاق داشتند و مقتضای اطلاق همین است که اکتفاء بشود به مسمای مشی. یک قدم، دو قدم را مثلا عرف مسما ندانند، چهار پنج قدم بیشتر یا ده پانزده قدم راه برود انسان، در عرف گفته میشود که این مشی است. مسما عرفاً صدق کند. قطعاً یک قدم تا دو قدم را عرف مشی حساب نمیکند. اطلاق این را اقتضاء میدارد.

مدرک پانزده قدم و مسائل مربوط به آن
اما در برابر احتیاطی که اعلام شد، در صحیحه احول از امام صادق آمده است «فی الرجل یطأ علی الموضع الذی لیس بنظیف» تا آنجا که آقا میفرماید: «لا بأس اذا کان خمسه عشر ذراعا أو نحو ذلک».[1] در اینجا به خمسه عشر ذراع تصریح شده و سند روایت هم صحیح است و قسمت صدر روایت هم که مستند حکم است. در انتهایش که تصریح شده باشد درست است. اگر سوال بشود که ما اطلاقات داشتیم، جوابش این است که اگر اطلاق بود در نصوص و تقیید بود، طبیعتاً جای حمل مطلق بر مقید است. در صورتی که در نصوصی که همه مثبتات باشد تعارض به ایجاب و سلب نباشد، اگر یک نصّ مبیّن است و دیگری مجمل، جایی برای تعارض وجود ندارد. مبیّن شارح است. اگر یک نصّ مقید به یک قید اضافی و بقیه آن قید را نداشته باشد، طبیعتاً بقیه حمل میشود به همان مقید. این قانون اصولی است و اشکالی هم در آن نیست. بنابراین میفرمایند: مشی پانزده قدم، البته درباره پانزده قدم بودن آن سید الحکیم و سیدنا الاستاد اشکالی دارند و آن این است که سید طباطبایی یزدی قدس الله نفسه الزکیه که پانزده خطوه گفته است، خطوه در نصوص نیامده، در نصوص ذراع آمده. و ذارع با خطوه فرق دارد اندازهاش. یک و نیم برابر میشود خطوه نسبت به ذراع. تحقیق این است که اشکالی به نظر نمیرسد، برای اینکه تعبیر عرفی و تسامحی است. ذراع اندازه گیری توسط دست است و قدم اندازه گیری به توسط پا. یک اندازه گیری دست ترجمه و تبدیل شده است به اندازه گیری پا، اشکال آنچنانی نیست. مخصوصا پس از آنکه گفتیم این اندازه گیریها یک اندازهگیری و تحدید قطعی نیست بلکه شرحش را میدهیم که در حقیقت میتواند قید غالبی باشد. در هر صورت اشکال خطوه و ذراع اشکالی نیست که در حقیقت قابل توجه به نظر برسد براساس نظر ما. مطلب این شد که در این صحیح پانزده ذراع آمده و چرا به این نص ما عمل نکنیم و چرا حکم را براساس مدلول این نص اعلام نکنیم؟ محققین از جمله سید الحکیم و سیدنا الاستاد و حتی صاحب جواهر نظر این است که مسمای مشی کافی است، اکثر هم بر ایناند برای اینکه اطلاقات نصوص از یک سو و از سوی دیگر صحیح زراره روایت هفت این باب ظهورش در کفایت مسمای مشی اقوی به نظر میرسد نسبت به ظهور ذیل صحیحه احول در تحدید به پانزده قدم. برای اینکه در آن صحیحه آمده است که «لکنه یمسحها حتی یذهب اثرها»، این یک اطلاقی است که در حقیقت مطلق مشی را ضمناً اعلام میکند. یک اطلاقی است که نزدیک به ظهور در کفایت مطلق مشی است. «یمسحها حتی یذهب»، این ظهوری در مسح و مشی دارد تا اذهاب اثر بشود. این ظهور اقوی است. چون همین ظهور است و احتمال خلاف عقلایی ندارد. اما حدیث احول احتمال معنای دیگری دارد که تحدید نباشد و احتمال دارد که حمل به غالب بشود یا حمل به متعارف بشود. اگر سوال بشود که چقدر راه برود؟ عرفاً ده پانزده قدم. این یک اصطلاح متعارفی است که راه رفتن را و صدق مشی در ده پانزده قدم است. نشان میدهد که این مسئله اشاره داشته باشد به قید غالبی یا اشاره داشته باشد به صدق عرفی مشی. و مضافا بر این یک کلمهای در ذیل این حدیث متضمن پانزده قدم آمده که نشان میدهد این پانزده قدم قید نیست که آمده «أو نحو ذلک». پس منحصرا پانزده قدم خصوصیت ندارد و قطعاً باید به عنوان طریق در نظر بگیریم. «أو نحو ذلک» هم نشان میدهد که اشاره است به معنا و صدق عرفی مشی. ده پانزده قدم یا کمتر زیادتر، أو نحو ذلک. بنابراین با توجه به ظاهر نص که پانزده ذراع ذکر شده است، اعلام میشود که احتیاط مستحبی آن است که پانزده ذراع مشی صورت بگیرد. هرچند از لحاظ ادله همانطور که گفته شد دلیلی که ما ملتزم بشویم به آن تحدید خاص وجود ندارد.

اشکال است در مجرد تماس بدون مسح و مشی
بعد در ادامه میفرماید: «و فی کفایه مجرد المماسّه من دون مسح أو مشی اشکال». میفرماید: در مطهریت ارض مجرد مماسّه یعنی فقط تماس بگیرد و مالیده نشود و راه نرود، این تماسّ جدا از مالیدن و راه رفتن که مجرد مسّ یعنی تماس گرفتن ته کفش با روی زمین. اگر چنین اتفاقی بیافتد که مجرد تماس باعث ازاله بشود «فیه اشکال» که مطهریت صورت میگیرد یا نمیگیرد. سیدنا الامام الخمینی قدس الله نفسه الزکیه میفرماید: این اشکال را باید به طور جدی تلقی کرد و احتیاط ترک نشود به وسیله تماس به زمین تطهیر حاصل نمیشود. برای اینکه اولاً مجرد تماس فرض بسیار نادری است که به وسیله مجرد تماس ازاله صورت بگیرد. و ثانیاً نصوصی که آمده است این نصوص ظهور و انصراف دارد به مسح و مشی. اصلاً محض تماس را شامل نمیشود. و ثالثاً در نصوص دیدیم که به مسح و مشی تصریح شده است که صحیحه محمد بن مسلم و حسنه معلی بن خنیس که «أمرّ علیه حافیاً» که ظهور در مشی دارد. و در صحیحه محمد بن عبدالله حلبی که در آمده بود «ان بیننا و بین المسجد زقاقا قذرا فقال لا بأس». در ذیل این حدیث آمده بود «ان الارض تطهر بعضها بعضاً». و از ظهور این حدیث استفاده میکنیم که باید مشی و مسح صورت بگیرد. مجرد مساس کافی نیست. لذا در روایت حفص بن ابی عیسی آمده است «و مسحته»، و در صحیحه زراره آمده است «ولکن یمسحها»، اینها تصریح به مسح شده است و مساس و تماس خالی از مسح و مشی کافی نیست. و همچنین ارتکاز عرفی پاک شدن کفش به محض گذاشتن و قرار دادن روی زمین صورت نمیگیرد. براساس این ادله که گفته شد، به طور قطع اعلام میشود مساس