درس خارج فقه استاد مصطفوی

92/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 128 و 133 سوره بقره در موضوع ولايت ائمه عليهم السلام
آيه 128 سوره بقره
خداي متعال ميفرمايد: «ربنا و اجعلنا مسلمين لک و من ذريتنا امه مسلمه لک و ارنا مناسکنا و تب علينا انک انت التواب الرحيم». حضرت ابراهيم خليل پس از که امتحانات و ابتلائات پيروز بيرون آمد، با خداي متعال گفت و شنودهايي داشت و مطالباتي. يکي از مطالبات که قبلا گفته شد اين بود که از ذريه من امام قرار بده، که خداي متعال فرمود: «لا ينال عهدي الظالمين». در  آيه 128 ميفرمايد: من و اسماعيل را مسلمين يعني اهل تسليم به معناي واقعي قرار بده. «ربنا و اجعلنا مسلمين»،
منظور از مسلمين لک
 منظور از اين مسلمين آن مسلم به معناي پيرو دين اسلام نيست، منظور از اين مسلم معناي لغوي يعني تسليما لامر الله است. دعاي حضرت ابراهيم چه دعايي است که از خدا خواسته است، آنجايي که اوج ميگيرد و امتحانات را کامل ميدهد، جايي که ديگر بگيرد از خدا آن آخرين و بهترين را، اينکه تسليم باشيم.
جواب: چرا در مسئله امامت براي همه ذريهاش خواسته ولي تسليم را براي خود و اسماعيل
جواب: معناي ذريه هم براي کل نيست «و من ذريتي» است، بعض از ذريه من. من تبعيض است. از کل ذريه که صدها هزار امام نميشود، «من ذريتي» از ذريه من افراد خاصي را. و اما اينجا اين را دقت کنيد که بحث فقهي و اعتقادي و عاطفي و ولايي است، «مسلمين» چه خواسته است از خدا؟ تسليما لامرک باشيم، کجا خواسته؟ جايي که رسيده به اوج، چه کسي خواسته؟ حضرت ابراهيم، خواسته چقدر بالا باشد.
تسليم نشانه از عبوديت به معناي کامل
اين خواسته گفته ميشود به تعبير ديگر که يک خواسته نهايي نشانه از عبوديت به معناي کامل است. يک عبوديت به معناي کامل يعني تسليما لامر الله. ميخواهيد مصداق کامل آن را پيدا کنيد، از نسل حضرت ابراهيم همين تسليم آمد ادامه پيدا کرد تا روزي که محرم شد و عاشورا شد لحظات آخر عمر شريف سيد الشهداء رسيد، سيد الشهداء گفت: «الهي صبر علي بلائک تسليما لامرک»، آخرين جملههايي که به ثبت رسيده، «رضي بقضائک تسليما لامرک لا معبود سواک». اين ارتباط تا کجاست. عبوديت اوج آن تا کجاست؟ اوج عبوديت تسليم است.
فرق بين تسليم و رضا
 فرق است بين تسليم و رضا. تسليم آن است که از اول با تمام اراده و طيب خاطر و با کل عزم و تصميم آدم تسليم امر خدا باشد اما رضا معنايش اين است که آدم اگر مشکلي و عدم رضايتي و اکراهي و ناراحتي در کار داشته باشد، به جهت عظمت خداي متعال راضي بشود يعني يک نوع تقبل با زحمت است راضي شدن. اما تسليم از اول با تمام وجود و تمام عزم و اراده. لذا حديثي که مکررا گفتهام براي عزيزان که بسيار هم مفيد است از اميرالمومنين عليه الصلاه و السلام ميفرمايد: «الدين شجره اصلها التسليم و الرضا». دين يک درختي است که ريشه آن تسليم و رضاست. اگر بخواهيم اهل تسليم و رضا بشويم، بايد آدم سطح معرفتاش را بالا ببرد تا اهل تسليم و رضا برسد، و آنگاه است که آدم سبک ميشود. اهل تسليم و رضا که شدي، ديگر سبک هستي و هيچ ديگر دغدغه نداري. يکي درد و يکي درمان پسندد/ يکي وصل و يکي هجران پسندد/ من از درمان و درد و وصل و هجران/ پسندم آنچه را جانان پسندد، شعر بابا طاهر بود رحمه الله عليه. چيزي که آدم را واقعا سنگيني را حل ميکند و سنگيني وجود ندارد، تسليم تا چه حد؟ ديگر خوفي از قيامت وجود ندارد، خوفي از محشر وجود ندارد. تسليم هستم، خدا مرا که به جهنم ببرد تسليم هستم هرچه خدا بخواهد. زندگي ممکن است به مشکل بربخورد، بربخورد تسليم هستم هرچه خدا بخواهد. خدا توفيق بدهد که آدم بشود اهل تسليم. يک عارف واقعي نه يک عارف اعلامي و ظاهري، يک عارف واقعي آن است که اهل تسليم باشد.
