درس خارج اصول آیت الله مظاهری
96/02/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفهوم وصف/ مقصد سوم: مفاهیم/ اصول فقه
يکی از مفاهيمی که دربارهی آن بحث شده، مفهوم وصف است.
اگر يادتان باشد، در مقدمهای که قبلاً گفتيم، گفتیم: معناي مفاهیم اين نيست که مفهوم هست، آيا حجت است يا نه، بلکه معنايش اين است که آيا مفهوم هست يانه. و اگر يادتان باشد، گفتم: در بحث مفاهیم، بحث کبروی است، نه صغروي؛ بحث اين نيست که مفهومی هست، آيا اين مفهوم حجت است يا نه، بلکه بحث در اين است که آيا مفهومی هست يا نه. لذا در باب مفهوم شرط، ما مدعی شديم که مفهومی هست و مثل «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا»،[1] مفهوم دارد و حالا که مفهوم دارد، حجت است.
در مفهوم وصف هم همين بحث است که آيا برای وصف مفهوم است يا نه؟ گفته است: «أکرم زيداً العادل». حال اين زيد، عادل نيست، «اذ انتفی الجزء انتفی الکل». اين مفهوم نيست، بلکه علت تامه است، آيا علت منحصره هم است، به اين معنا که اين اکرام مختص به عادل است و چيز ديگری نمیتواند به جای آن بنشيند؟ اسمش را علت منحصره گذاشتيم. حال در وصف آيا مفهوم هست يا نه؟ که اگر مفهوم باشد، حجت است.
برای اينکه وصف مفهوم دارد، چند دليل آورده شده است:
در دليل اول گفتهاند: اگر وصف مفهوم نداشته باشد، لغويت لازم میآيد؛ برای اينکه گفته است: زيدِ عادل و اگر اين «عادل» مفهوم نداشته باشد، لازم میآيد که عادل را بيخود گفته باشد؛ اگر بشود همه را اکرام کرد، اين عدالت برای چه آمده است؟ مگر اينکه اثبات کنید که قيد، قيد توضيحی است.[2]
اين دليل اول است و جوابش را سابقاً داديم و الان هم عرض کرديم که شکی نيست، وقتی «زيداً العادل» آمده، حکم روی زيد عادل آمده و اگر عادل نباشد، «اذ انتفی الجزء انتفی الکل». پس اين عدالت علت تامه برای وجوب اکرام است. اما آيا علت منحصره هم است که هيچ چيز نتواند به جای عدالت بنشيند يا نه؟ اين دلالت ندارد و ساکت است و وقتی دلالت نداشت، مفهوم ندارد. لغويت نيست، مفهوم هم نيست. لغويت نيست؛ برای اينکه موضوع مرکب است. وجوب اکرام روی زيد عادل آمده است. اگر عادل نباشد، «اذ انتفی الجزء انتفی الکل»، بنابراين إکرام لازم نيست. اگر کسی بخواهد بگويد: در «أکرم زيداً العادل»، عادل که وصف برای زيد است، علت منحصره برای وجوب اکرام است و چيزی نمیتواند به جای آن بنشيند، اگر بتوانيم اين را اثبات کنيم، وصف مفهوم دارد و اگر نتوانيم اين را اثبات کنيم، وصف مفهوم ندارد. اگر شک کنيم، يعنی ندانيم علت منحصره است يا نه، اگر تقوا بخواهد به جای علم بنشيند، نمیتواند؛ برای اينکه موضوع ما عدالت بوده است و شما میخواهيد موضوع را برداريد و به جای آن تقوا بگذاريد و این دليل میخواهد که بشود موضوع را به موضوع ديگری تبديل کرد.
دليل دومی که برای مفهوم داشتن وصف آورده شده، يک قاعدهی ادبی است. اگر يادتان باشد، در ادبيات میگويند: تعليق حکم بر وصف، مشعر به عليت مبدأ اشتقاق است. اگر گفتند: «اکرم زيداً العادل» و تعليق حکم بر وصف کردند، اين تعليق حکم بر وصف، مُشعر بر اين است که اين علت است.[3]
جوابش اين است که تعليق حکم، مُشعر به عليت مبدأ اشتقاق است، يعنی وجوب اکرام متوقف بر عدالت است. اما آيا اين علت منحصره است يا علت تامه؟ علت تامهی آن مسلّم است و نمیدانيم علت منحصره است يا نه، آنوقت به قاعدهی «اذا انتفی الجزء انتفی الکل» و «اذا انتفی الموضوع انتفی الحکم» میگوييم: علت، منحصره نيست. اگر عدالت رفت و شما بخواهيد تقوا را به جای آن بگذاريد، نمیشود.
