درس خارج فقه استاد مرتضی مقتدایی

97/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: كتاب الزكاة/متعلق الزکاة /اموال زکوی واجب و مستحب

بحث اخلاقی: در ادامه بحث اخلاقی که راجع به سبک زندگی و اداب و سنن منطبق با موازین اسلامی صحبت می‌کردیم نکاتی را در معاشراتی که ما با پدر و مادر، برادران و خواهران و همسایگان و صله ارحام باید رعایت کنیم بیان می‌کردیم و همچنین معاشراتی که باید با دوستان و رفقاء و ایتام و نیازمندان که مورد تأکید و سفارش منابع اسلامی بود صحبت می‌کردیم؛ اخیرا مطالبی را که مرحوم علامه مجلسی در بحار از آداب و معاشرت رسول خدا(ص) نقل کرده‌اند را مطالعه می‌کردیم؛ معاشرت آن حضرت با فقراء و اغنیاء و دوستان و دشمنان و یهود و نصارا و مجموعا معاشراتی که حضرت با اقشار مختلف جامعه داشته است.

یکی از علماء مجموع آداب و سننی که رسول خدا(ص) داشتند و در ابواب مختلف کتب روایی نقل شده است را یک جا و سلسله وار و بر گرفته از همه روایات بیان کرده است و مرحوم علامه مجلسی نیز این اثر را در ضمن بحار الأنوار مطرح نموده است.

قبلا نیز این آیه را در راستای سبک زندگی اسلامی قرائت کردیم که: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا﴾[1] «به يقين براى شما در زندگى پيامبر خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز بازپسين دارند و خدا را بسيار ياد مى‌كنند.» بنا بر این آیه کریمه، بهترین الگوی بشریت، رسول گرامی اسلام است و به همین جهت سیره نویسان عنایت داشتند رفتار و معاشرت رسول خدا(ص) را ثبت و ضبط کنند و از آن نکات رفتار اسلامی را استخراج نمایند.

