1401/11/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: سلف
وارد بحث در مورد سلف و اوراق سلف میشویم. ابتدا خود بیع سلف را مورد بررسی قرار میدهیم که یکی از انواع بیع، بیع سلف هست. در بیع سلف قیمت کالایی که فروخته شده باید در مجلس معامله به فروشنده تحویل داده شود، و کالایی که فروخته شده در سررسید تعیینشده تحویل داده شود.
بیع سلف یک فایدهی اقتصادی و اجتماعی دارد؛ فروشنده کالا به صورت سلف با انجام این معامله اطمینانخاطر پیدا میکند که اگر تولید کند، قبلاً فروخته شده، مشتری دارد. چون یکی از نگرانیهای تولیدکنندگان یا واردکنندگان، این است که آیا در زمانی که تولید انجام میشود کالا در دستشان میماند یا نه مشتری خواهند داشت؟ به علاوه قرارداد سلف موجب میشود که اگر کسی بخواهد تولید کند از این طریق منبع مالی به دست میآورد. یعنی تأمین مالی میشود، نقدینگی به دستش میآید، میتواند برای تولید از این استفاده کند.
در نقطهی مقابل سفارشدهندهی کالای سلف هم با انجام این معامله اطمینانخاطر پیدا میکند که در تاریخ تعیینشده، در آینده کالای خریداری شده را به قیمت قبلی و قیمتی که امروز تعیین میشود در اختیار خواهد داشت و تحویل میگیرد. نسبت به نبود کالا یا کمبود کالا یا تغییرات قیمت در آینده نگرانی نخواهد داشت. بنابراین تولیدکنندهی کالا با انجام معاملهی سلف برای تولید خودش برنامهریزی میکند، و خریدار سلف برای بهرهبرداری از کالای سفارش داده شده و یا استفاده از آن در مرحلهی بعدی تولید ـچون بعضی از کالاها، کالاهای واسطهای است، برای مرحلهی بعدی تولید نیاز دارد، بنابراین در مرحلهی بعدی تولیدـ برنامهریزی کند.
عقد سلف از نظر تاریخی از عقود تاریخی است، در میان عقلا فارغ از تعلق به دین خاصی جریان داشته. در اسلام هم مورد امضا قرار گرفته. در لغت حجاز به سلف "سلم" گفته میشود. و در لغت عراق به آن "سلف" گفته میشود.
عقد سلف در آیات
احتمالاً آیهی ۲۸۲ سورهی بقره که طولانیترین آیهی قرآن هست ناظر به معاملهی سلف باشد. لااقل به عموم خودش، عموم قریب شمول نسبت به سلف دارد. خداوند در این آیه میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ ۚ وَلْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ» تَدَايَنْتُمْ بِدَيْنٍ میتواند شامل معاملهی نسیه شود و میتواند شامل معاملهی سلف هم شود، چون هردو تداین به دین است. در یکی دین ثمن است در آن دیگری دین مثمن است. پس اگر بخواهیم از آیات قرآن استفاده کنیم این آیه قریبترین آیه مناسب با معامله سلف است، و قرض را هم میگیرد. و جالب این است فقهایی که آیات الأحکام نوشتهاند، متعرض این نکته نشدهاند. یعنی در معاملهی سلف متعرض به این نکردهاند که این هم آیه دارد. وگرنه آیهی صریحی برای سلف در قرآن نداریم.
عقد سلف در روایات
مرحوم صاحب وسائل ذیل عنوان کتاب التجارة دوازده باب در موضوع سلف دارد. شامل هفتاد و شش روایت میشود. ما تعدادی از روایات را که متناسب با بحث هست ذکر میکنیم و البته دوستان به خود وسائل مراجعه کنند، همه روایات را مرور کنند. چون بعضی از روایات مشابه هم هست من بعضی را دیگر نیاوردم، شاید نقل روایات یک مقدار از حوصلهی دوستان خارج باشد. واقعاً هم مایهی تیمن و تبرک است، بالاخره در محضر ائمهی هداة مهدیین سلام الله أجمعین سؤال مطرح شده، و سؤال از ناحیه حضرت هست، موجب تبرک است.
اولین روایت ـ «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ» سند سند خوبی است. «قَالَ: لاَ بَأْسَ بِالسَّلَمِ فِي اَلْمَتَاعِ إِذَا وَصَفْتَ اَلطُّولَ وَ اَلْعَرْضَ» ائمه خود اهل حجاز بودهاند لغت حجاز هم استفاده کردهاند. «لا بأس بالسلم» مانعی ندارد انجام معاملهی سلم، «فِي اَلْمَتَاعِ إِذَا وصفْتَ اَلطُّولَ وَ اَلْعَرْضَ» این راجع به کالاهایی است که طول و عرض دارد، مثلاً طول پارچه، عرض پارچه.
این روایت را مرحوم شیخ هم با سند خودش از مُحمّد بن یعقوب نقل کرده.
و همین روایت «عنه عن أبیه عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مثله»
مثل همین باز مرحوم شیخ نقل کرده؛ «وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ مثله إلا أنه نقله عن رسول الله (ص)»
چندتا سند دارد، همهی سندها هم سند خوبی است. تجویز اصل معاملهی سلف. (شماره حدیث ۲۳۶۷۰ از بیست جلدیها جلد سیزدهم، از سی جلدیها، جلد هجدهم، صفحهی ۲۸۳)
روایت دوم ـ «وَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ اَلرَّجُلِ يُسْلِفُ فِي اَلْغَنَمِ اَلثُّنْيَانَ وَ اَلْجُذْعَانَ» جذع بره ششماهه است، و ثنیان برهی یکساله است. میگوید اَلثُّنْيَانَ وَ اَلْجُذْعَانَ، بره به صورت سلف معامله میشده. «وَ غَيْرَ ذَلِكَ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى» نکتهای که بر روایت قبل افزون دارد تعیین مدت است، «إلی أجل مسمی. قَالَ لاَ بَأْسَ بِهِ» مانعی ندارد. این روایت از نظر سند اسناد محمد بن یعقوب به معاویة بن عمار است سندش خوب است.
روایت سوم ـ «وَ عنه عَنْ أَبِيهِ عَنِ اِبْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ» سند این روایت هم سند معتبری است. «قَالَ: لاَ بَأْسَ بِالسَّلَمِ فِي اَلْحَيَوَانِ إِذَا وُصِفَتْ أَسْنَانُهَا» معاملهی سلم در مورد حیوان مانعی ندارد، اگر اسنانش (دندانهایش) توصیف شود. چون سن گوسفند و گاو و شتر را از طریق دندان به دست میآورند. (حدیث ۲۳۶۷۲)
حدیث چهارم ـ «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اِبْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ اَلْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: سُئِلَ عَنِ اَلرَّجُلِ يُسْلِمُ فِي اَلْغَنَمِ ثُنْيَانٍ وَ جذْعَانٍ وَ غَيْرِ ذَلِكَ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى قَالَ لاَ بَأْسَ. إلی أن قال وَ اَلْأَكْسِيَةُ (جمع کساء) مِثْلُ اَلْحِنْطَةِ وَ اَلشَّعِيرِ وَ اَلزَّعْفَرَانِ وَ اَلْغَنَمِ» اکسیه من احتمال میدهم مراد کیسههای گندم و جو باشد. گرچه باید اکْیِسَه بگوید ولی اکسیه کساء است، با کساء (پارچه) ظاهراً کیسه میدوختند. والا کاربرد این کلمه در اینجا تقریباً بیمعنا میشود. چون میگوید: «وَ اَلْأَكْسِيَةُ مِثْلُ اَلْحِنْطَةِ وَ اَلشَّعِيرِ وَ اَلزَّعْفَرَانِ وَ اَلْغَنَمِ» گونیهای گندم و جو و زعفران و الغنم، فرموده که اینها هم مانعی ندارد.
«وَ رَوَاهُ اَلصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ اَلْحَلَبِيِّ»
«وَ رَوَاهُ اَلشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ اَلنَّضْرِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: مِثْلَهُ» اینهم از نظر سند سند معتبری است.
روایت پنجم ـ «وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلنُّعْمَانِ عَنِ اِبْنِ مُسْكَانَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ فِي حَدِيثٍ: أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ رَجُلٍ يُسْلِمُ فِي غَيْرِ نَخْلٍ وَ لاَ زَرْعٍ» کسی در غیر نخل و زرع سلم انجام میدهد. «قَالَ يُسَمِّي شَيْئاً مُسَمًّى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّی» حضرت فرمود: باید معین باشد؛ شیء مسمی باشد، معین باشد، اجل هم معین باشد.
«وَ رَوَاهُ اَلشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ مِثْلَهُ»
حدیث ششم ـ «وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اِبْنِ فَضَّالٍ عَنِ اِبْنِ بُكَيْرٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ» باز سند سند خوبی است. « قَالَ: لاَ بَأْسَ بِالسَّلَمِ فِي اَلْحَيَوَانِ إِذَا سَمَّيْتَ شَيْئاً مَعْلُوماً» وقتیکه حیوان مشخص باشد، حیوان معین باشد، مانعی ندارد.
حدیث هفتم ـ «وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اِبْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنِ اَلسَّلَمِ فِي اَلْحَيَوَانِ فَقَالَ أَسْنَانٌ مَعْلُومَةٌ وَ أَسْنَانٌ مَعْدُودَةٌ إِلَى أَجَلٍ مُسَمَّی لاَ بَأْسَ بِهِ» اگر دندانهای معین مشخص شمارش شده باشد، حیوانی که دندانهایش مشخص باشد که سن آن هم از این طریق معین میشود لا بأس به.
