1403/07/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: خطبه پنجاه و هفتم/کل خطبه /هشدار به کوفیان بابت حاکم بعدی
متن خطبه:
من كلام له(علیه السلام) في صفة رجل مذموم ثم في فضله هو(علیه السلام):
أَمَّا إِنَّهُ سَيَظْهَرُ عَلَيْكُمْ بَعْدِي رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ، مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ يَأْكُلُ مَا يَجِدُ وَ يَطْلُبُ مَا لَا يَجِدُ، فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ. أَلَا وَ إِنَّهُ سَيَأْمُرُكُمْ بِسَبِّي وَ الْبَرَاءَةِ مِنِّي، فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِي فَإِنَّهُ لِي زَكَاةٌ وَ لَكُمْ نَجَاةٌ؛ وَ أَمَّا الْبَرَاءَةُ، فَلَا تَتَبَرَّءُوا مِنِّي، فَإِنِّي وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَةِ وَ سَبَقْتُ إِلَى الْإِيمَانِ وَ الْهِجْرَةِ.
ترجمهی خطبه:
(در سال 40 هجرى، روزهاى آخر عمر شريف خود در نكوهش و هشدار كوفيان ايراد فرمود):
خبر از سلطه ستمگرى بى باك:
آگاه باشيد پس از من مردى با گلوى گشاده، و شكمى بزرگ بر شما مسلّط خواهد شد، كه هر چه بيابد مى خورد،(1) و تلاش مى كند آنچه ندارد به دست آورد او را بكشيد ولى هرگز نمى توانيد او را بكشيد. آگاه باشيد به زودى معاويه شما را به بيزارى و بدگويى من وادار مى كند،(2) بدگويى را به هنگام اجبار دشمن اجازه مى دهم كه مايه بلندى درجات من و نجات شماست، امّا هرگز در دل از من بيزارى نجوييد كه من بر فطرت توحيد تولّد يافته ام و در ايمان و هجرت از همه پيش قدم تر بوده ام.
_________________________________
(1) فرد مورد نظر معاويه است، كه هر چه مى خورد سير نمى شد، او نفرين شده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود، زيرا چند بار او را فراخواند جواب داد مشغول غذا خوردن است، حضرت فرمود: «اللّهمّ لا تشبع بطنه» «خدايا هرگز شكم او را سير مكن» از آن پس معاويه فراوان مى خورد و مى گفت: «مللت و ما اشبعت» «از خوردن خسته شدم ولى سير نشدم»
(2) پس از آن كه معاويه به عراق تسلّط يافت، به تمام شهرهاى اسلامى آن روز دستور العملى را فرستاد كه در خطبه ها و نماز به امام على عليه السّلام ناسزا بگويند و به تدريج براى بنى اميّه عادت شد تا آن كه عمرو بن عبد العزيز در دوران خلافت خود اين عادت ناپسند را ريشه كن كرد.
ترجمهی لغوی برخی واژهها:
سَيَظْهَرُ عَلَيْكُم: بزودى به شما غالب مى شود
رَحْبُ الْبُلْعُوم: گشاده گلو
مُنْدَحِقُ البَطْن: شكم برآمده، عظيم البطن
شرح خطبه:
در محضر نهجالبلاغهی امیرالمؤمنین علیه السّلام بودیم؛ یکی از خطبههای کوتاه نهجالبلاغه، خطبهی پنجاه و هفتم نهجالبلاغه هست که امیرالمؤمنین در این خطبه توصیف کردند دشمنشان معاویه را و از مظلومیّت خودشان پرده برداشتند در این خطبهی کوتاه که فرمودند روزی میرسد که این معاویه مردم را فرا میخواند به صبر کردن و قرائت و ناسزا گفتن به من علی علیه السّلام؛
