درس نهج البلاغه استاد سید محسن مرتضوی

1403/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: خطبه سی و نهم/کل فراز /نکوهش کوفیان

 

متن خطبه: من خطبة له(علیه السلام) خطبها عند علمه بغزوة النعمان بن بشير صاحب معاوية لعين التمر، و فيها يبدي عذره، و يستنهض الناس لنصرته: مُنِيتُ بِمَنْ لَا يُطِيعُ إِذَا أَمَرْتُ وَ لَا يُجِيبُ إِذَا دَعَوْتُ. لَا أَبَا لَكُمْ، مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِكُمْ رَبَّكُمْ، أَمَا دِينٌ يَجْمَعُكُمْ وَ لَا حَمِيَّةَ تُحْمِشُكُمْ؟ أَقُومُ فِيكُمْ مُسْتَصْرِخاً وَ أُنَادِيكُمْ مُتَغَوِّثاً فَلَا تَسْمَعُونَ لِي قَوْلًا وَ لَا تُطِيعُونَ لِي أَمْراً حَتَّى [تَكْشِفَ] تَكَشَّفَ الْأُمُورُ عَنْ عَوَاقِبِ الْمَسَاءَةِ، فَمَا يُدْرَكُ بِكُمْ ثَارٌ وَ لَا يُبْلَغُ بِكُمْ مَرَامٌ. دَعَوْتُكُمْ إِلَى نَصْرِ إِخْوَانِكُمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الْأَسَرِّ وَ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ النِّضْوِ الْأَدْبَرِ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْكُمْ جُنَيْدٌ مُتَذَائِبٌ ضَعِيفٌ، كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ.

[قال السيد الشريف أقول قوله(علیه السلام) متذائب أي مضطرب من قولهم تذاءبت الريح أي اضطرب هبوبها و منه سمي الذئب ذئبا لاضطراب مشيته].

ترجمه خطبه: (در سال 39 هجرى پس از اینکه يكى از افسران معاويه (به نام نعمان بن بشير) با دو هزار سرباز به سرزمين آباد قسمت غربى فرات یعنی عين التّمر(جایی که مالك بن كعب فرماندار امام(ع) بود و صد نفر نيرو در اختيار داشت) حمله کرد و امیرالمومنین كوتاهى مردم كوفه را در یاری رسانذن به آنان دید اینچنین فرمود):

1. نکوهش کوفیان: گرفتار كسانى شده ام كه چون امر مى كنم، فرمان نمى برند و چون آنها را فرا مى خوانم، اجابت نمى كنند. اى مردم بى اصل و ريشه، در يارى پروردگارتان براى چه در انتظاريد؟ آيا دينى نداريد كه شما را گرد آورد و يا غيرتى كه شما را به خشم وا دارد؟

نفى تفكّر: آپولیتیسم APOLITISM (لا قيدى و عدم شركت در مسائل سياسى).

2. علل شکست و نابودی کوفیان: در ميان شما به پاخاسته و فرياد مى كشم و عاجزانه از شما يارى مى خواهم، امّا به سخنان من گوش نمى سپاريد و فرمان مرا اطاعت نمى كنيد، تا آن را كه پيامدهاى ناگوار آشكار شد، نه با شما مى توان انتقام خونى را گرفت و نه با كمك شما مى توان به هدف رسيد. شما را به يارى برادرانتان مى خوانم، مانند شترى كه از درد بنالد، ناله و فرياد سر مى دهيد و يا همانند حيوانى كه پشت آن زخم باشد، حركتى نمى كنيد. تنها گروه اندكى به سوى من آمدند كه آنها نيز ناتوان و مضطرب بودند «گويا آنها را به سوى مرگ مى كشانند و مرگ را با چشمانشان مى نگرند».


