درس خارج اصول آیت الله مظاهری

95/12/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی ایرادهای مرحوم آخوند به شیخ بهایی و میرزای شیرازی/ کلام شیخ بهایی در باره‌ی ترتّب/ فصل پنجم: آیا امر به شيء مقتضی نهی از ضدّ خاص است يا نه؟/ مقصد اول: اوامر/ اصول فقه

أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.‌

بحث ما اين بود که آیا امر به شيء مقتضی نهی از ضد است يا نه؟

مشهور گفته بودند: امر به شيء مقتضی نهی از ضد عام است، اما امر به شيء مقتضی نهی از ضدّ خاص نيست.

مرحوم شيخ بهائی (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) فرموده بودند: امر به شيء مقتضی نهی از ضد عام نيست، مقتضی نهی از ضدّ خاص هم نيست، اما آن ضدّ دليل و امر ندارد و وقتی امر نداشت، مأمورٌبه بدون امر باطل است.[1]

گفتم: مرحوم آخوند (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) دو جواب می‌دهند که هر دو جواب عالي است. يکی اینکه فرموده‌اند: مأمورٌبه به و ضد خاص هر دو امر دارد و کمال ملائمت را با هم دارند. به عنوان مثال بيا و برو و درحالی که ضدّين هستند، اما با کمال ملائمت می‌توان گفت بيا و برو.

فرمايش بهتر از اين، این بود که فرموده بودند: ما در اوامر و نواهی امر منجّز لازم نداريم، بلکه ملاک کفايت می‌کند. اگر جايی ملاک بود، ولو اينکه امر منّجز نبود، حتی آنجا که امر بالفعل هم نبود، بايد مأمورٌبه را به جا بياورد. مثال زده بودند به انقاض غريق و گفته بودند: اگر کسی درچاه افتاده و نزديک است که خفه شود، مسلّم هر کسی ببيند، بايد انقاض غريق کند، خواه امر داشته باشد يا امر نداشته باشد. ملاک انقاض غريق است، ولو امرِ بالفعل و امرِ منّجز نيست، اما آن ملاک برايمان کار می‌کند و در امر به شيء مقتضی نهی از ضد عام، يا امر به شيء مقتضی نهی از ضدّ خاص، ملاک کار می‌کند و وقتی ملاک کار کرد، مأمورٌبه می‌شود. وقتی مأمورٌبه شد،‌ جمع بين ضدّين يا جمع بين نقيضين می‌شود.[2] اين مسأله تا اينجا مباحثه شد.

مباحثه‌ی امروز راجع به ترتّب است. مرحوم کاشف الغطاء (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) و خيلی از بزرگان بعد از کاشف‌الغطاء فرموده‌اند: با ترتّب آن را درست می‌کنيم؛ اهمّ ‌و مهم است و اهمّ امر دارد و مهم در ظرف ترک اهمّ، امر پيدا می‌کند. می‌گويد بيا و اگر نمی‌آيی، پيش پدر يا مادرت برو. مثال فقهی‌اش هم اين است که می‌‌بينی مسجد نجس است، می‌گويند: ازاله‌ی نجاست کن و اگر ازاله‌ی نجاست نمی‌کني، نمازت را بخوان؛ «ازل النجاسة و إن عصيت فصلّ».[3]

