درس خارج فقه استاد مقتدایی

88/12/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: كتاب القصاص (شرکت در قتل:)
 بحث اخلاقی: (آفتهای زبان):
 گفتیم از جمله آفت‌های زبان غیبت است گناهان زبانی گناهان مهمی است که از هیچکدام از اعضاء و جوارح انسان سر نمی زند. لذا راز حفظ زبان و نگهداری آن به «کفّ اللسان» تعبیر شده است. روایاتی در وجوب حفظ زبان و اهمیت حفظ زبان خواندیم رسیدیم به گناه غیبت و آیات و روایاتی هم در مذمت غیبت خواندیم. و اکنون به علاج غیبت می‌پردازیم یعنی اگر کسی گناه غیبت را داشت و متوجه شد که عقوبت سختی بر آن مترتب است اگر بخواهد در مقام این باشد که نفسش را علاج کند؛ چه کند که آلوده نشود؟ چه کند که بتواند قدرت پیدا کند جلوی زبانش را بگیرد؟ علاج و معالجه کردن نفس یعنی نفس را از این آلودگی پاک کنیم که دیگر دچار غیبت نشود. بنابراین علاج آلودگی به غیبت بحث اخلاقی امروز است.
 در کتب اخلاق مانند جامع السعادات یا معراج السعادة یا محجة البیضاء و دیگر کتبی که بعد از ذکر گناه غیبت راه علاج هم ذکر می‌کنند آمده است که راه علاج به یکی از دو مورد است:
 1- طریق اجمالی علاج غیبت.
 راه اجمالی برای «کفّ لسان» این است که انسان روایاتی را که در مورد مذمت غیبت داشتیم مرور کند. در روایات تفکر و دقت بکند.
 اولا: از روایات اینگونه بدست آمد که «الغیبة محبطة لحسناته» یعنی غیبت موجب حبط حسنات است و حسنات «هباءً منثورا» [1] همچون غباری پراکنده شده و از بین می‌روند و در اثر غیبت حسنه‌ای برایش نمی‌ماند. موفقیت‌های زندگی انسان مانند روزه ماه مبارک رمضان یا ختم قرآن مستحبی که انجام داد روزها روزه گرفت چند ختم قرآن خوانده و شبها تحجد داشته و مناجات شبانه و یک توفیقاتی اینگونه داشته است و خدا را شکر می‌کند این توفیقات و حسنات را پیدا کرده است اما غیبت این حسنات را از بین می‌برد.
 در روایات خواندیم که اگر کسی غیبت دیگری را بکند آبروی طرف را برده در یک مجلسی که او نبوده پشت سر او حرف بزند یا نشسته است علیه آن شخص مطلبی گفته می‌شود و عیب آن شخص را مطرح کرده‌اند حیثیت و آبروی او را برده اند و او ساکت ماند بجای آن از حسنات این غیبت کننده یا شریک غیبت؛ در قیامت منتقل می‌شود به نامه عمل غیبت شونده. این تحجد این مناجاتهای شبانه آن ختم قرآنها آن حجها در نامه عمل غیبت شونده ثبت می‌شود.
 و نیز گفتیم در روایت می‌فرماید نامه عمل را می‌دهند دست یک نفر یک نگاه می‌کند تعجب می‌کند می‌گوید خدایا مثل اینکه اشتباه شد این نامه عمل من نیست من هیچوقت این عبادات را نداشتم اصلا من سفر حج نرفتم این مکرر سفر حج نوشته ختم قرآن نداشتم. من نماز شب نمی‌خواندم اینجا تحجد و مناجاتهای شبانه آمده است؟!
 به او می‌گویند نخیر اشتباه نشده نامه عمل مال خودت است اما یک کسی که این عبادات را داشته است غیبت تو را کرده حسنات او در نامه عمل تو ثبت شد.
 چقدر جای تاسف است انسان شب بلند شود زمستان سرما تابستان گرما خوشحال هم هست توفیق پیدا کرد یک نماز شبی خواند یک مناجاتی با خدا داشت تلاوت قرآن داشت زیارت عاشورا داشت سفرهای زیارتی رفت می‌بیند در نامه عملش نیست پس کجاست؟ رفت در نامه عمل شخص دیگری ثبت شد. یا اگر آبروی کسی را برده است غیبتش را کرده حسناتی هم ندارد که در نامه عمل غیبت شونده ثبت کنند بدل این آبروریزی که برایش کرده است از گناهان آن غیبت شوند بر می‌دارند در نامه عمل این غیبت شونده قرار می‌دهند.
 در روایت داشتیم نامه عمل را می‌دهند دست انسان نغوذ بالله نوشته زنا کرده است شرب خمر کرده است. خدایا من مدت عمرم مشروب نخوردم زنا نکردم می‌گویند بله غیبت کردی از یک انسان که این گناهان را داشت آن گناهان در نامه عمل تو ثبت شد.
