درس خارج اصول آیت الله مظاهری
95/11/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی ادلّهی تعلّق قید به هیأت/ آیا قید در واجب مشروط، به ماده میخورد، یا به هیأت میخورد؟/ تقسیم واجب به واجب مطلق و واجب مشروط/ امر سوم: تقسیمات واجب/ فصل چهارم: مقدمه واجب/ مقصد اول: اوامر/ اصول فقه
در مسألهی اينکه آيا قيد به ماده میخورد يا به هیأت، مرحوم شيخ انصاری فرمودهاند: همهی قيودات به ماده میخورد. [1] لازمهی فرمايش ايشان اين است که وجوب حالی و واجب استقبالی باشد.
بحث امروز به بعد، راجع به پنج دليلی است که آورده شده است برای اینکه حتماً قيودات بايد به هیأت بخورد، تا اينکه واجب و وجوب هر دو استقبالی شوند. اگر گفت: «جِئنی غداً»، اين «غداً» هم به ظاهر و هم به باطن جملهی «جِئنی» میخورد؛ هم به وجوب که صيغهی افعل و ما بمعناه باشد و هم به ماده که مجيء باشد. لذا اين قيد بايد به هیأت بخورد و پنج دليل آورده شده که اگر بخواهيم به مادهی فقط بزنيم، ممکن نيست.
در دليل اولشان گفتهاند: اگر قيودات را به ماده بزنيم، در وقتی که مولی امر میکند، امر به محال کرده است؛ برای اينکه آمدن فردا در امروز برای او ممکن نيست، پس قيد را به هیأت بزن تا امری که کرده است، برای او ممکن باشد. اما اگر قيد را به ماده زدي، آن وجوب روی آمدن فردا آمده و اين درحالی است که امروز ممکن نيست مجيء فردا را متابعت کند. پس بعث به محال کرده و بعث به محال جايز نيست و لذا بايد تمام قيودات به هیأت بخورد.
جواب اين حرف اين است که بعث اگر بعث به مادهی فقط باشد؛ بعنی مولی به مجيء بعث کرده باشد، اين حرف درست است. اما اگر امر کرده باشد به مجيء فردا، درست نيست. لذا بعث ما از منبعث جدا نمیشود و بعث روی مجيء نيست، بلکه روی مجيء غداً و روی قيد و مقيّد است و بعث مولی برای اين، امکان دارد. اين آقا خيال کرده، وقتی بعث میکند و میگويد: جِئنی، اين بعث روی مجيء آمده و اين آقا مجيء فردا را خواسته است و مجيء فردا الان ممکن نيست، پس بايد قيد را به هیأت بزنيد تا هیأت بگويد مجيء فردا است. اما جوابش اين است که اصلاً اگر مجيء يا مادهی ما قيددار باشد، بعث به قيد و مقيد است؛ بعث به مجيء نيست و بعث به مجيء فردا است و مجيء فردا محال نيست. يعنی آمدن، امروز برايش واجب نيست و فردا واجب میشود و میتواند فردا برود و مطابق امر مولی عمل کند. لذا ولو اينکه بعث حالي است، اما بعث به امر حالی نيست، بلکه به امر استقبالی است. وقتی بعث به امر استقبالی شد، در استقبالی بايد ببينيم آيا قدرت دارد يا نه. مثل اينکه مثلاً مولی میداند که اين فردا نمیتواند بيايد و قدرت بر آمدن ندارد، حال محال است که بگويد: «جِئنی غداً»؛ زيرا به امری بعث کرده که مقدور نيست و آن مجيء غدا است. اما اگر بداند که میتواند بيايد، امر به چيزي است که قدرت دارد، لذا به مجيء غد؛ يعنی مجيء فردا امر کرده است و مجيء فردا همين الان که مولی امر میکند، برای او مقدور است.
حرف دومی که گفته شده، اين است که گفتهاند: بعث نظير اراده است و انفکاک اراده و مراد از هم محال است، پس انفکاک بعث هم از منبعث محال است. معنا ندارد کسی اراده کند و مراد تحقق پيدا نکند؛ يا کسی بعث کند، اما منبعث در خارج موجود نشود. وقتی چنين باشد، پس وقتی به استقبال امر میکند، قيد بايد به ماده بخورد تا بعث او روی آن مقيّد باشد و اما اگر بعث يله و رها باشد، وجوب حالی میشود و همينطور که اراده از مراد منفک نخواهد شد، بعث هم از منبعث منفک نخواهد شد و محال لازم میآيد.
من خيال میکنم اين اشکال، اشکال دوم نباشد، بلکه همان اشکال باشد که به صورت ديگری درآمده است. اشکال اول اين بود که اگر بعث کند و قيد را به ماده بزند، او قدرت ندارد مأمورٌ به را بياورد. اشکال دوم هم به جای اينکه روی عبد برود، روی مولی رفته و گفته است: اراده و مراد مولی از هم منفک شدنی نيست، پس بعث و منبعث مولی از هم انفکاک شدنی نيست. پس همهی قيودات بايد به ماده بخورد، تا بعث استقبالي، استقبالی شود. در «جِئنی غداً»، صيغهی افعل و ما بمعناه قيد نخورده، بلکه مجيء قيد خورده و اين عبد هم مجيء فردا در قدرتش است و مولی هم میتواند مجيء فردا را ارادهی کند و روی آن بعث کند و بعث از منبعث منفک نشده است.