رفتار پیغمبر(ص) با یک یهودی: یکی از ماجراهایی که از حضرت نقل شده است رفتار آن حضرت با یک یهودی است: «و بالسند المتصل الى الشيخ الجليل عماد الإسلام محمد بن بابويه، عن الحسين بن إدريس، عن أبيه، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن محمد ابن يحيى الخزّاز، عن موسى بن اسماعيل، عن أبيه، عن الإمام أبي الحسن موسى الكاظم(ع)، عن أبيه، عن أبيه، عن أبيه، عن أبيه، عن أبيه أمير المؤمنين عليهم السّلام قال: إنّ يهوديا كان له على رسول اللّه(ص) دنانير فتقاضاه فقال: يا يهوديّ! ما عندي ما أعطيك قال: فإنّي لا افارقك يا محمّد حتّى تقضيني. فقال(ص): إذن أجلس معك. فجلس(ص) معه حتّى صلّى في ذلك الموضع الظهر و العصر و المغرب و العشاء الآخرة و الغداة. و كان أصحاب رسول اللّه(ص) يتهدّدونه و يتواعدونه. فنظر رسول اللّه(ص) إليهم فقال: ما الّذي تصنعون به؟ فقالوا: يا رسول اللّه يهودي يحبسك! فقال(ص): لم يبعثني ربّي عزّ و جلّ بأن أظلم معاهدا و لا غيره. فلمّا علا النهار قال اليهوديّ: أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، و شطر مالي في سبيل اللّه، أما و اللّه ما فعلت بك الذي فعلت إلّا لأنظر الى نعتك في التوراة فإنّي قرأت نعتك في التوراة محمد بن عبد اللّه مولده بمكّة و مهاجره بطيبة و ليس بفظّ و لا غليظ و لا سخّاب و لا مترنّن بالفحش و لا قول الخنا، و أنا أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أنّك رسول اللّه، و هذا مالي فاحكم فيه بما أنزل اللّه. و كان اليهوديّ كثير المال[2] این روایتی است که امیرالمؤمنین(ع) نقل فرموده‌اند: «إنّ يهوديا كان له على رسول اللّه(ص) دنانير فتقاضاه» یک یهودی چند دینار از رسول خدا(ص) طلبکار بود و در همان وسط کوچه از حضرت مطالبه کرد؛ «فقال: يا يهوديّ! ما عندي ما أعطيك» حضرت خطاب به یهودی فرمودند: ای یهودی آنچه تو از من طلب داری الآن نمی‌توانم بدهم؛ «قال: فإنّي لا افارقك يا محمّد حتّى تقضيني.» یهودی گفت: من از تو جدا نخواهم شد تا زمانی که طلب من را بدهی. «إذن أجلس معك» حضرت فرمود: در این صورت چاره‌ای ندارم مگر این که به همراه تو در همین جا بنشینم. «فجلس(ص) معه حتّى صلّى في ذلك الموضع الظهر و العصر و المغرب و العشاء الآخرة و الغداة.» پس حضرت به همراه آن یهودی در همان جا نشستند تا جایی که حضرت نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و حتی نماز صبح را در همان مکان اقامه کردند. «و كان أصحاب رسول اللّه(ص) يتهدّدونه و يتواعدونه» تا جایی که اصحاب حضرت با اشاره و کنایه آن یهودی را تهدید می‌کردند و یا وعده‌های ضرب و شتم به او می‌دادند. «فنظر رسول اللّه(ص) إليهم فقال: ما الّذي تصنعون به؟» تا این که حضرت متوجه آنها می‌شد و می‌فرمود: با این آدم چکار دارید؟ «فقالوا: يا رسول اللّه يهودي يحبسك!» اصحاب در جواب می‌گفتند: یا رسول الله(ص) آیا یک یهودی تو را حبس کرده؟ «فقال(ص): لم يبعثني ربّي عزّ و جلّ بأن أظلم معاهدا و لا غيره.» حضرت فرمودند: هرگز خداوند مرا مبعوث نکرده است که به کسی ظلم کنم چه معاهد[کافر ذمی] باشد و چه غیر معاهد «فلمّا علا النهار قال اليهوديّ: أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله» وقتی ظهر شد یهودی از منزل خود بیرون آمد و دید همچنان حضرت در همان جا مانده است و این کلمات را بر زبان جاری کرد: شهادت می‌دهم که هیچ خدایی به غیر از الله نیست و شهادت می‌دهم محمد عبد خدا و رسول خداست. «و شطر مالي في سبيل اللّه» نیمی از مال خود را در راه خدا قرار دادم؛ «أما و اللّه ما فعلت بك الذي فعلت إلّا لأنظر الى نعتك في التوراة فإنّي قرأت نعتك في التوراة محمد بن عبد اللّه مولده بمكّة و مهاجره بطيبة و ليس بفظّ و لا غليظ و لا سخّاب و لا مترنّن بالفحش و لا قول الخنا» به خدا سوگند یا رسول الله(ص) این رفتار را با تو نکردم مگر این که مطمئن شوم آن توصیفی که در تورات از تو خواندم درست است زیرا در تورات اوصاف تو را این چنین خواندم: محمد بن عبد الله در مکه به دنیا می‌آید و به مدینه مهاجرت می‌کند و هرگز انسان تند و خشن و فریاد زن و فحش دهنده و بد دهن نیست. «و أنا أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أنّك رسول اللّه» گواهی می‌دهم که خدایی جز الله نیست و گواهی می‌دهم تو رسول خدایی. «و هذا مالي فاحكم فيه بما أنزل اللّه.» این مال من در اختیار توست هرگونه صلاح می‌دانی در راه خدا مصرف کن. «و كان اليهوديّ كثير» امیرالمؤمنین(ع) در پایان می‌فرمایند: این شخص در حالی مال خود را در اختیار پیغمبر(ص) قرار داد که انسان ثروتمندی بود.

