1402/09/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: راههای اصلاح نفس/تعلق نداشتن به مال و دنیا /آثار بی تعلقی به مال و دنیا
قال الله تبارک و تعالی خطابا لنبیه: ﴿ وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾.[1]
گفته شد که در زندگی، بهترین کمک در پیچ و خم روزگار، اخلاق است. اخلاق در ابتدا برای آدم یک قوت قلب میدهد و در تنگناهای زندگی اخلاق دست انسان را میگیرد. گفتم که آزاد زیستن در بی تکلفی است. آزاد و آسان دوستی کردن در بی توقعی است. آزاد و آسان مردن در بی تعلقی است.
آزاد و آسان مردن در گرو بیتعلقی:
مشکلی که انسان با آن رو به رو میشود و برای انسان مشکلی حادتر از آن نباشد، آن مشکل مرگ و جان دادن است. آن موقع مردم دو دسته اند یا آسان و راحت جان میدهند یا به سختی جان میدهند که به آن سختی، تلخی جان کندن میگویند. یکی از عوامل تلخی جان کندن، دل بستن به دنیا است. کسی که مال و امکاناتی دارد، خانه، ثروت و مکنتی دارد، بعضی از اشیاء زندگی بسیار دلبستگی میآورد و موقع مردن یاد انسان میآید که من برای این خانه این همه زحمت کشیدم و رنج بردم، بعد از من چه کسی بگیرد؟
ای که دستت میرسد کاری بکن قبل از آن وقتی که ناید هیچ کار
در فقه یک بحث داریم که منجزات مریض اعتبار دارد یا نه؟ این بحث مربوط به این میشود که انسان اگر بیمار شود و بیماری اش شدت بگیرد و یک مرتبه به فکر آن دنیا بیافتد و وصیت کند، وصیت تا یک سوم نافذ است.
منظور از تعلق به دنیا چیست؟
در بارهی تعلق به دنیا گفته بودم آسان مردن و آزاد مردن در بی تعلقی است. مرحوم محدث قمی در کتاب منازل الآخرة میگوید: کسانی که دل بستگی به دنیا دارند، موقع مردن حالت احتضارش خیلی سخت است؛ چون دل از دنیا نمیکند. دل کندن از مال دنیا برایش دشوار و تلخی جان کندن به معنای کلمه برایش مجسم میشود؛ اما کسی که مال و امکانات دارد؛ اما دلبستگی به آن ندارد؛ یعنی دلبستگی در آن حد که تمام عشق و وابستگی باطنی اش به مال دنیا باشد، اگر تعلق نداشته باشد؛ اولا در خود همین زندگی یک کارهایی میکند و از همین مال و منال و مکنتش سرمایه گذاری میکند. هدیه ها، کمک ها و خیریه ها به درد انسان میخورد. گفته شده که خداوند ده برابر در این دنیا برمیگرداند، واقعا همین طور است؛ اما ممکن است دیر و زود داشته باشد. یک فردی پای منبر نشسته بود و موعظهای مطرح شد که اگر کسی انفاق کند، در دنیا ده برابر و در آخرت صد برابر داده میشود. این فرد گفت من با تجارت نتوانستم مالم را ده برابر کنم، میروم نصف مالم را میدهم؛ لذا نصف مکنتش را در راه خدا داد و منتظر نشست که فردا برگردد و بعد از یک ماه برنگشت و با خود گفت این منبری آدم درستی بود و گفت ده برابر بر میگردد، اما چرا بر نمیگردد؟ بنابراین آمد در یک ویرانهی که خود را حلقه آویز کند و ریسمان را بست و وضعیت خفگی که به وجود آمد و دست و پا زد، پایش به دیوار خورد و دیوار افتاد و تناب هم افتاد، دید از وسط دیوار خم زر بیرون آمد، گفت خدا را شکر، خدا ده برابر در دنیا میدهد؛ ولی یک شرط دارد و شرطش یک خفه شدن است. بار دیگر رفت پای منبر و شنید که منبری میگوید یک درهم ده درهم، با خود گفت باید شرطش را به مردم بگویم؛ لذا اعلام کرد ای مردم! این حرفی که منبری میگوید درست است؛ ولی شرطش خفه شدن است و بدون آن نمیدهد.