بدون مشی و مسح کافی نیست. و همینطور میفرماید: «و کذا فی مسح التراب علیها»، به این صورت که ته کفش آلوده شده، کفش را میگذارید زمین، خاک به ته کفش میمالید، کفش ثابت است، ته کفش را با دست پر از خاک به ته کفش میمالید که مسح التراب علیها باشد. این هم کافی نیست. برای اینکه گفته میشود که نصوص انصراف دارد به مسح رجل و مشی نه به مسح تراب بر رجل و حذاء. اولاً انصراف و ثانیا فهم عرف و ارتکاز عرفی و ثالثاً سیدنا میفرماید: در تطهیر ارض گفتیم و در چند نص هم آمده بود در نص دو و سه و چهار باب 32 از ابواب نجاسات «الارض تطهّر بعضها بعضاً»، خود ارض باشد و اگر چیزی را از زمین بگیرید معنایش این میشود که تطهیر و ازاله شده من الارض، یعنی اجزای ارض را گرفتیم وسیله تطهیر قرار دادیم. این تطهیر بالارض نیست بلکه تطهیر بشئ من الارض است. خلاف نص میشود و چون مطلب و حکم خلاف قاعده است، فقط ما به همان مفاد نص اکتفاء میکنیم که عبارت است از مسح پا و کفش به زمین نه مالیدن خاک به روی پای متنجس و یا ته کفش آلوده که بالعکس بشود. تا اینجا از لحاظ نصوص و ادله مسح تراب، اگر علمی فکر کنیم و تعبدی فکر نکنیم فرق نمیکند. کفش بالا باشد یا پایین، فرقش به بالا و پایین بودن است. کفش را پایین قرار بدهیم خاک مثل خشت را روی آن میمالیم و یا عکس آن که خشت را زمین میگذاریم و ته کفش را میمالیم، از نظر علمی فرق نمیکند. این مطلب از نظر علمی فرق نمیکند. منتها ما چون که جایی نص داشته باشیم، جمود به نص وظیفه ماست. ما در فقه دنبال فلسفه نمیرویم، در فقه دنبال تعبد میرویم. شرع میگوید که پا مالیده بشود. ممکن است که یک حکمت نوعیه داشته باشد و بدون حکمت هم نیست که نوعاً صلاح و درست هم این است و ارتکاز هم این است و انصراف به این دارد و رأی فقهاء این است. بنابراین با مالیدن خشت و خاک روی ته کفش متنجس تطهیر به وسیله ارض محقق نمیشود.
صدق زمین کافی است
بعد میفرماید: «و لا فرق فی الارض بین التراب و الرمل و الحجر الأصلی»، میفرماید فرق در زمین بین خاک و شن و سنگ اصلی، سنگ مصنوعی نباشد، فرق نمیکند صدق زمین میکند.« بل الظاهر کفایه المفروشه بالحجر»، زمینی که با سنگ، سنگ فرش شده «بل بالآجر و الجصّ و النوره»، بلکه به آجر و گچ و نوره اگر زمین روی آن فرش شده باشد و یک لایه روی زمین قرار گرفته باشد برای ساخت و ساز این هم اشکالی ندارد. زمین صدق میکند و جایی برای شبهه و اشکال نیست. «نعم یشکل کفایه المطلی بالقیر» یعنی روکش اسفالت، این اشکال دارد که صدق زمین نمیکند. زمین به معنای مطهر نیست. «أو المفروش باللوح من الخشب مما لا یصدق علیه اسم الارض»، منظور از لوح تخته چوبها که کف زمین گذاشته شود. یک لایه از چوب گذاشته شده باشد، روی آن اگر آدم راه برود و ازاله نجاست بشود مطهریت ارض ثابت نیست، چون صدق ارض نمیکند.

