1400/11/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: كتاب الإجارة/العين المستأجرة /استقرار إجاره در صورت امتناع مستأجر از تحویل عین مستأجرة
بحث مناسبتی: عید میلاد امام جواد(ع)
دیروز مصادف بود با روز بسیار پرخیر و برکت و پرفضیلت میلاد امام نهم حضرت أبی جعفر الثانی محمد بن علی الجواد علیه السلام؛ در حالی آن حضرت به دنیا آمدند که جلالت و عظمت و برکات ولادت ایشان بینظیر بود؛ شیخ طوسی از احمد بن محمد عیاشی در انوار البهیه ۱۰ رجب سال ۱۹۵ هجری را روز ولادت حضرت دانسته است. این قول مشهور و مورد تأیید متون ماثور میباشد، بنابراین دهم ماه رجب ولادت امام جواد (ع) است چنان که در این دعا آمده است: «اللهم انی اسألک بالمولودین فی رجب محمد بن علی الثانی ...»[1]
روایت اول: راوی نقل میکند: «دَخَلتُ عَلى أبي الحسن الرِّضا عليه السلام وَهُوَ بِمَكَّةَ وَهُوَ يَقشِرُ مَوزا وَيُطعِمُهُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ هذا المَولودُ المُبارَكُ ؟ قالَ : نَعَم يا يَحيى هذا المَولودُ الَّذي لَم يولَد في الإسلامِ مِثلُهُ مَولودٌ أعظَمُ بَرَكَةً عَلى شيعَتِنا مِنهُ.»[2]
به نقل از يحيى صنعانى: در مكّه به حضور امام رضا عليه السلام رسيدم، ديدم حضرت، موزى پوست مى كَند و در دهان ابو جعفر (امام جواد) عليه السلام مى گذارد. عرض كردم: فدايت شوم! فرزند گرامى شما همين است؟ فرمود: آرى يحيى! اين فرزندى است كه هيچ فرزندى در اسلام بابركت تر از او براى شيعيان ما زاده نشده است. این بشارت امام رضا(ع) است نسبت به برکات این مولود با عظمت.
تولد مبارک امام جواد(ع) علاوه بر این که پایانبخش نگرانیهای شیعیان و افشای نیت فرصتطلبان و سودجویانی چون فرقه واقفیه و دیگر دشمنان شیعه بود، که در صدد بودند از غیبت امام موسی کاظم(ع) به دلیل زندانی بودن حضرت سوء استفاده کنند و به مطامع دنیوی خودشان برسند بلکه آغاز فصل نوینی از تاریخ تشیع است، از این رو تولد این امام با برکتترین ولادتها است؛ با توجه به این که عمر شریف امام رضا(ع) از چهل سال گذشته بود و دارای فرزندی نشده بودند خیلی گمان میکردند که امام رضا(ع) فرزندی نخواهد داشت و امامت پس از ایشان به نسلی دیگر منتقل خواهد شد، تردیدهایی نیز درباره امامت حضرت توسط برخی شبههافکنان ایجاد میشد؛ با میلاد امام جواد(ع) تمام این تردیدها خاتمه یافت.
نمونهای از معجزات[3] امام جواد(ع): یکى از روایات و داستانهاى معروف که ضمن بیان فضائل و معجزات ائمه (علیهم السلام) به جایگاه محمد بن سنان نزد آن بزرگواران دلالت دارد، ماجراى شفا یافتن چشمان او توسط امام جواد (علیه السلام) میباشد که شرح آن، چنین است:
محمد میگوید: زمانی خدمت امام رضا(ع) رسیدم و از چشم درد خود به ایشان شکایت نمودم. آن حضرت پس از آگاهى از مشکل من، کاغذى برداشتند و در آن مطلبى خطاب به حضرت جواد(ع) نوشتند که در آن زمان طفلى خورد سال (کمتر از سه سال) بودند.
سپس کاغذ را همراه خادمى نزد آن حضرت فرستادند و به من فرمودند: همراه او برو و کتمان نما (یعنى اگر معجزهاى از امام جواد(ع) دیدى براى کسى فاش نکن).