کسانی که اهل خیرند، بر اساس معادلاتی که تنظیم شده است، ده برابر در دنیا برایش بر میگردد و در آخرت صد برابر. مال دنیا یکی از مشکلاتی است که انسان را به خود جلب میکند. نکتهی اخلاقی این است که ما در مکتب اهل بیت (ع) ترک دنیا نداریم و در فقه یک مرز حلال و حرام داریم، نه کم و زیاد. ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِيَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِي لِلَّذِينَ آمَنُواْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾.[2] حتی برای روحانیت که در ایران یک سایهی از فرهنگ صفوی افتاده و در کشورهای دیگر این طور نیست؛ در لبنان بر داشتن ماشین مدل بالا عیب نمیگیرند. این میراث از صفویه مانده است که خرقه پوش کلبه نشین باید کسانی باشند که اهل ارشاد و مرشدان است و این فرهنگ متأسفانه تا الآن هست. یک فرد لاییک که نماز نمیخواند و دین هم ندارد، اگر یک ماشین مدل بالا سوار شود به او میگویند خوش به حالش، عجب ماشینی دارد؛ اما اگر یک روحانی یک ماشین متوسطی هم سوار شود میگویند آخوند را باش، دیروز الاغ هم گیرش نمیآمد، امروز ماشین سوار میشود. این فرهنگ تصوف است که سایه افکنده است. تکثر و جمع کردن اموال هیچ مانعی ندارد؛ بلکه وجه خوبی هم دارد و آن این است که اگر در پس آن قصد قربت و خدمت به مردم در کار باشد. بنابراین جمع آوری مال دنیا و استفاده از دنیا مشکلی ندارد. ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعًا﴾[3] مال دنیا برای بهره برداری شما آفریده شده است؛ اما تعلق و دلبستگی به آن نباشد. اما صادق (ع) میفرماید: «يا ابن آدم علّق قلبك بالله ولا تعلّقه بخلقه ، فانّك إن علّقته بربك خدموك ، وإن علّقته بخلقه خذلوك.»[4] ای آدمی زاد! فقط دل به خدا ببندید و توکل بر خدا کنید، اگر کسی بر خدا دل بندد، بدون معادلات مورد احترام مردم است و مردم او را احترام میکنند و اگر به غیر خد دل بندد، در آن صورت انسان ذلیل و خوار و سر شکسته میشود.
امام صادق (ع) میفرماید: «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ.»[5] دل حرم خداست و کسی را در آن راه ندهید و اگر راه دهید، طبیعتا خلاف ادب و خلاف آنچه مصلحت است، انجام میشود و برای آدم گرفتاری دارد.
کسی را غیر از خدا به دل راه ندهیم که چند اثر دارد:
دل خانهی خداست خدا صاحب دل است هر کس که دل به غیر دهد پای در گل است
بنابراین آثاری که دارد از این قرار است. اگر کسی بخواهد آبروی خودش را بیمه کند، حق بیمه حفظ آبرو این است که آبروی کسی را نریزد. آبرو ریزی معنایش فحش دادن به کسی در جلوی دیگران تنها نیست و اگر شما چیزی بلد هستید که طرف مقابل خوب بلد نیست و قاطعانه حرف او را رد کنید، آبروی او را برده اید. اگر کسی بخواهد برای خودش بفهمد که شخصیت دارد یا نه؟ خودش را آزمایش کند و ببیند اگر برای دیگران شخصیت قائل هست، خودش دارای شخصیت انسانی است. در روایت آمده که بندهی خدا بین مردم مختفی و پنهان است و احتیاط کنید به کسی بی احترامی نکنید.
تمام انسانها به طور فطری دنبال یک خواسته است و آن این است که تلاش کند تا به یک آرامش کامل و رؤیایی برسد. آخرین هدفی که برای انسان آفریده شده است بهشت است. ﴿فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِيمٍ.﴾[6] راحتی کامل یعنی بهشت و انسان اگر بخواهد در این دنیا تا آنجایی که ممکن است به راحتی برسد و به آرامش برسد، گناه نکند. «وَ الْخَائِنُ خَائِفٌ وَ الْمُسِيءُ مُسْتَوْحِشٌ»[7] آدمی که گناه میکند در اضطراب است و خوف و هراس دارد. اگر به کسی خبر دهد که برای شما احضاریه آمده، او در صورتی که بین خود و خدا گناهی نگرده باشد، هراسی ندارد.
