درس خارج فقه استاد مصطفوی

88/07/21

بسم الله الرحمن الرحیم

  درباره ادله اجتهاد بحث مي‌کرديم. براي شما نکته‌اي که معمولاً تعرض نمي‌شود گفتم : اجماع فقهاء با سيره عقلاء در يک سطح هستند و تسالم فقهاء با ارتکاز عقلاء هم سطحند. سيره عقلاء حجيتش نياز به امضاء شرعي دارد با شرط استمرار. که شما سوال کرديد. و تسالم فقهاء نياز به امضاي شرع ندارد بلكه به عنوان ضرورت فقهي حجيت دارد. ارتکاز عقلاء هم نياز به امضاء ندارد و به عنوان ضرورت حجيت دارد. اين نکاتي بود که گفتم. روي کاغذ نمي‌آورند. در کتب و صدور، ثبت است پيش فقهاء. براي شما عزيزان خرد و ريزش مي‌کنيم. بعد صحبت از اين شد که عرف چيست؟ از ادله شرعيه سيره عقلاء اضافه و عرف اضافه شد. سيره را کامل با اقسامش گفتيم و تمام. رسيديم به عرف. معناي عرف چيست؟ کارش چه چيز است؟ و ادله اعتبار خود عرف چيست؟ عرف عبارت است از رأي عامه مردم. حرف ما در فقه که مي‌گوييم نظر عرف،همان حرف حقوقدانهاست که مي‌گويند نظر و رأي مردمي. اين معناي عرف است خيلي ساده. و اما کار عرف. براي شما گفتم کار عرف تشخيص ظهورات است. در بحث ظهورات که رسيديم دو تا مطلب قريب‌المخرجند اشتباه نشود: تشخيص ظهورات و حجيت ظهورات. تشخيص ظهورات به وسيله عرف است و حجيت ظهورات به وسيله بناي عقلاست. مثلاً‌ معناي قيام، معناي استطاعت و معناي سعي در روز جمعه براي اقامه نماز، از عرف گرفته مي‌شود. معنايش را تاييد مي‌کند اما اين معناي ظاهر و پيدا از لفظ ،حجيت شرعي دارد. از کجا؟ بر اساس سيره عقلاء که گفتم سيره عقلاء و بناي عقلاء دو تعبير از يک حقيقتند اشتباه نشود. پس اين را فهميديم. اين را که فهميديم يک اصطلاح معروفي است و مي‌خواهم براي شما آن را خوب باز بکنم دقت کنيد. اصطلاح معروفي است بين اصوليين نجفيين يعني مکتب اصولي نجف. شايد اين جمله از مرحوم ميرازي نائيني است که عرف در تعيين مفاهيم کلي ،مورد اعتماد است اما در تشخيص مصاديق، از عرف کاري ساخته نيست. چرايش را خوب دقت کنيد. اين را مي‌گويند همين قدر ديگر شرح که نمي‌دهند. خودشان شکر خدا برايشان خيلي ساده است. ما طلبه ضعيف بفهميم كه چرا اينجوري است؟ عرف در تعيين مصاديق مورد اعتماد است و در تشخيص مصاديق مورد اعتماد نيست. اين اصطلاح معروف است. چرا اينطوري است؟ تعيين مفاهيم که مي‌گوييم منظور از مفاهيم، مفاهيم فلسفي نيست. منظور از مفاهيم، مفاهيم عرفيه است. و عرف نسبت به آن مفاهيم خبرويت دارد. اتّباع نظر آنها، اتباع از رأي اهل خبره است که اين نکته‌اش را فهميديم. فقط مي‌گفتيم نظر عرف تمام مي‌شد. سرّش را فهميديم در تنظير کامل بشود برايتان. چطوري ما در معناي مفردات و تک واژه‌ها، تک کلمه‌ها به لغت مراجعه مي‌کنيم. اهل لغت نمي‌گوييم درست مثل عرف تقدير مي‌كنيم و مي‌گوييم لغت گفته است. اصطلاح برداشت شد. منظور از لغت گفته است