ديروز گفتم: اين ترتّب يک امر عرفی وشرعی است و خيلی جاها اين ترتّب را داريم که مولی امر به اهمّ می‌کند و سپس در ظرف ترک اهمّ امر به مهم می‌کند. در همين مثال فقهی می‌گويد: «ازل النجاسة و إن عصيتَ فصلّ». در مثال عوامانه هم می‌گويد: بيا با تو کار دارم و اگر نمی‌آيی و عصيان می‌کنی، از خانه بيرون نيا. هم عرف اين ترتبّ را دارد و هم شرع اين ترتّب را دارد و جمع بين ضدين و غير هم نيست و اينکه شيخ بهايی می‌گويد: امر ندارد، می‌گوييم: در ظرف ترک اهمّ، آن مهم امر پيدا می‌کند. لذا اهمّ و مهم است و امر به اهمّ می‌کند و بعد می‌گويد: اگر اهمّ را به جا نمی‌آوری، لاأقل مهم را به جا بياور. اهمّ در ظرف خودش مأمورٌبه است و مهم در ظرف خودش مأمورٌبه است و هيچ‌کدام اصطکاک با هم ندارد. معنای ترتّب هم همين است که اگر دو امر با هم اصطکاک پيدا کرد و يکی اهمّ و ديگری مهم باشد، مولی اول امر به اهمّ می‌کند و سپس در صورتی که آن امر اهمّ را عصيان کند، امر به مهم می‌کند. اول امر به اهمّ زنده است و کار می‌کند، مثل «ازل النجاسة»؛ بعد اين از «ازاله‌ی نجاست» منصرف می‌شود و نمی‌توان به او امر کرد، پس می‌گويد: «و إن عصيت فصلّ». امر دوم می‌آيد و روی مهم هم می‌آيد. درجايی که مهم امر دارد، اهمّ امر ندارد و درجايی که اهمّ امر دارد، مهم امر ندارد.

مرحوم آخوند (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) بيش از يک صفحه در ردّ ترتّبی‌ها حرف می‌زنند و خودشان می‌فرمايند: در جلسه‌ی درس، به مرحوم ميرزای بزرگ ايراد می‌کردم و مرحوم ميرزای بزرگ نمی‌توانستند جواب بدهند، لذا دست از ترتّب برنداشته‌اند. ايراد اولی که مرحوم آخوند به مرحوم ميرزا می‌کنند، اين است که می‌فرمايد: لازمه‌ی ترتّب اين است اگر اهمّ و مهم را به جا نياورد، بايد دو عقاب شود. مرحوم آخوند می‌گويند: مرحوم ميرزا ملتزم دو عقاب نمی‌شدند و فرار می‌کردند. «ازل النجاسة و إن عصيتَ فصلّ». اگر ازاله‌ی نجاست نکرد و نماز هم نخواند، بايد دو عقاب شود: يک عقاب شود؛ برای اينکه چرا ازاله‌ی نجاست نکردی و يک عقاب شود؛ برای اينکه چرا نماز نخواندي. اين طولی است و وقتی طولی شد، دو عقاب در امر اهمّ و مهم لازم می‌آید. مرحوم آخوند خيلی روی این حرف مانور می‌دهند، مخصوصاً اينکه در مقابل مرحوم ميرزای بزرگ است و ميرزا از اساتيد مرحوم آخوند است. می‌فرمايند: در درس به ايشان ايراد کرديم که لازمه‌ی فرمايش شما اين است که دو عقاب دارد و نمی‌توان به دو عقاب ملتزم شد. مرحوم آخوند می‌گويند: مرحوم ميرزا هم ملتزم به دو عقاب نمی‌شدند و می‌خواستند از دو عقاب فرار کنند، اما نمی‌شد.[4] به عبارت ديگر ايراد را گردن مرحوم ميرزا می‌گذارند که ترتّب نيست؛ برای اينکه اگر بگوييم ترتّب هست، لازم می‌آيد دو عقاب باشد.

