بحث فقه -استاد مقتدایی-کتاب خمس

93/06/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: كتاب الخمس (مراد از غنیمت)
گفتیم که قبل از شروع در بحث دو مطلب را لازم است بیان کنیم یکی تعریف خمس که مطرح کردیم الخمس ماهو؟
مطلب دوم: دلیل بر وجوب خمس چیست؟
برای اثبات وجوب خمس هم به قرآن و هم به روایات و به اجماع بلکه به ضرورت تمسک شده است.
اما از قرآن آیه ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ[1]
واعلموا یعنی بدانید آنچه را که به عنوان غنیمت بدست می‌آورید خمس آن برای خدا و پیامبر(ص) و امام(ع) و سه دسته از سادات است.
کیفیت استدلال: استفاده معنای وجوب خمس از لام لله می‌باشد یعنی ملک خداست لام در عبارت دلالت بر اختصاص دارد عینا مثل لله علی الناس که تکلیف می‌کند حج کردن به عهده مردم است در اینجا نیز لله یعنی خمس ملک خداست و مال مردم را باید پس داد مال خدا و رسول است یعنی در این مال شریکند و باید آن را برگرداند البته در حج حق خداست لام دلالت بر ملکیت ندارد بلکه به عهده بودن را می‌رساند اما اینجا می‌گوید مالی که بدست آوردید یک پنجم آن برای شما نیست دلالت این لام بر ملکیت و وجوب اقوی از آنجاست که لله علی الناس حج البیت آمده است در لله خمسه جمله اسمیه آورده و لام را هم مقدم کرده که همه اینها دلالت بر تاکید دارد که پرداخت این مال واجب است.
پس دلیل وجوب از قرآن همین آیه است.
اشکال:
یک اشکال باقی می‌ماند که لام ملکیت است ولی ما دلیل داریم که همه آسمانها و زمین و هر آنچه که در آن است ملک خداوند است در قرآن می‌فرماید ﴿لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ[2]
جواب:
نه تنها خمس بلکه تمام آنچه در زمین و آسمان است برای خداست این چه اختصاصی است که کسی که مالک است را بگوییم خمس برای اوست.
در جواب می‌گوییم دوگونه ملکیت داریم یکی ملکیت حقیقی و واقعی مثل مالکیت خداوند و یکی دیگر ملکیت اعتباری مثل مالکیت انسانها بر اموالشان در اینجا لله خمسه ملکیت اعتباری است درست است که همه چیز برای خداوند است اما یک مال را اعتبارا می‌گوییم برای خداوند است و اختصاص به خداوند دارد به قرینه عطفی که دارد که می‌فرماید و للرسول و لذی القربی که آنها ملکیتشان اعتباری است پس بنابر سیاق؛ ملکیتی که برای خداوند در اینجا در نظر گرفته می‌شود ملکیت اعتباری است و منافاتی هم با ملکیت واقعی خداوند ندارد وقتی بیان می‌کند که در ما غنمتم خداوند حقی دارد این حق را عقلا اعتبار می‌کنند و وقتی خودش تعیین می‌کند پنج سهم دیگر مالک می‌شوند اعتبارا و به قرینه عطفی که شده ملکیت خداوند هم اعتباری می‌شود و هیچ منافاتی هم با ملکیت واقعی خداوند ندارد چنانچه پنج گروه دیگر چیزی را مالک هستند که خداوند مالک واقعی آن است و این ملکیت در طول ملکیت واقعی است نه در عرض آن و آنچه که ملاحظه می‌شود اعطا نیست تکلیف است. تکلیف می‌کند که این حق برای آنهاست نه اینکه خداوند به آنها داد تعیین می‌کند شما باید این مال را به آنها بپردازید و ملک آنهاست.
بنابراین در روایات هم داریم که یک پنجم مال که خمس است شش سهم می‌شود یک سهم برای خداوند سهم دوم برای رسول و سهم سوم برای ذی‌القربی که مراد از ذی‌القربی ائمه هستند که در روایت خواندیم و مجددا به عنوان تذکر می‌آوریم.
﴿عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ
قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ(ع) يَقُولُ نَحْنُ وَ اللَّهِ الَّذِينَ عَنَى اللَّهُ بِذِي الْقُرْبَى الَّذِينَ قَرَنَهُمُ اللَّهُ بِنَفْسِهِ وَ نَبِيِّهِ(ص) فَقَالَ مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكِينِ مِنَّا خَاصَّةً وَ لَمْ يَجْعَلْ لَنَا سَهْماً فِي الصَّدَقَةِ أَكْرَمَ اللَّهُ نَبِيَّهُ وَ أَكْرَمَنَا أَنْ يُطْعِمَنَا أَوْسَاخَ مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ.[3]
و سهم خداوند در زمان حیات رسول‌الله(ص) در اختیار رسول‌الله(ص) می‌باشد و بعد از رسول‌الله(ص) سهم خداوند و سهم رسول و ذی‌القربی هر سه در اختیار ائمه می‌باشد که سه سهم از شش سهم می‌باشد یعنی نصف یک پنجم برای امام است و نصف مابقی برای یتامی و مساکین و ابن سبیل از بنی هاشم می‌باشد.