 واویلا وقتی انسان این روایات را بخواند و یک قدری فکر بکند می‌فهمد که غیبت چه مشکل بزرگی است.
 نقل می‌کنند که یکی از افراد به دیگری گفت شنیدم که شما غیبت مرا می‌کنید «بلغنی انک تغتابنی» اینطور فهمیدم شما غیبت مرا می‌کنید جواب داد والله شما هنوز آن اجر و مقام را پیش من پیدا نکردی که من اختیار حسناتم را بدهم دست شما هنوز این مقدار قدر و منزلت را پیش من پیدا نکردی که من غیبت تو را بکنم که اختیار حسناتم به دست تو باشد و بیایی از نامه عمل من حسناتم را ببری یعنی هرگز غیبت شما را نمی‌کنم به جهت اینکه اگر پشت سر تو حرف بزنم معنایش این است که تو را ولایت و حکومت و اختیار می‌دهم در حسناتم گلچین کنی حسنات مرا ببری نه چنین منزلتی پیش من نداری یعنی آن شخص می‌فهمید که غیبت با حسنات انسان چه می‌کند و یا گناهان انسان دیگری را در نامه عمل انسان وارد می‌کند.
 و نیز در روایات آمده بود یک کسی در عرصه قیامت و پای میزان حساب کفه حسنات و سیئاتش مساوی است من المحتمل که خداوند او را عفو کند و بگوید حالا گناهانت زیادتر نیست حسناتت هم مساوی است عفو بشود خوب یک وقت یک گناه از نامه عمل آن کسی که غیبت او را کرده می‌آورند می‌گذارند در کفه سیئات این شخص و کفه سیئاتش سنگین و جهنمی می‌شود. «یوم یفر المرء من اخیه» [2] روز قیامت که همه از هم فرار می کنند فرزند از پدر و مادر و برادرش فرار می‌کند برای همین که نکند یک وقت مثلا پدر بیاید و بگوید من پدر تو هستم چقدر برایت زحمت کشیدم اگر یک گناه از من برداری کفه حسنات مساوی می‌شود من بهشتی می شوم.
 یا برادر یا فرزند بگویند یک گناه از من بردار من بهشتی می‌شوم برای اینکه یک چنین توقعی از هم پیدا نکنند «یفر المرء من اخیه».
 آنوقت اینجا پای کفه حسنات مساوی است علی الظاهر بهشتی است یک گناه می‌آورند می‌گذارند توی کفه می‌گویند غیبت فلانی را کردی این گناه در نامه عملت وارد شد اجمالا اگر کسی بخواهد «کفّ لسان» پیدا بکند توان این را پیدا کند که خودش را معالجه بکند راههایی دارد؛
 اولا: راه بستن زبان این است که بنشیند روی این روایات یک مرور اجمالی بکند.
 مرحوم شهید ثانی [3] می فرماید «مهما آمن العبد بما وردت به الاخبار» (عبارت والا و ارزشمندی است) هر زمانی که انسان ایمان به این روایات بیاورد اعتقاد پیدا می‌کند این سخن پیامبر است. ای سخن امام صادق(ع) است. ایمان به این روایات پیدا بکند «لم ینطلق لسانه بالغیبة» هرگز زبانش به غیبت باز نمی شود «خوفا من ذلک» از ترس اینکه جهنمی بشود حسناتش از دستش برود یک عمر زحمت کشیده توفیق پیدا کرد این حسنات را انجام داد اکنون اجازه دهد در نامه عمل یکی دیگر ثبت شود و آن ثوابش را ببرد. چقدر مصیبت است؟!
 ثانیا: توجه به عیب خویش: یک اثر دیگر هم این است که متوجه عیب خودش می‌شود وقتی دید آن شخص که این در ذهنش بود غیبتش را بکند می‌گوید چه آدم خودخواهی است چه آدم متکبری است چه آدم بداخلاقی است چه آدم ریاست طلبی است این عیوب را در دیگران که می‌بیند به این فکر می‌افتد که ببینم آیا این عیب در خودم هست یا نیست ممکن است همین عیب دروغگویی، تکبر، خودخواهی در خود من هم باشد. متوجه عیب خودش هم می شود آنوقت به آن روایات فکر می‌کند که مضمونش می‌گوید «طوبی لمن شغله عیبه عن عیوب الناس» خوشا بحال آنکسی که عیوبش خودش را مشغول کند از اینکه برود به سراغ عیوب دیگران بپردازد می‌بیند خود این عیب در خودم هست نتوانستم این عیب را از خودم دور کنم عاجز بودم. شاید آنهم مثل من می‌خواست این تکبر و حسد را از خودش دور کند اما نتوانست به این فکر می‌افتد که به عیوب خودش بپردازد وقتی انسان توجه کرد که این عیب در خودش هم وجود دارد حیا می‌کند صفتی که در خودش نیز هست را برای دیگران به عنوان عیب مطرح کند. تا می‌خواهد بگوید ای وای این آدم اینگونه است متوجه خودش می‌شود و با خود می‌گوید خودت هم هستی لذا حیا می‌کند.
