درس خارج فقه استاد مصطفوی

92/08/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 124 سوره بقره در موضوع ولايت اهل بيت عليهم السلام
در آستانه عيد سعيد غدير قرار گرفتهايم، اين روز با عظمت را براي همه شما تبريک عرض ميکنم و از طرف خودم و شما جمع به محضر مولايمان ارباب عالم هستي سلطان الکونين بقيه الله الاعظم و همچنين کريمه آل البيت تبريک و تهنيت ميگوييم.
تفسير آيه لا ينال عهدي الظالمين
طبق مسلکي که داشتيم، روزهاي چهارشنبه تفسير بحث ميکنيم. امروز از باب حسن اتفاق آيهاي که بحث ميکنيم، مستقيما مربوط به امامت است و آيه «لا ينال عهدي الظالمين» است. قرآن کريم آيه 124 سوره بقره «و اذ ابتلي ابراهيم ربه بکلمات فاتمهن قال اني جاعلک للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين» خداي متعال آنگاه که حضرت ابراهيم را به کلماتي امتحان کرد و حضرت ابراهيم از آن امتحانات هم به طور کامل و تمام عيار بيرون آمد و درست امتحان داد، خداي متعال پس از آن امتحان فرمود: «اني جاعلک للناس اماما»، تو را براي مردم امام قرار دادم. حضرت ابراهيم گويا خواست از لطف خدا بيشتر بهره بگيرد، عرض کرد «قال و من ذريتي»، امامت را از ذريه من هم قرار بده، «قال لا ينال عهدي الظالمين»، عهد براي ظالمين نميرسد. يعني ذريه تو به عنوان کلي بعضيهايشان قطعا ظالم خواهد بود و براي آن ظالمها به طور کل بگوييم که آنچه از ذريه تو باشد و در رأس برنامه باشد، همچين چيزي از سوي خدا داده نميشود. اين ترجمه بود
نکات اين آيه
اما نکاتي که توجه را جلب ميکند، اولا امتحان حضرت ابراهيم است که شرحش را داديم، کلمات است که منظور از کلمات چه باشد، گفته شد. حضرت ابراهيم آن کلمات را خوب توانست شرح بدهد و کامل کند و از پس از آن امتحان بيرون بيايد که گفتيم. و بعد از که از امتحان پيروز درآمد، خداي متعال ميخواهد به لطف و کرم خودش عنايت ويژه کند. اين عنايت ويژه براي پيامبر اولوالعزم مثل حضرت ابراهيم چه بود؟ «اني جاعلک للناس اماما»، مضافا بر نبوت، مضافا بر اولوالعزم بودن و مضافا بر آن مقام خلت و خليل الله، ولي پس از امتحان يک چيز اضافه داده شد که آن بايد وصفي باشد برتر. «اني جاعلک للناس اماما»، تو را براي مردم امام قرار دادم.
منظور از امامت در آيه
 دقت کنيد منظور از امام به طور طبيعي امامت جمعه و امامت جماعت که نيست، مناسبت حکم و موضوع، پس از امتحان حضرت خليل، امامت جمعه بدهد يا امامت جماعت بدهد؟ اين که نيست. پس امامت چيست؟ حالا ان شاء الله معناي امامت را از بيان امام رضا سلام الله عليه ميخوانيم همين امروز، حالا اجمال آن: امامت دو تا معناي معروف دارد: يک معنايش همين امامت در نماز است، يک امامت به عنوان ولايت امري است. يعني ولي امر مردم، امامتي دارد که ميشود نظام ملت، نظام امت.
