درس خارج فقه استاد مرتضی مقتدایی

97/01/22

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: كتاب الزكاة/أحكام الزكاة / عمومیت وجوب زکات نسبت به مسلمان و کافر

بحث مناسبتی: فردا روز بسیار مهمی است؛ روز غم و روز ناراحتی برای امت اسلامی است، روز شهادت باب الحوائج، عبد صالح حضرت امام موسی کاظم(ع) امشب شب شهادت آن حضرت است مناسب دیدیم که به جای بحث اخلاقی اشاره‌ای کنیم به زندگی آن حضرت که شاید آموزندگی این بحث اگر بیشتر از بحث اخلاقی نباشد کمتر نیست.

دوران زندگی امام موسی کاظم(ع) شدیدترین دوران اختناق در آن عصر بوده است بعد از دوران امامت امام باقر و امام صادق علیهما السلام که یک فرصت طلائی و آزادی کامل برای آن دو امام بزرگوار پیدا شد و توانستند حوزه علمیه‌ای تشکیل دهند و علمایی را دور هم جمع کنند شاگردانی را تربیت کنند و مکتب اسلام را ترویج دهند؛

نشر علوم اهل بیت علیهم السلام عمدتا به وسیله این دو امام بزرگوار انجام شد اما در اواخر امامت امام صادق(ع) یکی از خلفای عباسی بنام منصور دوانیقی سختگیری شدید خود را اعمال کرد به قدری اواخر امامت آن حضرت سختگیری شده بود و چنان دوران اختناقی بود که امام(ع) در وصیت خود برای حفظ جان فرزندشان و امام بعد از خودشان مجبور شدند تدبیر عجیبی بیاندیشند و سه نفر را به عنوان وصی و جانشین خود انتخاب کنند فرموده بودند که بعد از ایشان وصیشان سه نفر است یکی فرزندشان موسی کاظم(ع) و دیگری عبد الله جعفر فرزند بزرگشان و سوم منصور دوانیقی به عنوان وصی و جانشین خود تعیین کرده بودند.

بعد از شهادت امام صادق(ع) منصور دوانیقی نامه‌ای نوشت به حاکم و فرماندار مدینه و به او مأموریت داد که تحقیق کند ببیند چه کسی از طرف امام صادق(ع) به عنوان جانشین ایشان تعیین شده است؟ مأموریت حاکم مدینه این بود که بعد از اطمینان از شناسائی جانشین امام صادق(ع) بلا فاصله این جانشین گردن زده شود و سر او به طرف منصور ارسال شود؛ حاکم مدینه بعد از اطلاع از مضمون وصیت نامه امام صادق(ع) مطمئن شد که حضرت سه نفر را به عنوان جانشین تعیین کرده که یکی از آنها خود منصور دوانیقی است و به منصور گزارش داده شد که یکی از کسانی که به عنوان جانشین امام صادق(ع) در وصیت نامه وارد شده نام خودتان است[1] ، امام صادق(ع) با این تدبیر، جان امام کاظم(ع) را از این توطئه قطعی نجات دادند هر چند امام صادق(ع) در فرصت نسبتا طولانی که شرائط برای گسترش معارف اصیل اسلامی مهیا شده بود توانستند شاگردان زیادی که حداقل چهار هزار شاگرد بودند پرورش دهند ولی در اواخر امامت ایشان چنین وضعیت اختناقی ایجاد شده بود.

دوران دوران سختی بود برای امام موسی کاظم(ع) قیام و مبارزه مسلحانه در مقابل منصور دوانیقی و خلفای عباسی مقدور نبود ولی در عین حال حضرت دو مبارزه را در مقابل خلفای عباسی شروع کردند؛

مبارزات منفی: یکی مبارزه منفی بود به نحوی که هیچ تمایلی در گرایش به خلفای عباسی نشان نمی‌دادند و تلاش می‌کردند نفرت عمومی در بین مردم نسبت به خلفای بنی العباس ایجاد کنند.

