درس خارج فقه استاد مصطفوی

93/02/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیه 31 آل عمران درباره ولایت اهل بیت علیهم السلام
آیه 31 آل عمران
آیه 31 سوره آل عمران: قال الله تعالی: «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم و الله غفور رحیم».

ترجمه آیه
ابتداء براساس شیوه بحثمان آیه را ترجمه میکنیم، بعد دقت و بعد هم مراجعه به روایت. ترجمه: خدای متعال خطاب به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: بگو ای پیغمبر اگر که شما خدا را دوست دارید، اثر دوستی خدا این است که من را متابعت کنید، تا شما را خدا دوست داشته باشد و گناهان شما را خدا ببخشد و خدا بخشنده و مهربان است.

اما دقت در آیه
اما با دقت در آیه میبینیم که قضیه شرطیه است و برای مردمی که بنده خدا هستند، خطاب آمده است که بگویید اگر خدا را دوست دارید یعنی اگر بنده خدا هستید، اگر با خدا آشنا هستید، اگر از خدا بیگانه نیستید، اگر عصیانگر نیستید، مطیعید، من را متابعت کنید. این فاتبعونی که جزای شرط شده است، به یک فعل شرطی که آن هم محبت خداست که اگر کسی محبت خدا نداشته باشد، از عبودیت بیرون است. میبینیم که نیاز به دقت دارد و معنای «فاتبعونی» چه باشد؟ آنهایی که میخواهند از زیر بار ولایت سرباز بزنند، میگویند «فاتبعونی» یعنی «ما أمرکم النبی فخذوه»، این مطلب هم تا حدودی میشود مصداق اتباع باشد، ولی این «فاتبعونی» قابل تطبیق است به اینکه امر و نهی آن اطاعت بشود، چرا به اوامر و نواهی نگفته و چرا اجمال به کار رفته؟ فاتبعونی یک نکته دارد. اتباع از پیامبر بکند.

منظور از فاتبعونی
 در بحث تحقیقی میبینیم که اتباع در حقیقت عبارت است از اطاعت پیامبر در امر مهمی که سرنوشت ساز برای دین و آیین و مذهب باشد. پس ممکن است منظور از فاتبعونی اتباع و متابعت کنید مرا تا خدا شما را دوست بدارد، و خدا شما را مغفرت کند و گناهان شما را عفو کند. هر چه بودید مخالفت کردید، خدا عفو میکند، به شرط اینکه متابعت از پیامبر بکنید که یعنی پیامبر برای ادامه دین و برای استمرار دین اسلام راه تعیین کرده، این تطبیق میکند به «یحببکم الله». اتباع از پیامبر بکنید که دین زنده بماند و خدا شما را دوست داشته باشد و ذنوب شما مورد غفران قرار بگیرد. در مرحله سوم اتباع از پیامبر یعنی انتصاب ولی برای مردم، تعیین خلیفه و جانشین و ولی و وصی برای مردم، اینجا اتباع پیامبر است. به عبارت دیگر اتباع اطلاق دارد و تعیین ولی را قطعا در حد قدر متیقن شامل میشود. بعد میگوییم انصراف دارد اتباع به این امر، چون اوامر و نواهی الهی اتباع پیامبر بالعنایه است، در حقیقت اطاعت امر خداست. و اما درباره ولایت و تعیین ولایت، این مستقیما اتباع پیامبر است. «فاتبعونی یحببکم الله» و آثار دیگر که «یغفر لکم ذنوبکم و الله غفور رحیم».

مراجعه به تفاسیر و نصوص
اما مراجعه کنیم به تفسیر و نصوص، که در تفسیر عیاشی این اتباع در نص به حب تطبیق شده است که ما از مجموع استفاده میکنیم که منظور از این اتباع و از این حب، اتباع و حب آل البیت است.


