درس خارج فقه استاد مقتدایی

96/07/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ولایت فقیه (ضرورت تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت: بیان ادله(:

گفتیم سومین دلیل بر ضرورت تشکیل یک حکومت عادله و صالحه و اسلامیه با زعامت یک ولی فقیه جامع شرایط در زمان غیبت، روایتی است که مرحوم صدوق هم در کتاب علل الشرایع[1] و هم در کتاب عیون اخبار الرضا(ع)[2] نقل کرده است و چون در این روایت از علل احکام صحبت شده است از آن به روایت علل تعبیر شده است. یعنی با تعبیر «إن قلت» پرسش مطرح شده و با تعبیر «قیل لعلل کثیرة» جواب بیان شده است مثلا در جواب ان قلت چرا نماز واجب شد آمده است قیل لعلل کثیرة.

در علل الشرایع باب 182 ج1 ص334 روایات فراوانی است که روایت 9 مورد بحث ماست و شاهد حرف ما این فراز از روایت است که آمده است إن قلت «لِمَ جَعَلَ أُولِي الْأَمْرِ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِهِمْ قِيلَ لِعِلَلٍ كَثِيرَةٍ»[3] اگر گفته شود که چرا خداوند اولی الامر تعیین کرده و امر به طاعت آنها نموده است گفته می‌شود به چند علت؛

علت اول: «مِنْهَا أَنَّ الْخَلْقَ لَمَّا وَقَفُوا عَلَى حَدٍّ مَحْدُودٍ» علت اول این است که وقتی خداوند مردم را خلق کرد یک حدودی از احکام برایشان تعیین کرده «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها»[4] و فرمود حق تجاوز از این حدود را ندارید «وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»[5] و هرکس تجاوز نماید از ظالمین است. «لَمْ يَكُنْ يَثْبُتُ ذَلِكَ وَ لَا يَقُومُ إِلَّا بِأَنْ يَجْعَلَ عَلَيْهِمْ فِيهَا أَمِيناً» پس لازم است برای اینکه اثبات شود این حدود اجرا شود لازم است خداوند یک امیر و قیم برایشان قرار دهد که مواظبت نماید بر اجرای حدود احکام و برای جلوگیری از فساد و تعدی و تجاوز در احکام الهی یک ولی و قیم باید وجود داشته باشد.

علت دوم: «وَ مِنْهَا أَنَّا لَا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ وَ لَا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقُوا وَ عَاشُوا إِلَّا بِقَيِّمٍ وَ رَئِيسٍ لِمَا لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فِي أَمْرِ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا» اینکه هیچ قومی نیستند که برای بقاء خودشان به یک رئیس نیاز نداشته باشند. «فَلَمْ يَجُزْ فِي حِكْمَةِ الْحَكِيمِ أَنْ يَتْرُكَ الْخَلْقَ مِمَّا يَعْلَمُ أَنَّهُ لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ إِلَّا بِهِ فَيُقَاتِلُونَ بِهِ عَدُوَّهُمْ وَ يَقْسِمُونَ بِهِ فَيْئَهُمْ» وقتی در هر ملتی احتیاج به این زمامدار وجود دارد برخلاف حکمت خداوند است که برای احکام الهی این قیم و امیر را قرار ندهد. وقتی در هر قومی یک رئیس وجود دارد در امت اسلامی هم باید باشد که حدود را معین نماید و مردم را روی مسیر حق سیر دهد و با دشمن خود بجنگند و یک کسی باید باشد تا اگر غنائمی در جنگ پیدا کردند آنها را تقسیم کند وگرنه اختلاف می‌شود «وَ يُقِيمُونَ بِهِ جُمُعَتَهُمْ وَ جَمَاعَتَهُمْ وَ يَمْنَعُ ظَالِمَهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِمْ.» نماز جماعت آنان را برگزار کند و در برابر ظالم از مظلوم دفاع کند.