صفوان جمّال شتردار بود و هر سال شترهای خودش را به عنوان اجاره در اختیار حجاج مکه قرار می‌داد مخصوصا هارون الرشید سال‌ها از این شترها برای سفر حج استفاده می‌کرد امام(ع) روزی خطاب به صفوان جمال فرمودند که شنیده‌ام شترهای خودت را به این افراد اجاره می‌دهی، صفوان در جواب گفت: بله من این کار را انجام می‌دهم حضرت فرمودند این کار حرام است و جایز نیست، صفوان گفت: یابن رسول الله من این شترها را برای سفر حج به اینها اجاره می‌دهم، برای سفر به مکه و بجا آوردن مناسک حج، حضرت فرمودند: آیا تمام إجاره خود را نقدا دریافت می‌کنی؟ صفوان گفت: من یک مقدار از إجاره را نقد می‌گیرم و مابقی را وقتی برگردند دریافت می‌کنم، امام فرمود: آیا تو دوست داری اینها عمرشان کفاف دهد تا برگردند و بقیه اجاره تو را پرداخت کنند؟ صفوان گفت: بله من دوست دارم اتفاقی برای آنها پیش نیاید و اجلشان نرسد [تا هم شتران و هم] إجاره بهاء را به من تحویل دهند، حضرت فرمودند: همین اندازه که دوست داری آنها زنده بمانند و إجاره بهاء تو را به تو برسانند تو در ظلم آنها شریک هستی و این جایز نیست.

صفوان جمال برای این که بتواند از این شرائط خارج شود تمام شترهای خود را به فروش رساند و شغل خودش را عوض کرد هارون الرشید فهمید و او را به حضور خود فراخواند و دلیل این اقدام را سؤآل کرد صفوان هم در جواب عذر آور که من پیر شده‌ام و توان همراهی با کاروان را ندارم و اگر کسانی را هم به جای خود بفرستم نمی‌توانند در هدایت و نگهداری از قافله شتر، مثل خودم کار کنند به همین خاطر شغل خودم را عوض کردم؛ هارون الرشید با این توجیهات قانع نشد و خوب می‌دانست که او از امام خود امام موسی کاظم(ع) خط گرفته است و او را تازیانه زد و زندان کرد[2] به هر حال امام موسی کاظم(ع) از هر راه ممکنی در مقام مقابله با حکام ظالم برمی‌آمدند و این رویه را در طول عمر مبارکشان دنبال می‌کردند.

تربیت شاگردان عالم و فداکار: کار دیگری که امام(ع) در افشاگری علیه حکام ظالم انجام می‌دادند این بود که در صدد نشر معارف اصیل اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و تربیت شاگردانی بودند که هر کدام بتوانند نماینده‌ای از طرف امام(ع) بین مردم باشند بنا بر این تربیت نیروهای ویژه که دارای خصوصیات ایمانی و علمی و دارای مراتب فضل و کمال باشند و مخالف تشکیلات حکومت ظالمین باشند از جمله مهمترین روش‌های مبارزات منفی امام(ع) بود.

مرحوم شیخ طوسی رضوان الله تعالی علیه در کتاب رجال خودشان اسامی بیش از دویست و هفتاد نفر را به عنوان شاگردان مطرح امام موسی کاظم(ع) نام می‌برد که تربیت شده این خاندان الهی و مروّجان مکتب اهل بیت عصمت و طهارت(ع) می‌باشند و بعضی از این شاگردان در مرتبه اعلم علماء قرار داشتند؛

مرحوم شیخ عباس قمی در سفینة البحار در توصیف صفوان بن یحیی می‌فرمایند: «و كان أوثق أهل زمانه و أعبدهم و كان يصلّي في كلّ يوم خمسين و مائة ركعة»[3] ؛ عبدالله بن جندب[4] و ابن ابی عمیر[5] از علمایی هستند که تربیت شده امام موسی بن جعفر(ع) هستند.

