درس خارج اصول آیت الله مظاهری
96/02/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفهوم حصر/ مقصد سوم: مفاهیم/ اصول فقه
يکی از چيزهايی که مورد اختلاف واقع شده است، مفهوم حصر است. اگر به واسطهی يکی از ادوات حصر، جملهای گفت، آن حصر بر مفهوم دلالت میکند.
مشهور در ميان أهل اصول گفتهاند: حصر مفهوم دارد. حتی افرادی که در مفهوم شرط ان قلت قلت داشتند، در اينجا ان قلت قلت ندارند. اگر يادتان باشد، در مفهوم وصف گفتند: وصف مفهوم ندارد، اما در مفهوم شرط معمولاً گفتند: مفهوم دارد، اما بعضی گفتند مفهوم ندارد. همان کسانی که در مفهوم شرط میگويند مفهوم نيست، در حصر میگويند مفهوم هست. بايد بگوييم: از اول بحث مفاهیم تا الان، برای مفهومدار بودن چيزی اجماع نداشتيم، به غير همين بحث امروزمان که مفهوم حصر است.
در «ما رأيت الاّ زيدا»، گفتهاند: اين علاوه بر اينکه علت تامه است، علت منحصره هم است؛ يعنی علاوه بر اينکه زيد را ديده، ديگری را هم نديده و فقط زيد را ديده است و اگر ديگری را هم ديده باشد، «ما رأيت الاّ زيدا» غلط است. در «انّما جاءنی زيدٌ»، گفتهاند: اگر نفر ديگری هم خانهی او آمده باشد، اين عبارت دروغ است؛ این عبارت وقتی صحيح است که علاوه بر اينکه علت تامه است، علت منحصره هم باشد؛ يعنی اگر هيچکس به جز زيد خانهاش نيامده باشد، آنوقت میتواند بگويد: «انّما جاءنی زيد» و اما اگر غير از زيد هم آمده باشد و بگويد: «إنّما جاءنی زيد»، دروغ است. اگر بگوید: «إنّما جاءنی زيد»، آنوقت اثبات میشود که فقط زيد به خانهاش آمده باشد؛ يعنی علت، علت منحصره باشد. لذا بايد بگوييم: در مسأله از اهل اصول اجماعی هست که حصر و ادوات حصر و جملهی حصر دلالت میکند که مفهومی در کار است و به عبارت ديگر کلام، علت منحصره است، نه اینکه فقط علت تامه باشد.
دليل آنها هم دليل واضحی است و آن ظهور است. میگويند: عرف از «ما رأيت الاّ زيداً»، حصر را میفهمد و اين عبارت را برای حصر وضع کردهاند و اگر حصر نباشد، يا بايد تأويل کنيم و يا بايد تکذيب کنيم.
دليل، دليلِ خوبي است، اما اين دليل برای مفهوم نيست، بلکه دليل منطوقی است و نبايد بگوييم: مفهوم ظهور دارد، بلکه بايد بگوييم: منطوق بر مفهوم دلالت میکند. به عبارت ديگر جمله با «الاّ»، دلالت مطابقی بر حصر دارد. اگر هم میخواهيد بگوييد: کلمهی «الاّ» برای حصر وضع شده که اگر از آن ارادهی حصر نشود، يا بايد مجاز باشد، يا تأويلی باشد و يا بايد عبارت دروغ باشد. اصلاً «الاّ» برای حصر وُضع.
اگر کسی عرض مرا بکند، دلالت به مفهوم نيست، بلکه دلالت به منطوق و به وضع است و اينکه عقلاء و اهل لغت، از «الاّ»، حصر میفهمند. نه اينکه بگوييم: «ما رأيت الاّ زيداً» مفهوم دارد؛ برای اينکه از آن مفهوم میفهمند. علاوه بر اينکه منطوق میفهمند، مفهوم هم میفهمند و اين ظهور مفهومی میشود. اما اگر منطوقش کنيد، میگوييد: در «ما رأيت الاّ زيداً» اگر با وجود کلمهی «الاّ»، ديگری هم آمده باشد و به او بگويند: چرا گفتی «ما رأيت الاّ زيد»؟ و او بگويد: من از آن مفهوم اراده نکردهام، میگويند: کلمهی الاّ برای مفهوم و برای حصر وضع شده است و تو کلمهی حصری گفتی و از آن غير حصری را اراده کردي.
