درس خارج اصول آیت الله مظاهری
96/02/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آيا غايت داخل در مغیّی است يا نه؟/ مفهوم غایت/ مقصد سوم: مفاهیم/ اصول فقه
ديروز عرض کردم: مشهور در ميان أهل اصول اين است که غايت مفهوم ندارد. «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَيْدِيَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ»[1] عليّت منحصره ندارد به اينکه فقط بايد تا آرنج شسته شود و اگر بالاتر را شست، نمیشود. گفتهاند: اين را دلالت ندارد و آنچه دلالت دارد، اين است که بايد تا آرنج شسته شود، يعنی علت تامه، و اما در علت منحصره گفتهاند: غايت مفهوم ندارد و اگر در جايی علت منحصره استفاده کرديم، از دليل خارج استفاده میکنيم. اين مشهور در ميان أهل اصول است.
گفتم: مرحوم آخوند (رضواناللهتعالیعليه) در اينجا تفصيل قائلند بين غايتی که برای موضوع باشد با غايتی که برای حکم باشد و فرمودهاند: اگر غايت برای موضوع باشد، همان که مشهور گفتهاند، علت تامه است وعلت منحصره نيست و اما اگر غايت برای حکم باشد، علت منحصره هم است.[2]
من نديدهام کسی از بزرگان، قبل از مرحوم آخوند، اين تفصيل را قائل باشد. معمولاً همه يا گفتهاند: مطلقا مفهوم هست، يا گفتهاند: مطلقا مفهوم نيست؛ و اما اينکه اگر در موضوعات است، مفهوم نيست و اگر در احکام است، مفهوم هست، از مرحوم آخوند در کفايه است.
گفتم: مرحوم آخوند سه دليل برای مطلبشان آوردهاند: يک دليل اين بود که اگر مفهوم نداشته باشد، لغويت لازم میآيد و لازم میآيد که حدّ، حدّ نباشد. يک دليل هم آورده بودند به اينکه طبيعی حکم میگويد: قيديت نيست، پس علت، علت منحصره است. دليل سوم هم تبادر است.
اگر مطالعه کرده باشيد و اگر مباحثه کرده باشيد، من به مرحوم آخوند عرض کردم: اگر فرمايش شما درست باشد، بين اينکه غايت موضوع باشد، يا غايت حکم باشد، فرقی نيست. آن تبادر هست و اينکه وقتی جزء نباشد،کل هم نيست، میگوییم: هست و قاعدهی حدّ هم خارج از محدود است. بنابراين شما بايد مطلقا بفرماييد: غايت مفهوم دارد و حجت است و اين تفصيل معنا ندارد.
ما میگفتيم: تبادر مرحوم آخوند هم همين است؛ اگر متبادر است، چه موضوع باشد و چه حکم باشد، متبادر است و اگر متبادر نيست، برای موضوع و حکم نيست. حرف آخر اين است که میفرماييد: وقتی حدّ آمد، معنايش اين است که تا اينجا هست و الاّ لغويت لازم میآيد. گفتيم: بله معنای حدّ اين است که مثلاً در «سرت من البصرة الی الکوفة»، يعنی تا کوفه و اما دلالت ندارد بر اينکه آيا اين علت منحصره است يا نه.
ديروز گفتم: همينطور رد کردن مرحوم آخوند مشکل است و شما عزيزان بايد از مرحوم آخوند (رضواناللهتعالیعليه) دفاع کنيد و دو سه روز بين من وشما در ان قلتها مباحثه باشد و در اين ان قلت قلتها است که مجتهد جامعالشرايط تحويل جامعه داده میشود.