نقل می‌کنند صفوان بن یحیی در شبانه روز صد و پنجاه رکعت نماز می‌خواند و سه ماه در سال روزه می‌گرفت و سه برابر زکات واجبی که بر عهده داشت پرداخت می‌کرد، وقتی از او سؤال می‌کردند که علت این همه عبادت چیست؟ او در جواب می‌گفت: من به همراه عبدالله بن جندب و علی بن نعمان [ که همگی از شاگردان امام موسی کاظم(ع) بودند] در سفر مکه حاضر شدیم در بیت الحرام نشستیم باهم عهد بستیم که هر کدام از ما سه نفر زودتر از دنیا برود کسی که در دنیا می‌ماند تا زمانی که زنده است نمازهای واجب و نوافل و روزه‌های واجب خود را که به جا می‌آورد نماز و روزه کسی که از دنیا رفته است را نیز بجا آورد و به همان مقدار که زکات اموال خود را پرداخت می‌کند به همان مقدار از طرف دوستان مرحوم خود نیز زکات پرداخت کند، عبدالله بن جندب و علی بن نعمان زودتر از من از دنیا رفتند و من بر اساس همان عهدی که با هم بسته بودیم عبادات آنها را نیز بجا می‌آورم.

صفوان سال‌ها به این رویه ادامه داد به نحوی که هر روز صد و پنجاه رکعت نماز واجب و نوافل یومیه را بجا می‌آورد به نحوی که پنجاه رکعت برای خودش و برای هر کدام از دو دوست مرحوم خود نیز پنجاه رکعت بجای می‌آورد و در سال سه ماه روزه می‌گرفت ماه رمضان برای خودش و دو ماه دیگر از طرف دوستان خود بجای می‌آورد و در زمان پرداخت زکات اموال خود به مقدار سه برابر زکات واجب شده زکات پرداخت می‌کرد و سهم رفقای مرحوم خود را نیز این چنین ملاحظه می‌کرد[6] و این چنین روحیه بالایی داشت.

علی بن ابراهیم از پدرش نقل می‌کند در موقف عرفات عبدالله بن جندب را دیدم، بین جمعیتی که در عرفات مشغول عبادت بودند حال کسی را بهتر از او مشاهده نکردم، در این مدت مدام مراقب وضعیت او بودم و او را زیر نظر داشتم تا این که از مناسک حج فارغ شدیم و به او خطاب کردم که من موقفی را بهتر از موقف تو ندیدم چه حال خوشی داشتی! چه دعا و مناجات و تضرعی داشتی! او خطاب به من گفت: ولی این را بدان که در همه این دعاها حتی یک دعای شخصی نکردم همه دعاهای من در حق برادران و خواهران دینی بود با آن حالی که تو دیدی من دعا می‌کردم یک دعا برای خودم نکردم، من از او سؤال کردم که وجه دعای این چنینی تو چیست؟ او در جواب گفت: سمعت اباالحسن موسی بن جعفر(ع) قال: «من دعا لأخيه بظهر الغيب نودي من العرش: و لك مائة ألف ضعف مثله»[7] من از مولایم امام موسی کاظم(ع) شنیدم که فرمود: اگر کسی پشت سر برادر مؤمن خود دعای خیر بنماید ندایی از آسمان شنیده می‌شود که می‌گوید: صد هزار برابر آن برای خودت باد، توضیحی که جندب به من می‌داد این بود که من اگر برای خودم دعا کنم نمی‌دانم آیا دعایم مستجاب شود یا خیر ولی اگر در حق سایر مؤمنین دعا کنم می‌دانم که صد هزار ملک در حق من دعا خواهند کرد و چنین دعایی به اجابت نزدیک تر و مطمئن تر است.