عبادت پیغمبر(ص): «تفسير علي بن إبراهيم: أبي، عن ابن أبي عمير، عن عبد الله بن سنان، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: كان رسول الله صلى الله عليه وآله في بيت أم سلمة في ليلتها ففقدته من الفراش فدخلها في ذلك ما يدخل النساء، فقامت تطلبه في جوانب البيت حتى انتهت إليه وهو في جانب من البيت قائم، رافع يديه يبكي وهو يقول " اللهم لا تنزع مني صالح ما أعطيتني أبدا، اللهم لا تشمت بي عدوا ولا حاسدا أبدا، اللهم ولا تردني في سوء استنقذتني منه أبدا، اللهم ولا تكلني إلى نفسي طرفة عين أبدا[3] عبد الله بن سنان از امام صادق(ع) نقل می‌کند که حضرت فرمودند: طبق برنامه‌ای که رسول خدا داشت در منزل یکی از همسران خود بنام ام سلمه بودند ناگاه ام سلمه متوجه شد که رسول خدا(ص) در جای خود نیست همان گمان‌هایی که بر زنان عارض می‌شود بر ام سلمة عارض شد به همین منظور از جای برخواست تا پیامبر(ص) را پیدا کند تا این که حضرت را پیدا کرد در حالی که حضرت در گوشه‌ای از خانه ایستاده مشغول مناجات با خدای متعال بود و دست‌ها را به بالا بلند کرده بود و گریه می‌کرد و چنین دعا می‌کرد: «خدایا! آنچه از خیر به من عنایت کردی از من باز پس نگیر.» خداوند از نعمات ظاهری و باطنی همه ما را بهره‌مند کرده است از قبیل سلامتی، ایمان، خانواده، امنیت، خانه، درآمد حلال و بسیاری از نعمات که اصلا به مخیل ما هم نمی‌آید ما باید از خداوند بخواهیم این نعمات را برای ما حفظ کند.«خدایا! هرگز دشمنان و حسودان و بدخواهان من را شاد نکن.» یعنی وضعیت طوری نشود که دشمنان من از من نقطه ضعفی پیدا کنند و مصیبت و بلایی بر من وارد شود که موجب خوشحالی دشمنانم شود. «خداوندا! هرگز مرا حتی به اندازه چشم برهم زدنی به خودم وامگذار» بدترین وضعیت برای انسان آن است که خداوند او را به حال خود واگذارد و این حالت محتمل است برای کسی پیش بیاید و همان‌طور که در روایات آمده یکی از عواملی که باعث می‌شود انسان به خودش واگذار شود آن است که اصرار بر گناهان و معاصی داشته باشد این چند دعائی است که رسول خدا(ص) در آن دل شب با آن سوز و گذاز برزبان مبارک جاری کردند.

«سَيَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ‌ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ فِي لَيْلَتِهَا فَفَقَدَتْهُ مِنَ الْفِرَاشِ- فَدَخَلَهَا مِنْ ذَلِكَ مَا يَدْخُلُ النِّسَاءَ- فَقَامَتْ تَطْلُبُهُ فِي جَوَانِبِ الْبَيْتِ حَتَّى انْتَهَتْ إِلَيْهِ- وَ هُوَ فِي جَانِبٍ مِنَ الْبَيْتِ قَائِمٌ- رَافِعٌ يَدَيْهِ يَبْكِي وَ هُوَ يَقُولُ «اللَّهُمَّ لَا تَنْزِعْ مِنِّي صَالِحَ مَا أَعْطَيْتَنِي أَبَداً- اللَّهُمَّ وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً اللَّهُمَّ لَا تُشْمِتْ بِي عَدُوّاً وَ لَا حَاسِداً أَبَداً- اللَّهُمَّ لَا تَرُدَّنِي فِي سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِي مِنْهُ أَبَداً» قَالَ فَانْصَرَفَتْ أُمُّ سَلَمَةَ تَبْكِي- حَتَّى انْصَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِبُكَائِهَا- فَقَالَ لَهَا مَا يُبْكِيكِ يَا أُمَّ سَلَمَةَ فَقَالَتْ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ لِمَ لَا أَبْكِي وَ أَنْتَ بِالْمَكَانِ الَّذِي أَنْتَ بِهِ مِنَ اللَّهِ- قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ- تَسْأَلُهُ أَنْ لَا يُشْمِتَ بِكَ عَدُوّاً أَبَداً وَ لَا حَاسِداً- وَ أَنْ لَا يَرُدَّكَ فِي سُوءٍ اسْتَنْقَذَكَ مِنْهُ أَبَداً، وَ أَنْ لَا يَنْزِعَ عَنْكَ صَالِحَ مَا أَعْطَاكَ أَبَداً- وَ أَنْ لَا يَكِلَكَ إِلَى نَفْسِكَ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً- فَقَالَ يَا أُمَّ سَلَمَةَ وَ مَا يُؤْمِنُنِي- وَ إِنَّمَا وَكَلَ اللَّهُ يُونُسَ بْنَ مَتَّى إِلَى نَفْسِهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ- فَكَانَ مِنْهُ مَا كَانَ[4]

