درس خارج فقه استاد مقتدایی
95/06/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ولایت فقیه (بررسی مصادیق ولایت بر مجتمع)
به اینجا رسیدیم که ولایت به معنای ولایت امر و تصدی امور جامعه اوّلاً و بالذات مختص خداوند است و اوست که حق دارد اعمال ولایت بین انسانها نماید و دلیل آن را هم عقلا و نقلا بیان کردیم و نیز گفتیم خداوند حق دارد که این ولایت را تفویض نماید.
اکنون بحث این است که آیا این ولایت را تفویض کرده به کسی یا خیر؟
از روایات و نیز از آیات اینگونه بر میآید که این ولایت را تفویض کرده به بعض از انبیاء و پیامبر گرامی اسلام و ائمه اطهار(ع) و این را در بسیاری از آیات و روایات متعرض شده که در ذیل اشاره میکنیم.
البته این جهت لازم به ذکر است که وقتی تفویض به پیامبر یا غیر پیامبر شد آن شخص ولایت امر پیدا میکند و اطاعت از او واجب میشود و ممکن است پیامبر باشد و اطاعت از او واجب است اما اطاعتی که در مقام نبوت واجب است ارشادی است و اطاعت از خداوند است و اوامری که پیامبر میفرماید در حقیقت یعنی خداوند فرموده است پس نبی یا رسول در مقام نبوت اگر امر کرد اطاعت باید شود ولی این اطاعت ارشادی است. اما اگر ولایت به او داده شد و ثابت شد که از طرف خداوند ولیّ بر مردم است اگر امری نمود اطاعت از آن واجب است و امر مولوی است یعنی اوامری که در مقام رساندن پیام خداوند است و احکام را بیان میکند اطاعت از خداوند است ولی در امور عادی و اداره کشور اوامر مولوی است و اطاعت از پیامبر است.
آیات داله بر تفویض مقام ولایت به پیامبران:
1. ﴿يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ﴾ آیه شریفه خطاب به حضرت داوود(ع) است.
بررسی آیه شریفه:
الف: معنای ﴿جَعَلْنَاكَ﴾[1] :
مرحوم طبرسی در مجمع البیان[2] در معنای ﴿جَعَلْنَاكَ﴾ میفرماید «انا صیرناک خلیفة تدبر امور العباد من قبلنا بأمرنا».
ای داوود ما تو را خلیفه قرار دادیم که از جانب ما باید تدبیر امور جامعه را نمایی یعنی در بین اجتماعشان شأن تو شأن من است و این امور بعهده من است و تفویض به تو میکنم.
و این نظیر همان است که خداوند در ابتدای خلقت فرمود ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[3] من تصمیم گرفتم در زمین خلیفه قرار دهم. یعنی جانشین قرار میدهم و این با کارگزار فرق دارد.
ب: معنای ﴿فَاحْكُمْ﴾[4] :
مراد از ﴿فَاحْكُمْ﴾ قضاوت نیست چون با ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ﴾[5] سازگاری ندارد قضاوت برای افراد خاصی است که حضرت کردهاند لذا مراد از ﴿فَاحْكُمْ﴾ قضاوت نیست بلکه ﴿فَاحْكُمْ﴾ به این معنی است که خلیفة الله باید در روی زمین حکومت عادلانه تشکیل دهد زیرا وقتی فرمود میخواهم جانشین در زمین بگذارم همانطور که خداوند وجوب اطاعت دارد بما اینکه ولایت بر آنها دارد همان ولایت را که ذات مقدس خداوند دارد به جانشین و قائممقام او داده میشود و فرقش با کارگزار این است که کارگزار لازم نیست ولایت داشته باشد بلکه تکلیف الهی را بیان میکند ولی اگر جانشین شود و آن ولایت و زمام امور را بخواهد بدست بگیرد اطاعتش واجب است و به فرمایش مرحوم طبرسی[6] یعنی «صیرناک خلیفة» که تدبّر امور مردم را به عهده دارد به عبارت روشنتر کارگزار فقط اجازه ابلاغ دارد و جانشین ولایت بر اجراء نیز دارد.
نتیجه:
خداوند خطاب به حضرت داوود(ع) فرمود ای داوود ما تو را جانشین خود در زمین قرار دادیم پس علاوه بر ابلاغ دستورات ما از ناحیه ما سرپرستی و تدبیر امور مردم را عهدهدار باش و البته به عدالت حکومت کن و از پیروی شهوات پرهیز کن.