 ثالثاً: ترک عیب تراشی بر خداوند: یک وقت یک عیبی است که در اختیار خودش نیست مثلا می‌گوید چه آدم بدقیافه‌ای است خوب به یکی گفتند چقدر بدقیافه‌ای گفت اگر دست خودم بود خودم را زیبا خلق می‌کردم اما خوب دست خودم نبود خدا اینگونه خلقش کرده است اختیار دست خودش نیست. اگر مذمت کردیم که چه آدم بدقیافه‌ای است در حقیقت عیب گرفتن به خداست. می‌گوید اگر یک فرشی را شما دیدید می‌گویید چقدر بد بافته شد یا چقدر این ساختمان را بد معماری کرده‌اند یعنی معمار بدی بوده مذمت می‌رود روی صانع و بافنده و سازنده آن. اگر از قیافه کسی را که خلقتاً در خلقت اینگونه است عیب گرفتیم عیب به خدا گرفتیم. به هر جهت یکی از راههای اجمالی علاج غیبت این است که انسان در روایات تفکر کند همینطور که مریض می‌شود می‌رود دکتر نسخه می‌پیچند می‌گیرد عمل می‌کند و بهبود می‌یابد اگر بخواهد این عیب نفسانی را از خودش دور کند راه معالجه‌اش این نسخه است که بنشیند در روایات مرور کند دقت و تفکر کند اگر دید که بحمدالله خودش عیبی ندارد دیگران این عیوب را دارند آن خودخواهی و تکبر و حسد و آلودگی به فلان غیبت و گناه و دروغ در خودش نیست «فلیشکر الله» شکر کند الحمدلله این عیب‌هایی که در دیگران می‌بینم در خودم نمی‌بینم و اگر آن عیوب را در خود می‌بیند به اصلاح خودش بپردازد و مواظب باشد حالا که نیست خودش را آلوده به غیبت نکند و «لایلوثن نفسه» خودش را آلوده به غیبت نکند و اگر این عیوب در خودش هست به اصلاح خودش بپردازد این راه علاج اجمالی تا برسیم به راه علاج تفصیلی ان شاء الله.
 بحث فقهی: شرکت در قتل:
 مسأله44 «لو اشترك اثنان فما زاد في قتل واحد اقتص منهم إذا أراد الولي، فيرد عليهم ما فضل من دية المقتول، فيأخذ كل واحد ما فضل عن ديته، فلو قتله اثنان وأراد القصاص يؤدي لكل منهما نصف دية القتل، ولو كانوا ثلاثة فلكل ثلثا ديته وهكذا، وللولي أن يقض من بعضهم ويرد الباقون المتروكون دية جنايتهم إلى الذي اقتص منه، ثم لو فضل للمقتول أو المقتولين فضل عما رده شركاؤهم قام الولي به، ويرده إليهم كما لو كان الشركاء ثلاثة فاقتص من اثنين، فيرد المتروك دية جنايته، وهي الثلث إليهما، ويرد الولي البقية إليهما، وهي دية كاملة، فيكون لكل واحد ثلثا الدية.» [4]
 بحث مهمی است تا حالا بحث ما این بود که یک نفر قاتل است اکنون بحث این است که اگر دو نفر مشترکا یک نفر را کشتند [5] مثلا اگر مشترکا دو نفر دست و پای یک نفر را گرفتند باهم از طبقه پنجم انداختند پایین افتاد پایین و مرد این دو با هم شرکت در قتل دارند یا دو نفری یکی یک ضربه چاقو زدند و هر دو ضربه کاری بود و او را کشت یا سه نفر مشترکا یک نفر را کشتند یا ده نفر مشترکا یک نفر را کشتند آیا قصاص هست و می‌توانیم هر ده نفر را بکشیم یا نه؟
 مشهور بلکه اجماع و اتفاق می‌فرماید «اقتص منهم» همگی قصاص می شوند امام در تحریر می‌فرماید «لو اشترک اثنان فمازاد فی قتل واحد اقتص منهم» اگر چند نفر در قتل یک نفر شریک شوند از همه آنها قصاص گرفته می‌شود هر ده نفر را می‌کشند.
 مرحوم محقق [6] فرمود «اذا اشترک جماعة فی قتل واحد» اگر چند نفر در قتل یک نفر شریک شدند «قتلوا به» در مقابل این قتل همه کشته می‌شوند.