بحث امروزمان راجع به مطلب خوبي است که وابسته به مطلب ديروز هم است وآن اين است که آيا غايت داخل در مغیّی است يا نه؟ يعنی اگر گفت: «سرت من البصرة الی الکوفة»، آيا اين بايد وارد کوفه هم بشود؟ يا اگر گفت: «سرت من النجف الی الکربلا»، آيا بايد وارد کربلا هم بشود، يا اينکه اگر از نجف به خاک کربلا بیاید ،کفايت میکند ولو اينکه وارد حرم مقدس نشود؟
مشهور در ميان أهل اصول اين است که غايت داخل در مغیّی نيست. يک دليل هم آوردهاند که دلالت دليلشان خوب است. میگويند: حدّ است و حدّ داخل در محدود نيست. همين مثالهای مشهور که میگويند: خانه را خريدم که يک حدّش به خانهی فلانی ويک حدّش به باغ فلانی و يک حدّش به شارع است. همهی اينها دليل بر اين است که حدّ، داخل در محدود نيست و اصلاً معنای حدّ همين است و اما جلوتر رفتن، میشود حدّ داخل در محدود و معنا ندارد حدّ داخل در محدود باشد.
دليلشان هم دليل عرفی و عقلی و دليل رسایی است که غايت داخل در مغیّی نيست. اما از آن طرف هم وقتی برويم در استعمالها، میبينيم در نود درصد استعمالها غايت داخل در مغیّی است و استعمال با دليل اينها نمیخورد. همين که میگويد: از نجف به کربلا برو، اگر بيايد به نرسيدهی به کربلا و به حدّ کربلا برسد، اما در کربلا نيايد، به حدّ عمل نکرده است. همين مثالی که در نهی داشتيم، يعنی «سرت من البصرة الی الکوفة»، اگر وارد کوفه نشده باشد، به او اعتراض میکنند و میگوييد: تو گفتی «سرت من البصرة الی الکوفة» و معنايش اين است که در بصره بودی و الان بايد در کوفه باشی و اگر در بصره بودی و در کوفه نباشي، غلط است. در امرش هم همين است؛ اگر بگويد: «سر من النجف الی الکربلا»، معنايش اين است که الان که کربلا رفتی، نجف پياده شو و بعد به کربلا برو؛ يعنی به زيارت برو و بعد که کربلا تمام شد، به کاظمين و سرّ من رأی برو و برگرد به نجف بيا و از نجف به فرودگاه برو و به اصفهان برگرد. در همهی اينها غايت داخل در مغیّی است. لذا اصلا اينکه غايت داخل در مغیّی نباشد، خيلی کم است. در همين آيهی شريفهی «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَيْدِيَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ»، اگر آب به مرفق نرسد، نمیشود و بايد به مرفق برسد.
اگر يادتان باشد رسالهها يک مقدمهی علمی دارند، که من به مقدمهی علمی آنها اشکال دارم. در رسالهها میفرمايند: برای اينکه يقين کنيد آرنج شسته شده، مقداری بالاتر را بشوييد و اسمش را مقدمهی يقين گذاشتهاند. من روی مقدمهی يقين اشکال دارم و میگويم: اين مقدمهی يقينی که واجب میکنند و الان در رسالهها هست که صورت را بشوی، دستها را از آرنج تا سر انگشتان بشوی و بعد میگويند: مقداری بالاتر از آرنج را بشوی؛ برای اينکه يقين کني مرفق شسته شده است، من میگويم: اگر يقين کرد مرفق شسته شده، شستن بالاتر لازم نيست واگر يقين نداشته باشد، حتماً بايد بشويد، پس اين مقدمة اليقين يعنی چه؟ و بالاخره حتماً بايد طبق «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَيْدِيَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ» باشد و مرفق شسته شود و آرنج شسته شود و يقين کنيم که آرنج شسته شده است. معنايش اينست که غايت داخل در مغیّی است.