ترجمه لغوی برخی واژه‌ها:

مُنِيتُ: مبتلاء شدم

تُحْمِشُكُمْ: شما را جمع کند، شما را به دشمنان خشمگین سازد

الْمُسْتَصْرِخْ: دادخواه، فرياد يارى خواهی کننده

أنادیکم: شما را صدا می‌زنم

مُتَغَوِّث: پناه‌خواه، «وا غوثاه» گویان

مَسائَة: بدی و چیز ناراحت‌کننده

ثَار: قصاص و انتقام، خون به نا حق ریخته شده

جَرْجَرْتُمْ: صدا به گلو انداختید

الجمل الَاسَرّ: شتر مریض، شتری كه درد ناف داشته باشد

النِّضْو: شتر لاغر

أدْبَر: حیوان یا شترى كه پشتش را پالان مجروح کرده باشد

جُنَید: لشکر کم و اندک

مُتَذائب: مضطرب و ناراحت، بی‌تصمیم

ذِئب: گرگ. گرگ را ذئب ناميدند چون در رفتن، اضطراب دارد.

توضیح و تفسیر خطبه: یکی از خطبه‌های کوتاه نهج‌البلاغه خطبه‌ی 39 نهج‌البلاغه هست؛ خطبه‌ای که امیرالمؤمنین(ع) شکایت کردند از مردم کوفه و مردم زمان خودشان؛ متأسفانه یکی از نکاتی که خیلی مغفول واقع می‌شود در حیات و سیره‌ی امیرالمؤمنین(ع)، مظلومیّت ایشان در زمان حکومتشان است. ما همیشه می‌گوییم امیرالمؤمنین(ع) مظلوم بودند، اوّل مظلوم است ولی تا می‌گوییم مظلوم بودند، می‌گوییم چه؟ در تصور ما 25 سالی که امیرالمؤمنین(ع) در اوج مظلومیّت و خانه‌نشین بودند، حوادث مدینه و جسارت به خانه‌ی ایشان و حوادث و مصائب حضرت زهرا(س) است؛ این‌ها همه درست است و شاید بالاترین مصائب امیرالمؤمنین(ع) هم این باشد ولی یاد نمی‌کنیم از مظلومیّت حضرت در زمان حکومت‌داری ایشان؛ وقتی امیرالمؤمنین(ع) آن پنج سالی که حاکم بودند، ولیّ بودند، خلیفه بودند، آن پنج سالی که زعیم بودند، حضرت مظلوم بودند؛ نه این 25 سالی که خانه‌نشین بودند که طبق قاعده است چون خانه‌نشین بودند خب مظلوم هم بودند ولی آن پنج سالی که خلیفه بودند و زعیم حکومت بودند. خود حضرت در مورد آن پنج سال می‌فرمایند: من مظلوم هستم؛ امّا در نهج‌البلاغه در خطبه‌های متعدّد داریم که امیرالمؤمنین(ع) شکایت می‌کنند از اینکه کسانی که با آن‌ها بیعت کردند و کسانی که دور امیرالمؤمنین(ع) هستند، آن‌ها به حرف ایشان گوش نمی‌دهند و این مظلومیّت اضلی حضرت است. لذا آن جمله از امیرالمؤمنین(ع) معروف است که: همیشه ما دیدیم که حاکم بر مردم ظلم می‌کند و مردم مظلوم واقع می‌شوند ولی منِ علی با این که حاکم بودم، مردم بر من ظلم کردند. خطبه‌ی 39 در رابطه با همین است یعنی بحث شکایت حضرت از مردمی که نسبت به ایشان بی‌وفا بودند. می‌گویند قضیّه این بوده که زمان حکومت امیرالمؤمنین(ع)، نعمان بن بشیر از یاران معاویه، با دو هزار نفر حمله کرد به سرزمین عین‌التمر در شمال عراق که یک سرزمین حاصل‌خیزی بود؛ حاکم عین‌التمر صد نفر سرباز داشت که نصفشان هم می‌گویند فرار کردند و برگشتند به کوفه؛ خبر رسید به امیرالمؤمنین(ع) که این حادثه انفاق افتاده است؛ حضرت مردم را جمع کردند و برایشان خطبه خواندند؛ فرمودند: معاویه حمله کرده به سرزمین عین‌التمر، ما باید سپاهی تشکیل دهیم و برویم به عین‌التمر و دفاع کنیم اما هیچ‌کس به حرف امیرالمؤمنین(ع) عمل نکرد؛ حضرت سران قبائل را جمع کردند، گفتند شما قبائل بسیج شوید و بروید عین‌التمر دفاع کنیم؛ اما در تاریخ است که جز تعداد اندکی از مردم، جمع نشدند. ببینید این در زمان حکومت حضرت است که مردم را دعوت می‌کنند به جهاد و کسی به حرف ایشان گوش نمی‌دهد؛ بعد از این که این قضایا تمام شد و کسی به یاری آن‌هایی که در عین‌التمر به اصطلاح غریبانه و