حدیث هشتم ـ « وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ» در این سند ما علی بن أبو حمزه بطائنی داریم، کان مِن الواقفیة و از این جهت تضعیف شده. «عَنِ اَلسَّلَمِ فِي اَلْحَيَوَانِ قَالَ لا بأس به الحدیث»
حدیث نهم ـ «مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ اِبْنِ مُسْكَانَ عَنِ اَلْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ» سند در اینجا سند معتبری است. «قَالَ: لاَ بَأْسَ بِالسَّلَمِ فِي اَلْحَيَوَانِ إِذَا سَمَّيْتَ اَلَّذِي يُسْلَمُ فِيهِ فَوَصَفْتَهُ فَإِنْ وَفَّيْتَهُ وَ إِلاَّ فَأَنْتَ أَحَقُّ بِدَرَاهِمِكَ».
یک وقفه و تأمل در این روایت؛ حضرت فرمود: مانعی ندارد که معاملهی سلف در حیوان شود وقتیکه مشخص باشد که این حیوان چه حیوانی است و توصیف شده باشد، با توصیف تعیین شده باشد. ضمناً این را هم بگویم: یک راه توصیف حیوان سن است، امروز روی وزن تکیه میکنند، و گوسفندی را که میخواهند مبادله کنند وزن میکنند. ولی سابق به سن اکتفا میکردند و البته به چاقی، لاغری و امثال اینها، درشتی و ریزی مدنظر داشتند.
بنده خداوند توفیق داد مکرر حج مشرف شدم، برای قربانی ما را به کشتارگاه راهنمایی میکردند، در کشتارگاه گوسفندها در اندازههای مختلفی تقسیم شده بودند. آغلهای متعدد و اندازهها هم چاقی و لاغری متفاوت بودند. بعضیها سیصد ریال سعودی، بعضیها سیصد و پنجاه، چهارصد ریال بود. معلوم بود تفاوت اینها به تفاوت وزن است، منتها نه اینکه کشیدن مبنا باشد. نه، با چشم قابل مشاهده بود، یعنی این مقدار که اندکی پایین و بالا باشد در چنین مواردی مورد اغماض از ناحیهی فروشنده و خریدار هست. ولی حتی به نظر میرسد که در روایات به این مقدار هم اهتمام و اعتنا و توجه نشده، یعنی همین مقدار که سن پیشبینی شده باشد، و سن معین باشد از کفایت لازم برخوردار است برای اینکه سلم فروخت. توصیف به سن، یک مقدار چاقتر، یک مقدار لاغرتر مورد اغماض قرار میگیرد، پس این مقدار کم و زیاد میخواهم فهم مسئلهی غرر را داشته باشیم که عرف در اینگونه موارد مقدار کم و زیاد وزن را مبنا قرار نمیداده، باید این در ذهنیت ما باشد، امروز اگر بعضی جاها سخن از غرر میکنیم، مثلاً میگوییم: عرف این مقدار غرر را تحمل میکند کاملاً معقول است. و همین را میبینید در زمان صدور روایات چطور مورد اغماض بوده، و مورد تسامح بوده، و امروز هم در معاملات حیوان تاحدی اینها مورد اغماض است، ولی وقتی حیوان خیلی متفاوت باشد، مسئله فرق میکند.
بعد حضرت فرموده که «فإن وفیت» اگر موقع سررسید به دست آوردی، یا طرف تحویل داد، کامل تحویل داده شد، بسیار خوب. « وَ إِلاَّ فَأَنْتَ أَحَقُّ بِدَرَاهِمِكَ» پول اولیهات را بگیر و برو. یکی از نکاتی که ما امروز داریم کأن در هر معاملهای باید برای مدت یک ثمنی و سودی در نظر گرفت، للأجل قسطٌ مِن الثمن فی حد نفسه مقبول است، ولی این نکته نباید همه جا مبنا قرار بگیرد، و مطالبه شود. اگر در سررسید معاملهی سلف کسیکه فروشنده بود توانست کالا را مطابق با توصیف تحویل بدهد، خب تحویل بدهد. اگر نتوانست تحویل بدهد چه؟ پولش را بدهد. نه پولش را به قیمت روز تحویل، حالا روایت داریم آن را هم بیان خواهیم کرد. ولی ظاهر روایت این است که قیمت روز خرید مبنا هست، «وَ إِلاَّ فَأَنْتَ أَحَقُّ بِدَرَاهِمِكَ»
دانشپژوه: البته ذاتاً پول اعتبارش نمانده؟
استاد: فرمایش شما درست، من هم تورم را مبنا قرار میدهم، قبول دارم. اصلاً ما پذیرفتهایم در شرایطی که تورم، تورم قابل ملاحظهای باشد که عرف در مورد آن تسامح نمیکند، خصوصاً عرف خاص تسامح نمیکند میتواند مبنا قرار بگیرد، مدنظر قرار بگیرد، ولی پایین و بالا رفتن قیمت لزوماً تحتتأثیر تورم نیست، و همهجا اینطور نیست، مبنا در تفاوت قیمت گاهی اوقات میبینید که تغییرات عرضه و تقاضا است. خب آنجا که نمیشود گفت باید جبران کرد.
روایت دهم ـ «وَ عَنْهُ عَنْ فضَالَةَ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لاَ بَأْسَ بِالسَّلَمِ فِي اَلْحَيَوَانِ» ببینید غالباً آنجایی که عبارت امام علیه السلام به کار میرود کلمهی سلم به کار میرود. «قَالَ: لاَ بَأْسَ بِالسَّلَمِ فِي اَلْحَيَوَانِ وَ اَلْمَتَاعِ إِذَا وَصَفْتَ اَلطُّولَ وَ اَلْعَرْضَ» آن متاعی که توصیفش با طول و عرض است. «وَ فِي اَلْحَيَوَانِ إِذَا وَصَفْتَ أَسْنَانَهَا.»
«وَ رَوَاهُ اَلصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَة: مِثْلَهُ» روایت از نظر سند هم خوب است.
روایت یازدهم ـ «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنِ اِبْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لاَ بَأْسَ بِالسَّلَمِ فِي اَلْفَاكِهَةِ» در مورد فاکهه (میوهها) هم میشود معاملهی سلم یا سلف انجام داد.
روایت دوازدهم ـ «عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ غِيَاثٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ قَالَ: لاَ بَأْسَ بِاسْتِقْرَاضِ اَلْخُبْزِ وَ لاَ بَأْسَ بِشِرَاءِ جِرَارِ اَلْمَاءِ وَ اَلرَّوَايَا وَ لاَ بَأْسَ بِالْفَلْسِ بِالْفَلْسَيْنِ وَ القلتین بِالْقُلَّتَيْنِ» تا اینجا مربوط به سلف نمیشود ولی خب بفهمیم؛ استقراض نان را فرمودند مانعی ندارد. جرهی ماء (مشک آب) خریداری مشک آب و روایا جمع راویه اینهم نوعی مشک است و البته راویه گاهی به شتری که حامل آب (آبکش) هم هست گفته میشود. در داستان عاشورا و کربلا جملهای از امام حسین (ع) مطرح هست که حضرت وقتیکه با لشگر حرّ مواجه شدند، فرمودند: به اینها آب بدهید، خود حضرت هم به کسیکه از همه دیرتر رسیده بود آب دادند بعد فرمودند: «اَنِخِ الرّاوِیَه» چون راویه در مورد شتر لغت حجازی است، مخاطب نفهمید. بعد حضرت فرمود: «أنخ الجمل» این راویه به خود حیوان هم که کارش انتقال آب هست، شتر آبکش هست گفته میشود. «وَ لاَ بَأْسَ بِالْفَلْسِ بِالْفَلْسَيْنِ» اگر فلوس را که پول بوده و از جنس مس بوده، یک فلوس در مقابل دو فلوس، حضرت فرمود: مانعی ندارد. همان حساسیتی که در مورد درهمٌ بدرهمین نشان داده میشد، اینجا نشان داده نمیشود.
دانشپژوه: چرا؟
ظاهراً به دلیل اعتباری است که بین فلوس و مسکوکات نقره و طلا هست. در مورد مسکوکات طلا و نقره این تقید هست که درهم در مقابل درهم و دینار در مقابل دینار، نه اضافه نه کم. در مورد فلوس این نیست. نه که اعتبار و ارزش آن ناچیز است، ارزش و اعتبار فلوس بسیار ناچیز است، و مس است، آن اعتباری که برای درهم هست، آن اعتبار برای فلوس نیست. از این جهت حضرت میفرماید که مانعی ندارد «وَ لاَ بَأْسَ بِالْفَلْسِ بِالْفَلْسَيْنِ» یک فلس بده، دو فلس بگیر، مانعی ندارد. خود این حکایت از مبادله میکند، مبادلهی فلس با دو فلس.
دانشپژوه: برگشت آن به شراء است؟
استاد: بله، ناظر به شراء است. شراء فلس و فلسین.
دانشپژوه: هم جنس هم هستند، وزنی هم هستند.
دانشپژوه دیگر: به نظر میآید معدود باشند.
استاد: حالا تفسیر ایشان این است که از باب معدود است، نه از باب موزون و البته معدود بوده. اینکه فقها در مورد اسکناس هم میگویند اسکناس از معدودات است و لا ربا فی المعدود، ایشان اشاره میکنند که فلس هم از معدودات است. ظاهراً این طور است.