اهل لغت است و منظور از عرف اهل عرف است. اصطلاح را خوب بفهميد. اهل عرف به حذف مضاف است. مثل اين که لغت به حذف مضاف. لغت يعني اهل لغت. عرف يعني اهل عرف. چطوري مي‌گوييم ترجمه اين کلمه اين است که اهل لغت گفته است. اين تنظير است و در مفاهيم عرفي تک کلمه‌ها مربوط مي‌شود به لغت. مفاهيم جلمه‌ها مربوط مي‌شود به عرف و اهل محاوره آن زبان، اهل آن زبان. اهل آن زبان خبرويت دارد. حجيت قولشان از باب حجيت قول خبره است. يک چيزي هم برايتان نکته تازه بگویم و آن اينکه شما در بحث اصول خوانده‌ايد که حجيت قول لغوي ثابت نيست. در اصول يک عنوان معروف را خوانديد تحت اين عنوان که حجيت قول لغوي. وارد بحث که مي‌شويم بعد از تجزيه و تحليل اين نتيجه را اعلام مي‌کنند که قول لغوي حجيتي ندارد. اين تقريباً مشهور اصوليون هست. اين را داشته باشيد. اما نکته، چيزي که در اين جا شما مي‌توانيد به عنوان نکته جديد در نظر بگيريد اين است که در همين مسئله ،عمل با قول جداست. در قول مي‌گويند قول لغوي حجيت ندارد اما در عمل همه براي فهم معناي تک کلمه به لغت مراجعه مي‌کنند. جايي که ما پيدا کرديم که عمل با قول دو چيز مي‌گويد. هر کجا شما کلمه‌اي را در روايات در بحث‌ها به آن بر بخوريد که معناي زيرنويس آن کلمه را حاضر نباشيد کسي هم نيست که بپرسيد، چه مي‌كنيد؟ بياوريد مصباح المنير را. مثال بارز شيخ انصاري است. مثالي که خود فقهاء استفاده مي‌کنند. شيخ انصاري در اول مکاسب مي‌گويد در مصباح المنير آمده است كه البيع مبادله مال بمال. شيخ الاصول است و در بحث اصول که مي‌آيد مي‌گويد حجيت قول لغوي ثابت نيست. شنيده بوديد که در اشعار مولوي که فعل من بر قول من باشد گواه اينجا فعل قول را تخطئه مي‌کند بي هيچ ترديد. اين يک نکته جديد بود به عنوان نظر گوش داديد. اين را هم توجه كنيد كه معناي لغوي از تخصص و خبرويت عرف نيست. معناي لغوي اختصاص به لغت دارد. مرز عرف و لغت را جدا کردم. عرف از خودش مفاهيم عرفي دارد. مفاهيم عرفي يعني چه؟ جمله‌ها و بياناتي که اهل آن زبان مي‌شنوند، معاني آن جمله‌ها و آن تراکيب را اهل آن لغت که مي‌دانند، اين عرف است. لغت تخصص ادبي است و متعلق به تک واژه‌هاست. ريشه‌اش به ادب بر مي‌گردد. عمدتاً به صرف بر مي‌گردد. صرف از خودش عالمي دارد. تک کلمه‌ها را خوب بررسي مي‌کند معناهايش را برايتان اعلام مي‌کند اين نکته را که گفتم. مؤيدش را هم پيدا کرديد. پس عمل با قول که مخالفت مشهود داشت بهترين مثال هم آورده شد. مطلب تمام. يک دليل بياوريد که اين بحث کامل بشود. دليلش حجيت قول خبره است. در معناي لغوي کلمه‌ها که ما شک داشته باشيم به اهل خبره مراجعه کنيم. قانون حجيت قول اهل خبره يک قانون شرعي و عقلي است. هم عقلاني است و هم از نظر شرعي حجيت قول اهل خبره يک حجيت مسلم است. اهل لغت خبرويت دارد، در فهم معناي تک کلمه‌ها، اين را که گرفتيد. چه چيز باقي ماند براي ما تا اينجا معناي عرف کار عرف و حجيت عرف شکر خدا کامل شد و در ظهورات قاطي نشود. تشخيص ظهور کار عرف است حجيت ظهور کار بناي عقلاء است. کلمات کليدي يادتان نرود. اما حرف ميرزاي نائيني را کامل کنيم. چه گفتيم؟ يک لنگه‌اش درست شد. که چه بود؟‌ که حق تعين مفاهيم عرفيه مال عرف است. از چه باب؟ از باب خبرويت. يک لنگه اش باقي ماند و آن اينكه عرف حق تشخيص مصاديق را ندارد. اين حرف معروف ميرزاي نائيني در اصول است كه علي‌الظاهر که عرف مورد اعتماد است، در تعيين مفاهيم عرفيه و در تشخيص مصاديق مورد اعتماد نيست.چرا؟‌ چرايش را شما در آورديد؟ در تشخيص مصاديق خبرويت ندارد. تشخيص مصاديق از اختصاصات و تخصص عرف نيست.
 مثال: مثلاً در مفاهيم عرفي مي‌گويند استطاعت. مفاهيم عرفيش را مي‌دانيم حجت است قول عرف استطاعت يعني چي؟ يعني توان مالي در حدي که نيازي به امورات معيشتي پيدا نکند. اين است معنايش. خيلي خوب ما قبول داريم اما تشخيص مصداق يادتان نرود اين مقدمه را بگويم تا مطلب کامل بشود. شما يک وقتي به ذهنتان اين شبهه نيايد که عرف مگر مصداق را نمي‌بيند؟ مگر با مصداق کار ندارد؟ مگر با مصداق ارتباط ندارد؟ که دارد. سر و کارش با مصداق است چطور مي‌گوييد که تشخيص مصداق کار عرف نيست. چرا اين حرف را مي‌زنيد؟ اول مي‌گويد مقدمه فهم، اشکال است. اول اشکال کنيد بعد مطلب را بفهميد مستقيم نرويم که يک وقت بعد اشکال پيش آمد مطلب کامل نمي‌شود. پس چرا مي‌گوييد که حق ندارد؟ جواب اولاً در مصاديقي که مي‌خواهيم بگوييم که مورد بحث ماست که عرف حق تشخيص مصاديق ندارد، مصاديق واضح و معلوم و روشن نيست. مصاديقي که مورد شبهه قرار مي‌گيرد. آن مصداق هايي را که ما شک مي‌کنيم زير مجموعه مفهوم قرار گرفته يا نگرفته است ،آنجا عرف نمي‌تواند کاري از پيش ببرد. حالا فهميديد. همين را که فهميديد مطلب ديگر تقريباً برايتان کامل شد که حرف اصوليون مخصوصاً ميرزايي نائيني علي ظاهر چقدر پر محتواست جايي که شک در مصداق بکنيم به اين شکل که اين مصداق خاص آيا زير مجموعه اين مفهوم واقع مي‌شود يا نمي‌شود. اين جا که عرف نمي‌تواند کاري بکند. چرا نمي‌تواند؟ همان حرفي که در اصول خوانديد. چه گفتيم؟ يادتان است؟ در شبهه مصداقيه چه مي‌گفتيم؟ در شبهه مصداقيه مي‌گفتم عام موضوع درست نمي‌کند. تمسک به عام در شبهه موضوعيه درست نيست به خاطر اينکه عام موضوع درست نمي‌کند. سرش اين بود همان حرف را بياوريد اينجا. در شبهه مصداقيه عرف موضوع نمي‌تواند درست بکند شک در مصداق ،شک در موضوع است. عرف نمي‌تواند موضوع درست کند. خود عموم لفظي و اطلاقات نمي‌تواند موضوع درست کند که بيانات شرعيه است عرف که کمتر از آن است. نکته اصلي. يادم نرود اين را بگويم، شما شنيده‌ايد دليل لبّي الان برايتان رديفي بگويم. شما فقط شنيده‌ايد دليل لبّي اجماع است. يک مثال برايتان بگويم. دليل لبي حداقل پنج مورد دارد:
  1ـ اجماع
  2ـ سيره عقلاء
  3ـ شهرت
  4ـ‌عرف
  5ـ‌ مورد
  مورد ورود خطابات. يادتان است در اصول که مي‌گويیم مورد مخصص نمي‌شود. دليل اصليش اين است که مورد دليل لبّي است زبان ندارد قدرت تصرف برعموميت عام ندارد. حالا اين را که فهميديم. مطلب الان براي ما در تشخيص مصداق همين حرف مي‌آيد. دليل لبي يادتان نرود مواردش را که فهميد قاعده دارد. دليلي لبي خودش يک قاعده بخصوص براي خودش دارد. قاعده در دليل لبي اين است که فقط قدر متيقن را فرا مي‌گيرد وشامل مي‌شود. هر کجا شکی واقع بشود دليلي لبي هيچ گونه کارايي ندارد. تشخيص مصداق که زمينه سازي کردم برايتان مصداقي که مورد شبهه است شک در عموم مفهوم داريد. عرف دليل لبي است قدر متيقن را مي‌گيرد فراتر از قدر متيقن در توان دليلي لبي نيست. قضيه عرف را تا به آخر خوب فهميديد شکر خدا. رسيديم به اين نکته. پس از اين که معناي عرف براي شما گفته شد. اول اينجا يک نکته ديگر را هم تعرض بکنم و تمام. در ادامه بحث از ادله اجتهادي که براي شما گفتم پس از عرف و سيره عقلاء و داستان شهرت، يک اشاره کوتاه بکنيم و تمام. که اين‌ها ادله اجتهادي است تا آخر همين طوري برويم شهرت را هم يک اشاره کوتاه بکنيم. شهرت به طور عمده دو قسم است. شهرت قدما و شهرت متاخرين. شهرت فتوايي و شهرت روايي را کار نداريم. درست و صحيح پيش همه اصوليون تقريباً اين است که شهرت متاخرين هيچ حجيتي ندارد. اصلاً. چرا؟ شهرت چيست؟ يک چيز اجتهادي است. اجماع که نيست سیره نيست. روايت داخلش نيست. ظاهر کتاب نیست هيچي. قدما گفته بودند شهرت با اين مکانت و جايگاه خودش فقط يک دانه نقش دارد. ضعف سند روايت را جبران مي‌کند. اين هم همانطور که ديروز گفتم از زمان شيخ انصاري به آن طرف. اما از زمان شيخ انصاري به اين طرف گويا مخصوصا سيد الخويي مي‌فرمايد که شهرت جبران ضعف سند هم نمي‌کند. چرا؟‌ چون شهرت را در کنار خبر ضعيف که قرار بدهيم ضم الحجر الي الحجر است هيچ کاري نمي‌تواند بکند حجيت ندارد اين درباره نقش شهرت نقش مشهور شهرت. يک نقش مختصر جنبي دارد. يادتان نرود و آن چيست؟ نگفتم درباره اجماع. در مرحله استنباط باز هم قول و عمل را در اينجا برايتان نشان مي‌دهم که فرق دارد. تتبع چيز خوبيست. اختلاف قول و عمل فقهاء را در آوردن. درباره شهرت در مقام استنباط فقيه بر اساس ادله، فتوايي که مي‌دهد اگر فتوا مردد بود بين مشهور و خلاف مشهور طبق مشهور که فتوا مي‌دهند اطمينان نفس دارند پيش خودشان. اطمينان آور است براي خودشان ضميمه مي‌شود براي ادله، پيششان اطمينان آور است. در اين کتاب فقه المعاملات نوشته شده است که از آقاي خويي شايد چند مورد در آوردم در بحث استدلالش که مطلبي مي‌گويد ولي در بحث فتوا یيش طبق مشهور فتوا مي‌دهد. پس شهرت در مقام فتوا يک اطمينان جنبي براي فقيه بوجود مي‌آورد نقش شهرت را کم نگيريد. قسم دوم شهرت که عبارت است از شهرت قدما. شهرت قدما در بحث روايات قطعاً جابر ضعف سند است و مورد توافق هم هست. چرا؟