مظلومانه شهید شدند، نپیوست امیرالمؤمنین(ع) این خطبه را ایراد کردند: مُنِيتُ بِمَنْ لَا يُطِيعُ إِذَا أَمَرْتُ منِ امیرالمؤمنین(ع) مبتلا شدم به کسانی که زمانیکه به آن‌ها امر هم کنم، اطاعت نمی‌کنند وَ لَا يُجِيبُ إِذَا دَعَوْتُ مردم را دعوت می‌کنم ولی دعوتم را اجابت نمی‌کنند؛ بعد این جمله عجیب است، می‌فرمایند: لَا أَبَا لَكُمْ ای مردمی که پدر ندارید یعنی مردم بی‌ریشه و بی‌اساس، اگر مردمی بودید که ریشه و اساس داشتید، زمانی که ولیّ‌تان شما را دعوت می‌کرد، دعوتش را اجابت می‌کردید مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِكُمْ رَبَّكُمْ منتظر چه هستید؟ چگونه پروردگار و دین خدا را یاری کنید؟ وقتی امامتان دارد شما را دعوت می‌کند و جواب نمی‌دهید پس دیگر منتظر چه هستید؟ حضرت می‌فرمایند: دین ندارید شما، غیرت ندارید؛ خب چیزی که برای مردم انگیزه ایجاد می‌کند چیست؟ یا دین است که به خاطر دینشان قیام ‌کنند و یا به خاطر غیرت و انسانیّت‌شان؛ امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: شما مردم کوفه نه دین دارید و نه غیرت و انسانیّت؛ معاویه حمله کرده به مسلمانان در سرزمین عین‌التمر و همه را قتل عام کرده اما یک نفر از شما بلند نشد برود کمکشان کند أَمَا دِينٌ يَجْمَعُكُمْ اصلا دین ندارید که شما را جمع کند وَلَا حَمِيَّةَ تُحْمِشُكُمْ غیرت ندارید که شما را به خروش بیاورد؛ اگر غیرت داشتید حدأقل ناراحت می‌شدید و می‌رفتید کمک می‌کردید؛ بعد حضرت می‌فرمایند: حال من امروز اینطوری است که أَقُومُ فِيكُمْ مُسْتَصْرِخاً باید بلند شوم و داد بزنم و صدای وا غوثاه و ناله و کمک سر دهم ولی کسی جوابم را ندهد وَ أُنَادِيكُمْ مُتَغَوِّثاً فَلَا تَسْمَعُونَ لِي قَوْلًا وَ لَا تُطِيعُونَ لِي أَمْراً شما را با استغاثه صدا می‌زنم که بشتابید و به برادران مسلمانتان کمک کنید ولی انگار صدای مرا نمی شنوید تا یاریم کنید؛ تا کی میخواهید ادامه دهید؟ حَتَّى [تَكْشِفَ] تَكَشَّفَ الْأُمُورُ عَنْ عَوَاقِبِ الْمَسَاءَةِ تا موقعی که کار به آخرش برسد؟ موقعی که دارید عواقب سوء کارهایتان را می‌بینید؟ آن موقع می‌گویید ما از شما اطاعت می‌کنیم؟ بعد می‌فرمایند: به خیر شما مردم امیدی نیست فَمَا يُدْرَكُ بِكُمْ ثَارٌ من با شما مردم نه می‌توانم انتقام خونی را بگیرم وَلَا يُبْلَغُ بِكُمْ مَرَامٌ و نه با شما می‌توانم به یک مقصد و مرامی برسم یعنی با شما راه به جایی نمی برم دَعَوْتُكُمْ إِلَى نَصْرِ إِخْوَانِكُمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الْأَسَرِّ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ النِّضْوِ الْأَدْبَرِ زمانی که دعوتتان کردم که به یاری برادرانتان بشتابید، شبیه شتری که درد ناف دارد و ناله می‌کند، شُدید و آنقدر سنگین به زمین چسبیدید که نمی شود شما را از زمین‌ جدا کرد. فلذا در آخر از این توده مردم خَرَجَ إِلَيَّ مِنْكُمْ جُنَيْدٌ یک سپاه کوچک، نزدیک به پنجاه نفر مهیا شدند ولی آنها نیز همانند مُتَذَائِبٌ ضَعِيفٌ شبیه روباه‌های ضعیف، شبیه کسانی که اضطراب و ترس آن‌ها را فرا گرفته است، بودند؛ اشاره کردند به این آیه‌ی قرآن ﴿كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ﴾[1] شبیه کسانی که می خواهند آنها را ببرند و بکُشند؛ یک قدم جلو می‌روند و ده قدم به عقب برمی‌گردند. این تازه حال آن پنجاه نفری است که همراهی کردند.

