درس خارج فقه استاد مقتدایی

94/06/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: كتاب الخمس (تخییر مالک در پرداخت خمس از عین و یا قیمت:)
بحث اخلاقی: برخورد محبت آمیز با مؤمن؛
هفته قبل در مورد «الطاف المومن و اکرامه» گفتیم روایت داریم وظیفه اسلامی و تکلیف است مومن در حق مومنی دیگر با لطف و احترام و محبت برخورد کند.
1- روایت جمیل بن دراج از امام صادق(ع) روایت خوبی است که خود امام در ذیل روایت به جمیل دستور می‌دهد، این روایت را برای دیگران بگو و نقل کن.
«عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِالْعَزِيزِ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ مِمَّا خَصَّ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ الْمُؤْمِنَ أَنْ يُعَرِّفَهُ بِرَّ إِخْوَانِهِ وَ إِنْ قَلَّ. وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِالْكَثْرَةِ.
جمیل بن دراج گوید از حضرت امام صادق(ع) شنیدم که می‌فرمود یکی از چیزهایی که خداوند اختصاص به مومن داده و برای مومن قرار داد، این است که (از هر راهی) به او می‌فهماند باید نسبت به برادران مؤمنش نیکی کند هر چند آن نیکی به مقدار کم باشد. (در روایت بعد مقدار را هم مشخص می‌کند) و ملاک نیکوکاری انسان به فراوانی کار نیک نیست.
وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ «وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ.»[1]ثُمَّ قَالَ «وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» وَ مَنْ عَرَّفَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِذَلِكَ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَفَّاهُ أَجْرَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِغَيْرِ حِسَابٍ ثُمَّ قَالَ يَا جَمِيلُ ارْوِ هَذَا الْحَدِيثَ لِإِخْوَانِكَ فَإِنَّهُ تَرْغِيبٌ فِي الْبِرِّ.»[2]
زیرا خدای تعالی در قرآن کریم در مقام تعریف از تعدادی از بندگان می‌فرماید «و آنها را برخود مقدم می‌دارند (ایثار می‌کنند) هرچند خودشان بسیار نیازمند باشند» وقتی درحالی‌که خودش در مضیقه است می‌خواهد به دیگران کمک کند پیداست آنچه در اختیار دارد بسیار کم است.
و در ادامه آیه می‌فرماید کسی که از بروز آن بخل موجود در نفسش امتناع می‌کند و خود را از بخل حفظ می‌کند و لااقل به مقدار کم هم که شد به دیگران کمک می‌کند؛ از رستگاران است. امام در ادامه خطاب به جمیل فرمود این روایت را برای دیگران نقل کن.
در تفسیر آیه، مشهور گفته‌اند در وصف انصار مدینه و عملکرد آنان نسبت به مهاجرین نازل شده است.
