درس خارج فقه استاد مقتدایی

95/09/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ولایت فقیه (ادله ولایت فقیه)

مناقشه در قول دوم در دلالت روایت عمر بن حنظلة:

گفتیم برخی از فقهاء در مورد استدلال به مقبوله عمر بن حنظلة[1] [2] می‌گویند امام در مقام این هستند که نصب قاضی بکنند نه نصب والی دیروز استدلال «دراسات فی ولایة فقیه»[3] در این مورد را بیان کردیم. و عمده دلیل ایشان این است که استعمال لفظ حکومت و مشتقات آن نظیر حاکم، حکام و حکم و غیره در قضاء غلبه دارد تا در والی و به برخی از آیات و روایات استناد کردند. که در کتاب و سنت حکومت و مشتقات آن بیشتر در معنای قضاوت آمده است.

اولاً: می‌توانیم جواب بدهیم که اینگونه نیست که لفظ حکومت استعمال آن، در قضا بیشتر از والی باشد.

در بررسی آیات و روایات آیات و روایات فراوانی داریم که در هر دو استعمال شده هم در والی استعمال شده و هم در قاضی.

به معنای قضاوت و حکومت در قرآن:

    1. ﴿إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً﴾

ما کتاب آسمانی برایت نازل کردیم تا بین مردم حکومت کنی آیا اینجا فقط به معنای قضاوت می‌تواند باشد یا مطلق از قضاوت و حکومت است؟ بلکه برای این است که حکومت و فرمانروایی کنی که اعم از قضاوت است.

    2. ﴿أُوْلَئكَ الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَ الحُْكمْ‌َ وَ النُّبُوَّةَ فَإِن يَكْفُرْ بهَِا هَؤُلَاءِ فَقَدْ وَكلَّْنَا بهَِا قَوْمًا لَّيْسُواْ بهَِا بِكَافِرِين﴾

وقتی پیامبران را می‌شمارد که به آنها نبوت دادیم سپس می‌فرماید همین انبیاء هستند که به آنان کتاب دادیم و حکم دادیم و پیامبر قرار دادیم پس بلاشبهه حکم در اینجا به معنای ولایت امر است.

    3. ﴿إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُريد﴾

خداوند فرمانروایی می‌کند به هر صورتی که بخواهد بدیهی است نمی‌خواهد بگوید خداوند قضاوت می‌کند بلکه به معنای ولایت است.

    4. ﴿أَلا لَهُ الْحُكْم﴾

حکم یعنی ولایت امر مختص خداست نه فقط قضاوت.

    5. ﴿كُلُّ شَيْ‌ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَه له الحکم و الیه ترجعون﴾

هر چیزی هلاک شونده است مگر ذات پروردگار که ولایت امر در دست اوست و همه به سوی او برمی‌گردند.

    6. ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لي‌ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُون﴾

احدی و بشری حق ندارد که وقتی خداوند نبوت به او داد به مردم بگوید که شما عبد و برده من هستید و مرا پرستش کنید.

در شأن نزول آیه می‌گویند جمعی از یهود آمدند نزد پیامبر که شما مقامتان بالاست اجازه بدهید ما شما را بپرستیم و برای شما سجده کنیم و پیامبر در جواب فرمود معاذالله که این کار را بکنم و نه تنها من بلکه هیچ پیامبری نمی‌تواند این کار را بکند و این آیه نازل شد.

پس اینکه می‌گویند استعمال کلمه حکم در قضاوت غلبه دارد؛ صحیح نیست بلکه می‌گوییم اگر در ولایت استعمال آن بیشتر نباشد کمتر نیست.

روایات:

احادیث فراوانی داریم که کلمه حکومت و مشتقات آن در ولایت و فرمانروایی استعمال شده است.

    1. «قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام‌ الْمُلُوكُ‌ حُكَّامٌ‌ عَلَى النَّاسِ وَ الْعُلَمَاءُ حُكَّامٌ عَلَى الْمُلُوكِ.»

ملوک حاکمان بر مردم هستند و علما حاکمان بر ملوک هستند و اینکه حاکم هستند یعنی اینکه والی امر هستند و نه فقط قاضی باشد.

    2. «قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ(ع) يَكُونُ شِيعَتُنَا فِي‌ دَوْلَةِ الْقَائِمِ عَلَيْهِ السَّلَامُ سَنَامَ الْأَرْضِ وَ حُكَّامَهَا يُعْطَى كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ قُوَّةَ أَرْبَعِينَ رَجُلًا وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع) أُلْقِيَ الرُّعْبُ فِي قُلُوبِ شِيعَتِنَا مِنْ عَدُوِّنَا فَإِذَا وَقَعَ أَمْرُنَا وَ خَرَجَ مَهْدِيُّنَا كَانَ أَحَدُهُمْ أَجْرَى مِنَ اللَّيْثِ وَ أَمْضَى مِنَ السِّنَانِ يَطَأُ عَدُوَّنَا بِقَدَمَيْهِ وَ يَقْتُلُهُ بِكَفَّيْهِ.»

در زمان حکومت امام زمان(عج) شیعیان ما سنام و رئیس و شریف قوم و حکام ارض هستند باز اینجا حکام به معنی قضاوت نیامده و به معنی ولایت است.

    3. در اعلام الوری در خطبه ابوطالب هنگام تزویج پیامبر و خدیجه آمده «الحمد للّه الذي جعلنا من زرع إبراهيم و ذرّيّة إسماعيل، و جعل لنا بيتا محجوجا و حرما آمنا يجبى إليه ثمرات كلّ شي‌ء، و جعلنا الحكّام على الناس في بلدنا الذي نحن فيه»

حمد خدایی را که ما را از ذریه ابراهیم قرار داد و ما را حکام بر ارض قرار داد.