ابن ابی عمیر یکی از اصحاب امام کاظم(ع) است، گویا هارون الرشید او را به حضور خود فراخواند و به او گفت که شنیده‌ام تو شیعیان موسی بن جعفر که در عراق هستند را می‌شناسی باید اسامی آنها را فاش کنی تا آنها را دستگیر کنیم هر چه مأموران هارون الرشید او را شکنجه دادند که از او اعتراف بگیرند ولی موفق نشدند و حتی نام یکی از آنها را به زبان نیاورد این عالم بزرگوار را عریان کردند و صد تازیانه به بدن او زدند تا اعترافی از او بگیرند ولی به مقصود خود نرسیدند؛ بعدها او نقل کرده بود که به قدری این شکنجه‌ها و شلاقها در بدن من دردناک بود که به ذهنم خطور کرد اسامی شیعیان را به زبان جاری کنم در همین فکرها بودم که ناگهان صدای یونس بن عبد الرحمان [که از راویان حدیث و شاگردان ویژه اهل بیت(ع) بود] در گوشم پیچید او به من گفت: ابن ابی عمیر! قیامت را به یاد بیاور و میزان عدل الهی را به یاد بیاور و خیانت نکن! اگر اسم یک نفر را بگویی در قیامت مورد بازخواست قرار خواهی گرفت شیعیان را در خطر قرار مده بیاد بیاور موقف قیامت را،

با شنیدن این حرف‌ها یک تقویتی پیدا کردم و روحیه بالایی در من ایجاد شد و نام هیچ کس را به زبان جاری نکردم، صد ضربه شلاق خورد ولی نام هیچ کس را فاش نکرد و بعد از آن به مدت چهار سال به زندان انداختند[8] ؛ ابن ابی عمیر خواهری داشت که بعد از زندانی شدن برادر، کتابهای روایی او را در کنج دیواری مخفی کرد و بر روی آن دیواری کشید از خوف این که نکند مأموران بیایند و این کتابها را از بین ببرند ولی این مخفی‌گاه منفذی پیدا کرده بود و آب باران در آن نفوذ کرده بود و تمام نوشته‌ها و احادیث مکتوب از بین رفته بود به همین جهت ابن ابی عمیر این روایات را از حفظ می‌خواند به همین جهت می‌گویند مراسیل ابن ابی عمیر حکم مسند را دارد زیرا او از کامل بودن سند این روایات اطمینان داشت ولی به جهت از بین رفتن کتاب‌ها نام راویان را در سلسله سند به خاطر نمی‌آورد ولی او هیچ روایت ضعیفی در کتاب‌های خود وارد نکرده بود به همین جهت روایات او را ولو مرسل باشند در حکم مسند تلقی می‌کنند.

امام موسی کاظم(ع) هم مبارزات منفی داشتند و هم مبارزات مثبت در جهت تربیت شاگردان مؤمن و عالم و فداکار که هر کدام منشأ اثر بودند ملاحظه می‌کنید همین ابن ابی عمیر از زندان آزاد شد ده هزار درهم قبلا به کسی قرض داده بود وقتی از زندان آزاد شد همان شخص بده کار آمد و ده هزار درهم نقد را در مقابل او قرار داد و گفت این مبلغ بدهی من است که چند سال پیش از تو گرفتم این مدت در زندان بودید و حالا که از زندان آزاد شده‌اید آمده‌ام این بدهی شما را بدهم و می‌دانم به این مبالغ احتیاج دارید، ابن ابی عمیر گفت: از کجا یک دفعه این همه پول را آماده کردی که به من تحویل دهی؟ آیا ارثی به تو رسیده یا چیز اضافه‌ای فروختی یا کسی به تو هدیه‌ای داده است؟ او در جواب گفت: نه، من منزل مسکونی خودم را فروختم تا پول شما را نقد بدهم و می‌دانم بعد از چند سال زندان شدن به این پول‌ها نیاز داری. ابن ابی عمیر قبول نکرد و گفت: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: «لا يخرج الرجل عن مسقط رأسه بالدّين»[9] یعنی اگر کسی بدهکار بود نباید بخاطر بدهی او را وادار کنند که منزل خود را به فروش برساند، ابن ابی عمیر به احترام همین یک روایت در حالی که خود نیازمند بود حاضر نشد از آن پول چیزی بگیرد و او قسم خورد و گفت: والله به یک درهم این پول الأن محتاج هستم ولی قبول نمی‌کنم زیرا از امام صادق(ع) شنیده‌ام که به خاطر بدهی کسی را از خانه‌اش بیرون نکنید؛ امامان معصوم(ع) چنین شاگردانی را تربیت کردند که حقیقت دین و معارف اهل بیت(ع) را با جانفشانی و فداکاری به گوش مردم می‌رساندند بنا بر این امام(ع) تمام مشکلات و گرفتاری‌ها و تحمل دوران خفقان و زندان را داشتند ولی هم مبارزه منفی انجام می‌دادند و هم مبارزه مثبت با این کیفیتی که بیان شد.