اما علامه مجلسی می‌فرماید
«و روي من طريق العامة أنها نزلت في أميرالمؤمنين عليه السلام» از طریق عامه روایت شده است (البته از طریق خاصه هم نقل شده است) که آیه فوق در مورد امیرالمؤمنین(ع) نازل شده است «و أنه مع بقية أهل بيته لم يطعموا شيئا منذ ثلاثة أيام فاقترض دينارا» داستان از این قرار است که امیرالمؤمنین(ع) و حضرت فاطمه(س) و فرزندان(ع) سه روز گرسنه مانده بودند و آن حضرت برای تهیه غذا یک دینار قرض کرد «ثم رأى المقداد فتفرس منه أنه جائع، فأعطاه الدينار فنزلت الآية مع المائدة من السماء» بین راه که به دنبال تهیه غذا بود مقداد را دید و از حال و روزش فهمید که گرسنه است و به دنبال راهی برای تهیه غذا است لذا همان یک دینار را به مقداد داد. و بدون اینکه غذایی تهیه کند به منزل برگشت دید حضرت فاطمه(س) و حسنین(ع) نشسته منتظرند پدر برگردد و غذا صرف کنند امیرالمؤمنین پرسیدند این غذا از کجاست؟ حضرت فاطمه فرمود همان غذایی است که شما فرستادید. نگو که ساعتی قبل شخصی در زد و گفت این مائده را امیرالمؤمنین فرستاده است. و آیه فوق نازل شد رسول‌الله(ص) وارد شد و فرمود قضیه چیست که آیه نازل شد»[3]
هرچند از طرق خاصه هم نقل شده که این آیه در شأن امیرالمؤمنین نازل شده که وجود مبارک امیرالمومنین(ع) وارد منزل شدند و حضرت فاطمه زهرا(س) فرمودند یابن عم الان سه روز است که در منزل غذا نداریم و بچه‌ها بی‌طاقت شدند ببین اگر می‌شود غذایی تهیه کن حضرت رفتند که مبلغی قرض کنند و غذائی تهیه کنند و یک دینار قرض گرفتند تا غذائی تهیه کنند که در راه به مقداد برخورد می‌کنند که در روایتی که از طرق شیعه است سوال می‌کنند این موقع وسط روز اینجا چکار می‌کنی یا طبق طرق عامه که نقل می‌کنند امام از حال و روزش فهمیدند که او هم گرسنه است حضرت آن یک دینار را به مقداد دادند و او را مقدم داشتند.
ببینید این خیلی مهم است که حضرت فاطمه(س) و حسنین(ع) سه روز گرسنه‌اند بعد از سه روز که یک دینار قرض گرفتند برای تهیه غذا آن را هم به مقداد می‌دهند و دست خالی برمی‌گردند خانه و می‌بینند فاطمه زهرا(س) نشسته و یک سفره غذا آماده است و منتظر حضرت هستند حضرت علی(ع) تعجب کردند که این غذا از کجا آمده حضرت فاطمه(س) فرمودند که این همان غذایی است که شما فرستادید.
که اینجا این آیه ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ﴾[4] بر پیامبر(ص) نازل می‌شود و پیامبر(ص) می‌آیند خانه فاطمه که ببینند قضیه چیست؟
علی‌ای‌حال امام صادق به این آیه تمسک می‌کند که نیکی کردن لازم نیست که کثیر باشد بلکه قلیل هم اگر باشد کفایت می‌کند.
در ذیل این آیه مرحوم مجلسی در مرآةالعقول می‌فرماید مشابه این روایت هم از نظر سند و هم از نظر متن (با اختلاف جزئی) در ثواب الاعمال می‌فرماید.
2-«أَبِي ره قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِالْعَزِيزِ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ مِنْ فَضْلِ الرَّجُلِ عِنْدَاللَّهِ مَحَبَّتُهُ لِإِخْوَانِهِ وَ مَنْ عَرَّفَهُ اللَّهُ مَحَبَّةَ إِخْوَانِهِ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَفَّاهُ أَجْرَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[5]
فضل و کرامت انسان نزد خداوند این است که محبت نسبت به برادر دینی‌اش را به او تفضل می‌کند و کسی را که خداوند محبت برادران دینی را در دلش قرار می‌دهد خداوند خود او را هم دوست می‌دارد و کسی که خداوند او را دوست داشته باشد در قیامت پاداش بالائی به او خواهد داد.
در نتیجه نیکی کردن در حق برادران دینی یک تفضل الهی است که به نیکوکار عنایت می‌شود.