امیرالمؤمنین اینطوری شروع کردند أَمَّا إِنَّهُ سَيَظْهَرُ عَلَيْكُمْ بَعْدِي بعد از خلافت من امیرالمؤمنین شما مردم و مسلمانها مبتلا میشوید به خلافت مردی که دو تا صفت برایش ذکر کردند رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ مردی که گلو گشاد است یعنی گلویش، خوردنش حد و مرز ندارد مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ شکمش هم گشاد است و وسیع است به طوری که يَأْكُلُ مَا يَجِدُ هرچه گیرش بیاید میخورد وَ يَطْلُبُ مَا لَا يَجِدُ چیزی هم گیرش نباشد طلب میکند؛ خب این یک صفت بارز معاویه را امیرالمؤمنین بیان کردند چون معاویه در بین مردم معروف بوده به شکمپرستی و پیامبر هم این لقب را به معاویه دادند و این پیشبینی را از معاویه کردند؛ میگویند معاویه نوجوان بوده پیامبر چند بار صدایش زدند میآمدند میگفتند معاویه مشغول خوردن است اعتنا نمیکرد میگوید دفعهی چهارم پنجم که پیامبر معاویه را صدا زدند مشغول خوردن بود پیامبر نفرین کردند معاویه را گفتند لاتشبع بطنه هیچ موقع سیر نشوی خدایا هرگز شکم او را سیر مکن میگویند معاویه همینطوری بود میگفت مللت وما أشبعت[1] خسته میشوم از خوردن ولی هیچ موقع سیر نمیشوم میگوید خودش دیگر میگفت غذاها را از جلوی من بردارید که خسته شدم بعد امیرالمؤمنین به این صفت شکمپرستی معاویه در اینجا اشاره کردند؛ بعد امیرالمؤمنین میفرمایند: فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ اگر بتوانید معاویه را بُکشید که جامعهی اسلامی از دست او راحت شود ولی بدانید که موفّق به این کار نمیشوید؛ اشاره میکنند به همان قضیّهی آن پیوندی که ابنملجم و آن سه نفر انجام دادند که معاویه و امیرالمؤمنین و عمروعاص را بکشند که آنها موفّق نشدند که معاویه را بکُشند فقط امیرالمؤمنین به شهادت رساندند که شما موفّق نمیشوید به کشتن معاویه؛ بعد این جمله که امیرالمؤمنین از مظلومیّت خودشان پرده برمیدارند أَلَا وَ إِنَّهُ سَيَأْمُرُكُمْ بِسَبِّي وَ الْبَرَاءَةِ مِنِّي بدانید که بعد از من معاویه شما مردم را دعوت میکند به ناسزاگفتن به من علی و برائت جستن و بیزاری جستن از من علی؛ بعد خود امیرالمؤمنین میفرمایند: فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِي اگر معاویه به شما گفت به من علی فحش و ناسزا بگویید اشکال ندارد در ظاهر به من فحش و ناسزا بگویید فَإِنَّهُ لِي زَكَاةٌ وَ لَكُمْ نَجَاةٌ چون شما نجات پیدا میکنید تقیّه است دیگر، آدم باید جانش را حفظ کند با ناسزاگفتن به من علی شما جانتان را نجات دهید و این باعث افزایش درجات من علی میشود فَإِنَّهُ لِي زَكَاةٌ یعنی درجات من میرود بالا وَ أَمَّا الْبَرَاءَةُ امّا اگر معاویه شما را دعوت کرد به بیزاری از من برائت از من، خب بیزاری جستن یک امر باطنی است، برائت و بیزاری امر باطنی است فَلَا تَتَبَرَّءُوا مِنِّي شما هیچ موقع در قلبتان، در دلتان از من علی بیزاری نجویید فَإِنِّي وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَةِ چون من علی هستم که بر فطرت اسلام متولّد شدم وَ سَبَقْتُ إِلَى الْإِيمَانِ وَ الْهِجْرَةِ و اوّل المسلمین من بودم اوّل المهاجرین من علی بودم از من بیزاری نجویید؛ پس امیرالمؤمنین فرمودند اگر مجبور شدید به تقیّه در لسان به من فحش و ناسزا بگویید اشکالی ندارد ولی برائت که یک امر باطنی است آدم باید حبّ و بغض درونی داشته باشد نه، هیچ موقع در قلبتان از من بیزاری نجویید که در آن آیهی قرآن هم اشاره میکند دیگر مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ[2] یعنی قلب اگر ایمان داشته باشد کافی است؛ پس در قلب از من بیزاری نجویید.
