درباره طاهريت و مطهريت ماء از کتاب عزيز، استفاده ميکرديم. اولين آيه که درباره مطهريت ماء مورد بحث قرار ميگيرد همان آيهاي بود که ديروز بحث شد و سؤالاتي هم در آن رابطه وجود داشت كه عمدتاً نسبت به صيغ طهور بود که چه ساختي دارد؟ اين طهور ظاهر صيغ و صياغتش، وزن صيغه مبالغه است و اگر ما به ظاهر اين وزن اکتفا کنيم و بگوييم که طهور صيغه مبالغه است، با چه اشکالات و مشکلاتي روبرو ميشويم. اشکال خيلي برجسته اين است که اشاره شد که طهور به عنوان صيغه مبالغه اسم فاعلش طاهر، از ثلاثي مجرد طَهُرَ. طبيعتاً فعل و فاعل لازم است، کل متصرفات هم بايد لازم بشود. طهور هم بايد لازم بشود، در حاليكه ما درباره معناي مطهريّت ماء لازم داريم که طهور متعدّي باشد تا معناي مطهريّت را ايفا کند. اين اصليترين اشكال است. ما در اين رابطه جوابهايي که داديم تا حالا، تکرار نميکنيم، چيزهايي که تازه به آن بر بخوريم ميگوييم، فقط يک توضيح بدهم. ما گفتيم هم اهل لغت مثل ترمذي و جوهري، که از چهرههاي برجسته علم لغت و ابناء سنّت هستند، تصريح کردهاند که طهور متعدّيست. تصريح اهل لغت، اين يک مطلب. در استعمالات هم ديديد که طهور، به معناي متعدّي به کار رفته است، آن هم استعمالاتي در روايات. نکتهاي كه توضيح ميدهم که اگر مطالعه کنيد اشکالي به ذهنتان نيايد اين است كه: دو تا روايت را ما آورديم و بقيه را نياورديم. گفتم يک حديث معروف که بينالفريقين است «التراب أحد الطهورين»، ديگري «التراب طهورالمسلم»، اين دو تا روايت. بقيه رواياتي است مانند «جعلت لي الأرض مسجداً و طهوراً» يا «التوبة طهورٌ للذنب» يا «غَسْل الثياب طهورٌ للصلاة» دلالتش يک مقداري عيب داشت. چرا؟ صرفتان تا چه حد است؟ آنها تعديهايشان به واسطه حرف جارّ آمده بود. لذا ما نياورديم و در جعلتالأرض هم معناي طاهر تطبيق ميکرد ولي نياورديم. فقط التراب طهورالمسلم، اين خيلي عالي است. متعدي است، بدون واسطه هم هست. اگر بگوييم التراب يا غسلالثوبِ طهورٌ للصلاة به وسيله حرف جارّ تعدي کرده است؛ خوب هر لازمي به وسيله حرف جار تعدي ميکند، به درد ما نميخورد. اين توضيحي بود که شما در مطالعه گير نکنيد. و اما حقيقت مطلب، طهور در روايات در معناي متعدّي به کار رفته است، لا شک و لا ريب. اين يک نکته. نکته ديگر که مرحوم شيخ طوسي با شدت لحن بسيار ميفرمايد، البته اين لحن تهذيب است، لحن خلاف در کتاب خلاف عوض ميشود. با شدّت و حدّت ميفرمايد که اگر کسي ادبيات و لغت را وارد باشد ميداند که صيغه مبالغه احيانا،ً تعدي و اسم فاعل، احياناً لازم است. کثيراً ما اين طوري اتفاق ميافتد. از کجا ادعا ميکند ابوحنيفه که اين يک قاعده کلي است؟ نخير، نمونهاي هم در شعرِ شاعر ذکر ميکند کليل که اسم فاعلش کال هست، به معناي ضعف و ناتواني و از کار افتادن. خود کليل صيغه مبالغه و متعديست. و اسم فاعلش کال است يعني کسي که نفساً کار افتاده است و تعدي نميکند. و کذلک كم له من نظير. اين مطلب را که ايشان در تهذيب گفت، بماند. جواب ابوحنيفه که ادعاي قاطعي داشت که هر کجا اسم فاعل، لازم بود بايد صيغه مبالغه لازم باشد، چنين قاعدهاي در لفظ نداريم. اساس استدلال ابوحنيفه زده شد، نکته دوم، خود ابناء عامّه از قبيل زمخشري، که اديب نامدار و مفسر بزرگ و عارف و صوفي هم هست، طهور را به معناي طاهر به کار نميبرد بلكه به معناي ماء يتطهر به اعلام ميکند. و آخر سر گفته ميشود که حرف ابوحنيفه اگر چه ممکن است مطابق قياس باشد ولي ما دو تا راه داريم، براي تشخيص معنا و صيغ و صياغت کلمات:
1ـ قياس
2ـ سماع.
