1403/03/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: راههای اصلاح نفس/نکتههای آرام بخش زندگی /اصل و فرع در زندگی
قال الله تبارک و تعالی خطابا لنبیه: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾.[1]
من ندیدم در جهان جستجو هیچ وصفی به از خلق نیکو
بحث اخلاق ما به نتاییجی رسیده باشد. یک نتیجه این است که در اثر بحث اخلاق و تربیت، انسان به این معرفت میرسد که تمام امور زندگی بر دو قسم است: قسم اول اصلی و با وفا. قسم دوم فرعی و بیوفا. اما قسم اولی که اصلی و با وفا است، فقط عبودیت است که تا به آخر یار آدم و کمک و معین و پشتوانهی آدم است و باعث عزت و آبروی آدم میشود. قسم دوم امور زندگی است که وفا و بقاء ندارد و در یک کلام تمامی اموری است که مربوط به معیشت انسان و زندگی میشود، این قسمت قسمت فرعی است و در صورتی که فرعی بود، آدم با معرفت اصل و فرع را تشخیص میدهد و روی اصل حساب باز میکند؛ اما فرع اگر آمد، خوش آمد و اگر نیامد که نیامد. مسائل زندگی و مشکلات را کوچک بشمارید. یکی از توصیههای اخلاقی این است که انسان در زندگی به مشکلاتی بر میخورد و زندگی بدون مشکل نیست؛ ولی تربیت میگوید تمام مشکلات زندگی را کوچک بشمارید و آدم با معرفت واقعا آن را کوچک میشمارد؛ برای این که یک مشکل در زندگی میآید، ماندنی نیست، مشکل نیامده که بماند؛ بلکه آمده است که برود و نیامده است که بماند. بنابراین تمامی امور کوتاه، زودگذر و گذرا است و اگر یک بصیرت کاملی باشد، انسان میبیند تمامی حوادث در حرکت و گذر است و ماندگار نیست. انسان یک روزی مسئولیتی دارد و دارای اکرام و تجلیل و احترام است و روز دیگر مدت آن تمام شده و کسی به سادگی سلام او را جواب نمیدهد. بیوفایی از این جهت است. دوران جوانی نعمت بزرگی است؛ ولی این هم میگذرد و دوران پیری فرامیرسد، بعد از گذشتن جوانی میگویید چیزی خوبی بودی ولی نماندی. تمامی مسائل زندگی وفا ندارد و یک امر با وفا است و آن فقط عبودیت است.
شهید اول در کتاب ذکری، در بحث از احوال محتضر روایتی را نقل میکند. کسی که در حال احتضار قرار میگیرد، خیلی حالت عجیبی است. مرحوم محدث قمی میگوید انسان در حالت احتضار که قرار گیرد یک روحیه برایش پیش میآید و آن روحیهی جدایی از دنیا و بیوفایی مال و ملک است. مال و ملک از دست میرود. غم و غصه اش همانجا فرا میرسد. بعد داخل وقتی او را طرف قبر و لحد که میبرد میگوید عجب تنها هستم. در شدت تنهایی و غربت یک مرتبه میبیند یک چهره و تمثالی پیدا میشود و خوشحال میگردد. چند لحظه که میگذر این تمثال عقب نشینی میکند و گم میشود. سؤال میکند شما کی بودی؟ میگوید من مال دنیا بود و حدم تا لب گور بود و بعد از آن خودت میدانی و حسابت. در غربت میماند و بعد از غربت دوم، یک چهره و تمثال دیگر میآید و یک مقدار بهتر است و باز خوشحال میشود که تنها نمیمانم و تا داخل لحد قرار میگیرد این تمثال هم میرود و سؤال میکن که شما کی بودی؟ میگودید پدر یا فرزندت هستم. در غربت میماند و یک مرتبه تمثال دیگر و چهرهی جالب تری پیدا میشود که این چهره مرا تنها نمیگذارد. این تمثال همراه است و سؤال میکند شما که اینجا آمدی کی هستی که این همه با من محبت داری و مرا تنها نمیگذاری؟ جواب میدهد من عمل صالحت و عبودیت شما هستم. عبودیت آدم را تنها نمیگذارد.
پس امور دنیا اصلی و فرعی است. دنبال اصلی بروید فرعی خودش میآید، اگر دنبال فرع بروید نه به فرع میرسید و اصل را هم از دست میدهید «خسر الدنیا و الآخرة» میشوید.
تربیت به انسان معرفت و اصل و فرع را میآموزد. متن را که گرفتید، اصل است و حاشیه اگر شد، خوب و اگر نشد ارزشی ندارد.
شنیده اید که فرع تابع اصل است، وقتی انسان عبودیش را کامل کند و اصل محقق شود، فرع تابع آن است و خودش میآید. خداوند هیچگاه بندهی عابد و مؤمن خودش را نمیگذارد خوار و ذلیل شود. خداوند به لطفی که دارد یک بنده اهل عبودیت را نمیگذارد که آبرویش برود و به مشکلی بر بخورد که قابل حل نباشد. تجربه ثابت کرده است بندهای که اهل عبودیت است، اگر به مشکلی برخورده باشد و حل نشود، یک مرتبه میبیند از طریق غیر معادلاتی آن اشکال و مشکل حل میشود؛ چون عبودیت کارساز است. مدیریت بالا کار انسان را آسان میکند.
