درس خارج فقه استاد مقتدائی
88/09/09
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در این بود که اگر شخص غذای مسمومی را جلوی کسی گذاشت که بخورد، گفتیم در اینجا فروضی است:
الف) گاهی آن طرف که غذای مسموم را جلویش گذاشته که بخورد، نمیداند که این غذا مسموم است و لذا میخورد، و هکذا نمیداند که این شربت یا این چایی داخلش سمّ ریخته شده است، از این غذا یا شربت و چایی را میخورد و در اثر تاثیر سم در بدنش میمیرد، گفتیم که قتل در اینجا بدون شبهه و شک قتل عمد است، البته در صورتی که دارای ملاک و شرائط عمد باشد، یعنی آن مقدار سم مما یقتل باشد، یا هدفش از ریختن سم به این غذا، این باشد که طرف را بکشد و به قتل برساند، این قتل عمد محسوب میشود ولو با مباشرت خودش باشد، یعنی خودش غذا را بر میدارد و میخورد، چون ما گفتیم که حکم مباشرت در اینجا ساقط است و تأثیر ندارد. چرا؟ لغروره، بخاطر اینکه این آدم جاهل است و نمیداند که این غذا یا شربت و یا چایی مسموم است.
به بیان دیگر با علم اینکه خود کشی میکند، غذا را نمیخورد، فلذا از این جهت گفتیم که مباشر در اینجا ضعیف، و سبب اقوی است و نسبت قتل عرفا به آن شخص داده میشود که جاعل سم است و این سم در غذا ریخته، یعنی قتل عرفا به او نسبت داده میشود و در آن قصاص است.
ب) فرض دوم این بود که شخص (آکل» خبر دارد و میداند که در این غذا سم ریخته شده و این سم از آن سمهای کشنده است، یعنی به مقداری که کشنده است در آن ریخته شده است و در عین حال و با علم به این مطلب غذا را میخورد، گفتیم که اینجا سبب ضعیف است و مباشر اقوی از سبب میباشد، چون با علم به این که مسموم است، او را میخورد عرفا انتساب قتل را به خودش میدهند و میگویند خودش غذای مسموم را با این که میدانست مسموم است خورد، پس مسئولیتش هم به عهدهی خودش میباشد.
ممکن است سوال شود که پس نقش آنکس که سم را در این غذا ریخته، چیست؟ در پاسخ میگوییم که او شرط را محقق کرده است، مثل آنجا میماند شخصی قصد خودکشی دارد، دیگری یک کارد در دستش میدهد و میگوید تو که قصد کشی داری،بیا با این کارد خودت را بکش و به قتل برسان، به گونهای که اگر آن کارد نبود، او نمیتوانست آلان خودش را بکشد، دادن کارد به دست کسی که قصد کشی دارد، این تأثیر را دارد، ولی در عین حال خودش خود را با کارد زده و در واقع خودش قاتل خودش است، یعنی «اعان علی نفسه» طرف فقط شرط را محقق کرده، در مانحن فیه نیز طرف (که جعل سم باشد) فقط سم را در داخل این غذا ریخته و اگر او این سم را در این غذا نریخته بود، این شخص الآن نمیتوانست خودکشی بکند، فلذا طرف با ریختن سم در این غذا، فقط اعانت بر اثم کرده است و فعلش حرام است و تعزیر هم میشود، چون اعانت بر اثم کرده، یعنی او میخواست که یک گناهی مرتکب بشود و خودکشی بکند، این هم کمکش کرد و سم را در غذایش ریخت، نقش او در این حد است نه اینکه حکم قصاص یا دیه به گردنش بیاید، بلکه استناد قتل به خود آن شخص (که سم را میخورد) داده میشود.