روايتي از امام رضا عليه السلام درباره معناي امامت
همين جا از آقا امام رضا سلام الله تعالي عليه اين مطلب را براي شما بگويم که امامت را معنا ميکند: ميفرمايد: «ان الامامه خلافه الله و خلافه الرسول و مقام اميرالمومنين و ميراث الحسن و الحسين»، بعد به اين هم اکتفاء نميکند امام، کاملش ميکند، ميفرمايد: مضافا بر اينکه امامت خليفه اللهي است و خليفه رسول الله است. چرا گفته مقام اميرالمومنين و خليفه الله آيا کافي نبود؟ خواسته امام بفرمايد که جايگاه اختصاصي براي اميرالمومنين و براي کس ديگر ساخته نشده. و بعد ميفرمايد: «ان الامامه زمام الدين و نماء المسلمين و صلاح الدنيا و عز المومنين»، در شرح اين حديث يک کسي نوشته است که واقعا کلام الامام امام الکلام است و اينجا نشان ميدهد. امامت زمام دين است يعني جلودار دين است و نظام مسلمين است يعني اگر امامت بود، مسلمين همه با هم يک نظام مستحکم استوار درستي دارد و الا بهم ريخته است. «و صلاح الدنيا و عز المومنين»، صلاح دنياي آدم امامت است که اگر امامت بود، يک دنيا، يک زندگي خوب و صالح و آميخته به صلح و صفاست. «و عز المومنين» و امامت عزت براي مومنين است. بدانيد و بدانيم و خدا را شکر کنيم که ما عزتي داريم که ولايت اميرالمومنين است، «نوالي وليهم و نعادي عدوهم». باز هم امام کامل ميکند: «ان الامامه اس الاسلام النامي و فرعها السامي»، امامت را بايد امام معنا کند. امامت هم بنياد است و هم شاخه است. آن بنياد اسلامي که نمو ميکند و قابل رشد است و ارتقاء دارد و تحول و تطور و تکامل دارد، آن اساسش امامت است و با امامت رشد ميکند. و فرع سامي، و شاخه بلند، سمو يعني علو. آن شاخه بلندي که ميوه ميدهد، آن شاخهاي بلندي که سايه ميدهد، آن شاخه بلندي که صفا ميدهد، آن شاخه بلندي که منظر زيبا ميدهد، امامت است. «بالامام تمام الصلاه و الزکاه و الصيام و الحج و الجهاد و توفير الفئ و الصدقات» تا ميرسد احکام، امور و اجراي حدود و تمام تربيت و موعظه حسنه همه از امامت برگرفته شده است. بعد تعبير ديگري هم امام دارد، ميفرمايد: «الامام کالشمس الطالعه المجلله بنورها للعالم» امامت يک خورشيد درخشنده که تمام جهان را نورانيت ميدهد، آن که شنيدهايد «يملأ الارض قسطا و عدلا» ان شاء الله در موقع خودش خواهد آمد. اين تنگ و تاريکي که در دنيا ميبينيم، جاهل به امامت هستند. «و هي في الافق بحيث لا تناله الايدي و الابصار»، يک نوري است نور بلندي است که کسي به آن نور بلند احاطه و اشراف ندارد. آن محيط بر انسانها است. مسيطر بر بشريت است. «الامام البدر المنير و السراج الزاهر و النور الساطع و النجم الهادي» بعد امام که ميفرمايد که بدر و ماه منير و چراغ فروزان و نور متلألو است و ستاره هدايت کننده در تاريکيهاي شب است، ميفرمايد:« الامام سحاب الماطر و الغيب الهاطل و الشمس المضيئه و السماء الظليله و الارض البسيطه و العين الغزيره و الروضه»، امام آن ابر باران دهنده است و آن باران زيادي است که زمين و گياهان را ميروياند و باز خورشيد پر از نور، امام آسماني است که پوشش ميدهد و زميني است که زمينه را براي زندگي هموار ميکند. چشمه جوشان و حوض با عظمت تا که بفرمايد:« الامام الانيس الرفيق و الوالد الشفيق و الاخ الشقيق و الام البر بالولد الصغير و مفزع العباد في الداهيه النآد» خلاصهاش اين شد که امام بهترين ياور، پدر مهربان، برادر دلسوز، مادر مهربان براي فرزند کوچکش، پناهگاه مستمندان تا که ميفرمايد: «الامام امين الله في خلقه و حجته علي عباده و خليفته في بلاده الامام المطهر من الذنوب و المبرا من العيوب»، امام معصوم است، بعد ميفرمايد «الامام واحد دهره لا يدانيه احد و لا يعادله عالم»[1]، اين اوصافي بود که درباره امام و امامت آمده بود از بيان آقا امام رضا سلام الله تعالي عليه معناي امامت را فهميديم. اين امامت را خداي متعال داده، امامت به اين عظمت را که تحليلي ديديم بايد ولايت امري باشد اما تقريري و نصي ديديم که مقام امامت تا کجا بود. به عنوان يک عنايت ويژه براي حضرت ابراهيم خليل داده شد.