خدایا به آبروی آن حضرت قسمت می‌دهیم این نظام جمهوری اسلامی و این رهبری عزیز و مسئولان خدمت‌گزار و وفادار این نظام را در پناه امام زمان(ع) محافظت بفرما! دشمنان دین دشمنان قرآن دشمنان این نظام و کشور را ریشه کن فرما! نقشه‌های خائنانه دشمنان را به خودشان بازگردان!

این مباحث به جای بحث اخلاقی که چهارشنبه‌ها داشتیم و إن شاء الله کمتر از آن مباحث نخواهد بود.

بحث فقهی: یک قاعده کلی است که می‌گوید: «إنّ الکفار مکلّفون بالفروع کما هم مکلّفون بالأصول» یعنی کفار هم به فروع مکلّفند همان‌طور که به اصول مکلّفند؛ بر یک کافر مانند یک مسلمان نماز و روز و حج و زکات و سایر فروعات واجب است و شرب خمر و غیبت و دزدی و همه محرمات بر کفار نیز حرام است؛ همان‌طور که کفار به اصول مکلّفند به فروع نیز مکلّفند، دلیل این مسأله را هم از آیات قرآن آوردیم و هم از روایات، یک روایت دیروز خواندیم و اما یک روایت دیگر که دلیل بر مسأله است این روایت نبوی «جبّ» است که پیغمبر(ص) در مواقع مختلف فرموده است: «الإسلام یجبّ ما قبله»[10] یعنی اسلام ما قبل خودش را قطع می‌کند؛ کسی که مسلمان می‌شود تمام تکالیف دوران کفر او بخشیده می‌شود و تمام عقوبات زمان کفر او تا زمان اسلام آوردن او همگی قطع می‌شود از امروز باید مراقب گفتار و رفتارش باشد «یجبّ» یعنی «یقطع» قطع می‌کند، کالعدم قرار می‌دهد و تمام گناهان ما قبل را قطع می‌کند.

این روایت از جهت سند ضعیف است در مستدرک الوسائل نقل شده است ولی یک روایت مشهور است و این ضعف سند منجبر به شهرت است؛ هم شهرت روایی دارد و علماء کثیری این روایت را هم در کتب فقهی و هم کتب روایی نقل کرده‌اند و هم شهرت عملی دارد؛ در ابواب مختلف فقه این روایت مطرح است و فقهاء با استناد به این روایت فتوا داده‌اند، عبارتی دیروز از حاج آقا رضا همدانی از کتاب مصباح الفقیه نقل کردیم[11] که فرموده است: مثل این روایت که مشهور بین علماء است و به آن عمل شده است و متسالم بین علماء است چنانچه ضعفی داشته باشد ضعف آن منجبر به شهرت است.

در کتاب عناوین نقل می‌کند: إنّ هذا الحدیث من الأحادیث المسلمة الصدور «لأن الظاهر كون الخبر من المسلمات في الصدور»[12] قطع داریم که این حدیث از پیغمبر(ص) صادر شده است ولو سند آن ضعیف باشد، علی أیّ حالٍ این روایت از جهت سند معتبر و از جهت دلالت در مقام منّت بر کافری است که مسلمان می‌شود؛ گویا خطاب به کفّار است که می‌گوید: «ای کافری که تا زمان مسلمان شدن کفر داشتی اعتقاد شرک آلود و کفر آلودی داشتی و هر کار سخیفی را انجام داده بودی و تمام اعمالت خلاف بود! این را بدان حالا که مسلمان شده‌ای تمام آن اعتقادات و اعمال باطل تو کالعدم خواهد بود و نادیده گرفته می‌شود مثل این که آنها را انجام نداده‌ای»