نظر عامه در مورد سهام خمس:
صاحب مجمع‌البیان در مورد نظر عامه آورده است: 1-بعضی می‌گویند پنج سهم می‌شود و در مورد سهم خداوند می‌گویند خداوند که احتیاج ندارد و فقط برای تشریفات ذکر شده 2-دسته دیگری هم چهار سهم می‌دانند به این صورت که سهم پیامبر را هم قائل نیستند که شافعی اینگونه می‌گوید 3-حنفیه سه سهم می‌داند به این صورت که سهم خدا و رسول و ذی‌القربی را ساقط کرده و استدلالشان هم این است که در زمان خلیفه اول و دوم اینها سهم ذی‌القربی را ندادند و احدی از مسلمین اعتراض نکرد پس معلوم می‌شود که حذف شده بود.
ولی در مذاق علمای شیعه و ظاهر قرآن این است که شش سهم می‌باشد.
مناقشه در نظرات برخی عامه:
اولا خداوند ابتدا سهم خودش را معین می‌فرماید و این برای تشریفات نیست و برای اکرام و تجلیل از سادات و پیامبر و نسل او در ردیف آنان یک سهم هم برای خودش می‌گذارد ثانیا در ذیل آیه شرط اعتقاد به خمس را ایمان به خداوند می‌داند ﴿إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ﴾ [4]یعنی این خمس تکلیفی است از طرف خداوند اگر ایمان به خداوند دارید و خطاب هم به مومنین مجاهدی است که در جنگ بدر شرکت داشتند یعنی ادعای ایمان کافی نیست بلکه می‌گوید ای مومنینی که در جنگ بدر مجاهدت کردید و شمشیر زدید و غنیمت بدست آوردید بدانید که اگر ایمان به خداوند دارید باید خمس آن غنیمت را بدهید البته به گیرنده کاری نداریم بلکه به پرداخت کننده می‌گوییم که اگر ایمان به خداوند دارید بدانید که خمس این مال برای شما نیست شرط اعتقاد است که باید اعتقاد به خمس داشته باشید یعنی ایمان تنها کافی نیست حتی مجاهدت بکند ولی ممکن است برای اهداف دیگری رفته باشد
بنابراین شرط ﴿ان کنتم مؤمنین﴾ [5]یک نوع تاکید است که به جهت اهمیت آن شرط ایمان گذاشته برای آن و نشانه ایمان است نکته دیگر اینکه در آخر می‌فرماید ﴿و ما انزلنا علی عبدنا یوم الفرقان﴾ [6]همان روز جنگ بدر است و ﴿یوم التقی الجمعان﴾ [7]همان روزی است که دو جمعیت کفار و مومنین روبروی هم جمع شدند و آنچه که در آن روز نازل شد و همه را خیره نمود و تعجب همه را برانگیخت و عزتی برای اسلام در جزیرةالعرب ایجاد کرد؛ نصرت الهی بود و مسلمانان پیروز شدند با اینکه همه شرایط بر علیه مسلمانان بود هم از نظر تعداد و هم از نظر ابزار جنگی و هم از نظر شرایط زمین و منطقه‌ای که مسلمانان در جایی پست بودند و کفار در بلندی بودند و مشرف بر مسلمانان بودند علاوه بر این زیر پای کفار سنگ و سفت بود و زیر پای مسلمانان شن بود و نرم بود اما قرآن می‌فرماید ما می‌خواستیم این امر –نصرت- محقق شود لذا پیامبر یک خواب دید قبل از شروع جنگ که آیه نیز به آن اشاره دارد﴿إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلاً وَ لَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ لٰكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ[8]
پیامبر در خواب دید که یک دسته کمی از دشمنان آمدند و برای مسلمین تعریف نمود که مشرکین تعداد قلیلی هستند و این خواب با تعداد کثیر ظاهری کفار تنافی ندارد زیرا پیامبر خواب واقع را دیده بود و واقع این بود که این افراد گرچه تعدادشان زیاد است اما یک سری افرادی هستند که قدرتی ندارند مثل همین اسرائیل که انسانهائی زورگو ولی ترسو هستند آنها هم اینگونه بودند و فرار کردند پیامبر هم واقعشان را دیده بود از این جهت در آیات بعدی می‌فرماید اگر چنانچه شما آن موقع خبر داشتید که چند نفرند و به چه کیفیتی می‌آیند بین شما اختلاف می‌افتاد و دسته‌ای می‌گفتید که نمی‌آیید و حاضر نبودید همه به جنگ بروید و این یک امداد غیبی بود که خداوند در خواب به پیامبر نشان داد و وقتی روبروی هم واقع شدند خداوند