دانشپژوه: اگر کسی اشکال کند که درهم و دینار هم از معدودات است پاسخ چیست؟
استاد: نه، پاسخش این است که درهم و دینار معدود نیستند، اتفاقاً یک بحثی هست که خود ما داشتیم گفتیم چون وزن درهم و دینار استاندارد است معدود شده، اگرنه وزنش استاندار نمیبود که معدود نمیبود، باید موزون میبود. ملاک براساس وزن است و عیار، دوتا نکته؛ وزن و عیار، هردو باید برابر باشد. چون گاهی عیار متفاوت است. عیار طلای هجده داریم، عیار طلای ۲۴ داریم، عیار طلای هفده داریم. پس عیار باید یکی باشد، وزن هم یکی باشد. چون مسکوکات طلا به صورت استاندارد درآمده، مبنا قرار گرفته که به صورت معدود هم داد و ستد میشود ولی عدد مبنا نیست، اتفاقاً با توجه به ظرافتی که طلا دارد و ساییدگی پیدا میکند اگر در اثر کثرت استعمال ساییده شده باشد، دیگر اینجا صرافها زیربار تعداد نمیروند، وزن میکنند، پس اساس آن موزون بودن است. اینجا عدد از باب این است که فرض بر این است که استاندارد در آن وجود دارد و ساییده نشده. مثل اینکه سکه سکهی نو باشد، اما سکهای باشد که زیاد دستمالی شده باشد، آن سکهای که زیاد دستمالی شده باشد و ساییدگی پیدا کرده، چون خیلی نرم است، سریع ریزش دارد، در اثر کثرت استعمال گاهی میبینید عدد آن محو میشود، بر این اساس است که وزن را مبنا قرار میدهند.
قُلَّة به معنای کوزهی بزرگ است. «وَ لاَ بَأْسَ بِالسَّلَفِ فِي اَلْفُلُوسِ» یکی از نکات این است؛ در مورد درهم و دینار شما نمیتوانید سلف معامله کنید، ولی در مورد فلوس مانعی ندارد.
روایت سیزدهم ـ «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ صَفْوَانَ بنِ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنِ اَلرَّجُلِ يُسْلِمُ فِي غَيْرِ زَرْعٍ وَ لاَ نَخْلٍ قَالَ يُسَمِّي كَيْلاً مَعْلُوماً إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ» در مورد سلم در غیر زرع و نخل فرمود «يُسَمِّي كَيْلاً مَعْلُوماً» مقدار باید معلوم باشد «إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ».
روایت چهاردهم ـ «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عن أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ» سیف بن عمیره ظاهراً تضعیف دارد. «عَنْ أَبِي مَرْيَمَ اَلْأَنْصَارِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: إنَّ أَبَاهُ لَمْ يَكُنْ يَرَى بَأْساً بِالسَّلَمِ فِي اَلْحَيَوَانِ بِشَيْءٍ مَعْلُومٍ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ»
مکرر در روایات داریم که امام صادق علیهالسلام از پدر نقل میکنند. کان أبی یفعل کذا، کان أبی یقول کذا، اینجا هم نقل این است که از امام صادق علیه السلام «إنَّ أَبَاهُ لَمْ يَكُنْ يَرَى بَأْساً بِالسَّلَمِ فِي اَلْحَيَوَانِ» نقل از امام باقر علیه السلام.
حالا من نمیدانم چه خصوصیتی بوده که حضرت بر این تأکید میکردهاند که نظر پدرم این بود، یا پدرم چنین میکرد، پدرم چنین میگفت، این مبنا خیلی برای من روشن نیست که چیست؟
دانشپژوه: شاید شاگردان پدرش بودند که پدر را خیلی قبول داشتند؟
استاد: البته دقیقاً اصحاب امام صادق، اصحاب امام باقر بودند، و شاگردان امام باقر بودند، ای بسا از زاویهی ذهن آنها اعتبار اول، اعتبار اصلی مال امام باقر علیهالسلام حضرت در مقام تخاطب از این زبان استفاده کرده باشند.
حدیث پانزدهم ـ «و أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحَكَمِ عَنْ قُتَيْبَةَ اَلْأَعْشَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: فِي اَلرَّجُلِ يُسْلِمُ فِي أَسْنَانٍ مِنَ اَلْغَنَمِ مَعْلُومَةٍ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ فَيُعْطِي اَلرَّبَاعَ مَكَانَ اَلثَّنِيِّ» رباع گوسفند دوساله تا دوسال و نیمه است که به آن رباع میگویند. «فَقَالَ أَ لَيْسَ تَسْلمُ فِي أَسْنَانٍ مَعْلُومَةٍ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ» سؤال این است که حیوان دوساله، دوسال و نیمه را به صورت سلم با برهی یکساله مبادله میکند. برهی دوساله را با برهی یکساله مبادله میکند. بعد حضرت سؤالشان این است که «أَ لَيْسَ تَسْلمُ فِي أَسْنَانٍ مَعْلُومَةٍ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ» این طور نیست که حیوان را با شمارش دندان به صورت سلم تا اجل معلوم میفروشد؟ «قُلْتُ بَلَى قَالَ لاَ بَأْسَ» اگر اینطور باشد دندانهای برهی یکساله با برهی دوسال و نیمه فرق میکند.
دانشپژوه: یعنی در این روایت توافقشان روی یک چیز بود ولی یک چیز دیگری تحویل داده بود؟
استاد: البته آن عبارتی که من نقل کردم مکان الشیء است، آن شیء میتواند شیئی باشد که وزانش همان گوسفند دوساله دوسال و نیمه باشد. دقت فرمودید؟ ولی اگر عبارت مکان الثنی باشد مسئله متفاوت میشود. ولی حضرت سؤال میکند اقرار میگیرد که این نیست که با شمارش دندان دارد سلم انجام میدهد؟ طرف میگوید: بله. حضرت فرمودند: اگر به شمارهی دندان دارد سلم را معامله میکند مانعی ندارد. ای بسا به معنای نفی آن چیزی باشد که در سؤال سائل آمده. و اصلاح آن چیزی باشد که در سؤال سائل آمده.
روایت شانزدهم ـ «وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنِ اَلسَّلَمِ وَ هُوَ اَلسَّلَفُ فِي اَلْحَرِيرِ وَ اَلْمَتَاعِ اَلَّذِي يُصْنَعُ فِي اَلْبَلَدِ اَلَّذِي أَنْتَ بِهِ» سؤال از سلم در حریر است و هر متاعی که «يُصْنَعُ فِي اَلْبَلَدِ اَلَّذِي أَنْتَ بِهِ» که حالا نمیدانم چه خصوصیتی داشته در دوتا روایت به این اشاره شده، متاعی که در خود آن شهری که هستید ساخته میشود. «قَالَ نَعَمْ إِذَا كَانَ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ».
روایاتی که قبلاً خواندیم که أجل معلوم هم در آن بود، به صورت توصیف راوی بود، نه به صورت تأکید امام؛ و بین این دو فرق است. ممکن است در توصیف راوی یک چیزی بیاید که شرطیت نداشته باشد، اما در تأکید امام که آمد حکایت از شرطیت میکند. بنابراین اینجا نشان میدهد که حضرت دارد تأکید میفرماید؛ «نَعَمْ إِذَا كَانَ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ» إذا شرط است و معنای این شرط هم این است که جایی که چنین شرطی رعایت نشده باشد فیه بأسٌ، مفهوم دارد.
«وَ رَوَاهُ اَلشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى: مِثْلَهُ»
روایت هفدهم ـ سند این روایت هم خوب است. «و عنه عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَی عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّه عَلَيهِ السَّلام قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيهِ السَّلام: لَا بَأْسَ بِالسَّلَمِ كَيْلًا مَعْلُوماً إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ» این اجل معلوم هم در نص امام آمد، در کلام امام آمد. حکایت از شرطیت میکند. «وَ لَا تُسْلِمْهُ إِلَی دِيَاسٍ وَ لَا إِلَی حَصَادٍ» به صورت سلم معامله نکن، با تعیین زمانی که آن زمان حالت تقریبی دارد. دیاس جایی است که درو میکنند، زمان درو را میگویند، یا حصاد زمان خرمن کوفتن را میگویند. نه این زمان درو کشدار است، زمان خرمن کوفتن کشدار است. نه، ماه معین کن، روز معین کن.
«وَ رَوَاهُ اَلصَّدوق بِإِسْنَادِهِ عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ: مِثْلَهُ» به نظر میرسد دیاس از همان داس آمده.
روایت هجدهم ـ «وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلنُّعْمَانِ عَنِ اِبْنِ مُسْكَانَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ فِي حَدِيثٍ: أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ رَجُلٍ يُسْلِمُ فِي غَيْرِ زَرْعٍ وَ لاَ نَخْلٍ قَالَ يُسَمِّي شَيْئا إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى» إلی أجل مسمی هم در عبارت حضرت آمد. پس تعیین اجل و مدت به صورت مشخص در ثمن شرط است.
«مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ: مِثْلَهُ وَ كَذَا اَلَّذِي قَبْلَهُ» روایت قبل را هم مرحوم شیخ مانند اینجا نقل فرموده.
روایت نوزدهم ـ «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ اَلْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ حَدِيدِ بْنِ حَكِيمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ رَجُلٌ اِشْتَرَى اَلْجُلُودَ مِنَ اَلْقَصَّابِ» از قصاب، پوست میخرد. «فَيُعْطِيهِ كُلَّ يَوْمٍ شَيْئاً مَعْلُوماً» معاملهی سلف با اینکه در روزهای پیاپی بخشی از مبیع تحویل شود. اینهم نکتهی اضافی و جالب است.
