درس خارج فقه استاد مصطفوی

90/07/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 فروع مربوط به دم متخلف در ذبيحه
  پس از که حکم دم متخلف در ذبيحه کامل شد فروعي که مربوط مي شود به دم متخلف که نيازي به بحث و تحقيق دارد که احيانا کاربردي هست و خود هم بحث با اهميتي است برجسته ترين فرعهايي که مربوط به دم متخلف ديده مي شود به طور عمده سه تا فرع است
 برگشت خون به رگهاي حيوان
 فرع اول حکم دم مسفوح که دوباره به اوداج اربعه برگردد
 بقاي خون زياد در عضو محلل الاکل ذبيحه مثل جگر
 فرع دوم عبارت است از حکم خون زيادي که در عضو محلل الاکل ذبيحه قرار دارد مثلا حکم خون جگر ذبيحه که در حد زياد باشد و جريان و سيلان داشته باشد
 بقاي خون در عضو محرم الاکل حيوان
  فرع سوم عبارت است از بحث درباره دمي که در عضو محرم الاکل ذبيحه قرار دارد مثل طحال اين سه تا فرع قابل بحث و بررسي است اما فرع اول مرحوم سيد يزدي مي فرمايد اذا رجع دم المذبح الي الجوف لرد النفس او لکون راس الذبيحه في علو کان نجسا
 نظر صاحب مستمسک
  مرحوم سيد الحکيم در کتاب مستمسک جلد 1 صفحه 349 مي فرمايد ظاهر از اين عبارت اين است که خون ذبيحه پس از که خارج بشود انگاه توسط تنفس حيوان اگر برگردد به داخل عروق حکمش نجاست است
 نظر مرحوم اقاي خويي
 و اما سيد الاستاد در تنقيح العروه جلد 3 صفحه 11 مي فرمايد که اين خون که بر مي گردد خوني نيست که بيرون رفته دوباره برگردد در ان رابطه که بحثي نداريم بلکه خوني است که در انتهاي مذبح رسيده به توسط تنفس برگردد درباره اين خون بحث داريم مي فرمايد که اين فرض واقع ندارد اين فرض فرضي است که در واقع تحقق عيني نخواهد داشت براي اينکه مي فرمايند ذبح يعني قطع و بريدن اوداج اربعه اين اوداج اربعه عبارتند از 1. حلقوم 2. مجراي تنفس 3. مجراي خون که به ان مي گوييم وريد که در سمت راست و سمت چپ گردن قرار دارد مي فرمايند اين چهار تا رگ اصلي که به عنوان اوداج اربعه تشخيص داديم مي فرمايد پس از که اوداج اربعه يا وريد بريده شود طبيعي است خون با جهش مي ايد بيرون از ان قسمت ديگر راه برگشت وجود ندارد در همان حيني که در انتهاي وريد رسيده اگر بگوييم مجراي تنفس ان را جذب مي کند خلاف واقعيتهاي عيني است وريد مسيري دارد و مجراي تنفس مسير ديگر مجراي تنفس از قسمت اخر وريد خون را بدون اينکه بيرون امده باشد که جذب نمي کند محال است. اين بحث را اين دو تا فقيه بزرگوار به اين شکل بررسي کرده اند
 تحقيق مطلب
  اما تحقيق اين است که اولا در حکم خون داخل و خارج اختلافي وجود ندارد خوني که در داخل ذبيحه است قطعا محکوم به طهارت است خوني که بيرون مي ايد به عنوان دم مسفوح قطعا نجس است اگر ان خون بيرون امده دوباره برگردد فرضا قطعا نجس خواهد بود اصل مسئله ابهامي ندارد اما طبق انچه فهم ابتدايي اعلام مي کند اين است که امکان برگشتي ندارد يا حالت برگشتي وجود ندارد
 کار فقيه استنباط حکم است نه تشخيص موضوع