در آیه بعد می‌فرماید ﴿وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ[9] خداوند این جمعیت را در چشم مومنین کم جلوه داد و نیز جمعیت مسلمانان در دید کفار کم جلوه کرد و وقتی کفار نگاه کردند به ذهنشان آمد که جمعیت کمی هستند و ابوجهل می‌گفت اینها به اندازه خوراک شتران ما هستند و کفار تشویق شدند که بمانند و جنگ کنند و قدرت آنها را نمی‌دانستند و فقط تعداد کمشان را دیدند. و مسلمانان هم تعداد زیاد آنان را ندیدند و در نظرشان آمد که چیزی نیستند لذا دو طرف تشویق و ترغیب به ادامه جنگ شدند و اینها امدادهای غیبی بود که وقتی پیروز شدند و هفتاد نفر از صنادید عرب کشته شدند و هفتاد نفر اسیر شدند و همه وسائل را گذاشتند و فرار کردند یک قدرتی برای اسلام شد و این نصرت الهی بود ﴿ما انزلنا علی عبدنا یوم الفرقان﴾ [10]که اگر اعتقاد به این نصرت دارید باید خمس بدهید. بهرحال با این همه تاکیدات که با إنَّ شروع شده و جمله اسمیه است و تقدیم ما هو حقه التاخیر و شرط ایمان و نصرت الهی را مطرح می‌کند که مجموع اینها دلالت دارد خمس واجب مؤکدی است که بعهده مسلمانان گذاشته شده است و برای وجوب خمس به واسطه این آیه از قرآن از لام لله استفاده می‌کنیم.
مراد از غنمتم:
عمده چیزی که بحث دارد در این آیه این است که بعد از قبول وجوب خمس اکنون بحث این است که مراد از ما غنمتم چیست؟
1- قول عامه: می‌گویند مراد از غنمتم همان غنائم جنگی است و قرینه آن هم این است که این آیه در جنگ بدر نازل شده بود و در جنگ بدر غنائم زیادی بدست مسلمین افتاده بود پس ما غنمتم یعنی آنچه که در این جنگ بدست آوردید.
از نظر لغت هم مرحوم طبرسی در مجمع البیان[11] با نسبت دادن به لغت نقل می‌کند که غنیمت «ما اخذ من الکفار فی القتال» است پس هم لغت و هم قرائن آیه دلالت می‌کند که مراد غنائم جنگ بدر است و تعدی هم اگر بکنند فقط شامل جنگهای دیگر هم می‌شود. این قول عامه است و می‌گویند خمس که به هفت چیز تعلق می‌گیرد یکی از آن هفت چیز غنائم است و از آیه استفاده می‌شود و بقیه را می‌گویند باید با روایات خمس آن را اثبات کنیم.
2- قول امامیه: علمای شیعه می‌گویند غنائم جنگی یکی از مصادیق غنیمت است و هر غنیمتی چه جنگی یا غیرجنگی باشد خمس دارد. البته من شیئ در آیه اشاره به مطلق سود غنیمت است یعنی ربح و سود و فائده‌ای که بدست می‌آورید از هر راهی که باشد و ﴿من شیئ﴾ [12]تعمیم را می‌رساند غنائمی‌که در جنگ بدست می‌آید هرچه باشد باید خمس آن داده شود اما مشهور بین اصحاب این است که کل ما استفاده الانسان یعنی هرچه را که انسان به چنگ می‌آورد و استفاده می‌کند هم از لغت استفاده می‌شود هم از روایات هم از کلمات فقهاء در لغت در مجمع البحرین[13] می‌فرماید «ان الغنیمه هی کل فائدة مکتسبة» هر فائده‌ای که انسان کسب بکند به آن غنیمت می‌گویند معامله باشد کشاورزی باشد هر چه باشد در لسان العرب[14] می‌گوید «و الغُنم الفوز بالشیئ بغیر مشقه» یعنی هرچه که انسان بدون مشقت بدست بیاورد غنیمت است.
پس علمای شیعه بالاتفاق می‌گویند هر فائده‌ای که انسان ببرد غنیمت است هم از آیه استفاده می‌شود و هم از روایات و هم از کلمات فقهاء
ادامه بحث برای فردا.


[1]انفال/سوره8، آیه41.
[2]بقره/سوره2، آیه284.
[3]الکافی، شیخ کلینی، ج1، ص539، دارالکتب الاسلامیة.
[4]انفال/سوره8، آیه41.
[5]انفال/سوره8، آیه41.
[6]انفال/سوره8، آیه41.
[7]انفال/سوره8، آیه41.
[8]انفال/سوره8، آیه43.
[9]انفال/سوره8، آیه44.
[10]انفال/سوره8، آیه41.
[11]مجمع‌البیان، فضل بن حسن طبرسی، ج4، ص835، ناصرخسرو.
[12]انفال/سوره8، آیه41.
[13]مجمع البحرین، فخرالدین محمد طریحی، ج6، ص129، مرتضوی.
[14]لسان العرب، ابن منظور، ج12، ص445، بیروت.