دانشپژوه: انگار در قالب اقساط میدهد.
استاد: منتها جنس در قالب اقساط میدهد. مرحلهای میدهد. حالا در مورد شیر هم خواهیم داشت اینجا جلود است.
«فَيُعْطِيهِ كُلَّ يَوْمٍ شَيْئاً مَعْلُوماً فَقَالَ لاَ بَأْسَ بِهِ».
همین روایت را کلینی از «حُمَيْدِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ حَدِيدِ بْنِ حَكِيمٍ» نقل کرده. و صدوق هم از حَدِيدِ بْنِ حَكِيمٍ نقل کرده.
مرحوم صاحب وسائل اینجا گفته: «اقول هذا محمول علی تعیین الأجل و إن کان متعدداً» تعیین اجل است، ولی اجل، أجل متعدد باز هم مانعی ندارد.
حدیث بیستم ـ «وَ عَنْهُ عَنِ اَلْحَسَنِ عَنْ زُرْعَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ اَلسَّلَمِ وَ هُوَ اَلسَّلَفُ فِي اَلْحَرِيرِ وَ اَلْمَتَاعِ اَلَّذِي يُصْنَعُ فِي اَلْبَلَدِ اَلَّذِي أَنْتَ فِيهِ قَالَ: نَعَمْ إِذَا كَانَ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ» باز در بیان حضرت تأکید بر أجل معلوم است. «وَ سَأَلْتُهُ عَنِ اَلسَّلَمِ فِي اَلْحَيَوَانِ إِذَا وَصَفْتَهُ إِلَى أَجَلٍ وَ عَنِ اَلسَّلَفِ فِي اَلطَّعَامِ كَيْلاً مَعْلُوماً إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ فَقَالَ: لاَ بَأْسَ بِهِ» چندبار بر اجل معلوم تأکید شد.
حدیث بیست و یک ـ «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي وَلاَّدٍ اَلْحَنَّاطِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنِ اَلرَّجُلِ تَكُونُ لَهُ اَلْغَنَمُ يَحْلُبُهَا لَهَا أَلْبَانٌ كَثِيرَةٌ فِي كُلِّ يَوْمٍ» اینهم سؤال از گوسفندانی است که برای دوشیدن به کار گرفته میشوند، منتها آنچه که سلف معامله میشود معاملهی شیر است. میگوید: «أَلْبَانٌ كَثِيرَةٌ فِي كُلِّ يَوْمٍ» مقدار زیادی شیر روزانه از آنها دوشیده میشود. «مَا تَقُولُ فِي شِرَاءِ اَلْخَمْسِمِائَةِ رِطْلٍ بِكَذَا وَ كَذَا دِرْهَماً يَأْخُذُ فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْهُ أَرْطَالاً حَتَّى يَسْتَوْفِيَ مَا يَشْتَرِي قَالَ لاَ بَأْسَ بِهَذَا وَ نَحْوِهِ» پس این نوع هم مانعی ندارد که مبیع طی روزهای متعددی پیاپی تسلیم شود.
«وَ رَوَاهُ اَلْكُلَيْنِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اِبْنِ مَحْبُوبٍ: مِثْلَهُ إِلاَّ أَنَّهُ قَالَ: اَلْخَمْسِمِائَةِ رِطْلٍ أَوْ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ اَلْمِائَةَ رِطْلٍ» پانصد رطل یا بیشتر یعنی ششصد رطل، هفتصد رطل و امثال اینها.
روایت بیست و دو ـ «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ» سند سند معتبر، «قَالَ: سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ بَاعَ بَيْعاً لَيْسَ عِنْدَهُ إِلَى أَجَلٍ وَ ضَمِنَ اَلْبَيْعَ».
این کلمهی «بَاعَ بَيْعاً لَيْسَ عِنْدَهُ» به نظر میرسد ناظر به جملهای از رسول گرامی اسلام است که فرمود: «لا تَبِع مَا لَیسَ عِندَک» و اهل سنت مکرر دیدهام که روی این حدیث تأکید کردهاند. و حالا غیر از سلم که استثنا میکنند بقیهی معاملاتی که روی جنسی که هنوز طرف تحویل نگرفته صورت میگیرد مناقشه میکنند و خدشه میکنند. گویا اینجا کسیکه دارد سؤال میکند ناظر به این معنا هست، گاهی توجه به معاریض کلام گفته میشود، یعنی ناظر به این معنا سؤال دارد صورت میگیرد که «بَاعَ بَيْعاً لَيْسَ عِنْدَهُ إِلَى أَجَلٍ وَ ضَمِنَ اَلْبَيْعَ» این ناظر به این هم هست که یک کسی کارش تولید مثلاً گندم نیست و بیع سلم گندم میکند. گوسفند تولید نمیکند، تاجر گوسفند نیست و دارد به صورت سلم گوسفند میفروشد.
دانشپژوه: یعنی دلال است؟
استاد: مانعی ندارد، دلال است.
دانشپژوه: نیاز به نقدینگی دارد.
استاد: الان نیاز به نقدینگی دارد، در تاریخ تحویل قدرت دارد که تحویل دهد. مهم این است که در تاریخ تحویل بتواند تحویل بدهد.
پس لازم نیست تولیدکننده معاملهی سلم کند، لازم نیست تاجری که تجارت این کار را ندارد نسبت به این محصول معاملهی سلم کند. نه، هرکسی میتواند این کار را بکند. این دست را در معاملات سلف باز میکند.
پس « سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ بَاعَ بَيْعاً لَيْسَ عِنْدَهُ إِلَى أَجَلٍ وَ ضَمِنَ اَلْبَيْعَ» بیع را تضمین کرده. «قَالَ لاَ بَأْسَ بِهِ»
«وَ رَوَاهُ اَلشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى: مِثْلَهُ»
دانشپژوه: ضمن البیع در این روایت مراد چیست؟
استاد: یعنی به ضمان گرفته، این بیع را تعهد کرده است، یعنی معامله تعهدی است.
دانشپژوه: من وقتی معامله میکنم تعهد میکنم این ضمن البیع برای چیست؟
استاد: شاید تأکید باشد.
دانشپژوه: از کلمهی ضمن البیع ظاهرا مبیع مراد است چون قبل از آن فرمود باع بیعا.
استاد: باع بیعا یعنی باع مبیعا. خیلی خب ضمن البیع مانعی ندارد. منتها این ضمان ما لیس عنده است. عنایت بفرمایید. مناقشهی شما چیست؟
دانشپژوه: بیع ما لیس عنده میشود.
استاد: باشد، مگر معاملهی سلف غیر از این است. معاملهی سلف ما لیس عنده است. تعجب نکنید.
اصلاً بفرمایید بیع کلی فی الذمه یعنی چه؟ لیس عنده، کلی فی الذمه است. پس هم کلی فی الذمه، لیس عنده، هم موضوع سلف لیس عنده. مانعی ندارد، لا بأس به.
«وَ رَوَاهُ اَلشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى: مِثْلَهُ»
روایت بیست و چهارم ـ «و عنه عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ عليهالسلام عَنِ الرَّجُلِ: أَيَصْلُحُ لَهُ أَنْ يُسْلِمَ فِي الطَّعَامِ عِنْدَ رَجُلٍ لَيْسَ عِنْدَهُ زَرْعٌ وَ لَا طَعَامٌ وَ لَا حَيَوَانٌ إِلاَّ أَنَّهُ إِذَا جَاءَ الْأَجَلُ اشْتَرَاهُ» از همان مقوله، مردی معاملهی سلف میکند نه خودش اهل زراعت است، نه گندم تولید میکند، نه حیوان در اختیار دارد، «إِلاَّ أَنَّهُ إِذَا جَاءَ اَلْأَجَلُ اِشْتَرَاهُ وَ أَوْفَاهُ» وقتیکه سررسید رسید میخرد و وفا میکند، تحویل میدهد. حالا انشاءالله آن تعجب از بین رفت.
همان معنا است «قَالَ إِذَا ضَمِنَهُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَلاَ بَأْسَ به» وقتی برعهده گرفته که در مدت معین تحویل بدهد فلا بأس به. «قَالَ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ إِنْ وفَّانِي بَعْضاً وَ أعجزَ بَعْضاً» بخشی از موضوع سلم را تحویل داد و از تحویل بخشی ناتوان بود «أ یصلح» در نسخه بدل دارد «أَ يَجُوزُ ذَلِكَ». «أَنْ آخُذَ بِالْبَاقِي رَأْسَ مَالِی» من میتوانم اصل مال خودم را از او در مورد ما به التفاوت بگیرم؟ «قَالَ نَعَمْ مَا أَحْسَنَ ذَلِكَ» چقدر خوب است که شما نسبت به ما به التفاوت اصل مالت را بگیری.
«وَ رَوَاهُ اَلصَّدوق بِإِسْنَادِهِ عَنْ النضر عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ سِنَانٍ نحوه.»