1. در مورد حضرت ابراهیم: ﴿وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾
«ابْتَلَى» یعنی «إختَبَرَ» یاد کنید زمانی که خداوند ابراهیم را به کلماتی و اموری امتحان کرد و ابراهیم «أَتَمَّهُنَّ» یعنی وفا کرد به دستورات و به حد کامل تمام کرد نتیجه این شد که خداوند فرمود ای ابراهیم ما تو را امام و پیشوای مردم قرار دادیم.
ابراهیم درخواست کرد که این امامت و پیشوایی در همه نسلش ادامه یابد خداوند فرمود این عهد امامت من به ستمگران نمیرسد یعنی اگر فرزندان و نسل تو همانند تو پاک باشند به امامت میرسند.
مصادیق ﴿كَلِمَات﴾[7] :
مراد از «كَلِمَات» تکالیف مهمی است که به عهده حضرت ابراهیم(ع) گذاشت و ابراهیم(ع) همه را بهطور کامل انجام داد مانند:
1. کلمه اول: ذبح حضرت اسماعیل(ع) که در خواب به او گفتند اسماعیل را ذبح کند ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾ و ابراهیم(ع) اسماعیل را به قربانگاه برد و با اسماعیل در میان گذاشت و گفت ﴿فَانْظُرْ مَا ذَا تَرَى﴾ نظر خودت چیست؟ ﴿قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ﴾ و اسماعیل گفت آنچه که مأمور شدی انجام بده ﴿سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ﴾ خواهد یافت که من بر این امر صابرم. و قرآن اینجا میفرماید ﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ الْبَلاَءُ الْمُبِينُ﴾ ابراهیم(ع) و اسماعیل در برابر یک چنین امر خطیری هر دو تسلیم امر خداوند شدند و اسماعیل را به صورت بر روی زمین خواباند و شروع به بریدن کرد که قرآن میفرماید ﴿وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ﴾ ما در همان حدّ مراسم قربانی را قبول کردیم و یک گوسفند به عنوان فدیه فرستادیم که ابراهیم(ع) قربانی کند.
علی ای حال این امر مهم قربانی که در قرآن به «بلاء مبین» تعبیر شده است انجام گردید.
2. کلمه دوم: دستور بردن هاجر و اسماعیل به مکه بود و جریان اینگونه است که ساره با اینکه به پیشنهاد خودش کنیز خود هاجر را به عقد ابراهیم درآورده بود امّا بعد از بچه دار شدن هاجر به هر علت ناراحت شد و خطاب به ابراهیم گفت این مادر و بچه را از کنار من بیرون ببر خداوند هم فرمود خواستهاش را انجام بده و ابراهیم آن دو را به مکه برد که قرآن از قول ابراهیم میفرماید ﴿إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ﴾ پروردگارا من برخی از اعضای خانوادهام را در یک مکان فاقد آب و علف در کنار کعبه خانه تو رها کردم و این بخاطر دستور در مورد تأمین رضایت ساره بود.
که دستوری داده بودی و من انجام دادم که بعد از رهاسازی هاجر و اسماعیل وقتی آنان تشنه شدند هاجر دنبال آب رفت و برگشت دید زیر پای اسماعیل چشمهای سبز شد و باعث تشکیل شهر مکه شد و این بر اثر دعای ابراهیم بود که گفت خدای من بچهام را در این شهر گذاشتم دلهای مردم را به اینجا میل بده و پیدا شدن آب و پرواز کبوتر باعث شد رهگذران و کاروانیان به آن سمت آمدند و محدوده کعبه آباد شد و شهر مکه تأسیس شد و ابراهیم دعا کرد ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ﴾[8] پروردگارا دلهای گروهی از مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات به آنها روزی ده.
نکته:
یک سفر همراه مرحوم شهید حاج آقا مصطفی خمینی به مکه مشرف بودیم میوههایی که کاروان برای ما میآوردند حاج آقا مصطفی این آیه را میخواندند که ﴿وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ﴾[9] ابراهیم(ع) دعا کرد رزق آنها از ثمرات و میوهها باشد یعنی از بیرون برایشان ثمرات بفرست.
و لذا مکه خودش باغ میوه ندارد بلکه از بیرون وارد میکنند.