الوضع علی الارض و فی الارض فرق دارد
سوال: در گذاشتن مواضع سبعه بر زمین اینها صدق ارض میکند، چرا اینجا صدق ارض نمیکند؟
جواب: الوضع علی الارض و المشی علی الارض و المسح فی الارض، اینها فرق میکند. در مواضع سجود گذاشتن مواضع سبعه در زمین است و از زمین بالا نباشد و اتکاء و اعتماد به زمین است. در این وضع یعنی اتکاء و اعتماد به زمین فاصله تا چهار انگشت فرق نمیکند. و اما مطهریت ارض که خود ارض مطهّر است ارض بما هو ارض بمعنی الکلمه این ارض که مطهر است باید عرفاً صدق ارض بکند. لذا خود سجده وضع الجهه علی الارض به فرش صدق نمیکند. و اما قیر را گفتیم که سجده بر آن جایز نیست و بر گچ جایز است که جزء ارض به حساب میآید و تیمم هم میشود با گچ کرد. میفرماید: «و لا اشکال فی عدم کفایه المشی علی الفرش و الحصیر و البواری»، مشی بر فرش، کف پا آلوده شده روی فرش راه برود و فرش هم روی زمین است، این صدق ارض نمیکند. حصیر هم همینطور. حصیر و بواری تقریباً عطف تفسیری است، حصیر همان بوریا است. «و علی الزرع و النباتات»هم اشکال دارد «الا أن یکون النبات قلیلاً بحیث لا یمنع عن صدق المشی علی الارض»، گیاه خیلی کمی است که دیگر مانع از تماس پا بر زمین نمیشود و پا گذاشتن روی زمین با آن مقدار گیاه مختصری که زیر پا میشود، به صدق مشی بر ارض صدمهای وارد نکند. اینها براساس قاعده است که صدق ارض بکند و اگر صدق ارض نکند اشکال دارد.

آیا در مطهریت ارض رطوبت متنجس لازم است؟
«و لا یعتبر أن تکون فی القدم أو النعل رطوبه و لا زوال العین بالمسح أو المشی و ان کان الاحوط». در مطهریت آنچه ملاحظه میشود این است که ازاله است و تطهیر. ازاله نجاست صورت بگیرد و تطهیر شرعی. ازاله نجاست فرع وجود نجاست است. رطوبتی از نجس مثلا در کف پا وجود داشته باشد یا عینی از نجس در ته کفش موجود باشد تا توسط مشی و مسح ازاله صورت بگیرد. چون معنای تطهیر عرفی ازاله و انقاء است. بنابراین باید کسی که راه میرود روی زمین ته کفش او متنجس شده، آن نجاست و رطوبت آن نجاست موجود باشد تا توسط راه رفتن خشک شود که ازاله شود آنگاه چند قدمی راه برود که صدق مشی بکند تطهیر محقق میشود. این طبیعت کار است. اما گفته میشود که اطلاق نصوص اقتضاء میکند که لازم نیست رطوبت وجود داشته باشد. متنجس باشد، ته کفش متنجس است و کف پا متنجس است، حالا آن متنجس عین نجاست قبلاً ازاله شده به توسط آفتاب یا مرور زمان یا توسط خرقه پارچهای، اطلاق نصوص اقتضاء میدارد که متنجس و ته کفش و کف پا که نجس بشود بعد از تحقق نجاست و ازاله عین، به توسط راه رفتن و مشی و مسح در زمین پاک میشود. آن رطوبت و اثر قبل از مشی و مسح موجود باشد یا برطرف شده باشد، دخلی در تحقق طهارت ندارد به مقتضای اطلاقات. هرچند طبیعت کار و صدق عرفی و مصداق اتمّ این مورد این است که رطوبتی که از نجاست به ته کفش رسیده، به وسیله راه رفتن و مشی در زمین آن رطوبت ازاله شود آنگاه مشی صورت بگیرد تا تطهیر به وسیله ارض محقق بشود. لذا سید میفرماید که «لا یعتبر أن تکون فی القدم أو النعل رطوبه و لا زوال العین بالمسح أو المشی و ان کان احوط». احوط آن را گفتیم که مقتضای فهم عرف بر تطهیر ازاله است. اگر ارض مطهّر است ازاله هم بکند. براساس این فهم عرف احوط این است که ته کفش و کف پا رطوبتی از نجاست داشته باشد به توسط مسح و مشی ازاله بشود، آنگاه مطهّریت صورت میگیرد. اما شرط بعدی «و یشترط طهاره الارض و جفافها».


[1] وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج 2، ص 1046، ابواب نجاسات، ب 32، ح 1، ط اسلامیه.