تعلق به دنیا اثر سوء دارد و عدم تعلق اثر حسن و ایجابی دارد. یکی از آثاری که میتوانیم ارائه دهیم این است که فرد متعلق به دنیا پشت دلش خالی است و یک تکیهگاه محکمی ندارد و اضطراب دارد. مدام نگران سرمایههایش است. برخی از افراد سرمایه دار تقریبا فرصتی برای خوردن و خوابیدن ندارد و دنیایش این است. اما کسی که تعلق قلبی به خدا دارد؛ یعنی امید به کرم خدا دارد، در هیچ شرایطی دلش خالی نمیشود، پشتوانه و تکیه گاه دارد و اگر مال بالا و پایین شود یا زندگی پالا و پایین شود، غصه ندارد؛ زیرا معتقد است که خداوند ارحم الراحمین است و چنین خدایی هوای بنده اش را دارد و اضطراب برای چنین فردی وجود ندارد و او توکل بر خدا دارد. هزار و یک پیچ و خم زندگی را طی میکند؛ اما آرامش دارد؛ چون او تعلق به خدا دارد و قلب انسان که تعلق به خدا داشته باشد به این معنا است که به لطف و کرم و رحمت خدا اعتماد دارد و توکل به خدا دارد و ایمان و اعتقاد به کرم نامتناهی خدا دارد و میداند که ما اگر قابلیت نداشته باشیم، کرم قابلیت نمیخواهد.
بشنیده ام که اهل فراست سروده اند نااهل و اهل نزد کریمان دوتا یکی است
عدالت قابلیت میخواهد و کرم قابلیت نمیخواهد. در سرمایه گذاری برای کرم، یک دلبستگی به کرم خدا کافی است و هر سختیهایی که در زندگی بیاید غصهی در زندگی به وجود نمیآید، پس سومین اثر تعلق و دلبستگی به دنیا و مال غصه است. آدمی که تعلق قلبی به خدا دارد، غصه ندارد؛ اما کسی که تعلق قلبی به خدا ندارد، با هم دیگر چشم و هم چشمی دارند، غصه دارند. حتی اگر یک حادثهی پیش بیاید برای کسانی که تعلق قلبی به خدا دارد، آن حادثه را سبک میشمارد.
تمام حوادث دنیا را کوچک بشمارید و هیچ چیزی از مشکلات زندگی را جدی نگیرید؛ چون همه گذشتنی است. دو نفر بودند یکی درویش و دیگری عالم ربانی. عالم ربانی منزلی داشت که طلبهها در اطاق بیرونی او میآمدند و باهم بحث میکردند؛ اما درویش کشکولی داشت. این دو نفر باهم بحث کردند، صاحب کشکول گفت شما به این خانه و ثروت دلبستگی داری و من که درویشم یک کشکول بیشتر ندارم، پس قدر و منزلت شما با قدر و منزلت من برابر نیست و پس از بحث زیاد به توافق نرسیدند. تا این که مسافرت کردند و خبر رسید که باران و سیلاب آمده و خانهی آن روحانی را با تمام امکاناتش برده است. آن روحانی تکانی نخورد و گفت هر چه خدا بخواهد، مصلحت این بوده است. درویش یک مرتبه به چپ و راست نگاه کرد و گفت ای وای کشکول مرا سیل برده است. عالم گفت تجربه کردیم خودت را نشان دادی و من برای از بین رفته خانهی که خدا داده بود، تکان نخوردم؛ اما شما برای آن کشکول بی ارزشت این همه رنج و غم و غصه به خود راه دادی.
امام صادق (ع) یکی از فرزندانش در حضور او، در داخل اطاق راه میرفت که یک مرتبه افتاد و از دنیا رفت، امام صادق (ع) به این مضمون در پیشگاه خدا یادآور شد «خدا را شکر که به من فرزندی داد و بعد هم گرفت.»
امام خمینی (ره) آقا مصطفی را خیلی دوست میداشت و در اثر یک حادثهی ناگهانی، آقا مصطفی از بین رفت و فردای آن روز، در جلسه ختم او، امام خمینی (ره) فرمود: «فوت آقا مصطفی از الطاف خفیهی الهی بود.» این سخن معنایش تعلق نداشتن به غیر خداست و انسانی که به غیر خدا تعلق ندارد، یک آدم آزاده، با شخصیت و یک انسان موفق و بیدغدغه است و سمت و سوی کمال را در پیش رو خواهد داشت.