3-«مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيىٰ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ، عَنِ الْمُفَضَّلِ: عَنْ أَبِي عَبْدِاللّٰهِ(ع)، قَالَ: إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيُتْحِفُ أَخَاهُ التُّحْفَةَ مومن همواره به برادر مومنش تحفه می دهد قُلْتُ: وَأَيُّ شَيْ‌ءٍ التُّحْفَةُ؟ مفضل گوید پرسیم معنی تحفه چیست؟ قَالَ: مِنْ مَجْلِسٍ وَمُتَّكَاً وَطَعَامٍ وَكِسْوَةٍ وَسَلَامٍ، فَتَطَاوَلُ[6]الْجَنَّةُ مُكَافَأَةً لَهُ، دادن تحفه به برادر مومن به صورت ذیل است که در یک مجلس جا می دهد یا تکیه گاه خود را به او تفویض می کند یا از غذای خود به او می دهد یا لباس و پوششی به او هدیه می کند و یا در برخورد با او به او سلام می کند در این صورت رسیدن به بهشت و مقام بلند نتیجه پاداشی است که به او می‌دهند.»[7]  [8]
بنابراین یکی از وظایف نسبت به برادر دینی لطف و محبت و اکرام است ولو قلیل باشد که انشاءاله در ذهنمان داشته باشیم.
بحث فقهی: تخییر مالک در پرداخت خمس از عین و یا قیمت:
گفتیم چون کیفیت تعلق خمس به عین به نحو ملکیت است در نتیجه صاحبان خمس در مال با مالک شریک می‌شوند؛ پس نباید بگوییم مالک وقتی خمس می‌دهد مخیر باشد در اداء عین یا قیمت بلکه باید از عین بدهد.
 مرحوم سید در عروه فرمود جایز است و مالک مخیر است.
و گفتیم مرحوم سید در ادامه فرمودند این فتوی متسالم علیه بین اصحاب است حتی مرحوم شیخ انصاری هم فتوی داده و از مرحوم محقق خوانساری نقل شده که می‌فرماید «هو مذهب الاصحاب» که پرداخت کننده خمس مخیر است در پرداخت از عین یا از قیمت بپردازد با اینکه همه اینها این قول را قبول دارند که مالک و آن ارباب خمس شریک در مال هستند حتی مرحوم امام هم می‌فرماید «تخییر المالک بین دفعه منها او من مال آخر لایخلو من اشکال و ان لایخلو من قرب» مخیر بودن مالک در پرداخت خمس از عین مال یا از قیمت آن خالی از اشکال نیست و بعد می‌فرماید قریب به ذهن است اگر بگوییم مالک مخیر است از عین یا از قیمت بپردازد.
به هر حال با اینکه گفته بودیم اصل براین است که در این مورد تصرف در مال غیر جایز نیست پس چگونه آقایان تخییر را مذهب اصحاب تلقی کرده‌اند؟ لذا باید ببینیم دلیل آقایان چیست؟
دلیل قائلین به تخییر مالک در پرداخت خمس از عین یا از قیمت:
در ذیل مواردی که ممکن است دلیل قائلین به تخییر باشد را مورد بررسی قرار می‌دهیم.
دلیل اول: یک روایت نقل کردیم که می‌گفت در باب زکات راوی از امام پرسید؛ مزرعه گندم و جو کشت می‌کنم و برداشت می‌کنم و می‌فروشم یا از ذهب چیزی بدست می‌آورم چه باید بدهم امام فرمود خمس باید بدهی.
راوی پرسید می‌توانم از خود عین یا قیمت آن را بدهم؟ امام فرمود مخیری هرکدام را خواستی بده.
در کیفیت استدلال گفته بودند «ما علی الذهب» اطلاق دارد چون ذهب هم خمس به آن تعلق می‌گیرد هم زکات. گرچه سوال سائل در ظاهر از زکات است اما عطف کرده بود به گندم و جو پس اطلاق آن این است که خمس هم همین‌گونه است خمسی که به طلا تعلق می‌گیرد مخیر است که از عین بدهد یا از قیمت بدهد.
مناقشه در دلیل اول: جواب دادیم که این روایت نمی‌تواند اطلاق داشته باشد. زیرا؛ اولا: سیاق روایت سوال از زکات است و قرینه‌ای که صدر دارد راجع به زکات است. ثانیا: در هیچ جایی نداریم که خمس بر خود طلا واجب باشد بلکه به اعتبار اینکه از گنج یا از غوص یا از معدن استخراج شده باشد خمس دارد یعنی چون از معدن است خمس دارد نه اینکه چون طلا است خمس داشته باشد و در این‌جا از حیثیت طلا بودن پرسید نه از حیثیت معدن بودن. پس به این روایت نمی‌توانیم تمسک کنیم.