حالا در باب مظلومیّت امیرالمؤمنین و این قضایای معاویه صحبت زیاد است؛ مرحوم علّامه امینی رحمة اللّه علیه، ایشان یک دهه مدرسهی نوّاب مشهد همان دههی چهل ظاهراً آمدند سخنرانی کردند که آن نوارهایش در اینترنت هست الآن؛ یعنی از صوتهای نادری که از علّامه امینی به جا مانده همان جلسات مدرسهی نوّاب مشهدشان هست در آن صوتها اگر در اینترنت گوش دهید خیلی صوتهای با حالی هم هست ایشان گریه میکند خیلی، نام امیرالمؤمنین را میبرد ایشان بغض در گلویش جمع میشود اشک می ریزد، ایشان در یکی از آن نوارها میگوید میگوید زمخشری نقل کرده که معاویه شصت و یک سال، هفتاد و پنج هزار منبر در شام تأسیس کرد که خطباء روی منبر سبّ و لعن امیرالمؤمنین میگفتند بعد خود علّامه امینی میگوید میگوید به خدا قسم اگر خود علی به من مأموریت نداده بود که من الغدیر را کامل کنم اگر مأموریت نداشتم از جانب امیرالمؤمنین که الغدیر را کامل کنم من امینی صبح و شب در حرم امیرالمؤمنین مینشستم بر مظلومیّت علی گریه میکردم بر مظلومیّت علی گریه می کردم بعد علّامه امینی نقل میکند میگوید عبدالملک مروان در شام نماز جمعه میخواند در دعای قنوت دستش میگفت اللّهمّ انّی أشهد أنّ علی بن أبیطالب قد الحد فی دینک ألا فالعنه خدایا تو شاهد باش که علی ابن أبیطالب در دین بدعت نهاده ما او را لعن میکنیم راوی میگوید از بغل دستی پرسیدم این علی ابن أبیطالب که خطیب و امام جماعت هر روز لعنش میکند این کیست ببین چقدر امیرالمؤمنین مظلوم بوده چقدر ناشناخته بوده اگر علّامه امینی نگفته بود من جرأت نمیکردم که بگویم خاک بر دهانم، میگوید راوی به بغل دستش گفت علی ابن أبیطالب هذا لص من لصوص مدینة یک دزدی از دزدهای مدینه پناه بر خدا، حالا معنا میشود جملهی امیرالمؤمنین که فرمود: ما زِلْتُ مُذ قُبِضَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله کُنتُ مظلوماً[3] حالا معنا میشود زیارت امیرالمؤمنین که میگوییم ألسَّلامُ عَلَیکَ یَا وَليَّ اللّهِ أنتَ أوَّلُ مَظلُومٍ قَد غُصِبَ حَقُّه[4] معاویه هفتاد هزار منبر تأسیس کرد که لعن امیرالمؤمنین کنند میگویند معاویه چهارصد درهم داد به سمرة بن جندب ببینید چه کار کرده معاویه رفت بالای منبر سمرة بن جندب گفت این آیهی شریفه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ[5] این آیه که شیعه و سنّی نوشتند در وصف امیرالمؤمنین است، لیلةالمبیت است دیگر وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ سمرة بن جندب رفت بالای منبر گفت این آیه در شأن ابنملجم مرادی است که جانش را داد تا علی را شهید کند؛ آنقدر تطمیع کرد.
حالا سه قضیّه کوتاه هم بگویم از این داستانهای لعن و برائت معاویه که حالا زیاد شنیدید قضیّهی میثم تمّار هست حجر بن عدی هست عدی بن حاتم هست حالا عدی بن حاتم را عرض کنم خدمتتان؛ عدی بن حاتم پسر حاتم طایی است دیگر حاتم طایی مسیحی بود سال نهم هجرت عدی با خواهرش آمدند پیش پیامبر مسلمان شدند اوّل هم خواهرش مسلمان شد بعد عدی بن حاتم؛ این عدی بن حاتم سه تا پسر داشت طریف و طارف و طرفه؛ سه پسرش در جنگ صفّین در محضر امیرالمؤمنین به شهادت رسیدند؛ این عدی ابن حاتم دیگر پا بست ولایت امیرالمؤمنین شده بود مدافع امیرالمؤمنین بود در قلبش محبّت امیرالمؤمنین موج میزد بعد از شهادت امیرالمؤمنین معاویه عدی بن حاتم را احضار کرد در شام؛ میخواست تطمیعش کند و دعوتش کرد به برائت سبّ از امیرالمؤمنین؛ ببیند چقدر عدی بن حاتم در راه ولایت امیرالمؤمنین محکم بوده تعبیر روایت این است ان عدي بن حاتم الطائي دخل على معاوية بر معاویه داخل شد اوّلین جملهای که معاویه به عدی گفت میخواست دلش را آتش بزند این بود گفت یا عدی أین الطرفات طرفات بچّههایت کجایند؟ یعنی طریف و طارف و طرفه سه پسرت کجایند؟ میخواست دل عدی را بسوزاند عدی ابن حاتم گفت قتلوا یوم صفین بین یدی علی بن أبیطالب بچّههایم روز صفّین در محضر امیرالمؤمنین به شهادت رسیدند معاویه به عدی گفت ما أنصفک ابن أبیطالب چقدر بیانصاف بود علی إذ قتل بنیک و أخّر بنیه چون بچّههای تو را به کشتن داد ولی بچّههای خودش حسن و حسین در جنگ صفّین سالم ماندند و به شهادت نرساندند معاویه به عدی این را گفت گفت چقدر علی بیانصاف بود که بچّههای تو را به کشتن داد و بچّههای خودش زنده ماندند چه جملهای عدی بن حاتم جواب داد گفت قال بل ما انصفت علياً من نسبت به علی بیانصاف بودم چرا؟ إذ قتل وبقيت بعده چون علی کشته شد ولی من هنوز زندهام من نسبت به علی بیانصافم که علی به شهادت رسید ولی من عدی بن حاتم هنوز زندهام بعد معاویه گفت که بیا امروز سبّ و لعن علی بگو هم از جانت نجات پیدا کنی هم به تو پاداش زیاد دهم بعد جملهی عدی ابن حاتم به معاویه در شام گفت ببین اینها چقدر جرأت داشتند در راه دفاع از امیرالمؤمنین به معاویه گفت گفت بدان که إن قلوبنا التي أبغضناك لفي صدورنا آن قلبهایی که مالا مال از بغض توی معاویه بود هنوز آن قلبها در دل و قلب ما هست یعنی قلب ما همان قلبی است که زمان امیرالمؤمنین با تو جنگیدیم وإن أسيافنا التي قاتلناك همان شمشیرهایی که با تو روز صفّین جنگیدیم لعلى عواتقنا هنوز بر بازو و بر شانهی ما هست بعدش عدی بن حاتم گفت گفت دوستی من نسبت به علی و بغض من از توی معاویه تمام شدنی نیست و بدان معاویه در فراق علی من همچون مادری هستم که فرزند از دست داده و اشک چشمم در فراق علی خشک نمیشود؛ این عدی بن حاتم یک نمونه از کسانی که تا آخر با ولایت امیرالمؤمنین جان داده.
باز داستان میثم تمّار هم که باز معروف است دیگر؛ میآمد کنار درخت نخل نماز میخواند هر روز، میگفت امیرالمؤمنین به من بشارت داده که من روی این درخت نخل در حالی که دفاع میکنم از ولایت امیرالمؤمنین کشته و شهید میشوم میآمد نماز میخواند مناجات میکرد قرآن میخواند؛ در زمان عبیداللّه ابن زیاد وقتی افشاگری کرد میثم تمّار و از ولایت امیرالمؤمنین دفاع کرد آمدند میثم تمّار را به همین درخت نخل بستند به عبیداللّه ابن زیاد گفتش گفت امیرالمؤمنین به من بشارت داده که من به دست شقیترین افراد که تو باشی در حالی که زبان از دهانم درآوردی و دست و پایم را بستی من به شهادت میرسم عبیداللّه گفت برای اینکه بدانی علی دروغگو است تو را میکُشم ولی زبانت را در نمیآورم تا بفهمی که علی دروغگو است میگوید عبیداللّه دستور داد که میثم تمّار را به درخت نخل بستند امّا آنقدر میثم تمّار آنجا از ولایت امیرالمؤمنین دفاع کرد مردم میآمدند رد میشدند میثم آنقدر صحبت کرد آنقدر صحبت کرد بر علیه بنیامیّه و معاویه و زیاد که عبیداللّه مجبور شد زبانش را در بیاورد و بعد کشتش که گفت صدق علی ابن أبیطالب بدان که علی درست پیشبینی کرده این باز میثم تمّار.