شبهة
قبلا گفتیم ممکن است در اینجا یک شبههای پیش بیاید که ظاهرا مرحوم صاحب جواهر نیز به آن اشاره میکند و آن اینکه گفته شود اگر در جایی که انسان عالم است که این غذا یا این شربت مسموم است و در عین حال بخورد، گفتیم شخص دیگری ضامن و مسئول نیست بلکه خودش ضامن است و نسبت قتل را هم به کسی که سم را در این غذا ریخت نمیدهند و نمیگویند که او قاتل است، اگر مسئله از این قرار است، پس نسبت به بعضی از ائمه علیهم السلام مانند: امام حسن مجتبی علیه السلام که میدانستند در این ظرف آب سم ریخته شده است یا مانند امام جواد که میدانستند در این غذا سم ریخته شده است در عین حال خوردند، چرا میگوییم قاتل امام حسن مجتبی معاویه، یا جعده است، یعنی معاویه به جعده دستور داده که تو امام را مسموم کن ، ما نسبت قتل را به آنها میدهیم با اینکه امام علیه السلام عالما و عامدا غذای مسموم را خورده است، یعنی با اینکه میدانستند که مسموم است، خوردند.
بنابراین، یک چنین شبههای ممکن است که پیش بیاید و گفته شود که چرا ما در یک چنین جایی که ائمه علیهم السلام عالما و عامدا اقدام به خوردن زهر میکنند، نسبت قتل را به دیگران میدهیم و میگوییم که آنها قاتلند، از این رو آنها را لعن و نفرین میکنیم؟
جواب صاحب جواهر
مرحوم که صاحب جواهر در مقام جواب میفرمایند:« و ما وقع من الحسن و الرضا علیهم السلام من الاقدام علی طعام المسموم محمول علی علم الخارج عن علم التکلیف» اینکه میبینیم امام حسن مجتبی اقدام کردند بر خوردن یک غذای مسموم و آب مسموم یا امام هشتم خودشان انگور یا انار مسموم بر داشتند و خوردند با اینکه میدانست که مسموم است و قبلا به اباصلت هروی فرموده بود هرگاه در موقع بر گشتن دیدی که من عبا روی سرم کشیدم، بدان که مرا زهر دادهاند،با اینکه میدانستند مسموم است میخوردند. صاحب جواهر در جواب این اشکال میفرماید: «و ما وقع من الحسن علیه السلام و الرضا علیه السلام من الإقدام علی طعام المسموم محمول علی علم خارج عن علم التکلیف»، درست است که آنان میدانستند که فلان چیز مسموم است و در عین حال میخوردند، اما باید دانست که این علم یک علم غیبی بود که خدای متعال این علم را به آنان داده است و سایر مردم یک چنین علم غیبی را ندارند و آن علمی دائر مدار تکلیف است که علم عادی باشد نه علم غیبی، یعنی علم ائمه علیهم السلام از قبیل علم غیبی بوده است و باید دانست که تکلیف دائر مدار علم غیبی نیست، هر چند عالم بودند و کأنّ عالم نبودهاند و چنین علمی، هیچ گونه تأثیری در امور عادی شان ندارد و لذا آن حضرات در مقام سلوک شان با مردم، یعنی رفتاری که با مردم میکردند یا معاشرتی که با مردم میکردند، آن علم شان هیچ گونه اثری نسبت به معاشرت های شان با مردم نداشت، مثلا با افرادی رو به رو میشدند و صحبت میکردند و میدانستند فلان کس چه کاره است و چه وضعی دارد، دشمن بودنش یا دوست بودنش را میدانستند، اما هیچ ترتیب اثری به آن نمیدادند، حتی به دشمن خودشان مراجعه میکردند، امیر المؤمنین علیه السلام برای ادای فریضهی نماز صبح به مسجد رفتند و دیدند که ابن ملجم به روی دمر خوابیده بود، حضرت او را صدا کردند و فرمودند که بلند شو از این تصمیمی که گرفتی نزدیک آسمانها متلاشی بشود، اما در عین حال «کأن لم یکن شیئا مذکورا) گویا اصلا خبری نیست و به این علمش هیچ گونه ترتیب اثری ندادند که بگویند حالا محافظی بیاورید و این را بگیرید و او را اذیت کنید و شمشیرش را بگیرید و ...، در کارهای شان آن علم شان ابدا منشأ اثر نبود، مگر آنجایی که از طرف خدا مأذون بودند که (مانند انبیاء) علم شان را اظهار کنند، انبیاء نیز چنین بودند، یعنی در جایی که مأذون بودند که اظهار معجزه بکنند، آنجا آن علم واقعی شان را اظهار میکردند، اما آنجایی که در مقام اظهار معجزه و بیان رسالت الهی شان نبودند، علم واقعی شان را اظهار نمیکردند و مانند مردمان عادی زندگی عادی شان را میکردند، این علم هیچ نقشی نداشت.