من خيال میکنم اگر اينطور بحث کنيم، بهتر باشد تا اينکه روی مفهوم برویم. اگر روی ظهور مفهومی برويم و بگوييم: اصلاً همهی ادوات حصر دلالت بر مفهوم میکند؛ دلالت وضعی و دلالت مطابقی، نه دلالت التزامی و مفهومي، بهتر است. دليل هم خيلی قوي است. لذا يک مطلب اين است که ادوات حصر بر مفهوم دلالت میکند و يک حرف هم اين است که ادوات حصر را چون برای حصر وضع کردهاند، اگر غير از آن اراده شود، يا مجاز است و استعمال شيء در غير ما وُضع له است و یا باید تأویلش کرد. مثل اينکه مثلاً چند نفر به خانهاش آمدهاند، اما يکی خيلی از آنها بزرگ است، لذا مابقی را در کلام فراموش میکند و میگويد: کسی به جز زيد، به خانهی من نيامد. اين مجاز میشود و اما اگر به راستی بخواهد در کلام صادق باشد و استعمال شيء در ما وضع له باشد، باید وقتی که میگويد: «ما رأيت الاّ زيداً»، فقط زيد آمده باشد و لا غير.
مطلب دوم هم اين بود که ادوات حصر، برای حصر و برای علت منحصره وضع شده است.
مطلب سوم هم این است که ادوات حصر زياد است. يکی از آنها «الاّ»، یکی «انّما» و يکی کلمهی «غير» اگر به معنای استثنا باشد، یکی «تقديم ما هو حقه التأخير»، یکی اسم جنسی است که «الف و لام» برای مصدر سر آن بیاید؛ مانند «انت العالم»، يا «انت الرجل»،یا «الرجل جئني»، که گفتهاند: اين الف و لام که سر اسم جنس در آمده، الف و لام استغراق است. میتوانيم الف و لام مثل «العلماء» را بگوييم: الف و لام استغراق است؛ برای اينکه برای همه وضع شده و اگر بگويد: «العلماء»، بايد از آن همه را اراده کند و اگر بعض را اراده کرده باشد، يا غلط است و يا مجاز است.
مطلب چهارم، مربوط به بحث ما نيست، اما چون مختصر بوده، اين جمله هم به بحث اضافه شده است، برای اينکه قضيهی مفهوم حصر، به سه چهار کلمه تمام نشود و قدری مفصل شود و آن این است که بعضی از غير موحّدين در «لا اله الاّ الله» اشکالی کردهاند و اینها اشکال را جواب دادهاند.[1]
آن غیر موحد گفته است: «لا اله الاّالله» دلالت بر توحيد ندارد. اگر شما میخواهيد بگوييد خدا يک است و دو نيست، بايد از ادلهی ديگری استفاده کنيد و الاّ کلمهی «لا اله الاّ الله» دلالت ندارد بر اينکه واجبی جز واجب الوجود نيست. گفته است: برای اينکه اين لای «لا اله»، لای منفيه است و مبتدا و خبر میخواهد. خبرش چيست؟ اگر خبرش ممکن باشد و بگوييد: «لا اله ممکنٌ الاّ الله»، اصلاً دلالت بر توحيد ندارد و دروغ است؛ برای اينکه شما میگوييد ممکنی جز خدا نيست، در حالی که همه ممکن هستند و واجب نيستند و فقط خداست که واجب است و ممکن نيست. پس ممکن را نمیشود در تقدير گرفت. اگر واجبٌ را در تقدير بگيريد و بگوييد: «لا اله واجباً الاّ الله»، دلالت میکند بر اينکه الله واجب الوجود است، اما دلالت ندارد براينکه واجبالوجود منحصر به خدا است. اين دليل این آقا است.
نمیدانیم چطور اين اشکال را تقريب به ذهن کنيم؛ برای اينکه در «لا اله الاّ الله» برای تاکيد، واجب در تقدير است و میشود: «لا اله واجباً الاّ الله»؛ يعنی واجب الوجودی در عالم وجود به جز خدا سراغ نداريم. «الاّ» کلمهی حصر است و وقتی کلمهی حصر شد، معنايش اين است که يک فقط بايد پيش آن بگذاريم و بگوييم: «لا اله الاّ الله فقط». برمیگردد به اينکه «لا اله الاّ الله» دلالت میکند بر اينکه واجبالوجود منحصر به ذات مقدس خدا است.
شايد کسی که ايراد کرده و ايراد را پرورانده، مرادش اين بوده که «الاّ» کلمهی حصر نيست و الاّ اگر «الاّ» کلمهی حصر باشد، معنايش اين است که بعد از «الاّ» يک فقط بگذار. معنايش اينطور میشود: «لا اله واجباً الاّ الله فقط»؛ واجبی به غير خدا نيست و فقط خدا است که واجبالوجود است.