  اما حقيقت مطلب اين است که اين بحث در واقع بحثي است از سنخ شبهات موضوعيه و بحث فقهي و فقهايي نيست بايد براي تشخيص موضوع مراجعه کرد به راههاي تشخيص موضوع راه تشخيص موضوع فتواي فقيه نيست که گفتيم ضابطه اي است و ان اين که قلمرو کار فقهي با قلمرو کار عرفي جدا کنيم و ضابطه اي در اين جهت داريم که وظيفه فقيه استنباط حکم است نه تشخيص موضوع بايد دقت کرد که تعبيري که به عنوان ضابطه فقهي به ثبت رسيده استنباط حکم است نه تشخيص موضوع اين مطلب يک مطلب قرار دادي نيست يک مطلب تعبدي و تقليدي نيست يک مطلب حقوقي هم نيست بلکه يک واقعيت و حقيقتي است به اين معنا که احکام شرع احکام فتواي شرعي نياز به استنباط دارد استنباط از ادله معتبره شرعي فقيه کسي است که مباني فقهي را اشنا هست و حکم را مي تواند بر اساس مباني شرعي استنباط کند و کار فقيه هم استنباط حکم است چون او مجتهد در فن است معايير و مباني را اشراف و تسلط دارد و بعد از ان فقيه يا حکم شرعي را به شکل فتوا بيان مي کند يا به شکل حکم اگر در قالب قضيه حقيقيه بيان کند مي شود فتوا کل مسکر حرام فتواست موضو ع خاص ندارد و اگر در قالب قضيه شخصيه اعلام بکند مثلا بگويد به شماکه در ضمن بحث فقه کتاب جواهر جلد 5 را مطالعه کنيد اين مي شود حکم
 تشخيص موضوع ساده کار عرف است با حس و مشاهده
  اما موضوعات که عبارت است از پديده هاي موجود در جهان از مکونات جهان اين موضوعات راه اثبات و تشخيصش ادله فقهي نيست راه خودش را دارد که عمدتا راه تشخيص موضوعات دو قسم است اگر موضوعات بسيط ساده بدون ابهام بود راهش حس و مشاهده است مي گويند فقيه گفت در کنار قم درياچه نمک هست دليل نمي خواهد اجماع سنت نص نمي خواهد برويد مشاهده کنيد تابع واقعيت خودش هست ان نکته که برايتان گفتم که موضوعات تابع واقعيت خودش هست به اعلام هست و نيست اعتباري بالا پايين نمي شود تغيير نمي کند
 تشخيص موضوع پيچيده با عرف خاص (خبره) است
  و اما اگر موضوع پيچيده بود از موضوعات خارجي راهش از طريق خبرويت مثلا شما مي بينيد يک دارويي است جزء ترکيبات ان دارو الکل است حالا ما نمي دانيم اگر ان جزء به اندازه قابل توجه است استفاده از ان دارو حرام است واگر مستهلک است قابل توجه نيست اشکالي ندارد در صورتي که استهلاک بشود ديگر حکم ندارد
 (سوال و جواب سوال ايشان اين است که نجاست الکل مي ايد نجس مي کند بعد مستهلک مي شود اما بايد بگوييم که در حال ترکيب در وضعيت که اشياء را ما ترکيب مي کنيم قبل از ترکيب اگر تنجيس به عمل امده که استهلاک نشده است تنجيس سر جاي خودش باقي است اما در منجسيت متنجس بحث کرديم اما اگر مستهلک شد خود مستهلک مثل استحاله است موضوع که فرق مي کند حکمش هم فرق مي کند پس نه ان موضوع است و نه حکم ان حکم است پس از استهلاک حالت منجسيت ديگر ندارد
 سوال و جواب همان لحظه اي که ان خون افتاده و مستهلک نشده محيط اطرافش را نجس مي کند و بعد از مستهلک شد ديگر ان موضوع ديگر خون صدق نمي کند و منجس هم نيست همان که کمتر از کر است خون هست و نجس هست و منجس است پس از که امد داخل اب قليل قرار گرفت ان اب قليل را براساس اينکه قابل انفعال است نجس کرده است ديگر ان موقع بعد از تنجيسش براي کل اب قليل ثابت شده اب قليل منفعل شد اما براي ترکيب دارو اين است که ما يک مقدار الکلي داريم بعد از ان که با اشياي ديگر ترکيب مي کنيم ان اشياي ديگر ماء قليل نيست که به مجرد نجاست کلا منفعل بشود ان محيط اطرافش ممکن است در لحظه اولي تحت تاثير قرار بدهد و متنجس کند اما همان ذره اگر افتاد انجا و استحاله شد بعد از که استحاله شد صدق الکل وجود ندارد موضوع ديگر نيست سالبه منتفي به انتفا موضوع است چطوري مي گوييد بعد از چوب نجسي چوب نجسي که اتش بکنيد که خاکستر بشود استحاله شد ديگر موضوعي نيست حکمي نيست استهلاک چيزي در عداد استحاله است موضوع هم تغيير مي کند و حکم هم