«وَ رَوَاهُ الشّیخ بِإسناده عَن حُسین بن سَعید عَن النَّضر بْن سُوید وَ بإسناده عَن علی بن ابراهیم: مِثْلَهُ»
حدیث بیست و پنجم ـ «وَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَبِي مَخْلَدٍ اَلسَّرَّاجِ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَدَخَلَ مُعَتِّبٌ،» معتب پیشکار حضرت بوده. «فَقَالَ بِالْبَابِ رَجُلاَنِ» دو نفر دم در هستند. «فَقَالَ أَدْخِلْهُمَا فَدَخَلاَ. فَقَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي رَجُلٌ قَصَّابٌ وَ إِنِّي أَبِيعُ اَلْمُسُوكَ» مسوک پوست بز را میگویند. «إِنِّي أَبِيعُ اَلْمُسُوكَ قَبْلَ أَنْ يُذْبَحَ اَلْغَنَمُ» قبل از این که گوسفند ذبح شود پوستش را میفروشیم. «قَالَ لَيْسَ بِهِ بَأْسٌ وَ لَكِنِ اُنْسُبْهَا غَنَمَ أَرْضِ كَذَا وَ كَذَا» ولی تعیین کن، نسبت بده که گوسفند فلان سرزمین است، چون ناظر به کیفیت آن حیوان است، ای بسا کیفیت و کمیت. پوستش را میفروشی، منتها بگو گوسفند کجا.
این را «مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ: مِثْلَهُ»
دانشپژوه: جزو شروط این بود که در معاملهی سلف باید توصیفات مبیع مشخص و مضبوط باشد، آنجایی که یک نفر میخواهد به واسطه این سلف را انجام دهد خب چطوری میخواهد این توصیفات را دقیق به خریدار ارائه کند؟
استاد: با همان توصیفات باید تحویل دهد. توصیف که مانع ندارد.
دانشپژوه: وقتی نزدش نیست.
استاد: با اینکه نیست، مثل آنچه که توصیف میکند در بازار پیدا میشود، بنابراین مانعی ندارد. باید مطابق با آنچه توصیف کرده تحویل بدهد.
حدیث بیست و ششم ـ «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ اَلْحَجَّاجِ جَمِيعاً عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فِي حَدِيثٍ قَالَ: لاَ بَأْسَ بِأَنْ تَشْتَرِيَ اَلطَّعَامَ وَ لَيْسَ هُوَ عِنْدَ صَاحِبِهِ حَالاًّ وَ إِلَى أَجَلٍ» اکنون در نزد صاحبش نیست، معامله إلی أجل هست. «فَقَالَ لاَ يُسَمِّي لَهُ أَجَلاً إِلاَّ أَنْ يَكُونَ بَيْعاً لاَ يُوجَدُ مِثْلَ اَلْبِطِّيخِ وَ اَلْعِنَبِ وَ شِبْهِهِ فِي غَيْرِ زَمَانِهِ» فرمود: أجل اعلام نکند مگر اینکه معاملهای باشد، بیعاً به قول ایشان مبیعا است، مگر اینکه مبیع باشد که لایوجد الان نیست. مِثْلَ اَلْبِطِّيخِ هنداونه باشد انگور باشد و امثال اینها باشد، «فِي غَيْرِ زَمَانِهِ فَلاَ يَنْبَغِي شِرَاءُ ذَلِكَ حَالاًّ» نمیشود این را حالا خرید، نقد خرید، یعنی تحویل الان صورت بگیرد، آن را سلم کن.
ظاهر روایت این است که میخواهد بفرماید اگر موضوع معاملهی سلم اکنون موجود است و در بازار وجود دارد و قابل تحویل است سلم فروخته نمیشود. ظاهر روایت نهی از این است. حالا ممکن است این نهی، نهی تنزیهی باشد. چون جای دیگری بر این معنا تأکید نشد. در واقع این نکته هم هست؛ علت سؤال از سلف و سلم عموماً این بوده که میخواهد آیندهنگری کند، آیندهنگری هم وقتی معنا دارد که جنس موجود نیست.
دانشپژوه: یک گوسفندداری هست که گوسفندانش موجود هست.
استاد: خب چرا سلف میفروشد؟
دانشپژوه: میخواهد متولد که شدند بزرگ که کرد بفروشد.
استاد: خیلی خب پس آن وقت میرسد. آن وقت سنی میشود که میخواهد بفروشد.
دانشپژوه: کلی میفروشد. ممکن است در آن تاریخ متولد نشوند از جای دیگر پیدا کند بدهد. آنچه که موجود است بدهد، چه اشکالی دارد؟ ایران خودرو الان در پارکینگش خودرو دارد پیش فروش هم میکند.
استاد: اصلاً همین ایران خودرو پیشفروش مال وقتی هست که تولید موجود ندارد، در انبار ندارد. آنچه که در انبار دارد قبلاً وعده کرده. میخواهد تأمین مالی کند.
دانشپژوه: میخواهد در بازار نقد بفروشد آنچه که دارد به کسی هم قولش نداده میخواهد در بازار نقد بفروشد.
استاد: شرعاً منعی ندارد. ولی عرفاً عقلاً جایی معاملهی سلف میآورند که موضوع سلف الان موجود نیست. برای همین هم روایات ناظر به این است میگوید لیس عنده، دقت فرمودید؟ غلبه با این است.
من همین روایت را میبینم که حضرت میگوید: «لاَ بَأْسَ بِأَنْ تَشْتَرِيَ اَلطَّعَامَ وَ لَيْسَ هُوَ عِنْدَ صَاحِبِهِ حَالاًّ وَ إِلَى أَجَلٍ فَقَالَ لاَ يُسَمِّي لَهُ أَجَلاً إِلاَّ أَنْ يَكُونَ بَيْعاً لاَ يُوجَدُ» ظاهر این نهی است. لا یسمی له أجلا پس زمان نگذارد، زمان آینده اعلام نکند مگر اینکه مبیعی باشد که الان موجود نیست. مِثْلَ اَلْبِطِّيخِ بعداً تولید میشود، وَ اَلْعِنَبِ بعدا تولید میشود.
دانشپژوه: نمیگوید معاملهای نکنید که در آن تاریخی که ...
استاد: «إِلاَّ أَنْ يَكُونَ بَيْعاً لاَ يُوجَدُ»
دانشپژوه: شاید حضرت میخواهد بفرماید واجب نیست، نه اینکه حرام است. واجب نیست.
استاد: چگونه توجیه میکنید؟ نهی میکند، « لاَ يُسَمِّي لَهُ أَجَلاً» زمان اعلام نکند، «إِلاَّ أَنْ يَكُونَ بَيْعاً لاَ يُوجَدُ» یعنی إلا أن یکون مبیعا لا یوجد حالّاً، الان نیست.
دانشپژوه: یعنی به او بگوییم واجب نیست مگر اینکه یافت نشود؟
استاد: واجب نیست؟
دانشپژوه: ذکر اجل لازم نیست مگر در جایی که یافت نشود.
استاد: نه، ظاهرش این است که دارد نهی از سلف میکند. نهی از سلف است در شرایطی که موضوع سلف موجود است.
دانشپژوه: ابتدای روایت حضرت میفرماید میتواند حالا بفروشد «لاَ بَأْسَ بِأَنْ تَشْتَرِيَ اَلطَّعَامَ وَ لَيْسَ هُوَ عِنْدَ صَاحِبِهِ حَالاًّ وَ إِلَى أَجَلٍ» یعنی این حالا و إلی أجل را قید تشتری میگیرد. هردو جایز است.
استاد: چطور؟ «لاَ بَأْسَ بِأَنْ تَشْتَرِيَ اَلطَّعَامَ وَ لَيْسَ هُوَ عِنْدَ صَاحِبِهِ حَالاًّ» طعام میخری، گندم میخری، مانعی ندارد گندم را بخری، و آن طرف معامله اکنون گندم در اختیار ندارد، وَ إِلَى أَجَلٍ معامله به صورت إلی أجل است، معامله به صورت سلف است. نهی هردو را میخواهد تجویز کند.
دانشپژوه: یعنی الان نزد او نیست، الان پیش او نیست اما تا دو ساعت دیگر میتواند تهیه کند.
استاد: نه، مراد این نیست که تا دو ساعت دیگر میتواند تهیه کند، إلی أجل. دوساعت که مبنا نیست، دوساعت در عرف حال است. نه، ظاهر روایت نهی از سلف است در صورتی که موضوع معاملهی سلف بالفعل موجود باشد. منتها با وجود اطلاقات این را علی القاعده باید حمل بر کراهت کرد. ظاهر روایت نهی است «لاَ يُسَمِّي لَهُ أَجَلاً» یعنی معامله را به صورت سلف نفروشد «إِلاَّ أَنْ يَكُونَ بَيْعاً لاَ يُوجَدُ» مگر اینکه مبیع مبیع موجودی نباشد. «مِثْلَ اَلْبِطِّيخِ وَ اَلْعِنَبِ وَ شِبْهِهِ فِي غَيْرِ زَمَانِهِ فِي غَيْرِ زَمَانِهِ». تأکید مجدد «فَلاَ يَنْبَغِي شِرَاءُ ذَلِكَ حَالاًّ» چیزی که اکنون موجود نیست، سزاوار نیست الان خریداری شود.
دانشپژوه: خود همین قرینه بر این است که لایسمی اینجا یعنی واجب نیست. واجب نیست عدد ذکر شود مگر چیزی باشد که فعلاً اصلا نیست.
استاد: لا یسمی نهی از اعلام زمان نیست؟
دانشپژوه: قرینه داریم «فَلاَ يَنْبَغِي شِرَاءُ ذَلِكَ حَالاًّ» این خودش قرینه بر این است چیزی که فعلاً رشد نمیکند، خربزهای که تابستان رشد میکند الان شما نمیتوانید حالا بفروشید، حتماً باید عدد داشته باشد. خربزه و هندوانه که مال تابستان است زمستان میفروشد.