و ميدانيم که سماع حاکم بر قياس است. تا وقتي که سماع نباشد به قياس عمل ميکنيم. شما مگر در آيات قرآن صيغ و صياغت خلاف قياس نديدهايد؟ ديدهايد. يکي دو نمونه: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ»، قَصَص خلاف قياس است زيرا جمع فِعْلِه بر فِعَل بسته ميشود. قِصِّه بر اساس قياس جمعاش قِصَص است، در قرآن ميگويد: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ»، خلاف قياس است. متبع است. و همين طور مسجِد و مسجَد، مسجِد ميگوييم، خلاف قياس است زيرا قياسش مسجَد بر وزن مفعَل (اسم مكان) است. بنابراين ما در کلمات ادبا که هيچ، در بيان قرآن هم ديدهايم كه سماعي ميآيد يعني خلاف قياس ميآيد. خودش يک راهي براي تشخيص است. منتها سماعش بايد به اثبات برسد. بنابراين فضلايي از ابناء سنت ميگويند: هر چند ما بگوييم که طهور بر اساس قياس متعدّي نيست ولي بر اساس سماع متعدّيست. خوب سماع هم كه حاكم بر قياس است. أقوي شاهدٍ علي ذلک طهوري است که در روايات آمده است و متعدي هم آمده. اين حرف اول بود. مضافاً بر اين، آنچه كه اين ادعا و اين اشکال را از حدّت مياندازد اين است که طهور گاهي به صيغه مصدر هم آمده است مانند مفعول مطلق. از چه كسي نقل شده است؟ از عَلَمي همچون سيبويه که گفته است: طهرّتُ طهوراً حسناً. طهرّتُ طهوراً چه ميشود؟ مفعول مطلق است، مصدر است. بنابراين انحصار به صيغه مبالغه هم معلوم نيست، مضافاً که قاعده اصلي را هم شيخ با آن شدت و حدّت رد کرد. اين تهذيب بود. بيايم در خلاف. شيخ در خلاف که ميآيد مطلب را به گونهي ديگر نرمترش ميکند و اين اختلاف بين دو مورد اظهار نظر شيخ طائفه تا حدّي است که بعضي از افاضل فرمودهاند که شيخ از نظر خودش برگشته است و ابوحنيفه را تأييد کرده. ولي اگر گوش بدهيم مطلب کاملاً که براي ما روشن بشود، اين حرفها نيست. مطلب متدرجاً تکاملي حرکت ميکند. در تهذيب نسبت به صيغه مبالغه، شيخ به ابوحنيفه ردّ صريح و قاطع داشته است. در خلاف، نسبت به معناي طهور نظر شريفش را معطوف ميفرمايد. در خلاف ميفرمايد: طهور که به معناي طاهر و مطهر است شافعيه هم با ما موافقند، اما ابوحنيفه و اصم، لغوي حنفي، ميگويند که طهور که صيغه مبالغه است معنايش اين است که بايد فعل مکرر يا تکرار فعل را در ضمن داشته باشد. ضارب که ميگوييم کسي است که يک بار عمل ضرب از او صادر شده است، اما اگر ضروب بگوييم بايد حداقل چند بار عمل ضرب و عمليات زدن و مجادله عملي را تکرار کرده باشد، چند بار عمل ضرب از او ديده شده باشد. صيغه مبالغه که معنايش اين شد که مادّه فعل چند بار تکرار بشود، ابوحنيفه ميگويد اين در مورد طاهر امکان ندارد. چرا؟ چون آب طاهر که طاهر است من حيثُالذات، دوباره که تکرار نميشود زيرا تحصيل حاصل است و محال، معنا ندارد. نفسالماء که طاهر است دوباره آن طاهر، طاهر نميشود. اين چيز واضحي است ميگويد محال است، معناي اصلي که ناممکن بود ميگويد خوب ما کاري ميکنيم که در همين صيغه مبالغه يک ازديادي در طهارت را در نظر بگيريم. يک چيزي در عمود طهارت و پاکيزگي بر خود طاهر اضافه کنيم. اين ازدياد در طهارت، جز اين نيست که بگوييم الماء طاهر لنفسه و مطهر لغيره. به اين شکل بياوريم که صيغه مبالغه توجيه بشود. و مرحوم شيخ در آخر اين بيان دوم ميفرمايد: و هذا ما نريد، اين همان است که ما ميخواهيم. ما چه ميگوييم؟ ميگوييم ماء طاهر است و مطهر، تمام شد. پس آن شخص فاضلي که به شيخ اشکال کند که شيخناالأعظم نظرت برگشت. نخير آن مرحله صيغه بود و لفظ اين مرحله معناست، در مرحلهي معنا که برسد ديگر اشکالي پيش نميآيد.مطلب تا اينجا کامل شد. يک نکته ديگر باقي ماند که ديگر از اين محدوده بيرون ميرويم و محدوده نظرات فقهاي آل البيت ميشود. و آن اين که صيغه مبالغه گاهي به معناي تکرار فعل است و گاهي به معناي شدّت و قوت ذات يک عمل. مثلاً ميگوييم نور الشمس أنور من نور القمر، أنور صيغه مبالغه است. براي چه اين را ميگوييم؟ براي اين که شدّتش و قوتش بيشتر است، مستشکلي يا صاحب نظري ميگويد که اين طهور که براي ماء به کار رفته است، براي شدّت در طهارت آن است. ماء آنقدر طهارت قوي و نهايي دارد که به سادگي تغيير نميکند و نجاسات را ميزدايد. خودش به پاکي خودش، باقي ميماند. مخصوصاً کثيف که باشد. اين شدت طهارتش است. دلالت ميکند بر شدّت و قوت معنا. و اين شدّت و قوت معنا، معناي مبالغه است و هيچ مشکلي نداريم. سيدالخويي، که مبنايش اين است که صيغه مبالغه يا طهور را از معناي مبالغه به دور کند و به معني اسم آلت بگيرد، طبق مبناي خودش، اين توجيه را قبول نميكند. ميگويد نخير. همچين چيزي نيست، شدتي در کار نيست، چرا؟ براي اين که شدّت و حدّت و مراتب تشکيک در وجودات در تکوينيات است. نورالشمس أقوي من نور القمر. تکوينيات و واقعيات. اما در عالم اعتبار و اعتباريات شدّت و حدّتي وجود ندارد. که ايشان ميفرمايد گفتيم در احکام وضعي سطح حکم يک سطح است و بالا و پايين ندارد. شدّت و ضعف ندارد. مثلاً طبق مثال خود ايشان ملکيتالدار با ملکيت الکتاب يک درجه ملکيت است. اعتبار است و همين طور رقيّت و زوجيت و طهارت و نجاست. کلاً اينها از امور وضعيه است و شدّت و حدّت ندارد. صيغه مبالغه اين جا نميآيد. کلّ فرمايشات ايشان اين است و به طور مختصر و کامل گفته شد. نوشتهها طولاني، مطلب همين است و هيچ چيزي جا نگذاشتيم به حول و قوه خدا. اما نسبت به بيان و اشکال ايشان تحقيق اين است که اين اشکال و اين رد، وجهي ندارد. براي اين که شدّت و حدّت اولاً در تکاليف شرعي كه وجود دارد. مگر تکاليف اعتباري نيستند؟ مستحب مؤکد، کراهةالشّديده، شدت و حدت است ديگر. اين اولاً. پس فرموديد در اعتباريات وجود ندارد در حالي كه اين اعتباري است. تکاليف همهاش اعتباري است. شرعيات کلاً اعتباريات است که آن را گفتم واقع در شرع همان اعتبار شارع است. واقع، واقع فلسفي و عقلي نيست که گفتيم. اين اولاً. و ثانياً سيدنالاستاد خوشبختانه در وضعيات هم شدّت و حدّت داريم. مگر نجاست اشدّ مانند ولوغ کلاب و ولوغ خنزير، که تطهيرش چقدر مؤونه و تتريب لازم دارد. شدت در نجاست، شدت و حدّت در خود نجاسات و طهارات هم وجود دارد. يا در ملکيت، ايشان مثال ملکيت ميزند، شما دو تا ملک مساوي را مثال آورديد، ملک کتاب و ملک دار. بله متساويان، متساويان است. اما اگر ملکيتهاي مختلف را مثال