علت سوم: «وَ مِنْهَا أَنَّهُ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إِمَاماً قَيِّماً أَمِيناً حَافِظاً مُسْتَوْدَعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدِّينُ وَ غُيِّرَتِ السُّنَنُ وَ الْأَحْكَامُ وَ لَزَادَ فِيهِ الْمُبْتَدِعُونَ وَ نَقَصَ مِنْهُ الْمُلْحِدُونَ» اگر امیر و قیمی قرار داده نشود ممکن است افرادی بدعتی ایجاد نمایند یا کم نمایند از مطالب دین و یا اضافه کنند و بین مردم شبهه ایجاد می‌شود که آیا احکام الهی همین است یا غیر این است؟ «فَلَوْ لَمْ يَجْعَلْ فِيهَا قَيِّماً حَافِظاً لِمَا جَاءَ بِهِ الرَّسُولُ الْأَوَّلُ لَفَسَدُوا عَلَى نَحْوِ مَا بَيَّنَّاهُ وَ غُيِّرَتِ الشَّرَائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الْأَحْكَامُ وَ الْإِيمَانُ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ فَسَادُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ» وقتی شبهه شد اجرای احکام دچار مشکل خواهد شد و شرایع تغییر پیدا می‌کند و در این صورت فساد خلق پیش می‌آید و شرایع تغییر می‌کند.

نتیجه: این است که احتیاج به یک حاکم و قیم در هر عصری ضرورت دارد.

خلاصه سه علت:

    1. اجراء احکام به همانگونه که خدا گفته است.

    2. وجود یک امام و رهبر ضروری است. چنانچه ملت‌های دیگر دارند.

    3. حفظ احکام از تغییر و کم و زیاد شدن.

لذا برای این سه جهت قرار دادن ولی امر ضروری است.

به هر حال در روایت از دو جهت بحث می‌شود؛ جهت اول: سند روایت. جهت دوم: تقریب استدلال.

سند روایت: مرحوم صدوق در علل با یک سند و در عیون با سند دیگر نقل می‌کند ما سند علل را بررسی می‌کنیم تعبیر صدوق این است؛

راوی اول: «حدثنا عبدالواحد بن محمد بن عبدوس عن نیسابوری العطار» صدوق از عبدالواحد نقل کرده است.

راوی دوم: «قال حدثنی ابوالحسن علی بن محمد ابن قتیبه النیسابوری» عبدالواحد از ابوالحسن علی بن محمد نقل کرده است.

راوی سوم: «قال ابومحمد الفضل بن شاذان نیسابوری» و ابوالحسن علی بن محمد از ابو محمد فضل بن شاذان نقل کرده است.

نفر اول: عبدالواحد: که در رجال آمده است «و قد اکثر الروایة عنه و کثیراً ما یذکره مترضیا و قد قیل فیه» مرحوم صدوق اعتمادی به عبدالواحد داشته و روایات کثیری از او نقل می‌کند و راضی بوده از آن روایات و اعتماد داشته و او را محل وثوق می‌دانسته و در مورد این شخص می‌گویند «انه من مشایخ الصدوق» یعنی بلکه از اساتید و مشایخ حدیث صدوق بوده است بدیهی است چنین در حد اعلی مورد وثوق است.

نفر دوم: علی بن محمد بن قتیبه: در حالات او می‌نویسند «اعتمد علیه الکشی فی رجاله و قال انه صاحب الفضل بن شاذان و روایة کتبه و له کتب و قیل فیه انه تلمیذ فضل بن شاذان»[6]

کشی به او اعتماد داشته و می‌فرماید او مصاحب و همراه فضل بن شاذان است و از او کتاب‌هایی را نقل می‌کند و خودش هم کتاب‌هایی دارد شاگرد فضل بن شاذان هم بوده است.

نفر سوم: فضل بن شاذان نیشابوری: است که ناقل حدیث است مرحوم نجاشی می‌گوید «و کان ثقه احد اصحابنا الفقهاء المتکلمین»

فضل بن شاذان مورد اعتماد است و یکی از اصحاب ما و از فقهای متکلمین است «و له جلالة فی هذه الطائفة و هو فی قدره اشهر من نصفه» و در طائفه امامیه جلالت و شأن و مقام بالائی دارد و بالاتر از این است که ما تعریف او را بکنیم.

کشی می‌گوید «انه صنّف مأة و ثمانین کتاب» او صد و هشتاد کتاب تالیف نموده است.

بنابراین هر سه نفر مورد اعتماد هستند.