دليل سومی که برای مفهوم داشتن وصف آورده شده، حمل مطلق بر مقيد است. در فقه کم مسألهای پيدا میشود که در آن به اطلاق تمسک نکنيد. آنجا که قرينه هست، اطلاق نيست. اگر گفته بود: «أکرم العلماء» و شما نمیدانستيد که اين علما آيا بايد عادل هم باشند يا نه، آنوقت مقدمات حکمت را جاری میکرديد و میگفتيد: مولی در مقام بيان مراد است، قرينه ذکر نکرده، پس مطلق را اراده کرده است. همه جا در مطلق و مقيد کار ما همين است. آنوقت اگر قيدی باشد، مطلق نيست و نمیشود مقدمات حکمت جاری شود. پس اين مطلقها و مقيدهایی که در فقه است، به ما میگويد: وصف مفهوم دارد؛ برای اينکه اصلاً در حمل مطلق بر مقيّد و حمل مطلق بر اطلاق و جريان مقدمات حکمت و غيره مفروغٌعنه گرفته شده که وصف حجت است و مفهوم وصف هست و حجت است.[4]
اگر مطالعه کرده باشيد، روی اين دليل خيلی پافشاری دارند و گفتهاند: باب اطلاق و تقييد بر حجيّت مفهوم وصف دلالت میکند. حمل مطلق بر مقيّد و مطلق بدون قيد و اينها که در فقه ما است، دلالت میکند که در وصف، مفهومی هست.
دليل چهارمی که آورده شده، اين است که گفتهاند: اين قيد برای چه آورده شده است؟ اصلاً آوردن قيد برای همين است که غير قيد را بيرون کنند. اگر گفت: «أکرم زيداً العادل»، برای اين است که مابقی مثل تقوا و خويشی و امثال اينها را بيرون کنند و بگويند: اين اکرام مختص به عالم است.[5]
هر چهار دليل يک جواب دارد و آن تسليم است؛ يعنی ما تسليم میشويم که اگر قيد نباشد، لغويت لازم میآيد؛ ما تسليم میشویم که تعليق حکم بر وصف، مشعر به علیت مبدأ به اشتقاق است؛ ما تسليم میشويم به اينکه حمل مطلق بر مقيد دليل بر اين ااست که اين قيد علت است و جزء موضوع است؛ ما تسليم میشويم که قيودات برای اين آورده شده که غير خودشان را بيرون کند. همه در مقابل اين چهار دليلی که اينها گفتهاند، تسليمند. اما يک حرف هست که هر چهار دليل به ما میگويد: اين وصف علت تامه است. وقتی میگويد: اين علت تامه است، نمیدانيم علت منحصره هم است يا نه، آنوقت وصف نمیتواند برايمان کار کند.
اگر يادتان باشد قبلاً عرض کردم که استاد بزرگوار ما قائلند به اينکه همهی اينهایی که در باب مفاهيم آمده، مفهوم دارد. حال مفهوم شرط باشد يا مفهوم وصف يا مفهوم غايت باشد. [6]
دليل عمدهشان همان دليل اول است. میفرمايند «اذ انتفی الجزء انتفی الکل»، اگر وصف نتواند کاری کند، لازم میآيد لغويت. پس اينکه آوردند و گفتند «أکرم زيداً العادل»، برای اينکه غير عادل را بيرون کند.
استاد بزرگوار ما اين حرف را به علما هم نسبت میدهند[7] ومعمولاً آقای بروجردی (رضواناللهتعالیعليه) هر وقت پافشاری روی حرفی داشتند و علما را جلو میکشيدند، مرادشان قدماء بود و ايشان به راستی بحر موّاجی در اقوال قدماء بود. ايشان احترامی خاصی برای قدماء قائل بودند و الان در تقريرات ايشان هم هست که میفرمايند: همهی اين چيزهايی که دربارهی آن گفتهاند مفهوم هست يا نه، ما میگوييم: به قاعدهی «اذ انتفی الجزء انتفی الکل» و به قاعدهی «لولا للوصف مفهوم يلزم اللغوية»، مفهوم هست. اطلاق و تقييد هم برایش آوردند، قيدی هم که دليل چهارم است برايش آوردند و بالاخره گفتند: وصف حجت است و مفهوم وصف داريم و معنايش اين است که مفهوم هست و وقتی مفهوم باشد، حجت است.