استاد: فرمایش شما برای بنده مفهوم نیست. دوستان اگر میفهمند برای ما توضیح بدهند شاید با بیان دیگری بفهمیم. ظاهر این روایت نهی است.
دانشپژوه: یک بار دیگر متن روایت را بخوانید.
استاد: مجدداً «قَالَ: لاَ بَأْسَ بِأَنْ تَشْتَرِيَ» این بدواً از ناحیهی امام است، «قَالَ: لاَ بَأْسَ بِأَنْ تَشْتَرِيَ اَلطَّعَامَ وَ لَيْسَ هُوَ عِنْدَ صَاحِبِهِ حَالاًّ»
دانشپژوه: اگر حالا را قید آن تشتری بگیریم معنا واضحتر است. حالا و إلی إجل یعنی اشتراء به صورت حال جایز است، با اجل هم جایز است. حالا و إلی أجل قید أن تشتری بگیریم.
استاد: «لاَ بَأْسَ بِأَنْ تَشْتَرِيَ اَلطَّعَامَ وَ لَيْسَ هُوَ عِنْدَ صَاحِبِهِ حَالاًّ» نه این حالا قید لیس هو عند صاحبه است، نه قید تشتری. نمیخواهد بفرماید لا تشتری حالا. آن تشتری مطلق است. حالا قید لیس هو عند صاحبه است. در واقع عند که ظرف است، مظروفش حال است.
دانشپژوه: اگر اینطور باشد یعنی نه فعلاً دارد نه إلی أجل، لیس عنده. لا حالا و لا إلی أجل.
استاد: نه، لا إلی أجل ندارد.
دانشپژوه دیگر: و إلی أجل را قید لا بأس میگیرد.
استاد: آره. لا بأس أن تشتری إلی أجل، آفرین.
دانشپژوه: معطوف و معطوف علیه داریم. معطوف قید تشتری باشد، معطوف علیه آن قید لیس هو عند صاحبه باشد.
استاد: ببینید حالا الان قید چیست؟ حالا قید عند صاحبه است.
دانشپژوه: إلی أجل هم باید همان باشد. چون معطوف و معطوف علیه باید یک حکم داشته باشند. إلی اجل عطف به حالا است. یا دوتا قید لیس هو عند صاحبه باشد، یا دوتا قید أن تشتری باشد.
استاد: این معنای تازهای به ذهن من زد. آن معنای تازه این است که لیس هو عند صاحبه إلی أجل، در نزد صاحبش تا آن مدت هم نیست. تا آن مدت هم نیست ولی در آن مدت میتواند بخرد، مانعی ندارد. واو عاطفه شاید این فایده را داشت که حالا نیست تا أجل هم نیست، تا یک زمانی هم نیست، إلی أجل، اجلی که تعیین کرده.
دانشپژوه: تا آن وقت امکان تحویل ندارد.
استاد: تا آن وقت هم امکان تحویل ندارد، مانعی ندارد.
دانشپژوه: ادامهی روایت دیگر نمیسازد؟
استاد: ادامهی روایت میگوید: «وَ إِلَى أَجَلٍ فَقَالَ لاَ يُسَمِّي لَهُ أَجَلاً» میخواهد بگوید تعیین أجل نکند به عبارت دیگر به صورت سلف نفروشد، «إلّا أَنْ يَكُونَ بَيْعاً (یعنی مبیعاً) لاَ يُوجَدُ» یعنی لا یوجد فعلاً.
دانشپژوه: در فقرهی اول میگوید «لاَ بَأْسَ بِأَنْ تَشْتَرِيَ» که حالا «لَيْسَ هُوَ عِنْدَ صَاحِبِهِ حَالاًّ و إلی أجل»، فقرهی بعدی میگوید «لاَ يُسَمِّي لَهُ أَجَلاً» باز أجل نداد، فقرهی قبل میگوید با اجل مشکل ندارد، در فقرهی بعدی میگوید اجل باید معین باشد. فقرهی قبلی میگفت تا إلی أجل لا بأس مانعی ندارد.
استاد: اینجا حضرت میفرماید: «لاَ يُسَمِّي لَهُ أَجَلاً» یعنی به صورت سلف نفروشد. مراد این است یعنی معامله را به صورت سلف نفروشد «لاَ يُسَمِّي لَهُ أَجَلاً»
دانشپژوه: شما إلی أجل را به تفسیر اول معنا کنید، چه به تفسیر دوم معنا کنید معنایش بیع سلف میشود. درست است؟ چه إلی أجل نداشته باشد، چه إلی اجل بی نهایت باشد، در هر صورت بیع سلف میشود؛ پس طبق تفسیر شما فقرهی اول روایت میشود لا بأس ببیع السلف، فقرهی دوم باز میگوید یجوز بیع سلف اگر میخواهی سلف کنی مثلاً این کار را انجام بده. باز فقرهی اول و دوم با هم تناقض دارد.
استاد: تناقضش در چیست؟
دانشپژوه: تناقض در این است که فقره اول «حَالاًّ وَ إِلَى أَجَلٍ» دارد میگوید شما تا مدت مشخص لا بأس بأن تشتری، بعد فقره دوم میگوید «لاَ يُسَمِّي لَهُ أَجَلاً» بیع أجل نکن. فقرهی اول میگوید بیع اجل بکن، فقرهی دوم میگوید بیع اجل نکن.
دانشپژوه دیگر: به نظر میرسد فقرهی دوم با فقرهی اول تناقض ندارد. به نظر میرسد فقرهی دوم میخواهد بگوید اگر میخواهی یک کالایی بخری یا الان وجود دارد یا وجود ندارد، اگر وجود دارد باید حال بخری نمیتوانی سلف بخری. یعنی میگوید یا کالا هست یا نیست؛ اگر کالا هست باید حال بخری، حق خرید سلف نداری، اگر موجود نیست نمیتوانی حال بخری، حتماً باید سلف بخری. به نظر میرسد امام این دو حالت را میخواهد بیان بفرمایند.
دانشپژوه: اشکال ندارد، شما میگویید فقرهی دوم دارد جواز بیع سلف را میگوید.
دانشپژوه: جواز بیع سلف در مورد کالایی که موجود نیست و عدم جواز بیع سلف در مورد کالایی که الان موجود هست، میخواهد هردو بخش را بگوید. با این بیان تناقضی با صدر روایت ندارد. نمیدانم حالا استاد عرض بنده را درست میدانند یا نه؟
استاد: به نظرم میآید که جملهی اول میخواهد بگوید مانعی ندارد که شما معاملهی سلف نسبت به کالایی که موجود نیست انجام دهید، و کالایی که تا آن زمان هم که تعیین شده نزد صاحبش موجود نباشد؛ چون عند صاحبه دارد، موجود نیست. نه الان موجود است، نه تا آن وقت موجود میشود. یعنی کارش این نیست، تولیدش این نیست، تجارتش این نیست. البته بیان آقای هاشمی به ما کمک کرد؛ جملهی اول تصورم این بود که این عبارت سائل است، بعد دیدم که ظاهراً بیان خود حضرت است که لا بأس هم شروع میشود. پس حضرت میفرماید مانعی ندارد، معاملهی سلف انجام بدهید با کالایی که اکنون نزدش موجود نیست و تا زمان سررسید هم نزد صاحبش نخواهد بود. این فهم دقیقتر و درستتری شد؛ این جملهی اول.
جملهی دوم میخواهد بگوید که به صورت سلف نفروشند مگر اینکه مبیع مبیعی باشد که اکنون موجود نیست بعداً موجود میشود. «لا یسمی له أجلا» یعنی لا یسلم، به صورت سلم نفروشد، «إلّا أَنْ يَكُونَ بَيْعاً لاَ يُوجَدُ» مگر اینکه مبیعی باشد که موجود نباشد «مِثْلَ اَلْبِطِّيخِ وَ اَلْعِنَبِ وَ شِبْهِهِ فِي غَيْرِ زَمَانِهِ» اینها در غیر زمانش موجود نیست، بعداً پیدا میشود. «فَلاَ يَنْبَغِي شِرَاءُ ذَلِكَ حَالاًّ» این یک طوری هست که الان نمیشود خرید، چون الان نمیشود خرید، سلف خریداری میشود.
دانشپژوه: این روایت هم با آن روایتی که أجل (۱:۱۳:۰۱ ؟؟؟) تعارض دارد. «إلّا أَنْ يَكُونَ بَيْعاً لاَ يُوجَدُ مِثْلَ اَلْبِطِّيخِ وَ اَلْعِنَبِ وَ شِبْهِهِ فِي غَيْرِ زَمَانِهِ»
استاد: نه، آن میگوید اجل باید اجل معلوم باشد، نه اجل کشدار. اگر کسی هندوانه میفروشد باید برای وقتی بفروشد که پیشبینی روشن و قطعی از تولید آن داشته باشد. از وجودش پیشبینی روشنی داشته باشد، معلوم باشد که فصل هندوانه چه موقع است. باید یک کاری کند که این را به صورت بیّن زمان به دست آمدن هندوانه یا انگور مشخص باشد، برای آنوقت بفروشد. نه با آن تناقضی ندارد.
دانشپژوه: راجع به مسکن ملی الان وضعیتش مشخص نیست فیشها خرید و فروش میشود، یکسری هم میگویند دارای اشکالاتی هم هست، امکان هست یک مقدار توضیح بفرمایید.
استاد: معاملهی سلف قبل از سررسید ممنوع است. ولی بعد از سررسید قبل از تحویل مانعی ندارد. البته یک تدبیری در بازار سرمایه شده، آن سلف موازی است حالا به این خواهیم رسید. این در بحثی است که مربوط به اوراق سلف است انشاءالله به این خواهیم رسید.