روایت تفسیر عیاشی
روایت اول: عن ابی عبیده الحذاء که از اجلاء و ثقات اصحاب امام باقر علیه السلام است، «قال دخلت علی ابی جعفر فقلت بأبی انت و امی ربما خلا بی الشیطان فخبثت نفسی ثم ذکرت حبی ایاکم و انقطاعی الیکم فطابت نفسی»، عرض کردم گاهی شیطان در دل من نفوذ میکند، نفس من را آلوده میکند و وساوس و خطورات در ذهنم وارد میشود، علاجش چه باشد؟

نکتهای در خطورات
در اینجا یک نکته توصیهای بگویم، خطورات از آیات الهی است، برای اینکه خطورات منفی که در ذهن میآید، نه رنگ فلسفی ندارد و نه رنگ علمی و نه فطرت که تقاضای فطرتی هم نیست، یک چیز آزاردهنده با فشار وارد میشود، پس میبینیم از لحاظ تحقیقی چیزی که  نه ریشه فلسفی و تعقل دارد و نه ریشه علم و تجربه دارد و نه ریشه فطرت و ذاتیات دارد، چیزی که وارد میشود، چه باشد؟ از لحاظ تحقیقی معماست. این معما را قرآن جواب داد که «القی الشیطان فی امنیته»[1]. از لحاظ علمی تحقیقی به دقت راه حل ندارد، چون خود آدم که نمیخواهد. و ثانیا دو تا علاج دارد، در مقدمه علاج اولا خطورات گناه نیست، نگران نباشید. بی تفاوت باشید و حساس نباشید که حساس بودن جا برای شیطان باز میشود و جلوتر میآید. و دو تا علاج دارد، یک علاجش ذکر خداست که در روایت دارد «لا اله الا الله»، هر موقع آمد هر گونه وسوسه حتی در برابر گناه، یک مرتبه جوانی است که یک جذب رویت اجنبیه یا مسائل غیبت حساس میشود، تمام این خطرات و خطورات معالجه دارد که معالجه اول آن ذکر الله ده بار «لا اله الا الله» بگویید، همان جا خنثی میشود. معالجه دوم که این روایت گفته است که به ذهنم از خطورات و وساوس میآید که اعم به معنای خاص یا کششهای باطل به طرف گناه، در اینها یک مرتبه حب شما را یادآور میشوم که من علی را دوست دارم و من مولایم را دوست دارم، روایت میگوید تا رسیدید که مثلا غرور آمد یا کینه آمد، دم یک خطر گناه قرار گرفتید، دیدید که خود در اختیار نیست، یک مرتبه بگویید یا علی مدد من تو را دوست دارم.

سوال: غیر معصوم کسی میتواند خطورات را کنترل کند؟
جواب: ریشه آن همان است که سلمان رشدی آیات شیطانی است که از آن استفاده کرده بود. در این آیه اطلاق دارد که حتی انبیاء که «القی الشیطان فی امنیته». جوابش این است که آن آقا سلمان رشدی استفاده کرده بود که شیطان نفوذ میکند منتها معنا را نفهمیده بود. القاء تقریبا یک نشان دادن است ولی برای انبیاء و اولیاء اصلا در همان حدی که خودش را نشان میدهد، قدرت نفوذ ندارد. اما برای افراد عادی آنهایی که اهل ایمان هستند، وارد میشوند و ممکن است در عمل منجر نشود ولی در حد آزار دهنده است. و اما برای کسی که ایمانش محکم نیست، وارد میشود و میبرد. علاج دوم آن ذکر محبت ائمه است. روایت میگوید: «ثم ذکرت» نفسام تحت تاثیر شیطان قرار گرفت، آنگاه یادآور شدم دوستی خودم را با شما که شما را دوست دارم، من پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین و اهل بیت را دوست دارم، بعد هم انقطاعی الیکم یعنی در مسیر شما هستم، که «سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم»، اینکه به یادم آمد، دیگر شیطان و رسوبات شیطان از ذهنم فرار میکند و دور میشود. «فقال: یا زیاد ویحک و ما الدین الا الحب»، وای بر تو آیا دین غیر از حب چیز دیگری است؟ دین یعنی حب. این حبی که میگویید عین دین است.