به مرحوم آخوند (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) عرض می‌کنيم دو عقاب برای چيست؟ اين طولی است و احدهما را می‌خواهد، نه هر دو را. می‌گويد «ازل النجاسة و إن عصيتَ فصلّ»؛ يعنی اول اهمّ باشد و اگر اهمّ را به جا نياوردي، لاأقل مهم رابه جا بياور. او اهمّ را به جا نمی‌آورد و مهم را به جا می‌آورد و بيش از يک کار هم نمی‌تواند انجام دهد، يا ازاله‌ی نجاست است، يا نماز است و احدهما را به جا نمی‌آورد و روی احدهما گناه دارد. در اينجا احدهما اهمّ است؛ برای اينکه به اختيار اهمّ را از دست داده است. این مختص به باب ترتّب هم نيست. گاهی اهمّ را اضطراراً‌ از دست می‌دهد؛ مثلا مسجد نجس است و نماز هم نخوانده، اما اين شخص نمی‌تواند مسجد را تطهير کند، يا اسباب ازاله‌ی نجاست از مسجد را ندارد. در اينجا اهمّ از کار می‌افتد و فقط «صلّ» باقی می‌ماند. چطور در آنجا امر به اهمّ است و اگر امر به اهمّ نشد، امر به مهم است؟ در اينجا هم امر به اهمّ‌ است و اگر عصيان کند و به جا نياورد، خواه ناخواه از تنجّز می‌افتد و امر به مهم منجّز می‌شود. بنابراين اگر می‌تواند اهمّ را به جا می‌آورد و اگر نمی‌تواند، مهم را به جا می‌آورد. در باب ترتّب هم مثل آنجا که نمی‌تواند مسجد را پاک کند، اهمّ را به جا نمی‌آورد. در اينجا هم وسواسی است و از اين حرف‌ها فرار می‌کند. آنجا که عصيان کند، می‌گويند: نمازت را بخوان و امر منجّز روی مهم می‌آيد و اهمّ اصلاً امر ندارد. آنجا که نتواند اهمّ را به جا بياورد، اهمّ منجّز نيست و آنجا که بتواند، اهمّ منجّز است و مهم منجّز نيست.

علی کل حالٍ هيچ جا نمی‌توانيم پيدا کنيم که دو عقابی که مرحوم آخوند فرموده‌اند، باشد. دو عقاب در وقتی است که دو امر منجّز را از دست بدهد. الان فرض اين است که اهمّ را نمی‌تواند به جا بياورد. حال اين اهمّ منجّز نيست و گناه ندارد، پس بايد مهم را به‌ جا بياورد و اگر به جا نياورد، کتک دارد. لذا يا اهمّ کتک دارد و يا مهم و اما جايی پيدا نمی‌شود که هم اهمّ و هم مهم کتک داشته باشد. آنجا که نتواند، اهمّ در کار نيست و مهم هست. بعضی اوقات مهم را نمی‌تواند به جا آورد و اهمّ هست و بعضی اوقات فقط مهم هست و اهمّ نيست؛ بنابراين مهم امر دارد و يک عقاب دارد و به او می‌گويند: چرا نماز نخواندي؟ گاهی به او می‌گويند: چرا ازاله‌ی نجاست نکردی؟ و گاهی می‌گويند: چرا نماز نخواندی؟ و گاهی می‌گويند: الان که ازاله‌ی نجاست نکردی، چرا نماز نخواندي؟ اما يک جا نيست که بگويند: چرا ازاله‌ی نجاست نکردی و چرا نماز هم نخواندي؟ چون آن وقت می‌گويد: هر دو را نمی‌توانستم. لذا اينکه مرحوم آخوند می‌فرمايند: بايد ملتزم به دو عقاب شويم و مرحوم آخوند می‌فرمودند: به مرحوم سيد گفتيم و مرحوم سيد ملتزم به دو عقاب نمی‌شدند، اما نمی‌توانستند جواب ما را هم بدهند، به مرحوم آخوند (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) عرض می‌کنيم دو عقاب برای چيست؟