آيا امامت از نبوت بالاتر است؟
گفته ميشود که امامت در ديد ابتدايي بالاتر از نبوت باشد، مثلا يک کسي که امام هست و نبي نيست و يک کسي که نبي هست و امام نيست بايد برتر باشد، در حالي که اينگونه نيست. اين يک تلقي ابتدايي است. اصل معنا اين است که امامت يک وصفي است براي نبي که اگر نبي امامت داشت، افضل از انبيايي که امامت ندارد. اين برتري امامت بر امامتي است که اضافه به نبوت بشود. آن ميشود افضل نسبت به انبيايي که امامت ندارد. حضرت خليل سلام الله تعالي عليه عرض کرد: «و من ذريتي»، خداي متعال فرمود «لا ينال عهدي الظالمين»، عهد من يعني امامت که عهد خداست که در حديث هم خوانديم.
روايت اصول کافي که امامت عهد خداست
اصول کافي در روايت ديگر ميفرمايد: «ان الامامه عهد من الله»[2]، که حديث سندش کاملا صحيح است محمد بن يحيي عن احمد بن محمد عن حسين بن سعيد اهوازي که اينها از ثقات و اجلاء است عن ابن ابي عمير عن حماد عن عمرو بن اشعث که اعتبار دارد. از امام صادق شنيدم که درباره امامت فرمود که به اراده مردم است؟ فرمود: «لا و الله!» امامت به اراده مردم نيست «و لکن عهد من الله»، امامت عهدي است از سوي خدا که توسط پيامبر در روز غدير اعلام بشود. به اختيار مردم نيست که برود انتخاب کند. لذا باز هم امام رضا سلام الله تعالي عليه درباره آيه «ان اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي و الذين آمنوا و الله ولي المومنين»، ميفرمايد: «فکان له خاصه، فقلدها عليا بامر الله تعالي علي رسم ما فرض الله فصار في ذريته الاصفياء الذين آتيناهم العلم و الايمان»، تا اينجا که من اين قسمتش را دنبال ميکنيم «فمن اين يختار هولاء الجهال؟» از کجا ميتوانند جهال امامت را تعيين کنند. «ان الامامه منزله الانبياء و ارث الاوصياء»، به دست جهال نيست. خداي متعال فرمود: «لا ينال عهدي الظالمين»، عهد امامت بود، عهد من براي ظالمها نميرسد.
مصداق اول ظالم مشرکين هستند
ظالمها چه کساني هستند؟ اولين ظالم مشرک است. «ان الشرک لظلم عظيم»[3]، بنابراين ظالمي که مشرک باشد، شرک به خدا داشته باشد که آن ظلم عظيم است قطعا طبق نص اين آيه اهليت امامت ديني را ندارد و نميتواند امامت ديني داشته باشد. سيوطي[4] در تفسير در المنثور روايت از مجاهد معناي «لا ينال عهدي الظالمين، لا اجعل اماما ظالما» يعني من امام ظالم ديگر نصب و قرار نميدهم، معنا ميکند سيوطي.
روايت تفسير عياشي در اينکه امام ظالم وجود ندارد
بعد مرحوم عياشي در تفسير عياشي ميفرمايد: روايت از حريز از امام امام باقر عليه السلام «في قوله لا ينال عهدي الظالمين، أي لا يکون اماما ظالما». امام ظالم قطعا وجود ندارد. در شرح حديث «و لا ينال عهدي الظالمين»، روايتي را مرحوم عياشي نقل ميکند از صفوان جمال ميگويد اين حديث را در مکه بوديم که صحبت بود، در آنجا گفته شد به اين نتيجه رسيديم و مطلب اين شد که «قال من ذريتي، قال يا رب و يکون من ذريتي ظالم، قال نعم». اسم برد چند نفر را که اينها هستند که ظالم هستند و امامت به آنها نميرسد. «و من اتبعها»[5] و کساني که آنها را اتباع ميکنند.