این خود یک تفضل و منتی است برای کفاری که توفیق مسلمانی پیدا می‌کنند از طرفی ترغیب و تشویق است برای سایر کفار که بیایند و مسلمان شوند بیایند و در دین اسلام وارد شود و مشمول چنین لطف و رحمتی از پروردگار واقع شوند،

هم منّت و تفضلی است بر کافری که اقدام می‌کند و مسلمان می‌شود هم ترغیب و تشویق است برای دیگر کفار که نگران وضعیت دوران کفر خود نباشند و بیایند مسلمان شوند، مدلول این روایت بیان شد اما این بحث باقی مانده است که به چه وجهی به این روایت استدلال کنیم که کفار همان طور که به اصول مکلّفند به فروع مکلّف می‌باشند و چگونه برای بیان اشتراک تکلیف بین کافر و مسلمان در اصول و فروع می‌توان به این حدیث استدلال کرد؟

شاید اشکال شود که بحث حق الناس بر اساس این روایت چه دفاعی خواهد داشت البته این اشکالی است که از بین علماء قائلینی دارد در جواب می‌گوییم اولا این قاعده در بحث قواعد فقهیه خود یک عنوانی دارد و تمام زوایای آن مورد بررسی قرار گرفته است و حق مطلب این است که این گونه مباحث و حواشی در کتب قواعد فقهیه مطرح شود و ثانیا اگر به اطلاق این روایت تمسک کنیم توجیه این روایت نسبت به حق الناس این خواهد بود: خدایی که وعده برطرف شدن تمام گناهان کافری که مسلمان شده است را داده است در صورتی که این کافر مسلمان شده اگر حق الناسی بر گردن داشته باشد خداوند آن طرف مقابل و مدعی را از فضل خود راضی خواهد کرد و حق الناسی نیز بر گردن او نخواهد ماند.

مرحوم امام بحث اولشان این است که «تجب الزکاة علی الکافر» بحث دومشان این است که «و إن لم تصحّ منه لو أدّاها» یعنی با این که زکات بر کافر هم واجب است ولی تا ایمان نیاورد چنانچه زکات پرداخت کند باطل خواهد بود بحث سوم آن است که «نعم، للإمام عليه السلام أو نائبه أخذها منه قهراً»[13] یعنی امام یا نائب امام حق دارند که زکات کافر را دریافت کنند ولو این که به زور متوسل شوند بنا بر این فعلا ما در بحث اول که بحث از وجوب اصل زکات بر کافر است هستیم و می‌خواهیم ادله این حکم را بیان کنیم إن شاء الله به مباحث دوم و سوم رسیدیم مخصوص به آنها مباحث را پیش خواهیم برد.

یکی از ادله این ادعا که زکات بر کافر هم واجب است همین روایت «الإسلام یجب ما قبله» می‌باشد یعنی کافری که مسلمان شد گناهان ما قبلش کأن لم یکن می‌باشد این گناهان زمان کفر دو قسم است؛ قسم اول آن است که قائل شویم یک کافر هم عقوبت گناهان عملی از قبیل ترک نماز و روزه و زکات و حج و ارتکاب قتل و شرب خمر و جنایت و تجاوز را بر گردن دارد و هم عقوبت گناهان اعتقادی از قبیل شرک و کفر را برگردن دارد و برای هر دو دسته باید عقوبت شود اگر به این قسم معتقد باشیم نتیجه این روایت این خواهد شد که در صورت ایمان هم آثار گناهان عملی برطرف خواهد شد و هم آثار و عقوبت گناهان اعتقادی قسم دوم آن است که قائل شویم بر یک کافر فقط گناه شرک و کفر عقوبت دارد و گناه ترک فروعات و انجام معاصی عملی عقوبتی برای یک کافر ندارد اگر چنین مبنایی داشته باشیم نتیجه این خواهد شد که مضمون این روایت این است که مسلمان شدن یک کافر فقط آثار گناهان اعتقادی او را برطرف می‌کند و با گناهان عملی کاری ندارد.