دانشپژوه: معاملهی سلف است یا حق امتیاز است؟
استاد: نه معاملهی سلف است، مانعی هم ندارد. قرارداد قرارداد سلف است.
خب از این حدیث عبور کنیم.
حدیث بیست و هشتم ـ «و عنه عن جعفر عن داود بن سرحان عن أبی عبدالله علیه السلام فی رَجُلٍ بَاعَ بَيْعاً لَيْسَ عِنْدَهُ إِلَى أَجَلٍ وَ ضَمِنَ الْبَيْعَ، قَالَ: لَا بَأْسَ به»
حدیث بیست و نهم ـ «محمد بن یعقوب عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ»، یعنی یک سند دیگر، تا ایجا تا احمد بن محمد پیش رفت، مجدداً به راوی اول برگشت؛ «محمد بن یعقوب عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنِ الْحَلَبِيِّ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيهِ السَّلامُ) عَنِ الرَّجُلِ يسْلمُ فِي وَصْفِ أَسْنَانٍ مَعْلُومَةٍ وَ لَوْنٍ مَعْلُومٍ» هم دندانها مشخص هم رنگ مشخص، یک توصیف دقیقتر، بیشتر.
«ثُمَّ يُعْطَی دُونَ شَرْطِهِ أَوْ فَوْقَهُ» این یک مسئلهی تازهای است. آنچه که در سررسید تحویل میدهد موقعیت پایینتری دارد، یا نه موقعیت بالاتری دارد. این یکی از بحثهایی هست که ما امروز در بازار سرمایه داریم؛ پسته میفروشد، بعد پستهای با توصیف قبلاً مشخص شده، حالا موقع تحویل آن پسته با آن نوع نیست. پستهای با یک شرایطی متفاوت فروتر یا فراتر است. «فَقَالَ إِذَا كَانَ عَنْ طِيبَةِ نَفْسٍ مِنْكَ وَ مِنْهُ فَلَا بَأْسَ» اگر با طیبخاطر دو طرف است مانعی ندارد. این معنایش اولاً بیع مردد نیست. چون بیع در زمانی که انجام شده با توصیف است، توصیف هم توصیف روشن و دقیقی بوده. منتها الان زمان تحویل است. در زمان تحویل میگوید اینکه توصیف کرده بودیم آن نیست، یک مقدار شرایط پایینتری دارد یا شرایط بالاتری دارد. حضرت میفرماید: «إِذَا كَانَ عَنْ طِيبَةِ نَفْسٍ مِنْكَ وَ مِنْهُ فَلَا بَأْسَ»
به همین مضمون چندتا روایت دیگر هم داریم. من رها کردم، دوستان مراجعه کنند، چون تکرار است.
دانشپژوه: در بازار سرمایه چه کار میکنند؟
استاد: آنجا هم همین کار را کردیم. گفتیم با توافق طرفین مانعی ندارد.
دانشپژوه: قبول نکرد چه؟
استاد: اگر قبول نکرد باید اصل سرمایه را پرداخت کند.
دانشپژوه: در بازار تأثیر ندارد.
استاد: اگر در بازار هست باید بدهد. فرض بر این است که موجود باشد. اگر بگوید من ندارم، تو نداری در بازار باشد برو بخر.
دانشپژوه: کیفیتش بالا باشد چه؟
استاد: کیفیتش بالا باشد که مانعی ندارد، چه بهتر.
دانشپژوه: میتواند بگوید یک چیزی اضافهتر به من بده؟
استاد: اگر آن هم از باب تراضی باشد مانعی ندارد.
دانشپژوه: تراضی نباشد چه؟
استاد: تراضی نباشد که هیچ، حق ندارد به او تحمیل کند.
حدیث سیام ـ «محمَّد بن یعقوب عن عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ يسْلمُ فِي الْغَنَمِ ثُنْيَانٍ وَ جُذْعَانٍ وَ غَيْرِ ذَلِكَ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى قالَ لَا بَأْسَ إِنْ لَمْ يَقْدِرِ الَّذِي عَلَيْهِ الْغَنَمُ عَلَى جَمِيعِ مَا عَلَيْهِ أَنْ يَأْخُذَ صَاحِبُ الْغَنَمِ نِصْفَهَا أَوْ ثُلُثَهَا أَوْ ثُلُثَيْهَا وَ يَأْخُذُوا رَأْسَ مَالِ مَا بَقِيَ مِنَ الْغَنَمِ دَرَاهِمَ» پس بیان حضرت این است که اگر در مورد گوسفند گوسفندهای ششماهه و یکساله، دوساله، دوسال و نیمه، به صورت سلم معامله کرده، ولی قدرت ندارد که همه را تحویل بدهد، خب نصفش را بگیرد، ثلث آن را بگیرد، دو ثلث آن را بگیرد، آنچه که مقدور است. بقیه چه؟ «يَأْخُذ رَأْسَ مَالِ مَا بَقِيَ مِنَ الْغَنَمِ دَرَاهِمَ» مطابق با غنمهایی که تحویل نمیشود دراهم آن را بگیرد. ظهور در این دارد که همان دراهم قبلی را بگیرد. چون میگوید رأس مال ما بقی، رأس مال یعنی اصل مال. حالا اگر قیمت گوسفند بالاتر رفته نمیتواند بگوید قیمت امروز را به من بده. «وَ يَأْخُذ دُونَ شَرْطِهِمْ» مانعی ندارد، یعنی لا بأس یأخذ دون شرطهم «وَ لَا يَأْخُذُونَ فَوْقَ شَرْطِهِمْ» اجبارش نکند، تحمیلش نکند که فوق وصفی که کرده و شرطی که کرده از آنها مطالبه کند، و درخواست کند. «و الْأَكْسِيَةُ أَيْضاً مِثْلُ الْحِنْطَةِ وَ الشَّعِيرِ وَ الزَّعْفَرَانِ وَ الْغَنَمِ» نظیر این در مورد گندم و جو و زعفران و گوسفند همین است.
همین را مرحوم صدوق نقل کرده و مرحوم شیخ و ادامه دارد باز از سندهای دیگری که تکمیل میکند «و عنه عن أبیه عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع نحوه إلی قولِه مِن الغنم دراهم» یعنی بدل گوسفند دراهم دریافت کند.
حدیث سی و یکم ـ «و عنه (محمّد بن یحیی) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّه ع فِي الرَّجُلِ يسْلمُ الدَّرَاهِمَ فِي الطَّعَامِ إِلَى أَجَلٍ فَيَحِلُّ الطَّعَامُ» موقع تحویل گندم رسیده است. «فَيَقُولُ لَيْسَ عِنْدِي طَعَامٌ وَ لَكِنِ انْظُرْ مَا قِيمَتُهُ فَخُذْ مِنِّي ثَمَنَهُ» ببین در بازار قیمت گندم چقدر است، ثمن آن را بگیر. پس موقع تسلیم رسیده، ندارد. حضرت میفرماید که مانعی ندارد، «فَقَالَ لَا بَأْسَ بِذَلِكَ» مانعی ندارد.
ظاهراً ناظر به این است که سررسید رسیده، و معامله محقق شده، مسلم شده، جای فسخ معامله نیست. آن روایاتی که ناظر به این بود که بدل گوسفند دراهم اخذ کند، ناظر به فسخ نسبت به ما بقی است. این روایت ناظر به فسخ نیست، میگوید زمان تحویل گندم رسیده است، و طرف گندم ندارد بدهد، و او میگوید که بیا ببین بازار قیمت چند است، بیا من پولش را بدهم برو بخر، برو تحویل بگیر.
دانشپژوه: شاید روایت قبل غنم موجود نبود و الا تهیه میکرد. ولی اینجا هست دیگر نمیخواهد خودش بخرد میگوید میخواهی قیمتش را بدهم.
استاد: ببینید گمان نمیکنم بگوییم غنم موجود نبود، چون بالاخره غنم با گندم فرقی نمیکند. این نظر را یک کس دیگری دارد، آنجا این جمله نیامد. ما اگر بخواهیم بین این دو روایت جمع کنیم جمع باید به این شکل باشد که یکی ناظر به فسخ معامله و بازگشت به قبل است. وقتی معامله فسخ میشود فسخ من عند المعامله است، بنابراین چه چیزی طلب دارد؟ دراهمش را طلب دارد. ولی وقتیکه معامله فسخ نمیشود، فقط مشکل تحویل و تسلیم است، بایع میگوید. میگوید: ببین در بازار قیمت گندم چقدر است من به تو بدهم برو تحویل بگیر، حضرت فرمود: «لا بأس بذلک».
حدیث سی و دوم ـ «و عن علی (عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ) عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: فِي رَجُلٍ أَعْطَى رَجُلاً وَرِقاً فِي وَصِيفٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى» ورِق همان نقره است، درهم است. مردی دربارهی وصیف (آنچه که توصیف شده) درهم داده، «إلی أجلٍ مسمّی» زمان تعیین کرده. «فَقَالَ لَهُ صَاحِبُهُ لاَ نَجِدُ لَكَ وَصِيفاً» آنچه که توصیف کرده بودیم نمییابیم، یعنی در بازار نیست. «خُذْ مِنِّي قِيمَةَ وَصِيفِكَ اَلْيَوْمَ وَرِقاً» معادل قیمت امروز درهم بگیر. «قَالَ فَقَالَ لاَ يَأْخُذُ إِلاَّ وَصِيفَهُ أَوْ وَرِقَهُ اَلَّذِي أَعْطَاهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ لاَ يَزْدَادُ عَلَيْهِ شَيْئاً» امیرالمؤمنین سلام الله علیه پاسخ دادند که یا همانچه را که توصیف کرده بود بگیرد، یا درهمی را بگیرد که روز اول به او داده، بر آن چیزی اضافه نکند.