ايراد دومی که مرحوم آخوند به مرحوم ميرزا کرده‌اند، اين است که گفته‌اند: اطلاق اهمّ تا سرحد مهم می‌آيد. مهم نمی‌تواند در رتبه‌ی اهمّ باشد، اما اهمّ می‌تواند در رتبه‌ی مهم باشد. وقتی اهمّ در رتبه‌ی مهم واقع شد، اين‌طور می‌شود که «ازل النجاسة فصلّ»، يعنی دو عقاب می‌شود؛ برای اينکه مهم در رتبه‌ی اهمّ نيست، اما اهمّ در رتبه‌ی مهم است. قاعده‌ی اهمّ و مهم اقتضاء می‌کند اهمّ در رتبه‌ی مهم باشد، اما مهم در رتبه‌ی اهمّ نباشد. اين ايراد دومی است که مرحوم آخوند به مرحوم ميرزای بزرگ دارند و در کفايه مدعی هستند مرحوم ميرزای بزرگ نتوانسته‌اند جواب بدهند.[5]

به مرحوم آخوند عرض می‌کنيم: اينها هيچ‌گاه در رتبه‌ی واحد واقع نمی‌شوند. اگر اهمّ هست، مهم نيست و اگر مهم هست، اهمّ نيست؛ اما جايی را پيدا نمی‌کنيم که اهمّ و مهم هر دو باشد. لذا همان وقت که می‌گويند: ازاله‌ی نجاست کن، نمی‌گويند «صلّ» و آنجا که می‌گويند: «صلّ»، «ازل النجاسة» نداريم. نداشتن آن يا برای عصيانش است و يا برای عدم امکانش است که از تنجّز می‌افتد. هميشه طولی است؛ اهمّ و مهم است و هر دو امر دارد، اما طولی امر دارد، نه عرضی که مرحوم آخوند به مرحوم سيد (رضوان‌الله‌تعالی‌عليهما) ايراد کرده‌اند و هيچ جا نمی‌توانيد پيدا کنيد که در عين واحد، هم اهمّ امر داشته باشد و هم مهم امر داشته باشد تا اينکه بگوييد دو عقاب دارد و مخالفت مأمورٌبه اهمّ و مخالفت مأمورٌبه مهم است. بگوييم: هر کجا مخالفت مأمورٌبه اهمّ کند، مهم کار می‌کند و هر کجا مخالفت مأمورٌبه مهم کند، اهمّ کار می‌کند و بعضی اوقات هر دو را نمی‌تواند به جا بياورد و هيچ‌کدام کار نمی‌کند. اما يک جا را نداريم که هر دو کار کند و بگويد: «ازل النجاسة ‌و صلّ». آن‌وقت حرف مرحوم آخوند (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) سالبه به انتفاع موضوع می‌شود.

لذا ما تبعاً از مرحوم ميرزای بزرگ و مرحوم کاشف‌الغطاء و خیلی از بزرگان قائل به ترتّب هستيم و اين ترتّب در فقه ما بسيار عالی و ارزنده است و خيلی جاها به کار می‌آيد و دليلش هم يک امر عقلائی است و اگر روايتی داشته باشيم، ارشاد است و دليل ما سيره‌ی عقلاء است که ردعی از شارع روی آن نشده، بلکه شارع مقدس ترتّب را امضاء فرموده است.

بحث فردا ان‌شاءالله درباره‌ی اين است که آيا مولی در حالی که می‌داند اين عبد نمی‌تواند عمل کند، می‌تواند امر کند؟ من هنوز نفهميده‌ام چرا اهل اصول اين بحث را در اصول آوردند، درحالی که بحث جبری است و بحثی است که مربوط به اشعري‌ها است. چهار پنج احتمال هم در بحث داده‌اند. علی کل حال بحثمان اين است که اگر مولی می‌داند عبد نمی‌تواند اين مأمورٌبه را به جابياورد، آيا می‌تواند امر کند يا نه؟ وَصَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

 


[1] زبدة الأصول، محمد بن حسین عاملی (شیخ بهایی)، ص117.
[2] کفایة الاصول، آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، ج1، ص134.
[3] کشف الغطاءعن مبهمات الشريعة الغراء، شيخ جعفر كاشف الغطاء، ج1، ص169.
[4] کفایة الاصول، آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، ج1، ص135.
[5] کفایة الاصول، آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، ج1، ص136.