به تبع موضوع تغيير خواهد کرد استهلاک گفتم همان لحظه اول که انجا مساس پيدا کرده است محيط اطراف کوچک را ممکن است بگوييم همان لحظه اول نجس است اما ان استهلاک در قسمتهاي متصل به سرعت مستهلک مي شود وجودش ديگر وجود مستقل نيست که کارايي داشته باشد به تعبير ديگر به سرعت مستهلک مي شود خود ان استهلاک قبل از اين که به تنجيس برسد عمليات تنجيس با عمليات استهلاک همراه است در حال عمليات استهلاک عمليات تنجيس قابل توجه و اعتنا نيست درحين عمليات استهلاک مي بينيم استهلاک به عمل امده انا پس از لحظاتي ديگر موضوع ان موضوع نيست لدي الورود بدون اينکه کارايي مستقل و کيان و هستي خودش را حفظ کند شروع کند به عمليات تنجيس وارد مي شود به استهلاک گويا ورودش ابتداي عمليات استهلاک است شروع استهلاک است صدق تنجيس هم بعيد است بکند ما حداقل گرفتيم گفتيم ممکن است در لحظه اول با دقت عقلي ممکن است تنجيس صورت بگيرد اما اگر با دقت ننگريم عمليات تنجيس هم صورت نمي گيرد چون ورودش با ان کميت همان ورود استهلاکي است عمليات استهلاک است عمليات استهلاک در حين عمليات و بعد فارغ شدن از استهلاک قطعا عنوان نجس بر او صدق نمي کند)
 توجه به سه نکته در استنباط حکم توسط فقيه
 اما درباره ضابطه اصليمان استنباط حکم وظيفه فقيه است نه تشخيص موضو ع اين مطلب مهمي است در اين راستا سه تا مطلب هست تا مطلب کاملا روشن شود 1. تعيين موضوع براي حکم از سوي شرع 2. تشخيص موضوع از سوي فقيه براي مقلد 3. تشخيص موضوع از سوي فقيه براي خودش لذا سوالي که بعضي از عزيزان مي کنند که گاهي فقيهي در موضوعي دخالت مي کند و موضوع را اعلام مي کند ما چه کنيم يا مي گويند ميرزاي بزرگ شيرازي تحريم تنباکو به عنوان يک موضوع دخالت کرده است چه مي شود
 تعيين موضوع از طرف شرع براي حکم (در تکوينيات)
 مطلب اول تعيين موضوع براي حکم از سوي شرع يک حقيقتي است غير قابل انکار شرع مي گويد دلوک شمس يا طلوع فجر صادق وقت است براي نماز يا مي فرمايد رويت هلال موضوع است براي وجوب صيام يا وجوب افطار شرع موضوع براي خودش تعيين کرده است و هر حکمي احتياج به موضوع دارد شرع براي حکم خودش موضوع تعيين ميکند اما اين موضوعات از سنخ واقعيتهاي تکويني است راه تشخيص موضوع حس و مشاهده مي شود بنابراين شرع گفت که رويت هلال موضوع است اما شرع وظيفه اش اين نيست که بگويد ايها الناس هذا هلال انظروا الي هذا الهلال و صوموا خود مکلف برود استهلال کند موضوع را تشخيص بدهد تشخيص به عنوان يک واقعيت عيني وظيفه مقلد است
 تعيين موضوع از طرف فقيه براي مقلد
 مطلب دوم تشخيص موضوع را شرع براي حکم معين کرده است که اين موضوع براي حکم است رويت هلال است و همين طور گفته است غنا حرام است موضوع است اما تشخيصش مکلف برود غنا را تشخيص بدهد که اين غناي مطرب است فقيه نمي ايد بگويد که اين ساز و اوازي که از تلويزيون شنيده مي شود غنا مطرب است وظيفه فقيه نيست موضوع خارجي است نياز به تشخيص دارد از راههاي ويژه خودش
