1402/07/25
بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما راجع به هوش مصنوعی بود (فقه هوش مصنوعی)، و از این رهگذر آغاز کردیم که ابتدا تواناییهای هوش مصنوعی را بررسی کنیم و باز برای اینکه این جهت محقق شود ابتدا آمدیم وجود نفس را اثبات کردیم اصل وجود نفس برای ما محرز شود. حالا این نفس مادی است یا مجرد است و اگر تجرد دارد تجردش عقلی است یا تجرد مثالی. اینها را خیلی ما کاری نداریم برای خود وجود نفس به این معنا که نفس را ثابت کنیم و بگوییم تعقل انسانی و هوش انسانی از نفس است نه از جسم بما هو جسم. در این خصوص سه دلیل بیان کردیم.
دلیل چهارم: استحاله انطباع کبیر در صغیر
دلیل چهارم را هم عرض کنیم. یکی از ادلهای که برای تجرد نفس بیان کردند (منتها وقتی تجرد نفس ثابت میشود خود نفس هم ثابت میشود و) آن دلیل استحاله انطباع کبیر در صغیر است. شکی نیست همه صورتهایی که در ذهن انسان به تصویر کشیده میشود بزرگتر از جسم بما هو جسم است بلکه گاهی میلیونها برابر است نسبت به جسم انسان و این صورتهایی که تصور میشود این صورتها خودِ واقع خارجی نیست بلکه صورتهایی از واقع خارج است. در اینجا گفته میشود که انطباع شئ کبیر در زمانی که کبیر بودنش محرز است در شئ صغیر محال است. یعنی نمیشود شئ کبیر در شئ صغیر داخل شود و انطباع پیدا کند. پس معلوم میشود که مدرک آن صورتهای بسیار بزرگتر نفس انسان است نه این مغز فیزیکی انسان.
بررسی ادله وجود نفس
حالا میخواهیم چهار دلیل را بررسی کنیم. به نظر ما از این چهار دلیل یک دلیل مورد قبول است و بقیه ادله قابل قبول نیست. دلیل اول این بود که این آثار مختلفی که خاص نفس حیوانی است و مخصوص نفس انسانی است. نفس حیوانی یک خواصی دارد که نفس نباتی ندارد و آن احساس و اراده است و نفس انسانی هم یک اثر خاصی دارد که نفس حیوانی ندارد و آن تعقل است. اگر این آثار خاص از جسم بما هو جسم صادر شود لازم میآید که این آثار هم در نبات باشد، هم در حیوان باشد و هم در انسان و حال آنکه میبینیم این آثار خاص در همه نیست و هر کدام آثاری دارند. پس معلوم میشود که این آثار خاص از جسم بما هو جسم صادر نمیشود بلکه از یک موجود دیگری به نام نفس صادر میشود. به نظر ما این دلیل اثبات مدعا را نمیکند. چون یمکن أن یقال که مغز فیزیکی حیوان با مغز فیزیکی انسان متفاوت است. حقیقت جسم را که ما نمیدانیم که چیست. حقایق در دست ما نیست. ممکن است کسی بگوید این مغز حیوان با مغز انسان عصبهایی که در این دو موجود است اینها با همدیگر تفاوت دارد که در آن مغز حیوان اثر آن احساس و اراده است ولی در نبات چون اصلاً دارای مغز نیست پس دارای احساس و اراده نیست و اثر تعقل که در مغز انسان است بخاطر این است که مغز انسان اصلاً فیزیک آن با مغز حیوان فرق میکند. حرکت تفکر و تعقل در انسان بوجود می آید اما در حیوان بوجود نمی آید. این اشکال را هم به تجربه تا حدودی میتوانیم بیان کنیم چون حیوانات متفاوت هستند. گاهی گفته میشود که نوعی از انسان نوعی از تفکر در آن هست. با این حال میخواهیم بگوییم که با این دلیل ثابت نمیشود که تعقل از یک نفس است و آن هم یک نفس مجرد. این دلیل به نظر ما قابل این نیست که مدعا را ثابت کند.