بزنيم، بسيار واضح است كه ملکيت لازم و ملکيت جايز فرق روشني دارد. جواز، ملکيت، استحکام ندارد ولي لزوم، ملکيت، استحکام دارد. و از اين دقيق تر ديگر نميشود که اين اشکال وارد نيست. بنده حقير توجيه را پيشاپيش گفتم. سمت و سوي حرکت نظر شريف ايشان به آنجاست که طهور را ميخواهد کنار بگذارد که ميگويد طهور به معني اسم آلت به کار برود که زمخشري و عدهاي اين حرف را گفتهاند و رو به راهتر است. اما ما پس از اين که آمديم فعول و طهور را صيغه مبالغه گرفتيم، که مسير مستقيم بود و به هيچ چپ و راست و توجيه و تعبيري دست نزديم، باز هم نکته ديگري را اضافه کرديم که صيغه مبالغه به معني شدّت و حدّت هم هست اين را هم قبول کرديم، تطبيق هم شد. طهور هم به معناي شدت طهارت، در مورد آب نسبت به مطهِّرات ديگر قطعيست. اين حالا ثابت شد. پس صيغه مبالغه بودنش، بلا عيب و نقص آمد و از اشکالي که طاهر قابل تکرار نيست هم، موضوعاً بيرون آمديم. زيرا معناي ديگري براي صيغه مبالغه حقيقتاً وجود دارد که انتخاب کرديم. حالا معناي مطهر بودنش را از کجا پيدا کنيم؟ طبق فرمايش خود سيد الخويي که خداوند به عنوان يک امتنان بزرگ نعمت آب را براي بندگان خودش فرستاده است، مکرّر تذکر ميدهد که نعمت بزرگي خدا داده است، اين آياتي که آمده است، بيست و سه تا آيه درباره فرستادن آب از آسمان بيان شده است. انقدر روي اين نعمت حساب باز شده است. چه نعمت بزرگي؟ و اين نعمت به اين بزرگي پس از اين که از سوي خداند امتنان اعلام شده است، ميبينيم نعمت يعني چه؟ يک مقداري برويم طرف کلام، کلام درستي است، نعمت معنايش چيست؟ نعمت عبارت است از عمل خوب يا شيء خوب که براي دارنده نعمت و براي متنعم به نعمت سودآوري و فائده بدهد. اين معناي نعمت است. تعريف کامل. نعمت اين نيست که بگوييم فردي در مثلاً فرض کنيد مشهد، تهران، خيلي خانه خوبي دارد و امکانات خوبي دارد و سواد خوبي دارد ما اينجا نشستيم و ميگوييم براي ما نعمت است؟ به درد ما نميخورد، سودي براي ما ندارد. نعمت آن است که شيئي يا عملي سودمند براي متنّعم فائده و سود دهد، شما مثلاً الآن که نشستيد اين سوادي که داريد الآن براي خودتان نعمت است، براي خود آدم سود دهد، ما اين مکاني که نشستيم اين نعمتي است، جاي آماده و خوب، فيضيه، براي ما نعمت است که نشستيم و بحث ميکنيم، استفاده ميکنيم اين نعمت است، نعمت معلوم شد؟ خوب، ماء طهور وقتي که ماء طهور با ترکيب صفت و موصوف با اين ترکيب که به عنوان نعمت فرستاده شده است، دلالت التزامي اش چه ميشود؟ دلالت التزامي قبلي اش چه ميشود؟ مطهريت ديگر، اين طوري نيست که يک نعمتي باشد پاک، پاک براي ما، هيچ به درد ما نخورد طرفش نگاه کنيم؟ اين نعمت نشد، وقتي که ميگوييم نعمت هست بر عکس آن چه ايشان فرموده اند، در بحث قبلي گفتيم که فرمود بالمطابقه، مطهِّر است، بالالتزام طاهر، عکسش واقعيت مطلب است، چه ميشود؟ بالمطابقه طاهر است نعمت بزرگي است بالالتزام که نعمت هست، مطهر است ديگر، معناي نعمت بودنش لازمهي نعمت بودنش مطهريتش است، لازم بيّن که هيچ قابل انفكاك نيست، اين مطلب تا اينجا تمام شد و کل بحث حل شد و تمام، الحمدلله تعالي.