به قول بعضی از آقایان «و هم یعلمون کأنّهم لایعلمون» کما اینکه در قدرت شان نیز چنین بودند، یعنی قدرت غیبی داشتند، اما اعمال نمیکردند، مثلاٌ امام حسین علیه السلام در روز عاشورا این قدرت را داشت که با یک چشم بهم زدن تمام لشکر عمر سعد را نابود کند، اما چنین کاری را نکرد، «و هم قادرون و لکن کأنّهم لا یقدرون» آن طور عمل میکردند، یا امیر المؤمنین علیه السلام در جنگ صفین شش ماه در بیابان میمانند و جنگ می کنند با این که قدرت دارند با یک اشاره تمام این لشکر را نابود کنند و تبدیل به سنگ بشوند، همهی ائمه علیهم السلام چنین بودند، اما این کار را نمیکنند. قدرت غیبی شان است، اما آن منشأ اثر نیست و شاید فلسفهاش این باشد که باید مردم امتحان بشوند، باید ابن ملجم با کشتن امیر المؤمنین امتحان بشود، امیر المؤمنین باید تحمل شهادت کند و شهید بشود و فیض شهادت را ببرد با اینکه عالم بودند، ولی به علم شان ترتیب اثر نمیدهند، این فرمایش مرحوم صاحب جواهر است که میگوید: اینکه اقدام نمیکردند «محمول علی علم خارج عن علم التکلیف» این علم منشأ اثر نبود، آن علمی از نظر تکلیف منشأ اثر است که اگر عالم است، تکلیف دارد و اگر علم ندارد معذور است، این علم عادی است نه آن علم غیبی. ائمه علیهم السلام هر چند آن علم غیبی را دارند، اما «کأنّه لا یعلمون» هستند.
بنابر این، کسی که سم را در این غذا میریزد، گویا برای کسی سم را ریخته است که نمیداند و «لایعلم» است، یعنی هیچ فرقی با کسی که «لا یعلم» است ندارند، چون این علم و دانستن خارج از حیطه تکلیف است و کأنّه زهر را در آب کسی ریخته که او نمیداند بر اینکه این آب مسموم است، چون این علم مدار تکلیف نیست، این جوابی است که مرحوم جواهر ارائه داده است.
جواب دیگر
بعضی این گونه جواب دادهاند که درست است ائمه علیهم السلام عالم به مقدرات حق تعالی هستند، اما از طرفی هم تسلیم هستند، بلاخره هر کسی یک مقدری دارد که با آن مقدر از دنیا برود، منتها بعضی افراد آن مقدر را نمیداند، یک مصیبتهایی روز مرّه به افراد میرسد، بعضی ها از آن استقبال میکنند، البته آنهایی که واقعا قصدشان لله است، مثلاٌ حضرت ابراهیم خلیل هرگاه مصیبتی به او نمیرسید، ناراحت بود و میگفت که من چه کردهام که امروز بلا و گرفتاریی به من نازل نشده است، گویا خداوند میخواهد مرا عقوبت کند که بلا بر من نازل نکرده است، «البلاء للولاء» بلا و گرفتاری مقدرات حق است. چرا؟ لیجزیهم أجرهم بغیر حساب، صابرین اجرشان بدون حساب در قیامت داده میشود ولذا باید صبر بکنند، باید مقدرات حق تعالی، بلا و مصیبتها بیاید و شهید بشوند، مجروح بشوند تیر و نیزه بر بدنهای شان بخورد،عطش داشته باشد تا مراتب عبودیت شان تکمیل شود، باید همه چیزشان در راه خدا باشد، ولو عالم هستند،اما در عین حال تسلیم حق تعالی هستند، میدانند که چه مقدراتی برای شان پیش میآید، اما تسلیم در مقابل آنهاست، مثل کسی که نمیداند تا فیض ببرند ، ثواب ببرند، اجر ببرند و مصیبت بکشند و به اجر شهادت برسند، تا بتواند شفاعت بکنند.