‌ يادتان است در رجال برايتان گفتم که شهرت قدما، مشايخ و اجله‌اي که يک روايت پيش آن‌ها مشهور است آن‌ها خودشان جزء موثِقينند. شيخ طوسي خودش جزء موثقين است. شيخ مفيد خودش جزء موثقين است. يعني توثيق به خصوص راوي از سوي شيخ طوسي و شيخ مفيد صورت مي‌گيرد و همين طور شيخ برقي و ابن قولويه و نجاشي و کشي که اين‌ها چهار تا اصل رجال داريم که آنها را در ضمن بحث‌ها برايتان شرح مي‌دهم. چرا شهرت قدمايي در روايات معتبر است سرّش را فهميديد. اما شهرت قدما در شهرت قدمايي که فقهائي باشد. شهرت قدماي از فقهاء نه از محدثين آن را گفتم که حجيت دارد. شهرت قدماي از فقهاء طبق نظر اصوليون بعد از تحول، يعني بعد از زمان شيخ انصاري همان اشکالي را دارد مي‌گويد اجماع نيست حجيت ندارد اعتباري برايش قائل نيست تمام. منتها حق مسئله آنچه ما ضعفا مي‌فهميم شهرت قدمايي که آدم فحص بکند با توجه به قرب زمان و استفراغ وسعي که آن اجله و قدما داشتند و با توجه به اين که نظر فقهيشان با نظر رواييشان هماهنگ بوده. لذا الان براي ما هنوز روشن نشده است که کتاب فقهي صدوق روايت است يا فتواي خودش است.از بس روايت با فتوا پيش آنها درآميخته بود. دقت کرديد. لذا ما اول کتاب فقهي مقنعه را مي‌دانيم هر چند مقنع مال شيخ صدوق قبل از مقنعه است فقهي بودنش ثابت نمي‌شود. بنابراين اين نتيجه را بگيرم وبعد مي‌رسيم به مسئله بعد نتيجه اش را جمع بندي بکنيم بنابراين شهرت قدما حداقل مويد مي‌تواند باشد تمام الملاک در استنباط حکم هر چند نمي‌توانيم اعلام بکنيم وليکن در کنار ادله يک دانه مويد است که براي استحکام مسئله کمک کند، هيچ قابل انکار نيست. شهرت هم داستانش تمام شد.
 سوال: اينکه ديروز فرموديد بعضي‌ها مي‌گويند که عقل جايگاهي در فقه ندارد؟
 جواب: گفتم که مي‌گويند عقل جايگاهي ندارد بله جايگاه وسيعي ندارد ولي موردي را براي عقل پيدا کرديم. کجا؟ اولويت قطعي اين نکته را هم برايتان گفتم چه بود؟‌ اگر يادتان است ما مي‌گوييم که غلط مشهور شده. ما قياس منصوص العله را قبول داريم. اين‌ها را شرح دادم که ما قياس منصوص العله نداريم آ‌نجا خود عموم علت، بيان لفظي است اشتباه نشود و در مفهوم اولويت يا اولويت قطعيه يک دانه ان قلت خود من کردم شما از خود من گرفتيد به خود من اشکال کرديد همان قدر گفتم که حتي گفته مي‌شود که اولويت قطعيه هم حکم عقل نيست. منتها ما عيبي ندارد کوتاه آمديم حکم عقل باشد يک دانه حکم عقل پيدا کرديم ما عقلي را که در فقه حجيت برايش قائل هستيم عقل قطعي مستقل فقط. اگر جنبه ظنيت پيدا کرد. احتمال خلاف در آن بود ما هيچ حجتي برايش قائل نيستيم.