سؤال: اين معني نعمت در اصطلاح كلام است؟
جواب: سؤال خوبي فرمودند که نعمت از مصطلحات تخصصي کلام است، از اهل فن و اهل خبره بايد معنايش را بگيريم، نظر آنها نظر خبره است، تمام. اين که تمام شد دو سه تا نکته ديگر باقي ماند، يک آيه ديگر داريم که «وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ»، اين آيه دوم اين طوري بگوييم به سبک سيد الخويي. آيه اول داستانش تمام، آيه دوم براي استدلال نسبت به اثبات مطهريت ماء. ميفرمايد: «وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ» اين آيه را بعضي از فقها مثلاً مرحوم صاحب جواهر کمک براي آيه طهور آورده است که ديروز به اختصار براي شما گفتم، آيه طهور را که آورده است که به اشکال برخورده است، استدلالش اين است كه اين آيه ميتواند موافق باشد با آيهاي ديگر که آن آيه ديگر ميفرمايد ماء مطهر است، کدام آيه؟ «وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ»، يطهِّر از ماده تفعيل است، اسم فاعلش هم مطهر است. درست است؟ آن آيه ماء را توصيف کرده است به مطهّر و استدلال ايشان همين مقدار بود که به معناي مطهّر بودن سنخيت پيدا ميکند، ولکن التحقيق و أوضح من ان يُشَرَّّح که آن آيه ساختش جداست، اين آيه ساختش جداست، آن از مادهي لازم است، اين از ماده متعدّيست. متعدّي بودن کلمه در يک آيه لازم را در آيه ديگر متعدّي نميکند. ربطي به هم ندارد، بنابر اين اين بنده حقير خدا اين را به عنوان دليل مستقل تنظيم کرده بودم بعدش ديدم که سيد خويي هم همين کار را کرده است. به عنوان آيه دوم آورده است. اين آيه در رابطه با اثبات مطهّريت ماء دلالتش بلاعيب است. «وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ»، يطهرکم مضارع باب تفعيل است، ماء چه ميشود؟ ماء ميشود مطهر دلالت از اين جهت تمام. و امّا يکي دو تا اشکالي دارد.
سؤال: حضرتعالي فرموديد كه ما در دليل هم بايد جهت حكم را دقت كنيم، در اينجا از باب تناسب حكم و موضوع هم اگر باشد در بيان موضوع طهوريت شايد باشد نه در باب اين كه بگوييم لازم است يا متعدي. يعني در جهت بيان لازم و متعدي نيست بلكه در جهت بيان مطهريت آب است.
