درس خارج فقه استاد مقتدایی

95/12/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ولایت فقیه (شرائط ولی فقیه: اعلمیت)

در شرایط ولی فقیه گفتیم یکی از شرائط علم بود که باید عالم باشد و استدلال به آیات و روایات کردیم و نیز در اعتبار علم هم گفتیم باید از روی اجتهاد باشد نه تقلیدی زیرا مجتهد و فقیه بر مدرک مسائل و احکام و خصوصیات حکم اشراف و تسلط دارد و بر اساس آن فتوی می‌دهد.

اکنون این بحث باقی ماند که آیا همین مقدار که عالم است و فقیه است و اشراف به مسائل دارد کافی است یا اینکه علاوه بر این باید اعلم هم باشد؟ در مسأله دو قول است.

قول اول: گفته اند لازم است اعلم باشد و با وجود اعلم برای عالم ولایتی وجود ندارد

قول دوم: گاهی گفته می‌شود که همین مقدار کافی است و اعلمیت شرط نیست. بلکه صرف مجتهد مطلق بودن حتی داشتن شأنیت برای استنباط در ابواب فقه کافی است.

دلیل قول اول: قائلین به شرطیت اعلمیت هم به آیه هم به روایات استدلال کرده‌اند.

ادله آن همان آیات و روایاتی است که قبلا خواندیم که یا لفظ اعلم داشت و یا اشاره به اعلمیت داشت و ما از طریق اولویت استفاده علم از آنها کردیم و گفتیم وقتی اعلمیت شرط باشد به طریق اولی علم هم شرط است. حالا به همان آیات و روایات تمسک می‌کنیم.

الف: قرآن: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ[1] مِنْ بَني‌ إِسْرائيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‌ إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ في‌ سَبيلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ في‌ سَبيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَليلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُواْ أَنىَ‌ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَ نحَْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فىِ الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتىِ مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾[2]

جمعی آمدند نزد یکی از پیامبران بعد از موسی و گفتند ما تحت ظلم جالوت هستیم و قصد جهاد با او داریم پس پادشاهی برای ما تعیین کنید پیامبرشان فرمود خداوند طالوت را برای شما تعیین کرده و آنان ابتدا قبول نکردند که او مشهور و معروف نیست و مال و وضعیت مالی خوبی ندارد و ما خودمان احق هستیم که از بین ما نفری انتخاب کنید پیامبرشان در جواب گفت ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فىِ الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ﴾[3] خدا او را انتخاب کرده و علت انتخاب هم وسعت در علم و جسم است پس زیادی علم مطلوب است که به طالوت داده شده است قبلا در جای خود گفتیم از آیه استفاده می‌شود مراد تنها علم به احکام دین نیست بلکه نسبت به کلیه موضوعات جاری در اداره کشور باید عالم باشد.

نتیجه: از این آیه استفاده می‌شود اعلم بودن از باب وسعت در علم موجب کسب لیاقت منصب ولایت است. در نتیجه در ولیّ امر اعلم بودن شرط است.

ب: روایات:

    1. «عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عُتْبَةَ الْهَاشِمِيِّ قَالَ: ... إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي وَ كَانَ‌ خَيْرَ أَهْلِ‌ الْأَرْضِ‌ وَ أَعْلَمَهُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ(ص) أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قَالَ مَنْ ضَرَبَ النَّاسَ بِسَيْفِهِ وَ دَعَاهُمْ إِلَى نَفْسِهِ وَ فِي الْمُسْلِمِينَ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ فَهُوَ ضَالٌّ مُتَكَلِّفٌ.»[4]

روایت صحیحه و طولانی است که در نقل عبدالکریم بن عتبه از حضرت امام صادق(ع) در ذیل روایت آمده است که امام صادق(ع) فرمود پدرم حضرت امام باقر(ع) که بهترین افراد روی زمین و عالمترین افراد به کتاب و سنت بود فرمود که پیامبر فرمود کسی که با شمشیر و زور و ارعاب مردم را به خودش دعوت نماید و در بین مسلمین هم اعلم از او وجود داشته باشد چنین کسی گمراه است و ادعایی به خودش نسبت می‌دهد در حالیکه صلاحیت آن را ندارد.

از این روایت شرط اعلمیت استفاده می‌شود و معلوم می‌شود علم تنها کافی نیست.

    2. صحیحه[5] «عِيصِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) يَقُولُ‌ عَلَيْكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ انْظُرُوا لِأَنْفُسِكُمْ»

عیص بن قاسم در یک صحیحه می‌گوید از حضرت امام صادق(ع) شنیدم که فرمود از خدایی که شریکی ندارد پروا داشته باشید و پرهیزکار شوید و مراقب نفس خود باشید «فَوَ اللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَكُونُ‌ لَهُ‌ الْغَنَمُ‌ فِيهَا الرَّاعِي فَإِذَا وَجَدَ رَجُلًا هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِي هُوَ فِيهَا» امام صادق(ع) در ادامه استشهاد می‌کند و تمثیلی برای شاهد حرفشان می‌آورند و می‌فرمایند به خدا قسم انسانی که گله گوسفندی دارد و برای آن شبانی قرار داه است اگر شخص دیگری را پیدا کرد که آشناتر به امور به شبانی باشد این شبان فعلی را بیرون می‌کند و آن شبان عالم‌تر را می‌آورد.