همین را هم شیخ نقل کرده با اسناد خودش از «حسین بن سعید عن یوسف بن عقیل عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ».
مرحوم صاحب وسائل فرموده: «أقول یمکن حمل هذا علی الإستحباب» ایشان اصل را بر این گرفته است که جایز است که از طرف درهم امروز را بگیرد، قیمت وصیف را امروز بگیرد. و اینکه حضرت فرموده نه، همان قیمت اول را که روز اول تعیین کرده بود بگیرد این ناظر بر استحباب است «و کراهة البیع قبل القبض» و اینکه بیع قبل القبض کراهت دارد. بگوییم این بیع قبل از قبض اگر بخواهد اتفاق بیافتد گرچه از نظر فقه شیعه بلا مانع است اما مکروه است، و از نظر فقه اهل سنت ممنوع است. «جمعاً بین الأحادیث» بعد هم می گوید: «و یمکن حمله علی حصول الفسخ» میشود بر حصول فسخ حمل کرد. خب این نظر مرحوم صاحب وسائل بود. ولی باید ببینیم در آخر چه کار کنیم؟
حدیث سی و سوم ـ «مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الحسین بإسناده عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ قَدْ سَمِعْتُهُ مِنْ عَلِيٍّ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَيْهِ رَجُلٌ لَهُ عَلَى رَجُلٍ تَمْرٌ أَوْ حِنْطَةٌ أَوْ شَعِيرٌ أَوْ قُطْنٌ فَلَمَّا تَقَاضَاهُ قَالَ خُذْ بِقِيمَةِ مَا لَكَ عِنْدِي دَرَاهِمَ» مردی برعهدهی فرد دیگری خرما، گندم، جو یا پنبه طلب دارد. وقتی مطالبه میکند میگوید به قیمت مالت در نزد من درهم را بگیر، من به تو دراهم بدهم. «أ يَجُوزُ لَهُ ذَلِكَ أَمْ لَا فَكَتَبَ يَجُوزُ ذَلِكَ عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ» در صورتی که طرفین رضایت دارند بلا مانع است. این روایت نص در جواز گرفتن دراهم به قیمت روز است. اول تقاضای کالا کرده، بعد میگوید به قیمتش دراهم را بگیر «خُذْ بِقِيمَةِ مَا لَكَ عِنْدِي دَرَاهِمَأَ» درهم بگیر، قیمتش درهم بگیر.
دانشپژوه: در واقع فسخ نکرده.
استاد: نه، فسخ نیست. اگر فسخ کرده بود به اول برمیگشت. فسخ نکرده منتها میگوید الان حالا نگفته من ندارم، لابد از روی نداشتن است که میگوید «خُذْ بِقِيمَةِ مَا لَكَ عِنْدِي دَرَاهِمَ أَ يَجُوزُ لَهُ ذَلِكَ أَمْ لَا» حضرت فرمود: «يَجُوزُ ذَلِكَ عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ».
همان حدیث را «وَ عَنه عن علی بن محمد قال کتبتُ إِلیه فذکر مثله»
دانشپژوه: این اصرار دارد، یعنی ممکن است بتواند به راحتی در بازار تهیه کند تحویل بدهد، ولی...
استاد: بله، شامل آن هم میشود اشکالی ندارد.
دانشپژوه: شاید اصلاً قرض داده؟
استاد: نه، چرا تفسیر به قرض شود؟
دانشپژوه: این له علی رجل برعهدهاش بوده.
استاد: له علی رجل چه چیزی؟ تمرٌ.
دانشپژوه: من تمر قرض دادم، لزوما این طور نیست که حتماً معاملهی سلفی وجود داشته باشد.
استاد: البته اینهم اطلاق دارد. میتواند ناشی از سلف باشد، میتواند ناشی از قرض باشد. «رَجُلٌ لَهُ عَلَى رَجُلٍ تَمْرٌ أَوْ حِنْطَةٌ أَوْ شَعِيرٌ أَوْ قُطْنٌ فَلَمَّا تَقَاضَاهُ»
دانشپژوه: بعضی قرض در کالا را اشکال میدانند.
استاد: قرض کالا اگر مثلی باشد اشکالی ندارد. نه، در کالای مثلی همهی فقها بالاتفاق قائل به جواز قرض مال مثلی هستند. این را عنایت بفرمایید این دیگر متفق إلیه است. مگر اینکه مال مثلی نباشد. قرض تملیک مال بعوض مقدر است.
روایت سی و چهارم ـ «و بإسناده عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى و عَنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ أَسْلَفَ فِي شَيْءٍ يُسْلِفُ النَّاسُ فِيهِ مِنَ الثِّمَارِ» از ثمرات به صورت سلف داده. «فَذَهَبَ زمانُهَا» در نسخه بدل ثمارها آمده. «وَ لَمْ يَسْتَوْفِ سَلَفَهُ» زمان گذشت، سررسید رسیده، سلف خودش را استیفا نکرده. «قَالَ: فَلْيَأْخُذْ رَأْسَ مَالِهِ أَوْ لِيُنْظِرْهُ» یا اصل مالش را بگیرد، یا به او مهلت بدهد. یک بار دیگر، یک دور دیگر، یک زمان دیگر.
«و رواه الصدوق بإسناده عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ...»
دانشپژوه: تخلف کرده نکرده، نتوانسته تحویل بدهد.
استاد: بحث تخلف نیست. اطلاق دارد.
دانشپژوه: فصلش گذشته نتوانسته، نداده.
استاد: ذهب زمانُها یعنی آن مدتی را که تعیین کرده بودند تمام شد.
دانشپژوه: فصل آن میوه گذشته.
استاد: نه، معنای آن این نیست. اگر ذهب ثمارها (نسخه بدل) باشد شاید این معنا درست باشد. اگر زمانها اصل نسخه است باشد میگوید میوههایی را به صورت سلف داده همانی که مردم به سلف میگذارند. ذهب زمانها، یعنی مدت تمام شده، سر مدت رسیده. «وَ لَمْ يَسْتَوْفِ سَلَفَهُ» اطلاق هم دارد که اگر پیدا نکرده، نتوانسته تحویل بدهد.
دانشپژوه: اگر فصل آن میوه هنوز هست دیگر معنا ندارد که حضرت بفرماید یا رأس المال را بگیر یا مهلت بده. مهلت چه چیزی را بدهد؟ اگر هست تهیه کند تحویل بدهد. معلوم است که اصلاً فصل آن میوه گذشته است.
استاد: ای بسا بله ممکن است.
دانشپژوه: تهیه کردن زمانبر هست.
استاد: نه، نکتهی کلیدی این است که اگر فرض هم کنیم که زمانش گذشته، حضرت نمیگوید به قیمت امروز بتواند پولش را بگیرد. میگوید رأس المالش را بگیرد، یا مهلت بدهد مجدداً این میوه به بازار بیاید.
دانشپژوه: خب این روایت با روایت قبل تناقض ندارد؟
استاد: حتماً دارد. بله، با هم ناسازگاری دارند.
روایت سی و پنجم ـ «و عَنْهُ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَنِ اشْتَرَى طَعَاماً أَوْ عَلَفاً إِلَى أَجَلٍ فَلَمْ يَجِدْ صَاحِبُهُ وَ لَيْسَ شَرْطُهُ إِلَّا الْوَرِقَ» صاحبش آن طعام یا علف را نتوانست تحویل بدهد، پیدا نکرد. «وَ لَيْسَ شَرْطُهُ إِلَّا الْوَرِقَ» و شرطش هم جز این نیست که اگر نتوانست بدهد باید درهم بدهد. «فَإِنْ قَالَ خُذْ مِنِّي بِسِعْرِ الْيَوْمِ وَرِقاً ...» و اگر اینطور گفت که به نرخ امروز درهم از من بگیر. «فَلَا يَأْخُذُ إِلَّا شَرْطَهُ» این حق ندارد بگیرد مگر آنچه را که شرط شده بود. «... فَلَا يَأْخُذُ إِلَّا رَأْسَ مَالِهِ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ» این استناد به آیه حکایت از این میکند که هرچه ما به التفاوت باشد ظلم است.
دانشپژوه: ربوی است.
استاد: حالا نمیخواهد بگوید لزوماً مصداق ربا است. چون آیهی ربا بیان مصداقی از ظلم است. حضرت به کلی ظلم استناد میفرماید. میفرماید که اضافه بگیرد ظلم کرده. و ضمناً خیلی روشن و قاطع در نفی گرفتن مازاد است.
آخرین حدیث ـ «و عَنْهُ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَا بَأْسَ بِالسَّلَمِ فِي الْحَيَوَانِ إِذَا سَمَّيْتَ الَّذِي تُسْلِمُ فِيهِ فَوَصَفْتَهُ فَإِنْ وُفِّيتَهُ وَ إِلَّا فَأَنْتَ أَحَقُّ بِدَرَاهِمِكَ» باز هم تأکید بر دراهم اول، دراهمی که قبلاً پرداخت شده و تسلیم شده.
فعلاً به همین مقدار اکتفا میکنیم. ولی دوستان عیبی ندارد مراجعه کنند سایر احادیث را ببینند، گرچه مفاد غالباً تکرار است.