روايتي از سيد الشهداء در باب تسليم
 لذا يک کسي آمد خدمت سيد الشهداء و از قول اباذر گفت اباذر ميگويد که من بيماري را از سلامت ترجيح ميدهم و فقر را بر غنا ترجيح ميدهم، آقا سيد الشهداء فرمود: «رحم الله اباذر»، و اما ما «نحن نختار ما اختار الله»، ما اهل بيت اينچنين نيستيم، ما نه ميگوييم فقر را بر غنا ترجيح ميدهيم که تصوف است، ما هر چه را خدا بخواهد آن را اختيار ميکنيم. اگر بخواهيم عمق معرفت و عرفان ولايي که سرچشمه عرفان اهل بيت هستند، عرفان اگر از جاي ديگر بيايد گلآلود است، شبهه رهبانيت دارد يا تصوف است، بايد از مهبط وحي بيايد، از معدن الرساله بيايد، از زبان سيد الشهداء بيايد، ما راضي هستيم به آنچه را خدا اختيار کند، براي ما ديگر چيزي را ترجيح نميدهيم که مرض را بر سلامت يا فقر را بر غنا. موضوع بحث درباره مسلمَين بود، حضرت ابراهيم از خدايش خواست در آن دعايي که مقبول است قطعا، دعاي انبياء، نبي مرسل وقتي رسيده است که به مقام اوج، وصل تنگاتنگ است و فاصله نيست. «ربنا و اجعلنا مسلمين لک و من ذريتنا امه مسلمه» اين نکته دارد.
امت بر فردي که محيي يک ملت باشد، اطلاق ميشود
 از ذريه ما امت که امت به يک فرد صدق ميکند. جايي که فرد از يک ويژگي و يک عظمت خاصي برخوردار باشد. درباره حضرت ابراهيم آمده «ان ابراهيم کان امه»، درباره خود حضرت ابراهيم کلمه امت به کار رفته و خصوصيت دارد. اين حرف را که شنيدهايد کامل کنيد، اينکه ميگوييد امت هم بر فرد اطلاق ميشود و هم بر جمع، نه اينچنين نيست. بر هر فرد اطلاق نميشود. بر فردي که اطلاق ميشود که محيي يک ملت است. آن محيي انسان است، آن محيي الشريعه است، آن محيي الدين است. آن در حقيقت آنکه امت گفته ميشود ظاهر آن يک فرد است ولي حقيقت آن يک امت است. لذا اينکه شما در اصطلاح ابتدايي ميگوييد امت هم به فرد و هم به جمع کامل نيست، نه به هر فردي، فردي که واقع آن يک امت است. حضرت ابراهيم خليل حقيقتا کل امت مسلمان بود. کل امت خداجو و خداپرست بود. از باب مثال امام خميني قدس الله نفسه الزکيه گفت: آقاي شهيد بهشتي يک ملت بود. يک ملت بود به اين معنا.
معناي امهً مسلمهً لک در اين آيه
بنابراين «و من ذريتنا امه مسلمه لک»، دو تا معنا: يک معناي ظاهري که جمعي باشد و يک امت اهل تسليم براي تو باشد. و اما معناي دقيق از ذريه من «امه مسلمه» يعني يک کسي که او بشود مصداق ذبح عظيم، او بشود در آخرين بيان خودش بگويد تسليما لامرک، او امت مسلمه است. اين دعاي مستجاب حضرت ابراهيم است. اين مصداق اتم امه مسلمه است.