نتیجه: این یک امر عقلایی است و امام(ع) ارجاع به عقلاء می‌دهد و ضمن بیان این امر عقلائی بناء عقلاء را هم مطرح و تأیید می‌کنند که تمام امور اینگونه است. پس عقلا و نقلا کسی که متصدی امر ولایت می‌شود باید اعلم باشد. چون بدیهی است وقتی بناء عقلاء این باشد که با وجود شبان داناتر و بهتر به سراغ شبان معمولی و فاقد امتیازات نمی‌رود در امر ولایت و سرپرستی جامعه به طریق اولی با وجود اعلم سراغ عالم معمولی نمی‌رود.

3- «ما روی عن کتاب سلیم بن قیس هلالی[6] عن امیرالمومنین أَ فَيَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ الْخَلِيفَةُ عَلَى الْأُمَّةِ إِلَّا أَعْلَمُهُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ، وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى‌ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾[7] ، وَ قَالَ: ﴿وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ﴾[8] ، وَ قَالَ: ﴿ائْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾[9] ، وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): مَا وَلَّتْ أُمَّةٌ قَطُّ أَمْرَهَا رَجُلًا وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا لَمْ يَزَلْ يَذْهَبُ أَمْرُهُمْ سَفَالًا حَتَّى يَرْجِعُوا إِلَى مَا تَرَكُوا»[10]

در روایت سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین(ع) که روایتی طولانی است حضرت(ع) در ادامه می‌فرماید: آیا سزاوار است که جانشین خلافت کسی باشد که غیر اعلم به کتاب خدا و سنت پیامبر است؟ سپس امام به سه آیه از قرآن استدلال می‌کنند که خداوند در سوره یونس آیه 6 فرمود آیا کسی که هادی به سوی حق است باید پیروی شود یا کسی که خودش نیازمند هدایت دیگران است؟ ودر آیه 247 سوره بقره می‌فرماید دلیل رهبر شدن طالوت این است که در علم و جسم بر دیگران برتری دارد. و در آیه 4 سوره احقاف می‌فرماید اگر می‌توانید یک اثر علمی برای برتری خود ارائه کنید.

و در ذیل روایت می‌فرماید «وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): مَا وَلَّتْ أُمَّةٌ قَطُّ أَمْرَهَا رَجُلًا وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا لَمْ يَزَلْ يَذْهَبُ أَمْرُهُمْ سَفَالًا حَتَّى يَرْجِعُوا إِلَى مَا تَرَكُوا»[11]

پیامبر اسلام(ص) فرمود متولی نمی‌کند و تصدی نمی‌دهد امت امر خودش را به غیر اعلم در حالیکه اعلم در بین آنها باشد. و اگر غیر اعلم را تصدی بر امرشان داد. همواره رو به ضعف و سستی و سقوط می‌رود مگر اینکه از این امر برگردند و اعلم را متولی قرار دهند.

4- «الْعَرْزَمِيِّ عَنْ أَبِيهِ رَفَعَ الْحَدِيثَ إِلَى النَّبِيِّ(ص) قَالَ: مَنْ أَمَّ قَوْماً وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرُهُمْ إِلَى السَّفَالِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.»[12]

از پیامبر نقل کرده است که فرمود: کسی که قومی را امامت نماید و در بین آن جمع اعلم از او باشد امور این قوم همواره رو به ضعف و سستی است.

5- «عن امیرالمؤمنین(ع) أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَ‌ النَّاسِ‌ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ»[13]

امیرالمؤمنین(ع) فرمود: سزاوارترین افراد به امر خلافت کسی است که عالم‌ترین افراد به امر خداوند باشد و کسی می‌تواند زمامدار باشد که اعلم باشد.

از این آیات و روایات استفاده می‌شود که شرط زعامت اعلمیت است و با وجود اعلم جایی برای عالم باقی نمی‌ماند.

قول دیگری هم است که شرط اعلمیت را لازم نمی‌داند و عالم بودن را کافی می‌داند و دلائل قوی هم برای این قول ذکر می‌کنند که انشاءاله برای فردا.


[1] ملأ گروهی منسجم از یک قوم با یک هدف را می‌گویند.
[2] بقره/سوره2، آیه246 و 247.
[3] بقره/سوره2، آیه246 و 247.
[4] وسائل الشیعة، حر عاملی، ج15، ص41، کتاب جهاد، ابواب جهاد العدو، باب9، ح2، آل البیت.
[5] وسائل الشیعة، حر عاملی، ج15، ص50، کتاب جهاد، ابواب جهاد العدو، باب13، ح1، آل البیت.
[6] کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج2، ص204، الهادی.
[7] یونس/سوره10، آیه35.
[8] بقره/سوره2، آیه247.
[9] احقاف/سوره46، آیه4.
[10] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج31، ص416، بیروت.
[11] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج31، ص416، بیروت.
[12] وسائل الشیعة، حر عاملی، ج8، ص346، کتاب الصلاة، ابواب صلاة الجماعة، باب26، ح1، آل البیت..این روایت را صاحب وسائل در ابواب صلاه جماعت باب26 باب استحباب تقدم الافضل الافقه ذکر می‌کند و این روایت را به معنای امامت جماعت استظهار کرده و لذا در آن باب آورده در حالیکه این خیلی خلاف ظاهر است زیرا ذیل روایت دارد که اگر یک غیر اعلم رهبر شد امر آنها رو به زوال می‌رود در حالیکه در نماز جماعت اینگونه نیست
[13] نهج البلاغه، ص247، خطبه173، دارالکتب اللبنانی.