بدیهی است امثال عبدالمطلب در مکه فرمانروا بودند نه فقط قاضی.

پس غلبه استعمال ادعایی صحیح نیست.

ثانیا: ایشان فرمودند که اطلاق حاکم بر والی برای این است که قضاوت می‌کند و از اهم شئون والی قضاوت است پس جایی هم که حاکم اطلاق می‌کنیم به اعتبار قضاوت است.

می‌گوییم این هم درست نیست زیرا اعتبار حاکم برای والی به اعتبار قضاوت اصلا به ذهن کسی نمی‌آید و کسی این را نگفته است چه لغت و یا موارد دیگر نیامده است بلکه غیر متعارف است.

ثالثا: فرمودند «لیس اطلاق الحاکم علی الوالی بالاشتراک اللفظی»[4] اینکه حاکمی را که ولایتی دارد حاکم می‌گوییم از باب اشتراک لفظی نیست که لفظ حاکم دو وضع داشته باشد و هم برای قاضی و هم برای والی وضع شده باشد. (ایشان می‌گویند برای قاضی وضع شده است) «و لایکون اطلاقه علی الوالی مجاز» به علاوه اطلاق قاضی بر والی مجاز نیست که از معنای اصلی خلع شده و در والی استعمال شده باشد. پس اطلاق حاکم بر والی نه به وضع است نه به مجاز بل من جهة ان الوالی قاض حقیقةً بلکه از جهت این است که والی قاضی است حقیقتا این عبارت ابهام دارد که بگوید وضع برای قضاء شده و استعمال برای والی مجاز نیست بلکه از جهت این است که والی حقیقتا قضاوت می‌کند پس به او حاکم گفته می‌شود یعنی عرفا چون قضاوت می‌کند.

این عبارت مبهم است که بگوییم «چون حقیقتا قضاوت می‌کند به او والی می‌گوییم» شاید بشود گفت مراد ایشان این است که عرفا به او قاضی می‌گویند.

در ادامه گفتند در کلمه سلطان که در این روایت گفته شده و راوی گفته است مراجعه به سلطان و قاضی نمودند وارد بحث شد. البته ما گفتیم مرحوم امام گفتند دو نزاع است یکی مراجعه به قاضی و دیگری به سلطان. ولی ایشان می‌گوید اسم سلطان برای این آورده شده که چون اهم کار والی قضاوت است به او سلطان گفته‌اند.

می‌گوییم این تعبیر هم درست نیست.

و در کلمه «تنازع» هم که مرحوم امام فرمود تنازع الحکم است از آنچه که پیش قاضی ببرند یا نزد حاکم. ایشان می‌گوید مراد از تنازع در هر دو مورد چه دعوای نیاز به بینه یا نیاز به اعمال قدرت باشد مراد قاضی است.

می‌گوییم این ادعایی است که ظهور قوی ندارد. در جمع این دو بزرگوار (آقای مکارم و آقای منتظری) که استدلال کرده بودند که مقبوله عمر بن حنظلة در مقام اثبات منصب قضاء است. خیلی ضعیف است لذا هر دو رد می‌شود حتی برخی از آن استدلال‌ها قابل قبول نیست.

دیدگاه شیخ انصاری در مورد دلالت روایت عمر بن حنظلة:

مرحوم شیخ انصاری هم قول کسانی را که می‌گویند مراد از مقبوله نصب قاضی است؛ رد می‌کند و مخلص کلام ایشان این است که می‌فرماید «لا داعی لصرف ظهور اللفظ عن معناه الوصفی الی معنی آخر» امام معصوم فرمود «انی جعلته حاکما».

داعی نداریم که بگوییم حاکم یعنی قاضی یعنی از معنی وضعی به معنی دیگر ببریم «بل لا جواز لهذا الصرف فانه علیه السلام لو اراد ان یتلفظ بلفظ القاضی لفعل فاتیانه علیه السلام بهذا الکلمة یدل علی انها حجة فی معنا ها الوضعی و الظاهر منها الولایة فی الحکم لا فی القضاء» بلکه مجوز نداریم که این کار را بکنیم و اگر امام واقعا می‌خواست بگوید فقیه را قاضی نصب کردم چه ایرادی داشت که بگوید قاضی نصب کردم و چه وجهی داشت که بگوید حاکم نصب کردم پس وجهی برای انصراف معنی نداریم پس این استعمال حجت است بر اینکه مراد معنای اصلی است یعنی همان فرمانروا مراد است. و ظاهر این است که ولایت در حکم مراد است نه ولایت در قضاوت.

یک مطلبی هم مرحوم آقای منتظری از مرحوم آقای بروجردی نقل می‌کند و می‌گوید در درسی که خدمت ایشان می‌رفتیم در کتاب صلات کلام آقای بروجردی را نقل کردم که کلام مهمی است و استدلال خوبی است برای اثبات ولایت فقیه[5] که از راه خاصی آقای بروجردی برای اثبات ولایت فقیه به مقبوله عمر بن حنظلة استدلال کرده است که مرحوم آقای منتظری آن را رد می‌کند اما به نظر ما می‌رسد که استدلال محکمی است. انشاءاله برای فردا.


[1] الکافی، کلینی، ج1، ص67، اسلامیه.
[2] الکافی، کلینی، ج7، ص412، اسلامیه.
[3] دراسات فی ولایة الفقیه، منتظری، ج1، ص448، تفکر.
[4] دراسات فی ولایة الفقیه، منتظری، ج1، ص448، تفکر.
[5] دراسات فی ولایة الفقیه، منتظری، ج1، ص456، تفکر.