محمد میگوید: هنگامی که خدمت آن حضرت رسیدم، خادمى ایشان را روى دوش خود گذاشته بود. غلام نزدیک حضرت رفت و نامه را روبروى ایشان باز نمود. در این هنگام امام جواد(ع) نظری به نوشته نمود و سر مبارکش را به سوى آسمان بلند کرده و فرمود: ناج (نجات یابد) و این عمل را چند مرتبه تکرار نمودند. پس از آن هر دردى در چشم من بود از بین رفت، و چنان روشن شد که دیگر چشم احدى نمیتوانست مانند آن ببیند.
من با دیدن این معجزه از حضرت جواد(ع) به ایشان گفتم: خداوند تو را بزرگ این امت قرار دهد، همچنان که عیسى بن مریم(ع) را بزرگ بنى اسرائیل قرار داد.
مناظره با مخالفان هنگام ازدواج: «ریان بن شبیب روایت کرده و گوید: هنگامی که مأمون تصمیم گرفت دخترش امالفضل را به همسری امام جواد علیهالسلام درآورد، و این خبر به گوش بنیعباس رسید بر آنان گران آمد و سرباز زدند، چرا که نگران بودند که خلافت همانگونه که به امام رضا علیهالسلام رسید به فرزندش برسد، و این امر باعث انتقال حکومت به علویان گردد.
از این رو نزدیکان او نزد مأمون رفته و گفتند: ای امیرالمؤمنین تو را به خدا سوگند میدهیم که از تصمیمی که در مورد ازدواج پسر امام رضا علیهالسلام با دخترت گرفتهای بازگردی، چرا که میترسیم امر خلافت که ما مالک آن گردیدهایم از دسترس ما خارج شود، و عزتی که بر ما خداوند پوشانده از ما برکنده شود، و تو خوب از سابقهی گذشته و حال کنونی ما با علویان آگاهی، و از رفتار خلفاء سه گانهی قبل از خود به آنان توجه داری که ایشان را تبعید میکرده و خوار میشمردند، و ما در مورد کاری که در برابر امام رضا علیهالسلام انجام دادی در بیم و ترس بودیم که خداوند آن را از ما کفایت فرمود، پس تو را به خدا سوگند تو را به خدا سوگند که ما را در وهمی که از آن رهایی یافتهایم داخل نگردانی، و عقیدهات را در مورد پسر رضا بازگردان، و آن را نسبت به یکی از خاندان خودت که صلاح میدانی انجام ده.
مأمون به آنان گفت: اما آنچه بین شما و علویان اتفاق افتاده شما مسبب اصل آن بودهاید و اگر انصاف را روا میداشتید آنان سزاوارتر از شما بودند، و اما آنچه خلفاء قبل از من انجام دادهاند در حقیقت قطع رحم نمودند، و از این کار به خدا پناه میبرم، و سوگند به خدا از آنچه قبلا انجام دادهام و آن ولایتعهدی رضا علیهالسلام بود پشیمان نیستم، و از او خواستم که خلافت را به عهده گیرد و آن را از خود دور دارم، اما امتناع نمود و تقدیر الهی حتمی و لازم است، و اما ابوجعفر محمد بن علی من او را برگزیدهام زیرا با اینکه سن کمی دارد اما بر تمامی اهل فضل در علم و دانش برتری دارد و در این زمینه اعجوبهای است، و من امیدوارم که آنچه از او شناختهام برای مردم آشکار شود و بدانند که تصمیم بجا بوده است.
حاضرین گفتند: این جوان اگرچه رفتارش تو را به اعجاب واداشته اما او کودک است و شناخت و دانشی ندارد، او را مهلت ده تا ادب آموزد و در دین فقیه گردد، آنگاه بعد از آن تصمیم خود را بگیر.
مأمون گفت: وای بر شما، به این جوان از شما آگاهترم و او از خاندانی است که دانش ایشان و مواد آن الهام شده از جانب خداوند میباشد، همواره پدرانش از دانش آموزی در دین و ادب نزد مردمی که از حد کمال ناقصند بینیاز بودهاند، اگر میخواهید او را در مورد آنچه به شما گفتم آزمایش نمائید.