 در جواب سوال: سوال شما را هر چند خيلي روشن نبود ولي ذهنتان خوب مطلب را تفکيک نکرده انقدر فهميدم برايتان يک بار ديگر هم عرض کنم. خوب دقت کنيد. اهل لغت يک تخصصي براي خودشان دارند که ريشه تخصصشان يک دانه علمي است که بدنه اصلي شان علم صرف است. دقت کرديد. يک علمي در ادبيات اين مال لغت. عرف توانايي عرف اهل آن زبان مثلاً فارسي زبانان، مردم كه فارسي زبان‌اند، اهل عرف‌اند اهل فهم اين زبان‌اند. زباني که اينجا مي‌آيد در بينشان جمله‌ها و بيان ها و خطابهايي صورت مي‌گيرد. تک واژه که توش هست تک واژه را که نمي‌شود. که حذف کنيم. تک واژه که هيچ کاري ندارد فقط طرف و سوي جمله مي‌رود. تک واژه‌ها و تراکيب و کلاً بيان را در همان حد زباني که آن اهل زبان هستند آن‌ها تشخيص مي‌دهند اين‌ها هم متخصص‌اند و اهل محاوره هستند و اهل خبره تمام.
 سوال: ريشه اهل لغت مگر همان عرف نيست؟ تو کتاب هايي که جمع آوري کرده‌اند در زمان‌‌هاي گذشته به اين لغت...
 جواب: اين يک نکته را شما خوب گفتيد. لغت را آن ريشه وضعي پيدا مي‌کند يک مقدار اصليش علم صرف است قسمت جنبيش استقراء از وضع الفاظ است. علم لغت يک علمي است که بدنه اصليش صرف است و ملحقاتش تتبع و استقراء. تمام
 سوال: لذا در اين که لغاتي که تخصصي است. معمولاً اهل لغت حرف مي‌توانند بزنند ولي عرف نمي‌تواند.
 جواب: نه خير نه عرف و لغت اصلاً فاصله اش زمين تا آسمان است همين چيزهايي که در لغت همين الان دارد به کار مي‌رود عرف اصلاً ممکن است يک جايي هست که هم عرف آن را مي‌فهمد هم لغت با هم تضاد و تنافي ندارند.
 سوال: خود لغويون که از همين‌ها گرفته‌اند که:
 جواب:‌ نه از اينها نگرفته‌اند اين زبان اين را در وضع الفاظ در کفايه خوانديد وضع الفاظ تدريجي است طبق نيازمنديها است حق اين است. بهترين حرف را در وضع صاحب کفايه زده است وضع الفاظ تدريجي بر اساس نيازمنديها و واضع اصلي خدا منتها اين توان را براي بندگان خودش آفريده. واضع يعرب ابن قحطان نيست عده خاصي نيست خود مردمند که اين جوري وضع مي‌کنند. تمام.
 سوال: سيره عقلائيه به ارتکازات بر مي‌گردد؟
 جواب: سيره عقلائي با ارتکاز هم سنخند سنخيت دارند درجه اش فرق مي‌کند چطوري اجماع با تسالم هم نسخ است اجماع هم توافق فقهاء است تسالم توافق کل فقهاء است که مطلب پيش فقهاء مسلم است. ارسال مسلم است. ارتکاز و سيره هم همينطور سيره درجه پايينترش است سيره عقلاء بما هم عقلاء مثال تنظيم مي‌کند ارباب نجف مي‌گويند من لدن آدم الي زماننا اين ارتکاز است. من لدن آدم الي زماننا مي‌گويد. دو دو تا چهار تاست. دو دو تا سه تا که نمي‌گويد کسي. و من لدن آدم تا حالا مي‌گويد هر کجا خطر بود احتياط کن ارتکاز است. تمام