کسي که از اين امامت فاصله بگيرد سفيه است
بعد در ادامه همين آيه ميفرمايد کسي که از اين امامت، از اين مقام با عظمت، از اين چهره مولي کسي که «يرغب عنه» يعني فاصله از آن بگيرد، کسي از اين امامت فاصله بگيرد «الا من سفه نفسه»، مگر کسي که عقل درست ندارد. عقل درست باشد آدم غير از مولي کسي هست که بعد از پيامبر آدم امامتش را قبول کند؟ قرآن ميگويد قبول نکردن ولايت سفاهت است. براي اينکه عقل سليم در ديد ابتدايي کسي که به قول خود آنها به بت سجده نکرده کرم الله وجهه، کسي که تمام غزوات به دست مبارک او بوده، کسي که علمش تا حالا در دنيا اول است، کسي که تقوايش الگوست تا حالا، کسي که نص غدير دربارهاش است، کسي که قبول نکند «من سفه نفسه»، اين عقل ندارد. يک دستهاش عقل ندارد که اتباع است و يک قسمتش هم کفر است که سران است و موسسين بهم زدن ولايت مولي در اين آيه کافر خوانده شده است و کساني که با يک تبليغات بسيار نادرستي از ولايت کنار کشيدهاند، آنها سفيه خوانده شده و واقعا هم همينطور است. در آيه قرآن گفت «و من يرغب عن مله ابراهيم» که ملت در روايت گفته شده است فالمله در اينجا امامت است. «الا من سفه نفسه». و بعد در ادامه اين همين آيه آن کساني که کنار ميروند در اثر تبليغات سفهاء هستند و عقل ندارند و کساني که عمدا موسسين مخالفت با ولايت هستند، «و من کفر فامتعه قليلا»، دنيايش را يک زندگي برايشان ميدهيم مثل اينکه شما مثال بزنيد رياست دنيا که چيز کمي است، يک رياست چند روزه و يک حکومت چند روزه مثلا، اينها متاع قليلي است، «فامتعه قليلا ثم اضطره الي عذاب النار و بئس المصير»، در آخر به ناچار ميکشانم آنها را به عذاب دردناک و راه بسيار بد و خطرناک. اين تفسيري بود که مرحوم عياشي نقل کرده درباره «لا ينال عهدي الظالمين».
بيان فخر رازي در تفسير کبير
بعد از که اين مطلب از لحاظ روايات بيان شد، بياييم که يک بحث تحقيقي آن را ادامه بدهيم
سه دليل فخر رازي از طرف شعيه ميگويد که امامت به ظالم نميرسد
فخر رازي[6] در تفسير کبير ميگويد: «الروافض احتجوا بهذه الايه علي القدح في امامه ابي بکر و عمر بثلاثه اوجه: الاول» ميگويد رافضيها از اين آيه استفاده کردهاند که ابوبکر و عمر نميتواند خليفه باشد به سه وجه، «الاول ان ابابکر و عمر کانا کافرين فقد حال کفرهما ظالمين فوجب ان يصدق عليهما في تلک الحاله انهما لا ينالان عهد الامامه البته»، اين بيان خود فخر رازي است البته از طرف روافض ميگويد. «و اذا صدق عليهما في ذلک الوقت انهما لا ينالان عهد الامامه البته و لا في شئ من الاوقات»، نه در آن وقت و نه در هيچ وقت ديگر، «ثبت انهما لا يصلحان للامامه»، خلافتشان را کسي انکار نميکند منتها خلافت سلطنت است. ما قائل به سلطنت هستيم و خلافت معنايش هم در لغت «الخليفه: السلطان الاعظم، و الخليفه: السلطنه». امامت به آنها نميرسد، مانع دارد که ظلم است. ظلم هم کفر است. تاريخ هم بلديد که کفر طولاني است چهل ساله است، تقريبا چهل سال مشرک بودند، چهل سال کافر بودند «حتي بلغ اشده اربعين سنه»، از لحاظ تربيتي ميگويند کسي که تا چهل سال رسيد، قابل اصلاح ديگر نيست. اين دليل اول که فخر رازي بيان کرد. دليل دوم «الثاني ان من کان مظلما في الباطن کان من الظالمين فاذن ما لم يعرف ان ابابکر و عمر ما کانا من الظالمين المذنبين ظاهرا و باطنا وجب ان لا يحکم بامامتهما». ميگويد: شعيه ميگويد که امامت ظاهر و باطناش پاک باشد ولي براي آنها ظاهر و باطنش در حال شرک و کفر ديگر پاکي آن ثابت نيست و قابليت براي امامت وجود ندارد. دليل سوم مشرک است و کل مشرک هم ظالم است و الان شما به آنها ميتوانيد بگوييد «کانا ظالمين»، صدق هم ميکند مشتق حقيقت در ما انقضي عنه المبدأ يا حداقل استعمالش صحيح است يا به معناي مجازي يا به معناي حقيقي.