ام سلمه بعد از مشاهده این حالت از رسول خدا(ص) به محل استراحت خود بازگشت و بعد از مدتی رسول خدا(ص) هم وارد آن مکان شد و ام سلمه را بیدار و گریان دید و فرمود چه چیزی باعث شده است که این چنین گریان شوی؟ ام سلمه در جواب گفت: یا رسول الله! چرا گریه نکنم؟ جایگاهی که شما نزد خدا دارید معلوم است چه مقام و منزلتی دارید که به عرش رفتید و به معراج رفتید و خداوند تمام گناهان پیشین و پسین را از تو آمرزیده است با این حال چنین تو را گریان و نگران در حال مناجات می‌بینم پس وای به حال ما چه وضعی داریم؟

هر چند سخنان ام سلمه درست بود ولی با این حال رسول خدا(ص) فرمود: من از کجا به خودم مطمئن شوم؟ یونس پیغمبر خدا بود ولی یک لحظه خداوند عنایت خودش را از او برداشت آن قضیه بر او پیش آمد که پیش آمد سال‌های سال این پیغمبر در بین مردم تبلیغ دین خدا کرد ولی تعداد انگشت شماری به او ایمان آوردند تا این که آن حضرت قوم خود را نفرین کرد و با نفرین این پیغمبر خداوند مقدرات یک عذاب را تدارک دید و به قوم خود هشدار داد که سه روز دیگر این عذاب نازل خواهد شد، این جا مناسب بود که حضرت یونس در همان جا بماند و ببیند عکس العمل مردم چه می‌شود و باز هم آنها را انذار کند به امید این که آخرین اتمام حجت‌ها با دیدن آثار عذاب کارگر واقع شود انتظار خداوند این بود که یونس در بین قوم خود بماند ولی او ترک اولی کرد و قوم خود را رها کرد تا این که آثار عذاب بر مردم نمایان شد و همه به یقین رسیدند که سخنان یونس همه از سر صدق و حقیقت بوده و در بین آنها یک انسان مؤمن و فهمیده‌ای بود که به حضرت یونس ایمان آورده بود و مردم را ارشاد کرد و آنها را دعوت به توبه و ایمان به خدا و رسول خدا کرد تا این که این انابه‌ها اثر گذاشت و بلا از آنها رفع شد.

آنها نجات پیدا کردند ولی یونس با آن حالت غضبناک که از مردم جدا شده بود خود را به دریا رساند و وارد یک کشتی شد تا این که در وسط دریا یا این که طوفان شد و یا این که نهنگی آمد و ناچار شدند یکی از سواران کشتی را به دریا رها کنند و به قرعه روی آوردند و نتیجه قرعه بعد از چند بار تکرار قرعه آن شد که یونس باید خود را برای فدا شدن آماده می‌کرد و یونس متوجه شد که اراده خدایی در این امر است و تسلیم مشیت الهی شد.