لذا بايد کسی قائل شود و بگويد همهی اين حرفها، مجاز است. حدّ خارج از محدود است و غايت داخل در مغيا نيست و همهی اين مثالهايی که گفتيم مجاز است. از همين جهت هم از باب مقدمة العلم جلو میآييم و میگوييم: قدری بالاتر را بشوی تا يقين کنی مرفق شسته شده است. بايد برعکس بگوييم: اين استعمالها يک تبادر برای ما درست میکند و میگويد: غايت داخل در مغیّی است الاّ ما أخرجه الدليل. اين شاذ است که بگويد: «سرت من البصرة الی الکوفة» و او وارد کوفه نشده و برگشته باشد و مرادش اين باشد که تا سرحدّی کوفه رفته باشد. اگر مردم اين را بفهمند، میگويند: دروغ میگويد. بايد قرينهای بياورد و بگويد: «سرت من البصرة الی قرين من الکوفه»، يا الی مقامی که هنوز وارد کوفه نشده است و الاّ اگر همينطور بگويد: «سرت من البصرة الی الکوفة» و به کوفه نرفته باشد و بگويد: مرادش این است که غايت داخل در مغيّی نيست؛ برای اينکه حدّ داخل در محدود نيست، میگويند: دروغ گفته است. دراستعمالها میبينيم غايت داخل در مغیّی است. در دليل هم دليل میگويد: حدّ خارج از محدود است و حتی به قول مرحوم آخوند میگويند اگر حدّ داخل در محدود نباشد، حدّ نيست و لغويت لازم میآيد.[3]
لذا مسأله به راستی، مسألهی مشکلی است. از يک جهت دليل به ما میگويد: حدّ خارج از محدود است و اصلاً معنای حدّ يعنی خارج؛ يعنی محدود کاری به حدّ ندارد و حدّ هم کاری به محدّود ندارد. اما از يک طرف وقتی برويم در استعمالها، میبينيم همهی استعمالها الاّ شاذاً، حدّ را داخل در محدود میدانند و غايت را داخل در مغیّی میدانند و اگر حتی کسی که میخواهد عمل کند و غايت را داخل در مغيا نداند و امر مولی را تا سرحدّ ببرد، هم اعتراض به او میشود و هم میتوانند بگويند دروغگو است. يعنی استعمالها غايت را داخل در مغيا میدانند.
اگر يادتان باشد، مُغنی بين «حتی» و «الي» فرق میگذاشت و میگفت: در «الی» غايت داخل در مغيّی نيست، ولی در «حتي»، غايت داخل در مغيّی است. ادبيت این را میگويد؛ يعنی استعمالهای عربيت اينطور است که در «الی» غايت داخل در مغيّی نيست و در «حتی» غايت داخل در مغیّی است. مغنی کتاب خوبي است و الان ميان طلبهها مهجور شده است و ضرر کرديم که مغنی و مطوّل را از دست داديم. مطوّل و مغنی به راستی اديب میساخت.[4]
به ملا مُغنی عرض میکنيم: در استعمالها میبينيم در نود درصد استعمالها غايت داخل در مغیّی است. البته شايد ظهور «حتی» بيشتر باشد. در ادبيت مثال میزد به «اکلت السمکة َ حتی رأسها» و میگفت: در «حتی» غايت داخل در مغيّی است و همهی ماهی را خورده و لذا میگويد: «اکلت السمکة حتی رأسها» و اگر سرش را نخورده باشد، بايد بگويد: «اکلت السمکة الی رأسها». گاهی در «حتي»، غايت داخل در مغيّی است و در «الی» غايت داخل در مغيّی نيست. اما در استعمالها، همهی استعمالها، چه راجع به «حتی» و چه راجع به «الي»، غايت داخل در مغیّی است. اگر کسی به مجاز مشهور قائل شود، به راستی جا دارد؛ اما مشهور در ميان أهل اصول اين است که غايت داخل در مغيا نيست، چه راجع به «الی» و چه راجع به «حتی» و دليلشان هم دليل محکمی است که حدّ از محدود جدا است. معنای حدّ اين است که حدّ داخل در محدود نيست و محدود داخل در حدّ نيست. حرف خوبي است، اما استعمالها با اين حرف منافات دارد. لذا بايد بگوييم: استعمالها به ما می گويد: همينطور که در میان اهل اصول مشهور است، غايت داخل در مغيّی نيست. اما وقتی برويم در استعمالها، میبينيم در مثالهای مشهور نظير«فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَيْدِيَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ» و «كُلُ شَيْءٍ طَاهِرٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِر»[5] چه راجع به «الی» و چه راجع به «حتي»، غايت داخل در مغیّي است.