دلیل دوم دائمی بودن آثار بود. به این معنا که اگر این آثار خاص از جسم بما هو جسم بود باید دائمی باشد و حال آنکه این آثار چه در حیوان و چه در انسان دائمی نیست. یک وقتی میبینی در طول عمر که یک انسان 30 سال زندگی میکند آن آثار خاص وجود دارد اما پس از 30 سال آن اثر وجود ندارد. بعد تعقل از بین میرود. حتی ساعت به ساعت است. ممکن است در این ساعت تعقل فعلیت داشته باشد اما در ساعت دیگری تعقل نباشد. حتی گاهی لحظه به لحظه است. پس معلوم میشود که آن آثار خاص از جسم بما هو جسم نیست. از یک شئ دیگری است که اسم آن را نفس میگذاریم و از نفس انسانی آن اثر خاص صادر می شود و آن آثار خاص از نفس حیوانی صادر میشود. این دلیل به نظر ما بهتر از دلیل اول است ولی باز کافی نیست بخاطر اینکه یمکن أن یقال که این نفس حیوانی و این مغز انسانی که همان شبکه عصبی فیزیکی که جسم بما هو جسم است آن ممکن است در یک زمانی فعلیت داشته باشد و در یک زمان دیگری فعلیت نداشته باشد. مغز انسان ممکن است طوری طراحی شود که بر اساس شرایط زمانی و مکانی فعلیت پیدا کند و بر اساس شرایط زمانی و مکانی بر اساس ارتباط انسان با خارج این تعقل گاهی از بین میرود و گاهی هم به طور کامل از بین میرود و گاهی موقت از بین میرود. بنابراین دائمی نبودن آثار خاص هم دلیل بر وجود نفس آن هم نفس مجرد نیست. همین نفس فیزیکی ما اینطوری طراحی شده است. الان یکی از برکات علوم جدید این است که بعضی از اعتقادات ما را که امکانش را حداقل ثابت میکند.
من یک وقتی در مکه عرض کردم که ما روایاتی داریم که این حجر الأسود تصویر همه انسانها را دارد. کسی که دست بلند میکند و به عنوان بیعت با حجر الأسود طواف میکند و دستش را بلند میکند این حجر الأسود تصویر همه را دارد. این امکانش با علم جدید ثابت شده است که یک ابرکامپیوتر که ساخته دست خود انسان است ممکن است میلیاردها تصویر را در خودش داشته باشد. حتی کامپیوترهای ساده هم این امکان را دارند. بنابراین علم جدید یک خدمتی را به مسائل اعتقادی دارد میکند که باید از آن استفاده کرد. از آن طرف هم خیلی از استدلالها دچار مشکل میشود. همین که استدلال کردند از دائمی نبودن آن آثار خاص نتیجه میگیریم که یک نفسی وجود دارد. ممکن است کسی بگوید این ماشینهای کامپیوتر و ماشین هوش مصنوعی گاهی دچار ویروس میشود و آن کارکرد آن از بین میرود.
یمکن أن یقال که نفس انسان هم مثل کامپیوتر است که گاهی جسم بما هو جسم دارای ویروس میشود. ویروسی که مغز انسان میگیرد با ویروسی که کامپیوتر میگیرد متفاوت است.
یمکن أن یقال که مغز انسان هم این چنین چیزی است. بنابراین این هم دلیل بر وجود نفس نیست.
دلیل چهارمی که امروز عرض کردیم که أضعف ادله است که انطباع کبیر در صغیر است. الان این ابرکامپیوترها و این ماشینهای ساخته دست بشری خیلی بیش از انسان توانایی عکس برداری از اشیاء بزرگتر از خودش را دارد. چه بسا یک دستگاه کارکرد تصویر برداری کل جمعیت زمین را داشته باشد. پس این انطباع کبیر در صغیر دلیل بر وجود نفس انسان نیست و این توانایی در هوش مصنوعی هم هست. به این دلیل نمیشود که ما نفس مجردی داشته باشیم.
دلیل دوم باز بهتر از دلیل اول بود. و دلیل چهارم که أضعف ادله بود.
دلیل دیگری که بود و میشود به آن تا حدودی اعتماد کرد انسان معلق در فضاست. انسان معلق در فضا استدلالش این بود که ابن سینا میگوید یک انسانی به صورت خلق دفعی بوجود بیاید و مراحل جنین و امثال آن را نداشته باشد و بعد حواس ظاهری او بالکل تعطیل شود. یعنی در فضای بسیار تاریک باشد که صدایی نباشد و حواس دیگر او هم فعال نباشد. ابن سینا میگوید که این انسان به این شکل که اصلاً از حواس خودش استفاده نمی کند یکدفعه میتواند به خودش بیاید و بگوید یک منی وجود دارد شبیه آنچه که دکارت میگوید من میاندیشم پس هستم. این دلیل میشود اینکه میگوید این من با حواس ظاهری درک نشد چون حواس ظاهری ندارد و فرض این است. پس معلوم میشود که آن مُدرک من نفس انسان است و چیز دیگری نیست. اشکالی که به ذهن ما آمده نسبت به این استدلال این است که اگر کسی بتواند این حالت را برای خودش تصویر کند و بالوجدان این حاصل شود که خودش را در آن فضای معلق ببیند یعنی تمام حواس ظاهری او تعطیل شود مثل کسانی که روحشان را از بدنشان مجرد میکنند مکاشفه دارند. اگر کسی اینطوری بتواند خودش را بر یک شکل بیاورد که انسان معلق در فضا شود اگر این من که ابن سینا میگوید را درک کند آن دالّ بر وجود نفس است. منتها این برای او اثبات نفس نمیکند چون او خودش انسان در فضا را تجربه کرده است. خودش انسان معلق در فضا را تجربه کرده و بعد دیده که در آن معلق در فضا که همه حواس خودش را تعطیل کرده باز مدرک آن من است. آنجا برای این شخص اثبات میشود که آن مدرک من که جسم نیست چون حواس همه از بین رفته معلوم میشود آن مدرک من آن نفس است که برای او اثبات میشود اما برای این انسانهایی که این تجربه را ندارند چگونه اثبات کنیم.