گفتند: ای امیرالمؤمنین ما نسبت به آزمایش او خشنودیم، پس ما را آزاد بگذار تا کسی را نزد تو بیاوریم تا او را از حکمی در مسأله شرعی آزمایش کند، اگر جواب درست داد دیگر نسبت به این امر اعتراضی نداریم، و برای خواص و سایر مردم درستی عقیدهی امیرالمؤمنین آشکار میشود، و اگر از دادن پاسخ ناتوان گردید دیگر از بحث کردن با تو آسوده میشویم.
مأمون گفت: نسبت به این امر آزادید و هرگاه خواستید این کار را انجام دهید، آنان از نزد مأمون خارج شدند، و همگی بالاتفاق تصمیم گرفتند از یحیی بن اکثم - که قاضی آن زمان بود - بخواهند از او مسألهای را سؤال کند که در جوابش بماند، و به او وعدهی اموال ارزشمندی را دادند، و نزد مأمون بازگشتند و از او خواستند که روزی را برای اجتماع با امام مقرر دارد، و مأمون پاسخ مثبت داد.
آنان در روزی که تصمیم گرفته بودند اجتماع نمودند و یحیی بن اکثم با آنان حضور پیدا کرد، مأمون دستور داد که برای امام جواد علیهالسلام فرش و دو بالش قرار دادند، و امام که در آن روز نه سال و چند ماه داشت خارج شد و بین دو بالش نشست و یحیی بن اکثم در مقابل آن حضرت قرار گرفت، و هر یک از حاضرین در جایگاهشان قرار گرفتند، و مأمون در بالشی کنار بالش آن حضرت نشست.
یحیی بن اکثم به مأمون گفت: ای امیرالمؤمنین آیا اجازه میدهی که از ابوجعفر سؤال کنم، مأمون گفت: در این زمینه از خود او اجازه بگیر، یحیی بن اکثم رو به امام کرد و گفت : فدایت شوم آیا اجازه میدهی از تو سؤال کنم، امام فرمود : اگر میخواهی سؤال کن، یحیی گفت : خدا مرا فدایت گرداند در مورد شخص محرمی که صیدی را بکشد چه میگویی.
امام به او فرمود: آن را در حل کشته یا حرم، شخص محرم آگاه بوده یا ناآگاه، عمدا کشته یا خطا نموده، شخص محرم آزاد بوده یا بنده، کودک بوده یا بزرگ، بار اول بوده یا بار دوم او بوده است، صید پرنده بوده یا غیر پرنده، از صیدهای کوچک بوده یا از حیوانات بزرگ، اصرار بر کارش داشته یا پشیمان شده، کشتن صید در شب اتفاق افتاده یا در روز انجام گرفته، شخص به خاطر عمره محرم شده یا احرامش به خاطر حج بوده است.
یحیی بن اکثم متحیر گردید و در چهرهاش ناتوانی و ضعف جلوهگر شد، و در پاسخ ماند به گونهای که حاضرین این امر را در چهرهاش مشاهده کردند.
مأمون گفت: خدای را بر این امر و این عقیده سپاس میگزارم، آنگاه به خاندانش رو نمود و گفت: آیا به آنچه انکار مینمودید شناخت پیدا کردید.
آنگاه رو به امام نمود و گفت: ای اباجعفر خواستگاری مینمائی، فرمود : آری ای امیرالمؤمنین، مأمون به او گفت : فدایت شوم خواستگاری کن که از تو خرسند هستم و علیرغم گفتار این گروه من امفضل دخترم را به تو تزویج میکنم.
