درس خارج فقه استاد مقتدايي
87/07/24
بسم الله الرحمن الرحيم
پيغمبر گرامي اسلام(ص) در يکي از مواعظ خود به ابنمسعود فرمود[1] «يابن مسعود عليک بخشية الله و اداء الفرائض» پيامبر ابن مسعود را به دو مطلب که جدّاً مايهي سعادت دنيا و آخرت انسان است توصيه ميکنند «عليک بخشية الله و اداء الفرائض» بعد هم دو نکته را تقريبا به عنوان علت آن دو مطلب از قرآن براي ابن مسعود مطرح کرده و فرمود؛ 1- «فانه يقول» خداوند متعال ميفرمايد[2] «هو اهل التقوي و اهل المغفرة» 2- «و يقول رضي الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشي ربه»[3] پيغمبر در مواعظي که دارند دو مطلب را به ابن مسعود توصيه ميکنند و براي هرکدام از اين دو مطلب دو نکته را هم به عنوان تعليلي از قرآن بيان ميفرمايند مطلب اول: در توصيه اول فرمود «عليک بخشية الله» بر تو باد به خشيت از خدا؛ خشيت همان خوف از خداست قبلا گفتيم که خشيت با خوف فرق دارد.
معناي خوف: خوف براي آنجايي است که انسان کاري کرده و خلافي انجام داده است و ميترسد دچار عقوبت آن عمل بشود از کار خلافي که کرده است و از عقوبتش ميترسد.
معني خشيت: اما خشيت جايي است که عظمت و قدرت و جلال و جبروت آن طرف انسان را تحت تأثير قرار ميدهد که ميترسد با علم به اين که او نه کتک ميزند نه اذيت ميکند نه ظلمي ميکند در عين حال ميلرزد ميترسد که نتواند صحيح و مناسب عمل کند «عليک بخشية الله» از خداوند بترس خشيت داشته باش که لازمهي اين نحو خشيت انسان از خدا اين است که خداي حکيم و قادر را با آن اوصافي که دارد بشناسد خشيت پيدا ميکند.
مطلب دوم: مطلب دوم از لوازم مطلب اول است يعني لازمه خشيت اداء فرائض است وقتي خشيت پيدا کرد خود به خود به دنبال اداء فرائض ميرود آري وقتي انسان در عظمت ذات مقدس پروردگار فکر کند ميبيند خداوند حکيم علي الاطلاق است و تمام افعال او بر اساس مصلحت و حکمت است هرچه را اراده کند ميشود و اگر جن و انس بخواهند جمع بشوند جلوي او را بگيرند امکان ندارد قدرتشان در مقابل قدرت او ناچيز است و هر چه را اراده نکند عملي شدن آن امکان ندارد جن و انس اگر بخواهند جمع بشوند اين کار صورت بگيرد نميشود.
نمونههاي آن را در تاريخ فراوان ميبينيم مثلا فرعون با آن قدرتي که داشت 400 سال ادعاي خدايي کرد (نه 400 سال سلطنت) ملاحظه ميفرمائيد چه قدرت مستمر و عظيمي داشت. کاهنان به همين فرعون خبر داده بودند که يک کسي از بني اسرائيل پيدا ميشود که به دست او اين تاج و تخت و قدرت و خدايي و سلطنت تو از بين ميرود و آن شخص همين امسال متولد ميشود فرعون تصميم گرفت مانع شکلگيري اين حادثه شود. و لذا گفت کاري ندارد ميتوانيم در طول همان ساليکه طالع بينها و کاهنان خطر را پيش بيني کردهاند از انعقاد نطفهي يک بني اسرائيلي جلوگيري شود و گفت ما نطفه تمام بچه هايي که امسال در رحم مادر منعقد ميشود را از بين ميبريم و با اين تصميمي که گرفته بود در بين بني اسرائيل زنهاي حامله را تحت کنترل قرار داده و هر پسري که به دنيا ميآمد کشته ميشد چندي که گذشت فرصت اين که صبر کنند بچه به دنيا بيايد و او را بکشند نبود و لذا هر زن حاملهاي که مييافتند شکم مادر را پاره ميکردند و بچه را