اگر قائل باشیم که این روایت هم شامل فروعات می‌شود و هم اصول دین در این صورت مضمون این روایت توسعه خواهد داشت و هر نوع گناهی اعم از گناه عملی و ترک واجبات هم گناه اعتقادی همه را برطرف می‌کند ولی اگر مضمون این روایت را منحصر در گناهان اعتقادی بدانیم در این فرض کارایی ایمان آوردن فقط رفع گناه شرک و کفر خواهد بود.

دلیل عمومیت روایت «الإسلام یجب ما قبله»: بهترین دلیل بر این مدعا این است که وقتی به مواضعی که موجب شده پیغمبر(ص) از این روایت استفاده کنند مراجعه می‌کنیم می‌بینیم حضرت این روایت را در جایی استعمال کرده‌اند که هم شامل فروعات می‌شده و هم شامل اصول دین؛ مرحوم آیت الله فاضل نیز در کتاب قواعد خودشان مواردی از صدور این روایت از لسان مبارک پیامبر اسلام را بیان کرده‌اند که عمومیت این روایت از آن به دست می‌آید البته همه موارد را ایشان احصاء نکرده‌اند ولی به همین مقدار هم بیان شده به خوبی اثبات کننده این مدعاست؛

این روایت در مواردی همچون قتل و زنا و غارت اموال مردم به کار رفته است یعنی کسانی که کافر بوده‌اند و بعدا مسلمان شده‌اند و تذکر داده شده که این افراد در دوران کفر خود مرتکب این گناهان که مربوط به گناهان عملی هست شده است ولی پیامبر(ص) برای اعلان پاک شدن این افراد از این گناهان و گناهان اعتقادی این روایت را صادر کرده‌اند؛ اگر بنا بود این روایت فقط برای رفع گناهان اعتقادی کارآیی داشته باشد و شامل فروعات و گناهان عملی نباشد باید در آنجایی که کافری مرتکب قتل شده بود و مسلمان شده بود باید پیغمبر(ص) به طریقی متذکر این نکته می‌شدند مثلا می‌فرمودند من دیه قتل او را پرداخت می‌کنم و یا من رفع قصاص او را ضمانت می‌کنم ولی حضرت در بیان این روایت مطلق این روایت را صادر می‌فرمودند، معلوم می‌شود این حدیث غیر گناه شرک را نیز شامل می‌شود،

یک نمونه نقل شده که در زمان امیرالمؤمنین(ع) کسی آمد و گفت من در زمان کفر خود یک بار زن خود را طلاق دادم و در زمان مسلمانی خودم نیز دو بار طلاق داده‌ام آیا این زن سه طلاقه به حساب می‌آید حضرت فرمودند که طلاق زمان کفر به حساب نمی‌آید و این روایت را قرائت فرمودند؛

نمونه دیگر در جریان فتح مکه به دست لشکر اسلام به فرماندهی رسول خدا(ص) بود که بسیاری از مشرکین مکه آمدند و مسلمان شدند و حضرت اسلام آنها را پذیرفت و کلامی در خصوص جبران فروع دین به آنها نفرمودند و همین دلالت بر مطلق بودن مضمون این روایت دارد که اسلام آوردن هم گناهان عملی را برطرف می‌کند و هم گناهان اعتقادی را.