من به ابن سینا عرض میکنم انسانی که آن تجربه را دارد این استدلال برای او اثبات نفس میکند ولی ما که این تجربه را نداریم چه اثباتی هست؟ من انسان معلق در فضا نشدم و تجربه نکردم که ببینم آن من را درک میکنم یا نه. پس این استدلال همگانی نیست برای کسی که تجربه کرده فقط برای او ثابت میشود.
اما یک چیزی که ابن سینا در برخی از کلماتش ذکر کرده اما این نحوه استدلال را نفرموده و از فکری بوده که بنده داشتم و آن این است که انسان معلق در فضا را تجربه نکردیم ولی شبیه به آن را تجربه کردیم و آن انسان در خواب است. هر کسی انسان در خواب را تجربه کرده است به جای انسان معلق در فضا. در خواب ما بالوجدان حواسمان از کار افتاده و تعطیل شده است. البته نمیگویم همه حواس. یک وقتی در ذهنم آمد که کسی که خوابیده یک شئای در دست اوست بعد ما این انگشتان او را باز میکنیم ولی میبینیم هنوز درک دارد. یعنی باز انگشتانش را به هم فشار میدهد این معلوم میکند که احتمال دارد که حس لامسهاش فعال است. اما گاهی بالوجدان اینطوری است که همه حواس در عالم خواب تعطیل میشود که من در عالم خواب به آن من توجه دارم. آیا این جسم است؟ جسم که در عالم خواب است خصوصاً آنهایی که دچار مرگ مغزی میشوند که دیگر اصلاً حواس تعطیل میشود و اینقدری هم نقل شده از کسانی که دچار مرگ مغزی شدند که ما به یقین رسیدیم که بالأخره غیر از جسم بما هو جسم چیز دیگری همراه انسان است. آن شئ حلول کرده در انسان و ترکیب اتحادی شده یا نه در کنار انسان است و یک ترکیب انضمامی است. ما کاری به اینها نداریم. مثلاً تجردی است که در بدن انسان حلول میکند. بالأخره ما یک جسمی بما هو جسم دریافت میکنیم. حالا کیفیت آن را کاری نداریم. من چیزی که برای خودم قانع کننده بود این است که انسان معلق در فضا را که تجربه نکردیم اما انسان در خواب را تجربه کردیم و انسان در حال مرگ مغزی را هم دیگران تجربه کردند و اینقدر بیان شده که ما به یقین رسیدیم که آنها درکی از این عالم دارند حال آنکه جسم آنها بالکل تعطیل شده است. پس وجود نفس تا اینجا ثابت شد و تعقل هم از نفس است چون حواس بدن تعطیل است. اما میبینیم آن تعقل در عالم خواب یا مرگ مغزی وجود دارد.
نکته: ما نمیخواهیم بگوییم آن نفس در عالم خواب ارتباطش بهطور کامل از بدن قطع شده است ولی به هر حال آن تعقل و تفکر از این جسم به تنهایی نیست و از جسم بهعلاوه نفس است. به هر حال چه نفس بهطور مستقل مدرک باشد و چه به کمک بدن مدرک باشد به هر حال تعقل و تدبر بدون نفس در انسان امکان ندارد. این چیزی است که ما میخواستیم اثبات کنیم. بحث اصلی این است که این هوش انسانی را که قبول داریم از نفس تراوش میکند. هوش مصنوعی را قبول داریم و چیزی نیست که قابل انکار باشد اما جلسه آینده میخواهیم تفاوت بین هوش مصنوعی و هوش انسانی بهطور کامل بپردازیم.