خلاصهی جواب دوم این شد که ما نیزی قبول داریم که عالم بودند، اما نقشی به آن علم نمیدانند. چرا؟ برای این که این مراحل را طی کنند، فرق شان با افرادی که نمیدانند، این است که افراد دیگر نمیدانند که چه بلایی به سرشان میآید و مقدر مرگشان چهطور است، اما آن حضرات میدانند و دانسته تسلیماند مانند کسی که نمیداند، مصیبتها به او میرسد و اجر دارد و ابتلا است، آن کسی که ظالم است ، او نیز در واقع امتحان شده است و از عهدهی امتحان بر نیامده است فلذا به عقوبت ظلم خودش میرسد، مظلوم هم به ثواب خودش میرسد.
با این وجوهی که بیان کردیم، میگوییم که اگر کسی سمی را در غذای امام معصوم علیه السلام ریخت و امام علیهم السلام آن را خورد و تناول نمود، مثل این است که به کسی سم داده است که نمیداند، چون علم امام علیه السلام هیچ نقشی در این جهت ندارد لذا میگوییم که سم دهندگان را قاتلان آن حضرات میدانیم و بر آنها لعن و نفرین میفرستیم که ائمهی ما را مظلومانه به شهادت رساندند و برای مظلومیت ائمه علیهم السلام گریه میکنیم و مجلس عزا داری بر پا مینماییم برای ظلمی که به آنان شده است.
تا این جا بحث در این بود که «شخص» قصد قتل طرف مقابل را دارد، یعنی سم را با علم به اینکه کشنده است در غذای او میریزد تا بخورد و بمیرد و یا این که قصد کشتن دارد، خواه آن طرف یا میدانست یا نمیدانست.
اما اگر فعل مما یقتل نیست،یعنی به مقداری سم ریخت که کشنده نیست، اما قصد قتل دارد و میگوید من بیش از این مقدار سم را پیدا نکردم، همین مقدار را فعلا من میریزم بلکه بمیرد، تصادفا موجب قتل او شد، میگوییم این هم قتل عمد است و قصاص دارد.
اما اگر هیچکدام نیست، یعنی نه فعل مما یقتل است و نه قصد قتل او را دارد، این قتل شبه عمد است.
پس آن صوری که ما برای عمد و شبه عمد گفتیم، همگی در اینجا مصداق پیدا میکند، مرحوم امام در اینجا یک فرع دیگری را ذکر میکنند که فرع سوم در این مسئله میشود و میفرماید:
ج) « لو قال کذبا أنّ فیه سمّا غیر قاتل و فیه علاج لکذا فأکله فمات فعلیه القود»
شخصی سم را در یک شربت یا آبی میریزد و به دروغ میگوید نه تنها این سم کشنده نیست بلکه حتی برای بعضی از امراض دوا نیز است و او را معالجه میکند و اگر شما این سم را به این مقدار (که کشنده نیست) بخورید درد پای تان به طور کلی رفع میشود پا دردتان از بین میرود.
پس امام فرمود «لو قال کذبا» با دروغ میگوید این سم به مقدار اینکه بکشد نیست و حال آنکه به مقدار کشنده هست و از آن طرف تزویر هم میکند که این معالج است، یعنی اگر بخوری کمر دردت، سر دردت ، پادردت به طور کلی برطرف میشود، آن طرف هم میخورد، پس این سم قاتل را به آن طرف خورانده است و به او اعلام هم کرده است که این سم است، منتها میگوید که این سم کشنده نیست بلکه مداوا است، او هم به اختیار خودش بر میدارد و این سم را میخورد و میمیرد، این چه حکمی دارد؟ این قتل عمد است و قصاص دارد، باز در اینجا مجنی علیه عالم است که این سم دارد، فرقش با فرع قبلی این است که به او گفت و اعلام کرد که این سم است، منتها میگوید که نه تنها این سم قاتل و کشنده نیست بلکه دارو است، طرف هم این سم را خورد، چون سم کشنده بود موجب مرگش شد «فاکله فمات فعلیه القود» ، باز در اینجا این قتل، قتل عمد حساب میشود ولو اعلام کرد و به او گفت که این غذا مسموم ا ست و او با علم به اینکه این سم است خورد، در عین حال میگوییم که این مباشرت باز اثر ندارد و سبب اقوی است. چرا؟ چون مباشر ضعیف است. چطور؟ لجهله، درست است که فهمید این سم دارد، ولی توصیف کرد که این سم غیر قاتل است بلکه دارو است، یعنی همانطور که در آنجایی که طرف جاهل بود و نمیدانست، گفتیم که مباشر ضعیف است لجهله و نسبت قتل را به آن جاعل سم در غذا میدادیم، در اینجا عینا همان حرف را میزنیم.چرا؟ لضعف المباشر، برای اینکه مباشر مغرور شد و گول خورد. فلذا عرفا استناد قتل را به او میدهند و مباشر ضعیف است چون جاهل بود به خیالش سمی است غیر قاتل یا سمی است که کسالتش را مداوا میکند. پس این قتل، میشود قتل عمد «و فیه القصاص».