اطلاق امت بر سيد الشهداء عليه السلام
لذا در آيه ديگر هم ميبينيم براي حضرت ابراهيم و براي حضرت سيد الشهداء کلمه امت هم به کار رفته. «کنتم خير امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تومنون بالله»، طبق روايت کتاب تفسير ثقلين «کنتم خير امه» درباره سيد الشهداء است. حضرت سيد الشهداء يک امتي است بهترين امت، نه تنها يک امت عادي، بهترين امت. ديديد درجات فرق کرد، يک وقت امت براي يک فرد اطلاق ميشود براي فردي که داراي يک عظمت است، در حقيقت يک امت است. و يک مرتبه بعد ميرود تکامل ميکند، رشد ميکند، اوج ميگيرد، صعود ميکند، ميرسد به جايي که يک امت است ولي نه يک امت، خير امت. «کنتم خير امه» تو بهترين امت هستي که «اخرجت للناس» که طلوع کردهاي براي مردم. «تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر»، امر به معروف و نهي از منکر، مصداق کاملش بيان سيد الشهداء و قيام سيد الشهداء و نهضت عاشوراست. بيان صريح آن «اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنکر». که امه مسلمه بود. بعد از اينکه اين آيه را ترجمه و تفسير کرديم براي شما، مرحوم مفسر کبير شيخ عياشي[1] قدس الله نفسه الزکيه در تفسير اين آيه ميفرمايد: حضرت ابراهيم که از خداي متعال خواست «و اجعلنا مسلمين لک و من ذريتنا امه مسلمه لک»، اين تقاضاي اولش که از خدا کرد،
دعاي دوم حضرت ابراهيم
بعد شروع کرد دعاي دوم، دعاي دوم که در سوره ابراهيم، از خداي متعال تقاضا کرد «و اجنبني و بني ان نعبد الاصنام»[2]، ما را محفوظ بدار و فرزندان من را محفوظ بدار از عبادت اصنام. در اين آيه مطلب خيلي از اهميت خاصي برخوردار است، هم جنبي ايجابي دارد و هم جنبه سلبي. آنان که از نسل حضرت ابراهيم هستند و در تاريخ زندگيشان از شرک خبري نبوده، آنها ابناء حضرت ابراهيم هستند و آنهايي که عبده اوثان بودند، از بني ابراهيم نيست، «انه ليس من اهلک انه عمل غير صالح». گفت خدايا فرزندان ما را طوري عنايت کن که خودم و فرزندانم از شرک بريء باشيم و هيچ گونه شرکي وجود نداشته باشد.
خواست حضرت ابراهيم هم دعا و هم اعلام مطلب است
هم خواست حضرت ابراهيم هم دعاست و هم اعلام مطلب. دعا، سوال کنيد که پيامبر مرسل که نستجير بالله در معرض شرک نبود؟ جواب اين است که در معرض شرک نبودن يک مطلبي است و در پيشگاه خداي متعال عبوديت به آن معنا که اصل عبوديت و توحيدي که داريم با عنايت توست و خطر عبادت صنم هم به لطف تو از ما برداشته ميشود، به اين نکته اشاره دارد. و معنا بالاتر از اين است که معناي ظاهري مطلوب باشد که ما را از عبادت صنم برحذر دارد. بلکه معنا اين است که اين توحيدي که داريم و آن عبوديت صنمي که هست، باز هم بشر محفوظ و مصون نيست، به لطف تو وابسته است، به ما کمک کن. براي خود ما و براي فرزندان ما. که اين يک مطلب دعاست و مطلب ديگر اعلام است که پيامبر مرسل، پيامبر معصوم که اين مطلب را ميگويد گويا اعلام ميدارد که در زندگي و در دفترچه احوال و حالات ائمه و انبياء از شرک و عبادت اوثان خبري نيست، با عبادت اوثان با امامت، با نبوت، قابل تطبيق و قابل جمع نيست به هيچ وجه. اگر يک ذره در تاريخ شخصي عبادت اوثان به ثبت رسيده باشد، با امامت و نبوت قابل جمع نيست. اين مطلب از اين آيه استفاده ميشود. بنابراين نتيجهاي که از اين آيه ميگيريم در عبارت کوتاه اين است: دعا که براي فرزندان خودش ميفرمايد که از عبادت اوثان بري باشد هم جنبه دعايي آن را معنا کردم و هم جنبه بيان مطلب را اشاره کردم، نتيجه اين شد کساني که به ظاهر استناد نسبي دارند و عبده اوثان هست، از بني ابراهيم نيستند. و آنهايي که بني ابراهيم هستند در تاريخ زندگيشان از شرک و بت پرستي هيچ خبري نيست، به هيچ وجه شرک و بت پرستي در زندگي ذريه ابراهيمي که اهليت امامت يا مقام امامت را دارند، وجود ندارد.