امام فرمود: خدای را سپاس میگزارم در حالیکه به نعمتش اقرار دارم، و خدا را به وحدانیت و یگانگی میستایم، و درود خدا بر محمد سرور آفریدگان و برگزیدگان از خاندان او، اما بعد، از فضل الهی بر مردم آن است که آنان را به حلال در مقابل حرام بینیاز کرد و فرمود: «و زنان و مردان بدون همسر و زنان و مردان بردهتان را به تزویج یکدیگر درآورید، اگر نیازمند باشند خداوند از فضلش آنان را بینیاز میگرداند و خداوند توسعه دهنده و داناست»، محمد بن علی بن موسی امفضل دختر مأمون را خواستگاری میکند و مهر او را مهر جدهاش فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم که پانصد درهم نیکوست قرار میدهد، ای امیرالمؤمنین آیا به این مهریه او را به همسری من درمیآوری.
مأمون گفت: آری ای اباجعفر دخترم را بر این مهریه به تزویج تو درمیآورم آیا ازدواج را میپذیری؟
امام فرمود: آن را پذیرفته و بدان خشنودم، مأمون امر کرد که مردم در جایگاههایشان بنشینند.
ریان گوید: چند لحظهای گذشت که صداهایی همانند صداهای ناخدایان کشتیها شنیدیم، ناگهان دیدیم خدمتکاران قایقی که از نقره ریخته شده بود و در آن انواع عطرها قرار داشت را با ریسمانهای ابریشمی کشیده و به مجلس میآورند.
مأمون امر کرد که محاسن حاضران خواص را با آن عطرها عطرآگین کنند، آنگاه به محل حضور عوام مردم برده شد و آنان نیز خوشبو گردیدند، و سفرهها چیده شد و مردم غذا خوردند، و به هر کسی به اندازهای جائزه داده شد.
هنگامی که مردم متفرق شدند و گروهی از خواص باقی ماندند مأمون به امام گفت: فدایت شوم اگر صلاح میدانی احکام صیدی که توسط شخص محرمی کشته میشود را بیان داری تا دانسته شده و استفاده نمائیم.
امام فرمود: آری، شخص محرم هرگاه صیدی را در حل بکشد و صید از پرندگان باشد باید گوسفند بکشد، و اگر آن را در حرم یافته باشد باید دو برابر مجازات ببیند، و اگر جوجهای را در حل بکشد باید گوسفند کوچکی که از شیر گرفته شده باشد را در مقابل آن ذبح کند، و اگر آن را در حرم بکشد باید همان گوسفند و قیمت جوجه را بدهد، و اگر حیوان وحشی باشد و آن الاغ وحشی باشد باید گاوی را بکشد، و اگر شیر باشد باید شتر، و اگر آهو باشد باید گوسفندی را بکشد.
و اگر این امور را در حرم مرتکب شود دو برابر جزا میبیند، و باید قربانی را به کعبه برساند، و اگر محرم چیزی را بیابد که برای آن قربانی واجب است و احرامش هم برای حج باشد آن را در منی ذبح میکند، و اگر احرام عمره بسته آن را در مکه ذبح میکند، و مجازات صید حیوان بر جاهل و عالم مساوی است، و در بنده تنها گناه نموده و اگر خطا نموده مجازات از او برداشته شده، و در حر کفارهی خودش را خود باید بدهد، و مجازات بنده را مولای آن میپردازد، و کودک کفاره ندارد، و اما بر بزرگسال واجب است، و انسان پشیمان با پشیمانیاش عقاب آخرت را از خود دفع میکند، و کسی که پافشاری میکند عقاب آخرت برای او حتمی است.
مأمون گفت: احسن بر تو ای اباجعفر خداوند به تو نیکی نماید اگر صلاح میدانی از یحیی بن اکثم سؤال کنی سؤالی را بپرس همچنانکه از تو سؤال نمود.
امام به یحیی فرمود: آیا سؤال کنم، گفت : فدایت شوم به دستور خود توست، اگر پاسخ مرا پسندیدی و الا ما از تو استفاده میکنیم.
امام فرمود: مرا آگاه کن از مردی که به زنی در آغاز روز نگاه کرد، و نظر او بر زن حرام بود، در نیمهی روز زن بر مرد حلال شد، هنگام ظهر حرام گردید، عصر آن روز زن حلال شد، در هنگام غروب حرام گردید، زمانیکه وقت خواندن نماز عشاء گردید حلال شد، در نیمهی شب حرام شد، در هنگام طلوع فجر حلال شد، حال این زن چگونه است و چگونه حلال و حرام گردیده است.