باز حجر بن عدی هم که معروف است دیگر؛ از بزرگان بوده حجر بن عدی؛ جمل، صفّین، نهروان با امیرالمؤمنین بوده امیرالمؤمنین به او گفتند چگونه خواهی بود وقتی که تو را دعوت میکنند به تبرّی و لعنتکردن من علی حجر بن عدی به امیرالمؤمنین گفت گفت به خدا قسم اگر با شمشیر بدنم را پاره پاره کنند و خرمنی از آتش بر سرم فرود آورند ذرّهای از ولایت توی علی دست بر نمیدارم این حجر بن عدی؛ بعد امیرالمؤمنین فرمود به مردم که بدانید شش نفر همراه حجر بن عدی در این سرزمین کشته میشوند که مَثَل آنها همچون اصحاب اخدود است و آنها حجر و یارانش هستند. خب دیگر قضیّهاش معروف است دیگر، بعد از شهادت امیرالمؤمنین سال پنجاه هجری ظاهراً، زیاد بن أبیه حاکم کوفه شد آمد در مسجد کوفه سخنرانی کرد نفرین و لعن به امیرالمؤمنین گفت حجر بن عدی سنگریزهها را زد به صورت زیاد بن أبیه آنقدر زد که مجبور شد زیاد از منبر بیاید پایین بعد نامه نوشت به معاویه و سعایت حجر بن عدی کردند با اینکه از صحابی پیامبر بود خیلی مقام بزرگی داشت معاویه دستور داد حجر بن عدی را با یارانش بیاورند به سرزمین عذرا مرج العذراء نزدیک شام آنجا همه اینها را به دار آویختند این جملهاش محل شاهد ما میباشد ببین در راه دفاع از ولایت امیرالمؤمنین میگوید دوازده نفر بودند شش نفرشان حاضر شدند که سبّ و لعن امیرالمؤمنین کنند و نجات پیدا کنند ولی شش نفر با حجر بن عدی حاضر به برائت از امیرالمؤمنین نشدند یکی حجر بن عدی بود یکی پسرش همّام بود؛ حجر بن عدی به جلّاد گفت اگر قرار است ما را بکُشی اوّل پسرم را بکش بعد من را بکش گفتند چرا؟ گفت چون میترسم اگر اوّل من را بکشی و پسرم شهادت من را ببیند دست از ولایت علی بردارد و سبّ امیرالمؤمنین کند؛ اوّل پسرم را بکش که من بفهمم پسرم عاقبت بخیر شده و با ولایت علی جان داده بعد من را بکش؛ میگویند همین هم شد اوّل همّام پسر حجر بن عدی را کشتند بعد هم حجر بن عدی را به شهادت رساندند.
یک نمونهی دیگر هم یادداشت کردم این هم بگوییم؛ ابنسکّیت هست؛ ابنسکّیت هم از علمای بزرگ شیعه از یاران امام جواد و امام هادی علیهما السّلام است؛ متوکّل عبّاسی دو پسر داشت معتز و مؤیّد؛ اینها را برای درسیادگرفتن و تعلیم قرآن سپرد به ابنسکّیت؛ میگوید بس سعایت کردند و خبرچینی کردند به متوکّل عبّاسی گفتند این ابنسکّیت از شیعیان است از محبّان اهلبیت است دارد به پسرهایت خلاصه درس محبّت اهلبیت را میدهد متوکّل ابنسکّیت را احضار کرد برای اینکه امتحانش کند گفت دو فرزند من نزد تو محبوبترند یا حسن و حسین فرزندان علی؟ ابنسکّیت سکوت کرد هیچچیزی نگفت مجبورش کرد با شمشیر بالای سر ابنسکّیت بگو فرزندان من نزد تو محبوبترند یا حسن و حسین؟ میگوید ابنسکّیت آنجا دیگر تقیّه را گذاشت کنار گفت به خدا قسم خاک پای قنبر غلام امیرالمؤمنین از تو و حکومتت و فرزندانت نزد من محبوبتر است؛ که میگوید دستور داد متوکّل زبان ابنسکّیت را از دهان بیرون آوردند و او را به شهادت رساندند. پس اینطور صحابی و یاران با وفای امیرالمؤمنین در طول تاریخ جانفشانی کردند تا امروز ولایت امیرالمؤمنین محبّت امیرالمؤمنین به دست ما برسد این امانت إن شاء اللّه ما هم بتوانیم این امانت این پیام اهلبیت این مظلومیّت امیرالمؤمنین را به نسلهای بعدی منتقل کنیم.