 منتهی نکته مهم این است که ولی دم مقتول در برابر نفسی که از دست داده است یک نفس طلب دارد اکنون می‌خواهد دو یا چند نفس را استیفاء بکند این زاید بر حق اوست و استیفاء زاید جایز نیست مگر اینکه جبران کند و دیه زاید را بدهد جنایت انجام شده بین مثلا دو نفری که قاتل پسرش هستند تقسیم شده است سهم هر کدام از جنایت نصف یک نفس است اگر بخواهیم در نصف نفسی که از این شریک قتل طلب داشتیم کل نفس او را استیفاء کنیم و او را بکشیم باید نصف دیه به هر یک از دو شریک در قتل بدهد تا بتواند هر دو را قصاص کند و اگر خواست از این دو نفر فقط یکی را قصاص کند و یکی را عفو کند باید نصف دیه را از آنکه عفو می‌شود بگیرد و بدهد به آن یکی که قصاص می‌شود. خود ولی دم چیزی از خودش نمی پردازد. اگر سه نفر قاتلند و مشترکا با هم یک نفر را کشتند عین همین حرف در آنجا می‌آید یک جنایت تقسیم شده بین سه نفر یعنی هر کدام یک ثلث جنایت را بعهده دارد اگر ما بخواهیم هر سه را قصاص کنیم باید یکی دو ثلث دیه به آنها بدهیم تا هر سه نفر را قصاص کنیم سه تا دو ثلث دو دیه کامل می‌شود یعنی در صورتی که سه نفر شریک قتل باشند ولیّ دم باید دو دیه کامل کنار بگذارد تا بتواند هر سه نفر را قصاص کند. اگر دیه هر کدامشان سه تومان باشد یک تومان از آن مقابل جنایتی که خود شریک کرده است دو تومان هم باید به او بدهیم تا بتوانیم او را قصاص کنیم دو تومان هم به دومی دو تومان هم به سومی مجموع شش تومان می‌شود یعنی دو تا دیه کامل و اگر خواست یکی را قصاص کند و دو تا را عفو کند دو تا یک ثلث از دو نفر عفو شده می‌گیرد که می‌شود دو ثلث و به نفر سوم می‌دهد و او را قصاص می‌کند همینطور تا ده نفر اگر باشند یکی یک دهم قاتلند اگر بخواهد همه ده نفر را قصاص کند باید به همه آنها نفری نه دهم دیه بپردازد تا همه را قصاص کند چون به اندازه یک دهم از نفس آنها را طلبکار است و اگر بخواهد از ده نفر یک نفر را قصاص کند باید از نه نفر عفو شده یکی یک دهم دیه بگیرد به نفری که قصاص می‌شود بدهد.
 دلیل مسأله:
 1- عدم خلاف: مرحوم صاحب جواهر [7] بعد از اینکه این وجوه را توضیح داده است می‌فرماید «بلاخلاف اجده فی شیئ من ذلک» در این مطالبی که گفته شد که ولیّ دم اختیار دارد همه شرکاء یا بعضی را قصاص کند هیچ اختلافی نیست.
 2- اجماع: «بل الاجماع بقسمیه علیه» به اجماع محصل و منقول مسأله اجماعی است.
 3- ما از آیه قرآن و مذاق شرع بدست می‌آوریم که قصاص برای حقن دماء است «وفی القصاص حیاة» [8] برای حیات جامعه است که مشروع شد اگر بگوییم در صورتی که قاتل یک نفر باشد قصاص می‌کنیم یکی در مقابل یکی اما اگر دو نفر یا چند نفر یک نفر را کشتند قصاص نیست این خلاف فلسفه مشروعیت قصاص است بلکه وسیله می‌شود برای ریختن خون مردم و همواره چند نفر شریک می‌شوند و انسانی را می کشند و با پرداخت دیه از قصاص نجات پیدا می‌کنند این مخالف فلسفه تشریع قصاص است منتهی چون در قرآن می‌فرماید «ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فی القتل» [9] هیچگاه در قتل اسراف نکنید اگر در مقابل یک نفر که کشته شده ده نفر را بکشیم ممکن اسراف در قتل باشد لذا مازاد دیه آنها را می‌پردازیم تا مصداق اسراف در قتل نباشد.
 4- روایات: روایاتی هم دلیل جواز قصاص همه شرکای قتل است که برای بحث بعد.
 وصلی الله علی سیدنا محمد وآل محمد


[1] فرقان(25): 23.
[2] عبس: 34.
[3] رسائل شهید ثانی : 297، ط مکتبة بصیرتی.
[4] تحریر الوسیلة 2: 516، ط اسماعیلیان.
[5] راههای تحقق شرکت در قتل بعدا بررسی می‌شود.
[6] شرایع الاسلام 4: 977، ط استقلال طهران.
[7] جواهر الکلام 42: 66، ط دارالکتب الاسلامیة.
[8] بقره(2): 179.
[9] اسراء(17): 33.