آيه بعدي آيه 133 سوره بقره
با توجه به اين دو تا نکته ميرسيم به آيه بعدي آيه 133 سوره بقره از جابر بن عبدالله از امام صادق «سالته عن تفسير هذه الآيه و اذ قال لبنيه ما تعبدون» که ادامه همان مطلب بالاست، «و اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدي قالوا نعبد الهک و اله ابائک ابراهيم و اسماعيل و اسحاق الها واحدا» اين خطاب از حضرت يعقوب است در بيان حضرت ابراهيم آمده، در بيان احوال حضرت ابراهيم آمده، «اذ قال يعقوب لبنيه ما تعبدون من بعدي قال نعبد الهک و اله ابائک ابراهيم و اسماعيل و اسحق الها واحدا»، در اين روايت از امام باقر آمده است به نقل جابر بن عبدالله قال «جرت في القائم».
لزوم ايستادن هنگام شنيدن وصف خاص امام زمان
در موقع شنيدن آن وصف خاص آقا که از مصدر قيام است، براي پيروان اهل بيت ايستادن واجب و لازم، حداقل واجب ولايي است، واجب اخلاقي است، دليلش اين گفته ميشود که آقا که حاضر است، يعني غيبت نکردهاي که شوم طالب حضور/ پنهان نگشتهاي که هويدا کنم تو را. ما نميبينيم، او حاضر است. نور که مختفي نميشود. چشم قدرت ديد ندارد. هرچه هست از قامت ناساز بد اندام ماست و رنه تشريف در بالاي کشف کوتاه نيست. آنهايي که مشرف ميشوند، آنها چشمشان بصريت دارد و الا ما قدرت آن ديد را نداريم. از نظر علمي هم ميگوييد که اگر موج بالاتر از بيست هزار درجه باشد، آدم قدرت ديد ندارد، ديد محدوده خاص دارد. بنابراين آقا که حاضر است و نور خدا که قابل استتار نيست اما ما نميبينيم. فرق است بين نديدن و عدم حضور. گفته ميشود آن اسم خاص آقا که از مصدر قيام است، برده شود آقا حاضر ميشود، و آدم که نشسته باشد، بي ادبي است. و بي ادبي در برابر مولي ديگر براي ما جرم نابخشودني است. لذا آن اسم و آن صفت خاص اگر برده بشود، بايد آدم ايستاده بشود و قيام کند.
معناي روايتي که در تفسير اين آيه آمده
«قال جرت في القائم عليه السلام»،اما اين را چطور معنا کنيم؟ يک بيان شد و يک بيان خيلي سنگين معنايش را بايد پيدا کنيم. مرحوم فيض در کتاب تفسير صافي ميفرمايد: «لعل مراده» اولا تاييد کرده که اين حديث درست است و فيض خودش از محدثين معروف است و صاحب وافي است. اولا تاييد کرده که اين حديث سند درست است، فرموده است «لعل مراده عليه السلام» يعني حديث درست است. «انها جاريه» همين سبک و سياق جاري است تا ميرسد به حضرت و تا حضرت جاري است، اين يک معنا که مرحوم فيض اين معنا را آورده و معناي بدي نيست و معناي درستي است که امام باقر فرموده است «جرت في القائم»، يعني اين جرياني است که از نسل امام پس از امام، امامي که ميآيد به همان خصوصيت است که «يعبدون الها واحدا اله آبائک ابراهيم و اسماعيل و اسحاق»، اين توجيهي است که در تفسير صافي آمده. اما آنچه که ميتوان به عنوان معناي دقيقتر براي اين آيه بيان کرد اين است که جرت مثل ظهرت است. لذا ما در احاديث ظهرت و جرت را گاهي در بدل هم ديگر به کار ميبريم. ميگوييم آن توحيد به معناي واقعي در حد بارز و برجسته بين مردم و جهان که هم واقعي و هم حقيقي است و هم در سطح جهان، آن توحيد جلوه کند و بدرخشد. توحيدي که بدرخشد به معناي کلمه «جرت في القائم»، براي خود ائمه و خود انبياء توحيد شخصي بوده و مثل هم هستند در توحيد. توحيدي که امام عصر دارد همان توحيدي است که حضرت ابراهيم داشته و حضرت اسماعيل و انبياء ديگر. و اما اين جرت ميرسد در آنجايي که امام ان شاء الله بعد از تشريف آوردنشان تجسم توحيد جلوه کند در عالم هستي، آنگاه است که ديگر آن ميزان توحيد که جلوه کرد و قلبها و دلها روشن شد، ديگر عدل خودش ميآيد. قسط خودش ميآيد، اقامه عدل و قسط کامل بدون آن نميشود.