فقط یک شبهه وجود دارد اینکه مرحوم شیخ در رجالشان در حالات فضل بن شاذان می‌نویسد «انه من اصحاب الهادی و العسکری» از اصحاب امام هادی و امام عسگری است در نتیجه این پرسش پیش می‌آید کسی که در زمان امام هادی و عسگری بوده چگونه از امام رضا نقل می‌کند.

در جواب در دراسات می‌گوید کلام شیخ برای زمان مشهور شدن فضل است که از اصحاب امام هادی و امام عسکری بود و منافات ندارد که در زمان جوانی زمان امام رضا را درک کرده و از محضر درسش استفاده کرده باشد و شاهد این جمع این است که فضل از عده‌ای روایت نقل می‌کند که آنان از اصحاب امام هشتم هستند مانند ابن محبوب، ابن بزیع، ابن ابی عمیر و صفوان بن یحیی که در زمان امام رضا(ع) بودند و از روات معتبر هستند.

مضافا بر اینکه در خلاصه مرحوم علامه در شرح حال فضل بن شاذان نقل می‌کند «روی عن ابی جعفر الثانی و قیل عن الرضا ایضا» هم از امام جواد(ع) و هم از امام رضا(ع) هم روایت نقل می‌کند.

مرحوم صدوق در کیفیت نقل روایت فضل هم نگفته «عن الرضا» بلکه در پایان حدیث می‌گوید «حدثنا عبدالواحد» کل سند ابتدای حدیث را نقل می‌کند و بعد می‌گوید راوی دوم می‌گوید «قُلْتُ لِلْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ لَمَّا سَمِعْتُ مِنْهُ هَذِهِ الْعِلَلَ أَخْبِرْنِي عَنْ هَذِهِ الْعِلَلِ الَّتِي ذَكَرْتَهَا عَنِ الِاسْتِنْبَاطِ وَ الِاسْتِخْرَاجِ وَ هِيَ مِنْ نَتَائِجِ الْعَقْلِ أَوْ هِيَ مِمَّا سَمِعْتَهُ وَ رَوَيْتَهُ»[7]

می‌گوید وقتی این علل را از فضل بن شاذان شنیدم از فضل بن شاذان پرسیدم اینها که از علل گفتی از خودت استنباط و استخراج کرده و از نتایج عقل و فکر خودت بوده یا اینکه از امام شنیدی و نقل می‌کنی؟ «فَقَالَ لِي» فضل در جواب گفت «مَا كُنْتُ أَعْلَمُ مُرَادَ اللَّهِ بِمَا فَرَضَ وَ لَا مُرَادَ رَسُولِهِ(ص) بِمَا شَرَعَ وَ سَنَّ» من از کجا بدانم که چیزی که خداوند واجب نموده یا پیامبر سنت نموده مرادشان چه بوده؟ «بَلْ سَمِعْنَا مِنْ مَوْلَايَ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا(ع) مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ وَ الشَّيْ‌ءَ بَعْدَ الشَّيْ‌ءِ فَجَمَعْتُهَا» بلکه از مولای خودم علی بن موسی یکی پس از دیگری تک به تک شنیدم و بعد آنان را جمع کردم و به این شکل درآمده است. «فَقُلْتُ فَأُحَدِّثُ بِهَا عَنْكَ عَنِ الرِّضَا(ع) فَقَالَ نَعَم‌.» و راوی می‌گوید آیا اجازه می‌دهی که از شما از قول امام هشتم نقل کنم و بگویم فضل بن شاذان گفت امام رضا(ع) فرمود: فضل گفت بله می‌توانی از قول من از قول امام نقل کنی.

پس روایت از نظر سند مورد قبول است و مستند است.

اما دلالت روایت: برای فردا انشاءاله.

وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.


[1] علل الشرایع، صدوق، ج1، ص251، باب182، ح9، داوری.
[2] عیون اخبار الرضا(ع)، صدوق، ج2، ص106، اعلمی.
[3] علل الشرایع، صدوق، ج1، ص251، باب182، ح9، داوری.
[4] بقره/سوره2، آیه229.
[5] بقره/سوره2، آیه229.
[6] رجال النجاشی، ص259، باب العین، باب علی، رقم678، جامعه مدرسین.
[7] علل الشرایع، صدوق، ج1، ص251، باب182، ح9، داوری.