منظور از اینکه دین غیر از حب نیست
تلقی نشود که دوست داشتن عادی که بندگان خدا را دوست داشته باشید و اهل دوستی و محبت باشید، این دین است، نه آنکه دین است و آن دینی که خود حب است، آن حب عبارت است از حب پیامبر و ائمه، آن دین است، اصل دین حب الله و حب الرسول و حب الائمه است. این معنای دین است. امام که این روایت را گفت و شرح داد، به این آیه تطبیق کرد و تفسیر کرد که «الا تری ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله»[2]، اگر دوست دارید خدا را، مرا متابعت کنید که خدا شما را دوست بدارد. در این حدیث از مجموع سوال و جواب این مطلب استفاده شد که حبی که بشود دین و متابعت پیامبر به حساب بیاید، حب ائمه اطهار است، دوستی اهل بیت است.

روایت دیگر
روایت دوم: امام باقر علیه السلام از برید عجلی «کنت عند ابی جعفر علیه السلام اذ دخل علیه خادم من خراسان»، پیش امام باقر علیه السلام بود که یک فردی وارد شد از خراسان، ماشیا پیاده آمده بود، «فأخرج رجلیه و قد تغلفتا» پاهایش در اثر پیاده روی در غلاف شده بود که آن را باز کرد، «و قال: أما و الله ما جائنی من حیث جئت الا حبکم اهل البیت»، قسم به خدا من را نیاورد اینجا با این سختیها مگر حب شما اهل بیت، «فقال ابوجعفر: و الله لو أحبنا حجر حشره الله معنا». و بعد فرمود: «و هل الدین الا الحب»، حبنا بود و داعی بر آمدن از خراسان تا مدینه حب اهل بیت بود و امام هم فرمود که حب نقش آن این است، و بعد فرمود: «هل الدین الا الحب»، تطبیق کرد که «ان الله یقول قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله».[3]

روایتی از اصول کافی در باب حب فی الله و بغض فی الله
یک روایتی را از اصول کافی از امام صادق علیه السلام تا اینجا که گفته شد «لکل ما قلتم فضل و لیس به و لکن اوثق عری الایمان الحب فی الله»، همه چیزهای را اسم برد راوی از صیام و زکات و صلاه و حج و جهاد و همه، امام صادق فرمود: پیغمبر فرموده است همه اینها فضل است ولی محکمترین ریشه ایمان الحب فی الله و البغض فی الله است، و بعد ترجمه کرد که «توالی اولیاء الله و التبری من اعداء الله»[4]، این محکمترین ریشه ایمان، تولی و تبری است.

معنای حب فی الله و بغض فی الله
 و حب فی الله یعنی تولی و بغض فی الله یعنی تبری. این معنای حب لله و بغض لله است، این نیست که با کسی مخالفت دارد بگوید این آدم خیلی درستکاری نیست، قربه الی الله با او بدم، این بغض لله نیست، بغض لله برای اعداء آل البیت است. الحب لله برای این نیست که دوستش را بگوید قربه الی الله دوست بدارد، حب لله ولایت است، تولی اولیاء الله است. روایت دیگر از امام باقر میفرماید: «من کان لله مطیعا فهو لنا ولی»، اطاعت خدا اگر کسی بکند، منتهی میشود به اطاعت مولی امیرالمومنین، و منتهی میشود به اطاعت آقا بقیه الله الاعظم. «و من کان لله عاصیا فهو لنا عدو»، کسی که تقوا ندارد و ادعای ولایت و پیروی اهل بیت را بکند، خود اهل بیت میگوید «فهو لنا عدو». «و ما تنال ولایتنا الا بالعمل و الورع»، ولایت ما نمیرسد مگر به وسیله عمل صالح و ورع و زهد و پارسایی. یعنی اگر کسی میخواهد اهل ولایت مولی باشد، مصداق آیه محبت باشد، و مورد محبت خدا قرار بگیرد، پایبند به واجبات و محرمات بر اساس امامت و ولایت بقیه الله الاعظم ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء.


[1] حج/سوره22، آیه52.
[2]  تفسیر عیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، ج 1، ص 167، ح 25.
[3]  تفسیر عیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، ج 1، ص 167، ح 26.
[4]  اصول کافی، شیخ کلینی، ج 2، ص 75، کتاب ایمان و کفر، ب الطاعه و التقوا، ح 4.