سوال و جواب
 لذا يک سوالي را هم جواب بگويم که در دعاي افتتاح آمده که آقا امام زمان «يعبدک و لا يشرک بک شيئا»، اين را معنا ميخواستم بکنم، منظور از «لا يشرک بک شيئا» که درباره آقا آمده اين است که آن «لا يشرک بک شيئا» عملي و جهاني باشد و «طمعا للجنه و خوفا للنار» شيئا است. و هم لا يشرک بک شيئا ابدا که در شکل جهاني تجلي بکند، تجسم توحيدي.
نکته اخلاقي درباره ايام محرم
آيهاي که درباره تبليغ آمده بهترين آيه، «ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الوعظه الحسنه»، ميگويد دعوت کن به سوي راه پروردگارت با دو خصوصيت: 1. با حکمت، حکمت با معرفت. خودت بايد از لحاظ معرفتي باطنات درست باشد. سعي کنيم که ان شاء الله همين طوري هم است که خود ما از لحاظ معرفتي درست باشيم. يک وقت حکمت براي شما معنا کردم که آقا اميرالمومنين فرمود: «افضل الحکمه معرفه الانسان نفسه»، حکمت فلسفه نيست، حکمت معرفت است. اول آدم با حکمت يعني با معرفت، از نظر شخصي داراي معرفت باشد. گفتهاند که علماء سلطان قلوب است رمزش اين است که اگر آدم معرفت باطني داشت، تاثير آن طبيعي است. «و الموعظه الحسنه»، موعظه حسنه هم محتوايي و هم قالبي، بيان روان و ساده باشد و خسته کننده نباشد. و بيان هم طوري نباشد که مخاطبها متوجه نشوند، کوتاه، مختصر، واضح. و محتوا کامل و متقن باشد. سه تا خصوصيت دارد: اتقان و بيان رسا و از لحاظ محتوا هم براي مردم جنبه عملي داشته باشد، مطابق مقتضاي حال باشد. شما برويد براي مردم مسئله شرعي نگوييد و همهاش بحث کنيد از دنياي علم يا از دنياي صنعت يا از دنياي سياست يا از دنياي تعارضات، همه را مطرح کنيد و آنچه امر به معروف است و نهي از منکر است، را ناديده گرفته بشود اين تبليغ نيست. در تبليغ امر به معروف و نهي از منکر چهارچوب اصلي مبلغ است چون ما پيرو امام حسينايم و سيد الشهداء براي امر به معروف و نهي از منکر. ولي امر به معروف و نهي از منکر به شکل موعظه حسنه، موعظه حسنه يعني کسي که حسن بيانش از لحاظ قالب و محتوا بدرخشد، اين را ميتوانيم بگوييم موعظه حسنه. و بدون قصد قربت و بدون توسل نميشود. شما در دهه عاشورا قطعا بدون خواندن زيارت عاشورا خصوصي خودتان نباشيد. بايد حداقل دهه عاشورا که جاي منبر ميرويد، خودتان زيارت عاشورا بخوانيد، و براي مردمي که حرف شما را گوش ميدهند، زيارت عاشوراء در مجالس خصوصي بخوانند. و ثواب منبرتان را هديه کنيد به روح سيد الشهداء و اهل بيت اطهار. اللهم وفقنا لما تحب و ترضي   


[1]تفسير عياشي، شيخ عياشي، جلد 1، صفحه 61.
[2] ابراهیم/سوره14، آیه35.