در ميآوردند به هر حال با تمام توان و قدرت به ميدان آمده است که موسي به دنيا نيايد اما موسي به دنيا آمد. البته بعضي ميگويند عمو يا پدر موسي از نزديکان خود فرعون بود و نطفه موسي در همان تشکيلات خود فرعون منعقد شد يعني چون خلوت کردن مردان بني اسرائيل ممنوع شده بود مادر موسي و پدرش به ترفندي در همان قصر و محل کار پدر موسي با هم خلوت کردند بعد هم حملش مخفي شد يعني وقتي بازرسان ميآمدند مادر موسي را که از بني اسرائيل بود کنترل کنند که آيا حامله است يا خير؟ به نحوي حامله بودن مخفي نگه داشته ميشد. تا اينکه بچه به دنيا آمد و جاسوسان گزارش دادند که بچه در اين خانه به دنيا آمده است مامورين ريختند که بچه را بکشند مادر حضرت موسي بچه را برد در تنور قرار داد و درش را گذاشت که وقتي مامورين ميآيند نتوانند بچه را پيدا کنند. خالهي موسي که خبر نداشت بچه در اين تنور هست[4] رفت هيزم در تنور ريخت و آتش روشن کرد وقتي مامورين پس از بازررسي و مأيوس شدن از يافتن بچه از خانه بيرون رفتند مادر موسي فريادش بلند شد و به سرش زد که اي واي بچهام سوخت چرا آتش روشن کردي خالهي موسي گفت من نميدانستم بچه در تنور است. همگان آمدند و ديدند بچه صحيح و سالم در آتش باقي مانده و آتش هيچ اثري در او نکرده است و اين قدرت الهي است. و بعد به مادر موسي وحي شد «وأوحينا إلى أم موسى أن أرضعيه فإذا خفت عليه فألقيه في اليم ولا تخافي ولا تحزني إنا رادوه إليك وجاعلوه من المرسلين (7) فالتقطه آل فرعون ليكون لهم عدوا وحزنا إن فرعون وهامان وجنودهما كانوا خاطئين (8) وقالت امرأة فرعون قرة عين لي ولك لا تقتلوه عسى أن ينفعنا أو نتخذه ولدا وهم لا يشعرون» اول به مادر موسي وحي فرمود که شيرش بده و نگهشدار «ان خفت عليه فالقيه في اليم» و اگر واقعا ميترسي نميتواني بچه را نگهداري بکني بياندازش در دريا «انا رادوه اليک» (اين قدرت خداوند است) ما برش ميگردانيم مادر موسي يک چيز جعبه مانندي درست کرد و بچه را در آن گذاشت و در رود نيل رها کرد. جعبهي حامل بچه در مسير حرکت به قصر فرعون رسيد فرعون با زنش نشسته بود که چشم انداز رود نيل را تماشا کنند ديدند صندوقي روي آب در حرکت است غواصان رفتند صندوق را گرفتند ديدند يک بچه است فرعوني که دارد تمام بچه ها را ميکشد تا موسي به دنيا نيايد قرآن ميفرمايد ما محبت اين بچه را در دل اينها انداختيم و زن فرعون بچه را بغل گرفت و گفت «قرة عين لي و لک» ما که بچه نداريم اين به جاي بچه ما و نور چشم من و تو باشد.
ملاحظه کنيد مأموران فرعون بچهها را سر ميبرند و شکم مادرها را پاره ميکنند بچهها را ميکشند اما با قدرت خدا موسي در دامن فرعون دارد تربيت ميشود بعد هم ميخواستند براي موسي دايه پيدا کنند از هيچ کسي پستان نگرفت تا مادرش آمد. آري وعدهي الهي است «فالقيه في اليم انا رادوه اليک» پستان در دهان بچه گذاشت و بچه شروع کرد به شير خوردن و آرام شد. اکنون با احترام و با عزت بچه را تحويل گرفت و حقوق هم ميگيرد هيچ ترس و وحشتي هم ندارد چون يک مقرري برايش گذاشتند که اين بچه را شير بدهد. وقتي آدم بداند که قدرت دست خداست هرچه اراده کند ميشود و اگر نخواهد يک کاري انجام شود هرگز نخواهد شد.