امیرالمؤمنین(ع) موقعی که حکومت نداشتند که علی القاعدة مظلوم بودند ولی وقتی ولیّ امر مسلمین بودند چرا باید مظلوم باشند؟

مثلاً در خطبه‌ی 121 بعد از جریان حکمیّت امیرالمؤمنین(ع) این تعبیر را دارند: أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِكُمْ من می‌خواهم بیماری و دردم را با شما مردم دوا کنم یعنی شما کمک کنید که درد منِ علی دواء شود أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِكُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِي امّا خود شما مردم، درد منِ علی هستید؛ بعد می فرمایند: كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَةِ[2] حال منِ علی با شما مردم این است همانند کسی است که می‌خواهد خار را از پایش با یک خار دیگری دربیارورد. مگر می شود با یک خار، خار دیگری را درآورد؟

باز در خطبه 27 می فرمایند: يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ، حُلُومُ الْأَطْفَالِ یعنی شما یک آدم‌هایی هستید که رؤیاهای کودکانه دارید یعنی مثل بچّه‌هایید وَعُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ مثل زنان و دختران در حجله هستید که آرزوهای بلند دارند ولی کاری نمی کنند؛ این تعبیر عجیبی است که امیرالمؤمنین(ع) به مردمی که با آن‌ها بیعت کردند، کسانی که به اصطلاح شیعیان حضرت در آن زمان بودند، می‌فرمایند: لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً[3] کاش اصلا شما را نمی‌دیدم و با شما آشنا نمی‌شدم.

باز در خطبه‌ی 97 نهج‌البلاغه هم این تعبیر به کار رفته که: یا أَهْلَ الْكُوفَةِ ای مردم کوفه مُنِيتُ مِنْكُمْ بِثَلَاثٍ وَ اثْنَتَيْنِ منِ علی مبتلا شدم به سه ویژگی که در شما مردم کوفه هست و دو ویژگی که در شما مردم کوفه نیست؛ سه ویژگی که در شما مردم کوفه هست:

صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاعٍ اول اینکه گوش دارید ولی نمی شنوید.

وَ بُكْمٌ ذَوُو كَلَامٍ حرف می‌زنید ولی در گفتن کلامی برای حق، ساکتید.

وَ عُمْيٌ ذَوُو أَبْصَارٍ چشم دارید ولی نمی‌بینید.

 

اما دو ویژگی که در شما مردم کوفه اصلاً پیدا نمی‌شود:

لَا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ موقعی که بخواهم شما را ببینم و کاری را به شما بسپارم، آزادی در راستگو ندارید.

وَ لَا إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلَاءِ[4] موقع بلاء و گرفتاری و جنگ هم که شود شما اصلاً برادران قابل اعتمادی نیستید.

پس منِ علی به مردمی مبتلا شدم که پنج ویژگی دارند. امام حسن(ع) هم اینطوری بود؛ در تاریخ ائمه که انسان نگاه می کند، دور امام حسن را در ساباط و مدائن تنها گذاشتند؛ دور مسلم بن عقیل را در کوفه خالی کردند این مردم؛ و همین طور أبی‌عبداللّه هم که در کربلا، آن‌هایی که به أبی‌عبداللّه نامه نوشتند چطور دور أبی‌عبداللّه را در کربلا خالی کردند.


[1] سوره انفال، آيه 6.
[2] نهج البلاغة، الدشتي، محمد، ج1، ص112، خطبه 121.
[3] نهج البلاغة، الدشتي، محمد، ج1، ص27، خطبه 27.
[4] نهج البلاغة، الدشتي، محمد، ج1، ص85، خطبه 97.