این ماجرا در قرآن کریم این چنین بیان شده است: ﴿وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾[5] «و ذالنون [يونس‌] را به ياد آور در آن هنگام كه خشمگين از ميان قوم خود رفت؛ و چنين مى‌پنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت؛ اما موقعى كه در كام نهنگ فرو رفت، در آن ظلمتها ى متراكم صدا زد: « (خداوندا! جز تو معبودى نيست؛ منزهى تو! من از ستمكاران بودم.»[6] ﴿فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾[7] ما دعاى او را به اجابت رسانديم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشيديم؛ و اين گونه مؤمنان را نجات مى‌دهيم.

یونس خود را در ظلمات پیدا کرد از یک طرف شب بود ظلمت دیگر شکم نهنگ بود و از طرفی در قعر دریا که هیچ احدی به آنجا دست رسی نداشت در آن حال مناجاتی را با خدای متعال انجام داد که به ذکر یونسیه مشهور شده است در این ذکر سه مطلب از زبان این پیغمبر صادر شده است اول اقرار به توحید: ﴿لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ﴾ دوم تنزیه خداوند از هر نوع آلودگی: ﴿سُبْحَانَكَ﴾ و سوم اقرار به گناهان و معاصی: ﴿إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ و در ادامه این آیه خدای متعال آثار این مناجات یونس را این چنین بیان می‌کند: ﴿فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ این ذکر بسیار ارزشمند است و مناسب است که در مناجات و دعاها و در سجده و در خارج از نماز به آن طریقی که در روایات وارد شده مورد مداومت قرار بگیرد تا از برکات معنوی آن انسان بهره‌مند شود همان طور که علماء و اولیاء الهی در مداومت بر آن جدیت داشتند؛ به همین مقدار این بحث اخلاقی کفایت می‌کند و در وقت باقی مانده بحث فقهی را ادامه می‌دهیم.

بحث فقهی: در بحث زکات گفته شد هم در جهت اثبات و هم در جهت نفی، روایات دلالت می‌کنند بر این که حکم وجوب زکات منحصر در موارد نه گانه است همچنین اجماع و اتفاق علماء نیز در هر دو جهت موجود می‌باشد در عین حال روایات متواتر وجود دارد که دلالت بر وجوب زکات در مطلق حبوبات است حبوباتی مانند نخود و ماش و کنجد و برنج؛ این روایات متعدد حداقل ظهور وجوب در این حبوبات دارند؛ بنا بر این یک دسته روایات است که بالصراحة دلالت بر عدم وجوب زکات در این قبیل حبوبات دارند و حتی از بعضی آنها اسم برده شده زیرا این حبوبات غیر از آن موارد نه گانه است ولی یک دسته از روایات در مطلق حبوبات دلالت بر وجوب زکات دارند و حتی از بعضی آنها اسم برده است.

و اما جمع بین این دو دسته روایات به این است که دلالت آن قول مشهوری که قائل است زکات منحصر در امور نه گانه است را صریح بدانیم زیرا در روایات متعدد وارد شده است که غیر از این نه مورد در هیچ مورد دیگری زکات واجب نشده است و اما روایاتی که زکات را در مطلق حبوبات واجب می‌داند را بگوییم دلالت این روایات ظهور در وجوب است به قرینه آن دسته روایاتی که بالصراحة زکات را در نه چیز واجب دانسته و در غیر این نه چیز وجوب زکات را نفی نموده این دسته دوم را حمل بر استحباب کنیم و معتقد شویم زکات در حبوبات مستحب است و به این طریق جمع بین دو دسته روایت به دست می‌آید‌؛ این طریق جمع هم متناسب با عرف است و هم مشهور و متداول در همه ابواب فقهی نیز می‌باشد با این طریق به هر دو دسته روایات عمل شده است و شکی هم در آن نیست.