نمروديان خواستند ابراهيم را بسوزانند و يک کشور دور هم جمع شدند تصميم گرفتند حضرت ابراهيم را در آتش بسوزانند اما چون خدا نخواست انجام نشد.
وقتي انسان به حکمت خدا ميانديشد مييابد تمام مقدراتش براساس مصلحت و صلاح خود انسان است لکن ما از جزئيات حکمت خداوندي خبر نداريم اگر از پشت پرده خبر داشتيم خيلي چيزها را مييافتيم «عسي ان تکرهوا شيئا وهو خير لکم»[5] چه بسا چيزها که در فکر ما زشت جلوه کند در حاليکه خير ما در آن است. به هر حال وقتي ما خدا را بشناسيم و عظمت خدا را بفهميم خشيت پيدا ميشود وقتي خشيت و ترس از خدا پيدا شد انسان مطيع خدا ميشود و فرائض را به جا ميآورند (البته ترک محرمات هم از فرائض است) محرمات را هم ترک ميکنند آن وقت در تعليل با بيان دو نکته ميفرمايد؛
نکته اول: «فانه يقول» خداوند خودش ميفرماديد «هو اهل التقوي و اهل المغفرة» خدا اهل تقوي است در نماز عيد فطر هم ميخوانيم «اللهم اهل الکبرياء و العظمه و اهل التقوي و المغفرة» خدايا تو اهل تقوي هستي. در اينجا مناسب است توضيح دهيم اينکه خداوند اهل تقوي است يعني چه؟
تقوي دو معنا دارد
1- معناي فاعلي تقوي: وقتي تقوي به انسان نسبت داده ميشود به معناي فاعلي است اهل التقوي يعني اهل پرهيزکاري و اجتناب از گناه انسان تقوي داشته باشد يعني گناهان را ترک کند پرهيز داشته باشد و از معصيت خدا پرهيز کند از خدا بترسد يعني از مخالفت با خدا پرهيز کننده باشد.
2- معناي مفعولي تقوي: وقتي تقوي نسبت به خدا داده ميشود معناي مفعولي دارد خدا اهل التقوي است يعني سزاوار است که از او پرهيز بشود پرهيز شده است خداوند اهل تقوي است يعني اهل اين است که بندگان از او پرهيز نمايند معناي مفعولي دارد پس سزاوارترين موجودي که انسانها بايد از مخالفت با او پرهيز داشته باشند خداست. پس «عليک بخشية الله» يعني از خدا تقوي و ترس داشته باش چون اوست که اهل تقوي و مغفرت و آمرزش است.
نکته دوم: و نيز در تعليل دوم ميفرمايد از خدا بترس و تقوي داشته باش چون خداوند ميفرمايد «رضي الله عنهم و رضوا عنه و ذلک لمن خشي ربه»[6] صدر اين آيه اين است «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خير البريه» کساني که ايمان و عمل صالح دارند اينها خير بريه بهترين مردم هستند «جزاءهم عند ربهم جنات عدن تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا» دائما مخلد در بهشت و نعمتها هستند «رضيالله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشي ربه» دو پاداش براي مومنين قرار ميدهد يکي بهشت «خالدين فيه ابدا» اين جزاء جسمي آنهاست که مخلد در نعمتهاي ابدي بهشت هستند و در ناز و نعمت پرورش پيدا ميکنند اين بهشتشان براي جسم لذت جسمي است. اما يک لذت بالاتر از اين هم در بهشت دارند و آن لذت روحي است که ميفرمايد «رضيالله عنهم و رضوا عنه» هم مومنين از خدا راضيند و هم خدا از آنها راضي است و اين همان لذت روحي است. پس از آن ميفرمايد «ذلک لمن خشي ربه» کسي که خشيت الهي داشته باشد هم در بهشت لذت جسمي دارد و در ناز و نعمت به سر ميبرد و هم لذت روحي دارد که رضايت پروردگار است پس گويا يک پرسش مطرح است که به چه دليل عليک بخشية الله؟ در پاسخ ميگويد چون در بهشت هم لذت جسمي و هم لذت روحي براي اهل خشيت آماده است پس اين حديث عليک بخشية الله و اداء الفرائض دو وصفي هستند که اگر انسان آن دو را سرمايهي زندگي خودش قرار بدهد جداً سعادت دنيا و سعادت آخرت که همين لذتهاي جسمي و روحي است نصيبش ميشود اميدوارم انشاءالله اين موعظهي پيغمبر گرامي را در ذهنمان داشته باشيم و همواره در ذهنمان تکرار کنيم انشاءالله.