استعمال مشتق در ما انقضي عنه المبدأ صحيح است يا به نحو مجازي يا حقيقي
اينجا يک نکته است که شما نگوييد اختلاف نظر وجود دارد در اينکه مشتق حقيقت است در ما انقضي عنه المبدأ يا نيست و اختصاص دارد به من تلبس بالحال، اين اشکال اينجا وارد نيست. چون شما ميگوييد استعمالش صحيح است حالا به نحو حقيقت يا به نحو مجاز. استعمال که صحيح بود، عنوان صدق ميکند، ظالم «لا ينال عهدي الظالمين». صدق عنوان حال به نحو مجازي يا حقيقي در حالي که تحقيق در اصول هم اين شد که مشتق حقيقت در ما انقضي عنه المبدأ است. بعد ايشان چون آدم فاضلي است و بحث را دقيق بيان ميکند، در آخر ميرسد به جوابها و ميگويد کل اين استدلالها وارد نيست براي اينکه مشتق حقيقت در ما انقضي عنه المبدأ نيست. الان کسي که قسم خورده باشد که به مسلماني سلام کند ولي فرد مسلماني است که قبلا کافر بوده و الان مسلمان است، حالا به اين مسلماني که فعلا مسلمان است اگر سلام بکند، آيا اين درست نيست؟ قطعا درست است. پس معلوم است که مسلمان است و کافر نيست، کفر قبلي اثر ندارد و مسلمان بودن فعلي ملاک است. اولا ما گفته بوديم که مثال دليل نيست، و ثانيا مغالطه است و ثالثا مسلمان بودن خودش موضوعا از نظر ديني، اسلام حال فعلي اسلام شرط است براي احکام اسلام نه براي خلافت و امامت. احکام اسلام مثلا نجس نيست.
مصداق کامل و مورد اتفاق و اجماع و مسلم براي امامت اميرالمومنين است
پس بنابراين براساس رأي خود فخر رازي و سيوطي و محققين خود ما و بيان اصول کافي، راهي براي تطبيق امامت وجود ندارد مگر يک مصداق که اميرالمومنين سلام الله تعالي عليه است که فقط مصداق کامل و مورد اتفاق و اجماع و مسلم و بدون هيچ شبهه. حداقل مصاديق ديگر که شک داشته باشيم ميشود شبهه مصداقيه. کوچکترين شبهه در مسائل اعتقادي خطر دارد و در مسائل اعتقادي براي شبهه و شک راهي نيست. تنها اميرالمومنين به تسالم و ضرورت معصوم و پاک و اهليت و قابليت و جامعيت بنابر مسلک شيعه و سني، اين آيه که امامت که عهد خداست. روز عيد غدير تطبيق ميشود به حضرت علي بن ابي طالب اميرالمومنين عليه افضل الصلاه و السلام. يک نکته يادمان نرود، در روايت خوانديم که ولايت عز المومنين است، يک طلبه تجربه ماست، يک طلبه موفق طلبهاي است که ولايتش قويتر باشد. هرچه ولايتتان قويتر باشد، توفيقتان بيشتر است و معناي قدرت و قوت ولايت را از کجا بفهميم، يعني راه تقويت ولايت فقط کريم هستند، فقط چند قدم برويد و يادشان بکنيد، و واجبات و محرمات را رعايت کنيد، يک مرتبه ميبينيد دل از دست رفت، فقط ميگويد آقا اميرالمومنين، فقط ميگويد آقا امام زمان. ولي، ولي دلهاست. ولي، ولي روح آدم است. ولي، ولي نفس آدم است. يکي از تجليات ولايت تکويني هم همين است. فردا هم ان شاء الله زيارت امين الله را بخوانيد. نکته اصلي در عرفه گفته بودم که در عرفه معرفت آمد و آشنايي آمد و معرفت پشت سر آن عرفان است. معرفت امامت است، عرفان ولايت است. و معرفت آشنايي است، ولايت تعهد است. معرفت آغازي است که فرجام عرفان است. روز عيد غدير معرفت آمد قرار را درست کرد و عرفان تعهد را درست ميکند. روز عرفه آشنايي درست شد و روز عيد غدير تعهد انجام ميشود. تعهد يک تجديد عهد بين خود و خدايمان نسبت به ولايت اهل بيت است، «نوالي وليکم و نعادي اعدائکم».



[1]اصول کافي، شيخ کليني، جلد 1، کتاب حجت، باب نادر جامع في فضل الامام.
[2]اصول کافي، شيخ کليني، جلد 1، کتاب حجت، باب ان الامامه عهد من الله، حديث 2.
[3]لقمان/سوره31، آیه13.
[4]الدر المنثور، سيوطي، جلد 1، صفحه 262.
[5]تفسير عياشي، شيخ عياشي، جلد 1، صفحه 58.
[6] تفسير کبير، فخر رازي، جلد 4، صفحه 45 و 46. .