در زمان ايشان روی اين حرف خيلی سر و صدا بود و بالاخره ايشان دست از اين حرفشان برنمیداشتند و دست از دليلشان هم برنمیداشتند و اصلاً بعضی اوقات میگفتند: علت تامه و علت منحصره يعنی چه؟ وصف علت برای حکم است و وقتی علت برای حکم باشد، «اذ انتفی الوصف، انتفی الموضوع»، «اذ انتفی العلة انتفی المعلول». اما بالاخره اين اشکال در مسأله هست و آن اين است که اين چهار دليل به ما میگويد: وصف علت تامه برای حکم است، و الاّ لغويت لازم میآيد. اینکه وصف، مُشعر به عليت مبدأ اشتقاق است، میگويد: اگر عدالت باشد، حکم هست، وگرنه، نيست. در حمل مطلق بر مقيّد همه میگويند، وقتی قيد باشد، مطلق نيست و وقتی قيد نباشد، مطلق برايمان کار میکند و میگوييم: مولی در مقام بيان مراد است و قيد نياورده، پس مطلق را اراده کرده است، و قيديت يعنی عليت.
همهی اينها خوب است، اما آيا عليتی که شما میگوييد، علت تامه است؟ معلوم است که وصف ما علت تامه برای حکم است، به طوری که «اذ انتفی الجزء انتفی الکل»، اما آيا علت منحصره است، به اين معنا که هيچ چيز نتواند جای آن بنشيند و اگر چيزی جای آن نشست، با هم تعارض کند؟ زید عادل نيست، اما متّقی است. اگر يک دليل بگويد: «أکرم زيداً المتّقي»؛ متقی را اکرام کن و «اکرم زيداً العادل»؛ زید عادل را اکرام کن، اين علت تامه است. آوردن دومی دليل بر اين است که علت، علت منحصره نيست. لذا هر کجا دليل داريد، بگویید مفهوم نيست و هر کجا دليل نداريد، بگوييد ساکتيم. بايد علت منحصره را اثبات کنيم تا اينکه مفهوم درست کنيم و با اين چهار دليل علت منحصره را نمیتوانيم ثابت کنيم. البته علت تامه را میتوانيم ثابت کنيم و اگر مثل «إِذَا خَفِيَ الْجُدْرَانُ فَقَصِّرْ»؛[8] و «إِذَا خَفِيَ الْأَذَانُ فَقَصِّرْ»؛[9] آمد، با هم منافات ندارد. «إِذَا خَفِيَ الْجُدْرَانُ فَقَصِّرْ»، علت تامه است، «إِذَا خَفِيَ الْأَذَانُ فَقَصِّرْ» هم علت تامه است. اگر يادتان باشد میگفتم: مشهور گفتهاند: عليّت ندارد. ما میگفتيم: بگو عليّت دارد و هر دو کار میکند؛ «إِذَا خَفِيَ الْجُدْرَانُ فَقَصِّرْ» و «إِذَا خَفِيَ الْأَذَانُ فَقَصِّرْ»کار میکند و از هر دو میفهميم، علت منحصره نيست.
حرف ديگری در اينجا هست و کسانی که میگويند مفهوم نيست، به اين آيهی شريفه «رَبَائِبُکُمُ اللاَّتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسَائِکُمُ اللاَّتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ»؛[10] تمسک کردهاند. اگر شوهر بخواهد بچه ناتنی را صيغه کند، آيا میشود يا نه؟ قرآن میفرمايد: میشود، اما ربيبه به شرط دخول است. گفته است: «حُجُورِکُمْ» که آمده، دليل بر اين است که مفهوم وصف حجت نيست؛ برای اينکه گفته است: «رَبَائِبُکُمُ اللاَّتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسَائِکُمُ اللاَّتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ».[11]
ما جواب اين را داديم و گفتيم: اولاً: قيد، قيد غالبی است و قيد غالبی اصلاً حجت نيست. معنايش اين است که معمولاً بچهای که پدر ندارد، در دامان مادر بزرگ میشود و قيديّت ندارد. حال اگر قيديت داشته باشد، میگوييم دو قيد است. «رَبَائِبُکُمُ اللاَّتِی فِی حُجُورِکُمْ» موجب محرميت نيست و «رَبَائِبُکُمُ اللاَّتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسَائِکُمُ اللاَّتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» موجب محرمیت است وهيچکدام نه علت تامه است و نه علت منحصره است. پس اينکه برای عدم مفهوم، به این آیه استدلال شده، برای اين است که دو علت پشت سر هم آمده و مثل اين است که بگويد: «أکرم زيداً العادل العالم». آنوقت عالم، نه علت تامه و نه علت منحصره است، بلکه جزءالعلة است. هر دو علت تامه هستند ودلالت ندارد بر اينکه علت منحصره هم هستند.
آنچه گفتند، تقريباً دو مباحثهی مفصل است و ما آن را يکی کرديم. انشاءالله توانسته باشم آنچه میخواهم، فهمانده باشم.