 سوال و جواب ان موضوع به عنوان موضوع براي حکم به طور کلي بيان مي شود جزئي از موضوعات تکويني است مثل شب و روز مثلا اب مطهر است طهارت را براي اب جعل مي کند حکم را روي موضوع بار مي کند اب مطهر است اما در خارج بيايد فقيه بگويد هذا ماء يا بگويد که رويت هلال موضوع صيام است اين موضوع را تعيين کرد به طور کلي تعيين موضوع براي حکم است تشخيص موضوع براي مکلف است در غنا گفت غنا فقه و شرع مي گويد بر اساس ادله شرعيه حکمش حرمت است فرق مي کند موضوع براي حکم يا تشخيص موضوع براي مکلف موضوع براي حکم مي گويد غنا حرام است يک خصوصياتي برايش گفته به عنوان موضوع خواندني است ساز و اوازي است شيخ انصاري مي گويد مطرب هم هست پس از که موضوع را بيان کرد حالا ما تشخيص بدهيم اين غنايي که از تلويزيون گوش مي دهيم اين غناي محرم است برويم از فقيه بپرسيم وظيفه فقيه نيست موضوع است خودت تشخيص بدهي تمامي موضوعات از امور تکوينات و واقعيتها هست تشخيصش به دست خود فرد است لذا مي گوييم تشخيص موضوع وظيفه مکلف است
 سوال و جواب (تشخيص موضوعات شرعي مثل حد عرفات کار کيست)
 سوال و جواب يک نکته اشاره مي شود و ان اين است که موضوعات گاهي از ماهيات مخترعه شرعي است مثلا نماز که ترکيب و ترتيبش را شرع ساخته اصل ترکيبي را که شرع دست زده بايد خود شرع ان ترکيب را اعلام کند اما واقعيتش باز هم به عرف بستگي دارد مثلا مي گوييد اگر کسي را ديدم که امروز در مسجد محل نماز خواند نذر کردم که اين پول بدهم ان نماز را شرع نمي گويد که اين نماز است خودتان به عنوان يک مکلف تشخيص بدهيد اين نماز هست يا نيست موضوع را اصلش را شارع اختراع مي کند براي حکم خودش اما باز هم واقعتي است اختراع ترکيبش هست قيام واقعيت است مي بينيم اين نماز قيام و قعود داشت فقيه نمي گويد اين قيام است خود مکلف مي گويد اين قيام است خود مکلف مي گويد اين رکوع است ترکيبش را شرع به عنوان ماهيت مخترعه شرعي اعلام کرده است چون ترکيب را اعلام کرده است لازم است که اعلام هم بکند اماخود موضوع به عنوان يک عمل واقعي باز هم تابع واقعيت خودش هست اگر کسي در خارج نماز خواند بدون قيام و قعود شرع نمي تواند بگويد که اين نماز است چون قيام و قعودش محقق نشده بنابراين ان موضوع هم ترکيبش که از سوي شرع صورت گرفته اعلام مي شود ولي واقعيتش و تشخيص خارجيش تکليف مکلف است اما پس از که سه تا مطلب براي ما معلوم شد يک ضابطه کلي که امروز فهيديم براي ما کافي است که فقيه وظيفه او استنباط احکام است نه تشخيص موضوع
 تشخيص موضوع از طرف فقيه براي خودش
  اما مطلب سوم تشخيص موضوع از سوي مجتهد براي خودش اين هم مطلبي است گاهي اشتباه مي شود که مجتهد که تشخيص داد رويت هلال را دخالت کرد اين دخالت نيست مجتهد و مرجع به عنوان فقيه دخالت نمي کند به عنوان يک مکلف به عنوان يک فرد از افراد عرف مراجعه مي کند راههاي حس را مشاهده دارد خودش را مي رود استهلال مي کند اگر راه حس و مشاهده نداشت با وسائل خبرگاني را گسيل مي کند به عنوان يک پژوهشگر است در موضوعات پيچيده و به عنوان يک محقق است در موضوعات بسيط انجا ديگر خبر از اجتهاد نيست دخالتش دخالت يک فرد مکلف مومن نه به عنوان فقيه و اما او حق دارد دخالت کند وظيفه خودش هست همانطوري که ما هم حق داريم اما اگر اعلام کند ان ديد خودش را براي ما از لحاظ فتوا حجت نيست چون جنبه فتوا ندارد حکم هم نيست چون حکم در موضوعات محل اشکال است اما نظر خودش را اعلام مي کند به عنوان يک فرد مورد اعتماد و يک شخص امين ما به حرف ايشان اعتماد مي کنيم اعلام شد مثلا رويت هلال پيش مرجعي به اثبات رسيد ان فتوا نيست حکم نيست کار شخصي خودش هست که حق دارد در باره موضوعات تحقيق کند ما که شنيديم مي گوييم درست است چون اطمينان مي کنيم حجت شرعي براي ما همان وثوقي است که از قول ان فقيه براي ما حاصل مي شود فرع اول کامل شد.