بحث فقهي
مسالهي 9: «الحد في الشرب ثمانون جلده» بحث در مقدار حد است يکي از گناهاني که برايش حد معين شده است شرب خمر است. ميفرمايد مجازات شرب خمر 80 ضربه شلاق است.
دليل مساله:
1- اجماع: اتفاق علما بر اين است که حد شرب خمر 80 ضربه است اين ادعاي اجماع را ما در کلمات اغلب از فقها و بزرگان ميبينيم مثلاً؛
مرحوم محقق در شرايع[7] ميفرمايد «و هو ثمانون جلدة» حد شرب خمر 80 ضربه شلاق است.
مرحوم صاحب جواهر[8] در شرح اين عبارت ميفرمايد «بلاخلاف اجده فيه» مخالفي در مساله نيست «بل الاجماع بقسميه عليه».
مرحوم شهيد در مسالک[9] بعد از فرمايش مرحوم محقق که ميگويد «وهو ثمانون جلدة» ميفرمايد «تحديد حد الشرب بثمانين متفق عليه بين الأصحاب» محدود کردن حد شرب به 80 ضربه متفق عليه بين اصحاب است «و مستندهم الاخبار» و دليل همه فقها اخبار و روايات است.
صاحب کشف اللثام[10] که کتابش شرح قواعد علامه است بعد از نقل کلام علامه که ميفرمايد «و يجب ثمانون جلدة» در شرب خمر 80 ضربه شلاق واجب است؛ به عنوان شرح ميفرمايد «بالاجماع و النصوص» دليل مساله ادعاي اجماع و وجود روايات است.
مرحوم سيد علي طباطبائي[11] صاحب رياض که کتابش شرح قول محقق در نافع است بعد از نقل کلام محقق که فرمد «ثمانون جلدة» به عنوان شرح ميفرمايد «اجماعا و للنصوص المستفيضه المتقدمه الي جملة منها الاشاره» اين ادعاي اجماع در عبارات اغلب فقها است ميگويند بالاتفاق حد شرب خمر ثمانون جلدة است.
2- روايات عامه: مرحوم شهيد در مسالک[12] عبارتي دارد که خوب است به آن توجه کنيد ايشان ميفرمايد «روا العامه و الخاصه ان النبي(ص) کان يضرب الشارب بالأيدي والنعال» شيعه و سني نقل کردهاند اخلاق و سيره پيامبر اين بود که اگر يک کسي شرب خمر کرده بود او را نزد پيغمبر حاضر ميکردند دستور ميداد اين شراب خوار را بزنيد مسلمانها دورش را ميگرفتند شروع ميکردند بعضيها کفشهاشان را در ميآوردند با نعلين و همان دمپاييهايي که داشتند او را کتک ميزدند و برخي با دست ميزدند و بعضيها با پر عبا و گوشهي عبا و پيراهن ميزدند و در زمان پيغمبر محدود به يک عدد نشده بود که چند تا مشت بزنيد چند تا با کفش بزنيد عددي نداشت بلکه ميزدند. و در زمان ابوبکر نيز به همان روش بود «فلما کان في زمن عمر» در زمان عمر که شد «استشار اميرالمومنين في حده» يک نفر را نزد عمر آوردند که مشروب خورده بود عمر از اميرالمومنين مشورت خواست که چکار کنيم شما چه نظري ميدهيد «فاشار عليه بان يضربه ثمانين» اميرالمومنين فرمود 80 ضربه شلاق بزنيد.