یحیی بن اکثم گفت: سوگند به خدا که راهی به پاسخگویی به این سؤال ندارم و دلیل آن را نمیدانم، اگر شما صلاح میدانی آن را برای ما بازگو نما.
امام فرمود: این زن کنیز مردی از مردم بود و آن مرد در آغاز روز بیگانه از او بوده و با آن دید بر او نظر افکند که نظرش بر او حرام میشود، در نیمهی روز کنیز را از مولایش خرید و بر او حلال شد، هنگام ظهر کنیز را آزاد کرد و از این رو بر او حرام گردید، هنگام عصر با او ازدواج کرد و بر او حلال شد، در هنگام غروب او را ظهار کرد پس بر او حرام شد، در زمان نماز عشاء کفارهی ظهار را داد و بر او حلال گردید، در نیمهی شب او را یک طلاق داد و بر او حرام شد، هنگام طلوع فجر رجوع کرد بر او حلال گردید.
راوی گوید: مأمون رو به حاضرین از خاندانش کرد و گفت : آیا در میان شما کسی هست که به همانند این مسأله جواب این سؤال را میدانسته است؟ گفتند: نه به خدا سوگند، امیرالمؤمنین به تصمیمات خود داناتر است.
مأمون گفت: وای بر شما اهل این خاندان در میان مردم به ویژگیهایی اختصاص یافتهاند و کوچکی سن، ایشان را از داشتن کمال باز نمیدارد؛ آیا نمیدانید که پیامبر خدا دعوتش را با خواندن علی بن ابیطالب علیهالسلام که ده سال بیشتر نداشت آغاز کرد، و اسلام او را پذیرفت و بدان بر او حکم کرد و اسلام فرد دیگری را نپذیرفت، و با حسن و حسین علیهماالسلام که کمتر از شش سال داشتند بیعت کرد و با کودک دیگری بیعت ننمود، آیا هم اکنون به ویژگیهای این خاندان آگاه نیستید، و اینکه تمامی آنان فرزندان پاکی هستند که هرچه برای اولین فرد آنان بود برای آخرین فرد آنان نیز هست؟
گفتند: ای امیرالمؤمنین راست میگوئی، و مردم برخاستند.»[4]
روایت دوم: «قال الإمامُ الجوادُ عليه السلام: الثِّقَةُ باللّه ِ تعالى ثَمَنٌ لِكُلِّ غالٍ ، و سُلَّمٌ إلى كُلِّ عالٍ.»[5] اعتمادِ به خداوند متعال، بهاى هر چيز گرانى است و نردبان رسيدن به هر بلندايى.
یعنی امید و توکل به خدا مشکل گشای همه مشکلات است و این بیان اطلاق دارد و شامل هر گره گشائی از هر نوع مشکل دنیوی و اخروی میباشد و همچنین توکل به خدا انسان را به بالاترین مقامات چه مادی و معنوی میرساند انسان باید این روحیه را در خود ایجاد کند ولو این که با تلقین باشد.
روایت سوم: «وقال عليه السلام: عز المؤمن في غناه عن الناس.»[6] اگر کسی به دنبال عزت و بزرگی میگردد راهش آن است که امید به مردم نداشته باشد و طمع به کمک مردم نداشته باشد؛ مقصود آن است که هر جایی خود را ذلیل نکند و اظهار نیاز و ضعف بین مردم نکند به امید این که ترحم مردم را به خود جلب کند بلکه برای بر طرف شدن نیازهایش درست ترین راهها را انتخاب کند و خود را گرفتار منت افراد سودجود و فرصت طلب و پست نکند و بیاموزد که با حداقل امکانات زندگی خود و خانواده خود را اداره کند.
خدایا به آبروی امام جواد(ع) این بلیه کرونا را از امت اسلامی برطرف فرما!
خدایا به آبروی آن حضرت در دنیا و آخرت بین ما و او جدایی نیانداز!
خدایا ما را جزء یاوران و منتظران آن حضرت محسوب بفرما!