دلیل دوم: دیروز چهار روایت دیگر هم خواندیم که در همه آنها این‌گونه بود که آنچه به شخص از خمس یا زکات تعلق گرفت می‌فروشد بعد پول آنرا امام می‌فرماید خمس بدهد چون عین آن باقی نمانده بلکه فروخته است بعد سوال می‌کند که چه باید بدهم امام می‌فرماید باید خمس بدهی پس معلوم می‌شود که از عین لازم نیست بلکه می‌تواند قیمت آنرا بدهد.
مناقشه در دلیل دوم:
مناقشه اول در دلیل دوم: بعضی اشکال کردند که به این چهار روایت نمی‌توان تمسک کرد از باب اینکه اینجا معامله کرده و عین را فروخت و پول الان در دستش است و از ثمن معامله سوال می‌کند که امام بفرماید خمس آنرا بده ولی بحث ما جایی است که عین موجود است و می‌خواهد بجای عین قیمت آنرا بدهد پس این ارتباطی به بحث ما ندارد.
جواب مناقشه اول در دلیل دوم: ولی این جواب دارد به اینکه درست است که سوال از ثمن است اما از این روایت استفاده می‌کنیم که دفع خمس از عین لازم نیست پس اگر عین موجود باشد که اولی به جواز است تا اینکه خمس از ثمن بدهد.
مناقشه دوم در دلیل دوم: دو روایت اول و دوم از این چهار روایت راجع به این بود که شخص ماهی می‌گیرد یا زمینی دارد که چوب‌های نیزار آن‌را می‌فروشد و پول آن‌را می‌پرسد که چه کنم امام می‌فرماید خمس بده یا آن روایت که می‌فرماید در منزلش باغی دارد و میوه دارد اهل و عیال می‌خورند و مقداری را هم می‌فروشد امام فرمود خمس آن را بده و این ظهور در این دارد که منظور در همان سال خمسی است در سال خمس مالک محجور از تصرف نیست و تا یک سال حق دارد صبر کند شاید مؤونه‌ای پیش بیاید پس در سال مطلق تصرفات جایز است و بعد از پایان سال خمس استقرار پیدا می‌کند و آن موقع فاضل مؤونه یک پنجم آن خمس است آنجا معلوم می‌شود که در مال مالک شریک هستند نه در داخل سال.
آن روایت هم که از ثمن سمک و نیزار و غیره می‌پرسید آن هم معلوم است که در سال است پس این دو روایت از محل بحث خارج است زیرا بحث این است که بعد از پایان سال که خمس استقرار پیدا نمود می‌گوییم حق ندارد تصرف کند پس این دو روایت برای این قول قابل استناد نیست.
مناقشه سوم در دلیل دوم: روایت سوم که روایت ابوسیار بود که در دریا با غوص جواهراتی در آورده بود و به چهارصدهزار درهم فروخته بود و هشتاد هزار درهم خمس آن شده بود که خدمت امام آورد.
این روایت ظهور دارد که بعد از سال بوده است غوص کند و بفروشد و بیاورد خدمت امام این روایت سوال راوی است که شرح حال خودش را می‌گوید اینجا امام تقریر نکردند فعل خود راوی هم که برای ما حجت نیست منتهی تقریر امام اگر بود ما به آن تمسک می‌کردیم و امام هم فرمودند «حللنا لک» یعنی ما برای شما حلال نمودیم یعنی تقریر نکردند. و جمله «حللنا» امام از اصل یعنی همان وقت که به دست آورد برایش حلال نمودند.
بنابراین اینجا تایید نمی‌توانیم بگیریم و به این روایت با این مطلب مهم نمی‌توانیم تمسک کنیم.