علت برقراري مجازات 80 ضرب شلاق براي شراب خوار:
و حضرت علي(ع) در ادامه روايت بالا تعليل هم آوردند و فرمودند جهت اين که ميگوييم شراب خوار 80 ضربه شلاق بخورد اين است «و علله بانه اذا شرب سکر» امام در بيان علت 80 ضربه فرمود اين که ميگويم 80 ضربه شلاق براي اين است که آدمي که شرب خمر ميکند مست ميشود «و اذا سکر هذي» آدمي که مست شد هذيان ميگويد حرفهاي ياوه ميزند آدمي که هذيان ميگويد و نفهميده حرف ميزند ممکن است افتراء ببندد و نسبت زنا به کسي بدهد پس حد مفتري بر او جاري ميشود حد مفتري يعني حد قذف که80 ضربه شلاق است «فجلده عمر ثمانين» که همان حد قذف است. پس از آن مرحوم شهيد ميگويد «و عمل به اکثر العامه» اکثر فقهاي عامه هم به اين روايت عمل کردند «و ذهب بعضهم الي اربعين» اما بعضي از عامه هم گفتهاند که حدش 40 ضربه شلاق است «لما روي ان الصحابه قدروا ما فعل في زمانه(ص) باربعين» چون روايتي عامه نقل کردهاند که در زمان پيغمبر 40 ضربه معين شده بود خوب پس علماي خاصه بالاتفاق ميگويند حد شرب خمر 80 ضربه شلاق است اما بعضي از عامه گفتهاند زمان پيغمبر 40 ضربه معين شد و برخي ديگر گفتهاند بعد از مشورت عمر با علي 80 ضربه معين شد.
3- روايات خاصه: ما رواياتي داريم که بايد بررسي کنيم و ببينيم از روايات چه استفاده ميشود؟ طبيعي است که مشخص است در زمان پيغمبر کتک ميزدند حال پرسش اين است آيا حد به 80 ضربه رسيد يا نه؟ اگر نرسيد؛ پس اين که اميرالمومنين فرمود 80 ضربه بزنند چون حد مفتري است ممکن است بپرسيم اگر کسي مشروب خورد و ما ميدانيم هذيان نگفت و افترا نبست به کسي نسبت زنا نداد آيا باز هم حدش بزنيم يا نه؟ ظاهر اين روايت اين است که اگر افترا بست 80 ضربه ميخورد و اگر افترا نبست حدش 80 ضربه نيست چنين برداشتي از اين روايت يک مقدار دقت ميخواهد.
انشاءالله فردا رواياتش را ميخوانيم ببينيم از روايات چه استفاده ميشود و وجه اين که اميرالمومنين فرمود 80 ضربه بزنيد چيست؟
وصلي الله علي سيدنا محمد و آل محمد
[1] العلامه المجلسي، بحارالانوار، ج74, ص100/ گفتني است مرحوم مجلسي همه مواعظ پيامبر(ص) به ابن مسعود را مفصل نقل کرده است
[2] القرآن الکريم، سوره مدثر، آيه 56
[3] القرآن الکريم، سوره بينه، آيه 8
[4] معمولا در قديم تنورهاي بزرگي درست ميکردند و گاه براي چند خانوار در يک مرحله نان تهيه ميشد ولذا بعيد نيست که بگوئيم حتي به طور عادي خاله موسي اگر نگاه جدي به داخل تنور نميانداخت نميتوانست بچه را در داخل تنور ببيند.
[5] القرآن الکريم، سوره بقره، آيه 216
[6] القرآن الکريم، سوره بينه، آيه 8
[7] المحقق الحلي، شرايع الاسلام، ج4، ص 950
[8] الشيخ الجواهري، جواهر الکلام، ج41، ص 456
[9] الشهيد الثاني، مسالک الافهام، ج14، ص463
[10] الفاضل الاصفهاني، کشف اللثام، ج10، ص557
[11] السيد الطباطبائي، رياض المسائل، ج13، ص548
[12] الشهيد الثاني، مسالک الافهام، ج14، ص