روایتی با سند معتبر است که شیخ صدوق از امام صادق (ع) از پدرانش از امیرالمؤمنین (ع) روایت کرده است که حضرت فرمود: ارشادات حکما و فقهاء سه چیز است. منظور از حکما فرزانگان است. امر اول این است میفرماید: «من عمل لآخرته كفاه اللّٰه دنياه»[2] اصل را که گرفتید فرع خودش میآید. اگر دنبال فرع رفتید فرع آدم را جواب میدهد و اصل هم از دستش رفته است. آخرت یعنی عبودیت نه این که انسان قصد کند بهشت چه قدر وسعت دارد، چه قدر حوری دارد و ... کسی که عبودیت را قصد کند خداوند دنیای او را کفایت میکند. بیمهی اصلی که تمام امور انسان را بیمه میکند این است که عبودیت را اصل قرار دهد.
امر دوم: «من أصلح سريرته أصلح اللّٰه علانيته.»[3] کسی که باطنش را درست کند خداوند ظاهر او را درست میکند. درست کردن باطن با شهوت درست نمیشود. باطن درست کردن این است که انسان کارهایش را قربة الی الله انجام دهد و با قصد قربت انجام دهد. شیخ صدرا که استاد سطح اول و عالی نجف بود و استاد علامه طباطبایی بود میفرمود: تمام امور زندگی را انسان میتواند عبادت بسازد و به خدا اضافه نماید. از اول هر روز ابتدای روز به عنوان یک مراقبه قصد قربت کنید و بگویید خدایا تمام امور زندگی ام را قربة الیک انجام میدهم. در امور جزئی وقتی طرف کار میروید قصد قربت کنید. چیزی مینویسید قربة الی الله بنویسید. پس هم کلی و هم موردی قصد قربت کنید تا تمام کارهای تان عبادت شود. در این صورت ظاهر آدم را خداوند درست میکند. ظاهر آدم آبرو و عزت و امور معیشتی است که با مدیریت بالا اداره میشود آن وقت فرد به مشکلی بر نمیخورد که حل نشود.
امر سوم: «من أحسن فيما بينه و بين اللّٰه كفاه اللّٰه ما بينه و بين النّاس.»[4] کسی که بین خود و خدا کارش را اصلاح کند، خداوند بین او و مردم کارش را اصلاح میکند. اصلاح بین خود و خدایش این گونه است که سعی کند گناه نکند و کار خلاف شرع انجام ندهد و واجب را ترک نکند و توجه به مستحبات داشته باشد که مستحبات رنگ و روغن عمارت عبادت و آرایش آن است. سعی کند مسحبات را انجام دهد و کار خلاف شرع انجام ندهد که این کار یک اثر مثبت برای خود فرد دارد و آن این است که کارش بین خودش و خدایش است و آرامش دارد، مردم خوب بگوید غرور نمیگیرد و بد بگوید باز ناراحت نمیشود.
ما شاخ درختیم پر از میوهی توحید هر رهگذری سنگ زند عار نداریم
بشنو ز دل زندهی شمس الحق تبریز از دوست به جز وعدهی دیدار نداریم
تو با خدای خود انداز کار دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
پس اصلاح بین خود و خدا این است که کار خلاف شرع انجام ندهد و سعی کند در تمامی امور کسب رضایت خدا هدفش باشد. آخرین مرحلهی تکامل انسانی رسیدن به کسب رضایت خدا است. اگر انسان موفق شود و رضایت خدا را کسب کند هدف نهایی به دست آمده و از آن بالاتر هم جا دارد و آن سلوک است و اگر اخلاق و سلوک را کمی پررنگ تر کنیم، اخلاق میگوید کسب رضایت خداوند کنید و اگر از آن بالاتر رفتی ورق بر میگردد شما که عاشق خدا بودی، معشوق خدا میشوی
گر تو بر من عاشقی ای محترم پرده بر کن من به تو عاشق ترم
زود آ که کشم من ناز تو عرش و فرشم جمله پا انداز تو
مؤید آن آیه ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ؛ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً﴾[5] است. راضیه عاشق و مرضیه معشوق است. بنابراین اصلاح بین خود و خدا انسان را تا به اینجا میرساند و کسی که چنین کند بین او و بین مردم هم کارش اصلاح خواهد شد. معنویت و اصلاح نفس که صورت گیرد بدون تبلیغات بین مردم یک عزتی به دست میآورد که درک شدنی است و قابل وصف نیست.
اصلاح با مردم وقتی صورت گرفت نتیجه اش این است که مردم شما را دوست دارد و شما آنان را دوست دارید و حرف شما را گوش میکنند. با مردم درگیری ندارید و به کسی بدبینی ندارید و کسی هم به شما بدبین نیست.