مناقشه چهارم در دلیل دوم: در روایت حصیرة الازدی آمده است فابتاعه أبی منه بثلاث مأة درهم و مأة شاة متبع می‌ماند روایت آخر که گنجی را کسی پیدا کرده بود و سوال نمود که پدر من این گنج را به سیصد درهم و صد گوسفندی که بچه داشت خرید که بینشان اختلافی شد و آمدند نزد امیرالمؤمنین و امام به آن شخصی که فروخته بود فرمود خمس آنچه را که بدست آوردی ادا کن یعنی خمس سیصد درهم و صد گوسفند را بپرداز.
خوب پیداست که بیع را که گرچه فضولی بود آن شخص که فروخت سهم سادات را فروخت امام فرمود خمس آنرا بده یعنی این معامله را من تایید می‌کنم و از این روایت استفاده می‌کنیم که حاکم شرع می‌تواند معامله فضولی که روی خمس واقع شده را تنفیذ نماید.
پس خود روایت دلیل بر اینکه مالک مخیر باشد که از عین بدهد یا قیمت نیست بلکه مالک فروخته بود و بیع او کامل نبود و امام تنفیذ کردند.
بنابراین این روایت هم خارج از بحث ما می‌شود و هیچکدام از این چهار روایت نمی‌تواند دلیل باشد برای تخییر مالک بین اینکه از عین بدهد یا از قیمت.
دلیل سوم: یک جهت دیگر برای تمسک که باب خمس را به باب زکات ملحق می‌کنند
در زکات مسلم است که زکاتی که به عین تعلق گرفت لازم نیست از خود عین بدهند و می‌تواند قیمت بدهد و آنجا روایاتی هم داریم
اینها باز استدلال می‌کنند که باب خمس به باب زکات ملحق می‌شود چون در اغلب احکام باهم مساویند از این جهت علما این بحث تخییر که در زکات مطرح است را در خمس هم ذکر می‌کنند.
مناقشه در دلیل سوم: ولی می‌گوییم این استدلال به تنهایی نمی‌تواند دلیل باشد زیرا قیاس است و باید یک دلیل روشنی برای الحاق داشته باشیم.
هیچ دلیلی تا الان برای این فتوای مذهب اصحاب که تخییر را جایز می‌دانند نداریم فقط یک دلیل عمده باقی می‌ماند که آن سیره متشرعه است و می‌گویند سیره متشرعه از صدر اسلام اینگونه بوده که مالک مخیر بوده که عین بدهد یا قیمت بدهد و عملا هم می‌بینیم وکلای ائمه که از اقصی نقاط خمس را جمع می‌کردند و می‌بردند خدمت امام عین را که نمی‌بردند بلکه قیمت آن را می‌گرفتند و می‌بردند و امام هم قبول می‌کردند که این سیره را توضیح می‌دهیم پس از این سیره استفاده می‌کنیم که ائمه اطهار این را اجازه داده بودند که بتوانند و در سعه باشند که عین بدهند یا قیمت بدهند و تنها دلیل ما بر جواز هم همین سیره متشرعه است که به مرئی و منظر امام هم رسیده و تایید شده است.
حالا توضیح این مطلب انشاءاله برای فردا.


[1]حشر/سوره59، آیه9.
[2] کافی، شیخ کلینی، ج2، ص206، باب الطاف المومن، ح6، دارالکتب الاسلامیة..
[3] مرآةالعقول، علامه مجلسی، ج9، ص139، دارالکتب الاسلامیة..
[4]حشر/سوره59، آیه9.
[5] ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شیخ صدوق، ص185، حیدریه نجف..
[6] وفي الوافي: «فتتطاول الجنّة، أي تمتدّ وترتفع أن تكافيه في الدنيا بطعام أو شراب».
[7] اصول کافی، شیخ کلینی، ج2، ص207، ح7، دارالکتب الاسلامیة..
[8] وسائل الشیعة، حرعاملی، ج16، ص375، باب30، ح4، آل‌البیت..