عبد الله بن أبی امیه برادر ام سلمه همسر پیامبر(ص) بود کسی بود که آمد و از پیامبر(ص) تقاضا کرد که اسلام او را بپذیرد ولی حضرت اسلام او را نپذیرفت، عبد الله به سراغ خواهر خود رفت و تقاضای شفاعت نزد پیغمبر(ص) را مطرح کرد، ام سلمه در محضر پیغمبر(ص) حاضر شد و تقاضای قبول اسلام برادرش را از پیامبر(ص) مسئلت کرد ولی پیامبر(ص) نپذیرفت و دلیل آن را این فرمودند که عبد الله چنان مرا آزار داد و تکذیب کرد که هیچ کس چنین تکذیبی بر من نکرده بود، ام سلمه باز ادامه داد و یادآور این سخن پیغمبر(ص) شد که یا رسول الله مگر نفرمودید که اسلام آوردن ما قبل را پاک می‌کند؟ حضرت نیز به جهت این استدلال ام سلمه اسلام برادر ام سلمه را پذیرفتند، این ماجرا در کتاب تفسیر قمی[14] از علی بن ابراهیم نقل شده است.

اگر در اموری که عبد الله موجب آزار پیامبر(ص) شده بود و حضرت از آنها گذشت کردند دقت شود می‌بینیم که هیچ کدام از امور اعتقادی نبودند و از سایر گناهان بودند بنا بر این روایت «الإسلام یجب ما قبله» عمومیت دارد و شامل فروعات نیز می‌شود و اما خوب است که ببینیم عبد الله چه تکذیبی بر پیغمبر(ص) مطرح کرده بود که حضرت به سختی ایمان او را پذیرفتند؟ به آیات قرآن مراجعه می‌کنیم:

﴿وَقَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ يَنبُوعًا﴾[15] و گفتند: «ما هرگز به تو ايمان نمى‌آوريم تا اين‌كه چشمه جوشانى از اين سرزمين خشك و سوزان براى ما خارج سازى.

﴿أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِيرًا﴾[16] ياباغى از نخل و انگور از آن تو باشد؛ و در لابه لاى آن نهرها جارى سازى.

﴿أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاء كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَالْمَلآئِكَةِ قَبِيلًا﴾[17] يا قطعات سنگهاى آسمان را آنچنان كه مى‌پندارى، بر سر ما فرود آرى؛ يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بياورى.

﴿أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِي السَّمَاء وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَرًا رَسُولًا﴾[18] يا براى تو خانه‌اى پر نقش و نگار از طلا باشد؛ يا به آسمان بالا روى؛ و حتّى اگر به آسمان روى، ايمان نمى‌آوريم مگر آن‌كه نامه‌اى از سوى خدا بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم.» بگو: «منزّه است پروردگارم از اين سخنان بى‌معنا)! مگر من جز انسانى فرستاده از سوى خدا هستم؟!»


[1] https://makarem.ir/main.aspx?lid=0&typeinfo=42&catid=27859&pageindex=0&mid=322037.
[2] إختيار معرفة الرجال المعروف بـ رجال الكشي (مع تعليقات مير داماد الأسترآبادي)، الشيخ الطوسي، ج2، ص740.
[3] سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، القمي، الشيخ عباس، ج5، ص133.
[4] سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، القمي، الشيخ عباس، ج6، ص51.
[5] سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، القمي، الشيخ عباس، ج2، ص365.
[6] سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، القمي، الشيخ عباس، ج5، ص132.
[7] سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، القمي، الشيخ عباس، ج6، ص53.
[8] إختيار معرفة الرجال المعروف بـ رجال الكشي (مع تعليقات مير داماد الأسترآبادي)، الشيخ الطوسي، ج2، ص855.
[9] سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، القمي، الشيخ عباس، ج2، ص366.
[10] عوالي اللئالي، ابن أبي جمهور، ج2، ص54.
[11] مصباح الفقيه، الهمداني، آقا رضا، ج13، ص93.
[12] العناوين الفقهية، الحسيني، السيد مير عبد الفتاح، ج2، ص499.
[13] تحرير الوسيلة - ط نشر آثار، الخميني، السيد روح الله، ج1، ص331.
[14] تفسير القمي، القمي، علي بن ابراهيم، ج2، ص26.
[15] سوره اسراء، آيه 90.
[16] سوره اسراء، آيه 91.
[17] سوره اسراء، آيه 92.
[18] سوره اسراء، آيه 93.