3. کسر اصنام: سومین کلمهای که ابراهیم از طریق آن امتحان شد «کسر اصنام» بود و بتها را با تبر ریزریز کرد به جز بت بزرگ و وقتی مردم از مراسم خارج شهر برگشتند گفتند چه کسی اینکار را کرده گفتند جوانی به نام ابراهیم در این شهر است که قبلا هم بتهای ما را مذمت میکرد پس این کار را کرده است و قرآن نیز در بیان داستان میفرماید ابراهیم گفت:
﴿وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكمُ بَعْدَ أَن تُوَلُّواْ مُدْبِرِينَ﴾[10] در دلش گفت بروید؛ به خدا قسم تا بروید و برگردید بتهایتان را نابود میکنم. ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لهَُّمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ﴾[11] پس ابراهیم همه بتها را با تبر ریز ریز کرد و فقط بت بزرگ را سالم نگه داشت تا آنان وقت برگشتن متوجه بت بزرگ شوند و ﴿قَالُواْ مَن فَعَلَ هَاذَا بَِالِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّلِمِينَ﴾[12] مردم پس از بازگشت و مواجه شدن با آن صحنه گفتند چه کسی با خدایان ما اینگونه عمل کرد؟ ﴿قَالُواْ سَمِعْنَا فَتىً يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ﴾[13] برخی گفتند جوانی را میشناسیم که ابراهیم نام دارد ﴿قَالُواْ فَأْتُواْ بِهِ عَلىَ أَعْينُِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشهَْدُونَ﴾[14] بزرگترها گفتند او را بیاورید تا مردم هم متوجه شوند که او این کار را کرده است. ﴿قَالُواْ ءَ أَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بَِالهَِتِنَا يَإِبْرَاهِيمُ﴾[15] وقتی ابراهیم را حاضر کردند به او گفتند آیا تو این کار را کردهای؟ ﴿قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَسَْلُوهُمْ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ﴾[16] ابراهیم گفت بلکه بت بزرگ این کار را کرده است (مگر نمیبینید تبر بر دوش بت بزرگ قرار دارد؟ پس اگر بتوانند حرف میزدند از خودشان بپرسید.) ﴿فَرَجَعُواْ إِلىَ أَنفُسِهِمْ فَقَالُواْ إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّلِمُونَ﴾[17] آن مردم به خودشان مراجعه کردند و دیدند که بت نمیتواند حرف بزند و به جای پند گرفتن خود را نسبت به بتها جفاکار و ستمکار دانستند.
﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هؤُلاَءِ يَنْطِقُونَ﴾[18] سپس بر سرهايشان واژگونه شدند؛ (و حكم و جدان را بكلّى فراموش كردند و گفتند:) تو مىدانى كه اينها سخن نمىگويند! ﴿قَالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لاَ يَضُرُّكُمْ﴾[19] (ابراهيم) گفت: «آيا جز خدا چيزى را مىپرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى به شما مىرساند! (نه اميدى به سودشان داريد، و نه ترسى از زيانشان!) ﴿أُفٍّ لَكُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[20] اف بر شما و بر آنچه جز خدا مىپرستيد! آيا انديشه نمىكنيد (و عقل نداريد)؟! ﴿قَالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ﴾[21]
و گفتند اگر میخواهید برای خدایتان کاری بکنید او را بسوزانید و به خدایتان کمک کنید.
آتش آماده کردند و ابراهیم را با منجنیق[22] [23] [24] در آتش پرتاب کردند در این حالات بود که همه فرشتگان نگران و ابراهیم آرام؛ فرشتگان عرضه داشتند پروردگارا اجازه بده به کمک ابراهیم برویم خداوند فرمود بروید اما برای کمک به او باید از خودش اجازه بگیرید فرشتگان آمدند و ابراهیم گفت به کمک شما نیاز ندارم گفتند پس از خدا بخواه کمکت کند گفت لزومی ندارد خدا خودش میبیند اگر بخواهد کمک میکند[25] اینجا بود که خداوند فرمود ﴿قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ﴾[26] ای آتش برای ابراهیم خنک و آرامش بخش باش. که برخی مفسرین گفتند اگر کلمه «سَلاَماً» نبود آتش آن چنان سرد میشد که ابراهیم از سرما از بین برود.
بعد از این همه کلمات و امتحان بود که مقام امامت پیدا کرد. و سمت امامت بعد از پیامبر و رسول شدن بود و لذا امامت یعنی همان زمام امور را داشتن.
در مورد ولایت پیامبران روایتی داریم ان شاء الله برای فردا