و اما جلسه گذشته یک جمع دیگری را مطرح کردیم که علمایی همچون سید مرتضی، صاحب حدائق، صاحب مصباح الفقیه مرحوم حاج آقا رضا همدانی این بزرگان قائل شده‌اند روایاتی که زکات را در غیر موارد نه گانه نیز واجب معرفی کرده‌اند به جهت موافقت با عامه مطرح شده‌اند و از باب تقیه می‌باشند و قبلا گفتیم که فتوای علمای عامه، ابوحنیفه، مالک، شافعی رواج فتوای این فرق عامه در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بر وجوب زکات در این قبیل حبوبات بوده است به همین جهت در آن زمان حکومت وقت بر اساس فتوای علمای عامه عمل می‌کرده و اگر از امام(ع) سؤال می‌شد که در چه اموری زکات است از باب تقیه مطابق با قول عامه زکات را در این قبیل حبوبات نیز مطرح می‌فرمودند همان حبوباتی که با کیل و پیمانه اندازه گیری می‌شوند.

نظر استاد: حال ما باید انتخاب کنیم از بین این دو راه برای توجیه دو دسته روایات کدام یک را مناسب می‌دانیم؟ آیا باید قول مشهور را بپذیریم که قائل به جمع بین دو دسته روایات بودند یا قول به تقیه که این سه فقیه بزرگوار مطرح نموده‌اند؟ به نظر ما قول مشهور مناسب است زیرا در جمع، هر دو دسته روایات معمول به می‌شود و هیچ کدام طرح نمی‌شود هم به روایاتی که زکات را در امور نه گانه منحصر می‌دانند عمل کرده‌ایم و هم به روایاتی که زکات را در بیش از امور نه گانه در جمیع حبوبات واجب دانسته‌اند البته در این دسته از روایات به قرینه روایات دسته اول می‌گوییم مقصود از وجوب زکات در روایات دسته دوم استحباب است ولی اگر قائل شویم روایات دسته دوم از باب تقیه صادر شده است در واقع مرتکب طرد این روایات شده‌ایم و آن را قابل عمل ندانسته‌ایم زیرا ما روایاتی که از باب تقیه صادر شده است را مطابق با حکم الله نمی‌دانیم و آن را مطابق با قول عامه می‌دانیم و قابل عمل نخواهد بود بنا بر این معتقد شدن به تقیه در این دسته از روایات مستلزم این است که برخی روایات را عمل کنیم و برخی روایات که از باب تقیه است و مخالف با واقع و مطابق با عامه است را طرد کنیم در حالی که الجمع مهما امکن اولی من الطرح یعنی تا جایی که می‌توان دو دسته روایات که در ظاهر باهم معارض هستند را بین آنها جمع قائل شویم بهتر از این است که آنها را طرح نماییم؛ بر مبنای مشهور عمل به هر دو دسته روایات می‌شود ولی بنا بر حمل بر تقیه مرتکب طرد برخی روایات شده‌ایم در این مسأله جمع بین دو دسته روایات ممکن است و لزومی ندارد که حمل بر تقیه کنیم بنا بر این قائل شدن به استحباب در روایاتی که همه حبوبات را متعلق زکات دانسته‌اند انتخاب ما است.

و اما یک طریق توجیه بین این دو دسته روایات نیز وجود دارد که قائل است روایاتی که زکات را منحصر در امور نه گانه می‌داند مربوط به صدر اسلام بوده و روایاتی که زکات را در بیش از نه مورد مطرح کرده است مربوط به اواخر عمر شریف پیغمبر(ص) است و حتی بر همین مضمون روایت یونس ابن عبد الرحمن نقل شده است که در جلسه بعدی إن شاء الله مورد استناد قرار خواهد گرفت.


[1] سوره احزاب، آيه 21.
[2] الأربعون حديثا، الشیخ البهائي، ج1، ص271.
[3] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج92، ص352.
[4] تفسير القمي، القمي، علي بن ابراهيم، ج2، ص75.
[5] سوره انبیاء، آيه 87.
[6] ترجمه قرآن‌، مكارم شيرازى، ناصر، ج1، ص329.
[7] سوره انبیاء، آيه 88.