د) فرع چهارم این است که میفرماید:
«لو قال فیه سم و أطلق فأکله فلا قود و لا دیة»
فرع سوم این بود که میگفت سم در آن است، منتها به دروغ میگفت که سم غیر قاتل است، گفتیم که قتل عمد است و قصاص دارد «و فیه القصاص».
فرع چهارم این است که میگوید این غذا مسموم است و بیش از این چیزی به زبان نمیآورد، یعنی به قاتل بودن و غیر قاتل بودنش اشاره نمیکند، فقط میگوید این غذا را مسموم کردم «فیه سمٌ»، یعنی به نحو مطلق گفت بفرمایید این شربت را بخوررید و در عین توجه داشته باشید که من در آن سم هم ریختم، بیش از این چیزی نگفت، یعنی نگفت که سمش کشنده یا کشنده نیست، از نظر کمیت زیاد است یا کم، از نظر کیفت قوی است یا ضعیف، غالبا مما یقتل است یا مما یقتل نیست، این توضیحات را نگفت، منتها اعلام کرد که «فیه سمّ» دیگر قیدی برایش نیاورد، فقط گفت که مسموم کردم و در دست طرف مقابل داد و او هم آن را خورد و بلافاصله مرد، چون سمش قاتل بود، با اعلام به این که این سم دارد، در اینجا که اعلام میکند که در این غذا سم است، دو احتمال است، یک احتمال که این است که مما یقتل غالبا نباشد، پس کشنده نیست، احتمال دیگرش این است که سم قاتل و کشنده است، پس این دو احتمال در اینجا وجود دارد، با وجود این دو احتمال، اگر کسی آن را بخورد، میگوییم که استناد قتل به خودش است و میگوییم فلانی خود کشی کرد، ولو احتمال هم میدهد که قاتل هم نباشد، یعنی به مقداری که یقتل غالبا نباشد، این یک احتمال است که قاتل نباشد.
اما یک احتمال این است که قاتل باشد، با وجود این احتمال که این سم مما یقتل غالبا باشد، او را و خورد اینجا استناد قتل به خودش داده میشود، یعنی استناد قتل به جاعل ضعیف میشود و لذا میگوییم که اینجا نه قصاص دارد و نه دیه. استناد قتل به خودش است «لو قال فیه سم»، اما نگفت که سم قاتل یا غیر قاتل، مقدارش چه قدر است، یا کیفتش چه قدر است «فاکله» آن را برداشت و خورد با این که احتمال می داد که سم قاتل باشد «فاکله فلا قود و لا دیة»، باز اینجا نه قصاص دارد و نه دیه، وجه و دلیلش این است که اینجا استناد قتل به خود این شخص داده میشود، خودش قاتل خودش شده است.
بنابر این، نسبت به آن شخصی که سم را ریخته، نه قصاص دارد و نه دیه.
مسئله ١٨.
«لو قدم إلیه طعاما فیه سم غیر فاتل غالبا الخ».
اگر شخص سمی را که غیر قاتل است در یک غذایی بریزد، چنانچه قصد قتل دارد ولو با همین سمی که غالبا غیر قاتل است و تصادفا موجب مرگش شد، ولو غالبا کشنده نیست، اما نسبت به این شخص تصادفا موجب قتل شد، باز اینجا قتل ، قتل عمد است، چون قصد قتل داشته است، اما اگر چنانچه قصد قتل او را نداشته باشد، میگوییم قصاص ندارد.