من عقيده دارم اصلاً اين اشکال واهی نبايد در اصول ما آمده باشد و نبايد مثل مرحوم آخوند (رضواناللهتعالیعليه) متعرض مسأله شده باشند؛ برای اينکه جوابش خيلی روشن است. هيچکس نگفته است: در «لا اله الاّالله» ممکن در تقدير است، همه گفتهاند: واجب در تقدير است و همه گفتهاند: الاّ کلمهی حصر است. لذا همه گفتهاند: واجبالوجود، يعنی ذات مقدس خدا. يدل علی ذلک ادله کثیرة، من جمله کلمهی «لا اله الاّ الله». اصلاً پيغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که میفرمودند: بگوييد: «لا اله الاّ الله تُفلحوا»، مرادشان همين بود که بگوييد: اين بُتها واجبالوجود نيستند و خدا نيستند، بلکه خدا يک است و دو نيست. بگوييد «لا اله الاّ الله تُفلحوا» و نگوييد: «هؤلاء عندالله»، يا «هؤلاء شُفعائنا عندالله» و يا «مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى».[2] پس يا من نمیفهمم و يا به راستی اشکال خيلی واهی است، به اندازهای که مرحوم آخوند بايد متعرض چنين مسألهای نشده باشند.
دو نکتهی ديگر هم میتوان گفت: يکی اينکه در «لا اله الاّ الله» نه ممکن در تقدير است و نه واجب در تقدير است و لا، لای تامه است، نه ناقصه. لای تامه، مثل کان تامه، خبر نمیخواهد. لذا اينطور میشود که خدایی نيست، جز خدای تبارک وتعالي. لذا اصلاً نه ممکنٌ در تقدير است و نه واجبٌ در تقدير. ظاهراً همين است و اصلاً «لا»، کلمهی تامه است و خبر نمیخواهد و اسم میخواهد که اسم آن اله است و خبر هم نمیخواهد. «الاّ الله»، استثنا است و به خوبی دلالت دارد بر اينکه فقط ذات مقدس خدا واجب الوجود است.
حرف ديگری هم هست و آن اين است که بگوييم: خبرش «الاّ الله» است. وقتی میخواهيم ترکيب کنيم، بگوييم: لا، لای نفی جنس و اله اسم آن و الاّ الله خبر آن است. وقتی «الاّ الله» خبرش شد، «الاّ الله» کلمهی حصر است و معنايش اينطور میشود که واجبالوجود فقط خدا است.
اين دو حرفی که من عرض کردم، این شبههی واهی را سالبه به انتفاع موضوع میکند. او فرض کرده بود، حتماً خبر هست و میگفت: خبر یا ممکن است يا واجب و هر دو اشکال دارد و ما خبرش را میاندازيم و استقلال به آن میدهيم و میگوييم: در «لا اله»، لای نافيه، تامه است. مثل کان تامه است و هيچ در تقدير نيست. اگر میخواهيد لای ناقصه بگوييد، میگوييم: لای ناقصه بگير و چیزی در تقدير نگير و «الا الله» را خبر بگير و بگو «لا اله الاّ الله». مثل اين است که بگوييم: «لا اله الاّ واجب»، يا « لا اله الاّ الله که مستجمع جميع صفات کمالات است». آنوقت عالی درمیآيد؛ يعنی اگر لا را تامه گرفتيم يا خبر را «الاّ الله» گرفتيم، آنوقت تقدير نيست، تا اينکه اين آقا بگويد: تقدير، يا ممکن است يا واجب و ما میگوييم اصلاً تقدير نيست تا اينکه يا واجب باشد يا ممکن باشد.
علی کل حال اگر اين دو حرف مرا پذيرفتيد، دلالت عالی میشود و اگر اين دو حرف مرا نپذيرفتيد، باز تقدير واجب است و لا اله الاّ الله، یعنی واجب و «الاّ الله» حصر است و معنای حصر اينطور میشود که واجبی نيست و فقط الله واجب است. اما اين آقا فقط را انداخته و مثل اينکه «الاّ» را کلمهی حصر ندانسته و لذا اشکال کرده و گفته است: دلالت بر حصر واجب الوجودی ندارد. اما «الاّ» يک فقط دارد و معنای حصر اين است که يک فقط پيش «الاّ» بگذار. مثلاً «مارأيت الاّ زيداً»، يعنی فقط و «ما جاءنی الاّ زيد» يعنی فقط. اصلاً معنای حصر که وضع شده، اين ترکيب هم نيست و کلمهی بسيطی است و اما حصر است و اگر بخواهيم اين حصر را انحلال کنيم، يک فقط دارد و آن اين است که «ما رأيت احداً الاّ زيدا فقط». لذا اگر غير زيد، آمده باشد، دروغ میشود. در اينجا هم میشود: «لا واجب الاّ الله فقط». آنوقت میشود واجبالوجود در عالم فقط خدا است و هر چه غیر اوست، «كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً».[3]