جواب: بله اين اظهار نظري بود از حضرتعالي که بايد چند دقيقه جلوتر ميگفتيد که به خود طهور هم اين اشكال را وارد ميكرديد. فرمايش شما در مورد جهت هم خوب است. منتها ميدانيد چيه؟ ما فعلاً در مرحله فقهالمفردات هستيم. مفردات کلمه دلالت هايش ثابت بشود بعد در مجموع،ترکيب که کامل شد وانگهي جهت گيري بشود. فعلاً خود طهور به معناي يک کلمه، فقهالکلمهاش اين است که صيغه مبالغه است و مشكلي نيست. آيه دوم مشكلي از آن باب ندارد. نه صيغه مبالغهاي در کار است نه فعل لازمي. متعدّي به معناي متطهر است و رو به راه. ولي يک اشکال شايد معروفي را مرحوم صاحب حدائق دارند. صاحب حدائق که ميدانيد كه اخباري هست و مرد بزرگ و صاحب الحدائقالناظرة، علامه يوسف بحراني. ميفرمايد اين آيه در واقعه بدر آمده است، آن جا که بدريان آن روز در محضر اميرالمؤمنين به مشکل کم آبي، تشنگي، آلودگي چرک و وصخ، مسئله جنابت و غيره قرار گرفته بودند، اين نعمت آب نازل شد و قرآن از آن خبر داد، نعمت الهي و اين مورد، هم مورد خاصي است، عموميت ندارد. واقعةٌ في قضيةٍ، اين خاصّ است ما بايد عموميت صادر کنيم، درست است که مطهر است ولي متأسفانه خاصّ خاص است. مشکل ما اين است. اين تمام اشکال از صاحب حدائق، جوابي که سيدالخويي داده است برداشت حقير اين است كه اصولي جواب نداده است، روائي جواب داده است. چرا؟ چون صاحب حدائق اصول را قبول ندارد، بايد روائي جواب دهيد. ايشان نگفت از باب اصول و قاعده اصولي که اينجا چي است، فرمود ما رواياتي داريم که از ائمه آمده است آن هم در کتاب کافي که امثال حدائق کافي را از اول تا به آخر معتبر ميداند. سند گشتن لازم نيست. کتب اربعه مخصوصاً کافي . از کافي روايتي آورد فرمود که امام صادق (سلام الله تعالي عليه) دربارهي آيهاي که نسبت به صله رحم آل رسول است، أمر الله أن يوصل، امام فرمود اين نسبت به آل رسول است وليکن شرح داد كه آيه در موردي که نازل بشود تطبيق مصداق است نه اختصاص معنا. کامل گفته است و يک قانون داده است براي ما. آيه در موردي که نازل بشود، تطبيق مصداق است، نه اختصاص معنا به آن مورد. جواب صاحب حدائق کامل داده شد. اين يک مطلب، دو تا جواب ديگر ما داريم که يکي اصولي ديگري هم تفصيلي است. جواب تفصيلي بر اساس تسالم مفسرين، آيات قرآن الي الأبد آيات القرآني است. بيان قرآن من بدو الشريعة إلی ابدالأبد بياناتٌ و خطاباتٌ للبشرللانسان. اختصاص ندارد، در غير اين صورت اگر اختصاص داشته باشد العياذ بالله قرآن الآن ديگر بايد جمع شود، اختصاص به عصر خودش دارد. هيچ آيهاي نيست تقريباً که در يك مناسبتي نيامده باشد. کلام الله کريم إلي الأبد ديگر معنا ندارد. اين جواب تفصيلي، جواب اصولي را همهي شما بلديد شايد هم ذهن هايتان خواند چي بود؟ گفتيم در اصول قاعده مسلمّي است که مورد مخصص نميشود. هيچ گاهي مورد مخصص نميشود، چرا؟ براي اين که مورد، از ادله لبّيه است، دلالت ندارد، وقتي که دلالت نداشت، اطلاق ندارد، قدر متيقن خودش را ميگيرد، فقط همان مورد را ميگيرد. بيش از آن ديگر هيچ کارآيي ندارد. نه لفظي است، نه بياني است، همان محدوده خودش را ميگيرد و فراسوي محدوده خودش کاري نميتواند بکند، پس آزاد است و آن طرف و عموميت ادله لفظي شامل خارج از محدوده مورد ميشود. اين دليل بر عدم مخصص بودن مورد، اين دو تا نكته که تمام شد يکي دو تا نکته کوچکي براي تكميل مطلب مانده است انشاء الله براي فردا.