لذا فرقِ اشکال اول با اشکال دوم همين است که اشکال اول راجع به عبد است و اشکال دوم راجع به مولی است، اما هر دو به يک معنا برمیگردد که بعث از منبعث منفک نخواهد شد. الاّ اينکه بخواهد شوخی کند، يا ندانستگی به خرج دهد و جاهل باشد به اينکه آيا میتواند يا نمیتواند. اما ممکن نيست که بعث کند و منبعث نباشد. گاهی میگويند: ممکن نيست؛ يعنی عبد نمیتواند بياورد و اين اشکال اول است؛ گاهی میگويند: بعث از منبعث منفک نيست و مولی نمیتواند بياورد، و اين اشکال دوم است.
لذا من خيال میکنم اشکال اول و دوم يک اشکال باشد، اما به دو صورت در آمده است و جوابش همين است که بعث از منبعث منفک نخواهد شد، اما بعث گاهی به امر حالی و گاهی به امر استقبالی است. وقتی بعث به امر استقبالی شد، مثلاً میگويد: فردا بيا. اگر گفته بود: «جِئنی» و قيد نداشت، همان وقت بايد برود، اما الان که گفته «جِئنی غداً»، مولی درست بعث کرده است و عبد نيز فردا میتواند عمل کند و هيچ جا بعث از منبعث منفک نشده و مثل اراده و مراد است. بعث انشاء است و اين انشاء معنای حرفی دارد و مُنشأ میخواهد و معنا ندارد انشاء از مُنشأ منفک شود. اشکال اول و دوم همين است. ولی درست است که انشاء و منشأء از هم منفک نخواهد شد، اما اگر مُنشأ ما استقبالی شد، بعث ما نيز استقبالی است؛ يعنی مجيءِ فردا را میخواهد و مجيء الان را نمیخواهد و بعث روی مجيء فردا است و مجيء فردا برای اين آقا فردا ممکن است. اين بعث را يک سال قبل میکند، اما قيد دارد که يک سال ديگر ساعت هشت بيا. در اينجا يک سال فاصله دارد، اما بعث روی مادهی مقيد است. يک دفعه، ماده يله و رها است و گاهی بعث روی يله و رها است و گاهی بعث روی ماده با قيد است. وقتی ماده با قيد شد، قيد به ماده خورده و بعث هم از همان است. مثلاً الان برای يک ماه ديگر بعث میکند و انفکاک بعث و منبعث هم نشده است.
حرف سوم که خيلی سر و صدا کرده است و ديروز هم يکی از فضلا به من ايراد میکردند و میگفتند، این است که در بعضی از قيودات، مثل استطاعت برای حج، قيد حتماً بايد به هیأت بخورد. در «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً»،[2] قيد به هیأت میخورد يا ماده؟ اگر قيد به ماده بخورد، معنايش اين است که همينطور که بايد مقدمات حج را به دست آوريم، بايد استطاعت را هم به دست بياوريم. اما اگر به هیأت بزنيم، معنايش اين است که بر تو حج واجب است، اگر مستطيع شوي. لذا قيد حتماً بايد به هیأت بخورد و نمیتواند به ماده بخورد. شرايط عامهی تکليف، مثل بلوغ و عقل و علم و اجماع را مثال زده و گفته است: اين قيدها حتماً بايد به هیأت بخورد. معنای «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنِ الصَّبِيِّ حَتَّى يَحْتَلِمَ»[3] اين است که «اذا احتلم»، بر او واجب است که اعمال را به جا بياورد. وقتی چنين باشد، پس معلوم میشود همهی قيودات به هیأت میخورد.
من ديروز جواب دادم که چه مانعی دارد بعضی از قيودات به ماده و بعضی از قيودات به هیأت بخورد؟ ما گفتيم: هم میتوان قيودات را به هیأت زد و هم میتوان قيودات را به ماده زد. در آنجا که مقدماتش واجب بالفعل است، قيودات را به ماده میزنيم و در آنجا که مقدماتش بالاستقبال است، قيد را به هیأت میزنيم و اينکه در استطاعت، استطاعت واجب نيست، پس قيد روی هیأت است و روی ماده نيست، ما هم مثال میزنيم به «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً»[4] و میگوييم: الان نماز واجب نيست، بلکه اول ظهر واجب است. آن قيد به هیأت و اين قيد به ماده میخورد و چه مانعی دارد قيودات را در جايی که بايد به ماده بزنيم، به ماده بزنيم و آنجا که بايد به هیأت بزنيم، به هیأت بزنيم؟
اما چيز ديگری در نظر من است که هميشه در جاهای ديگر هم گفتهام که بعضی از قيودات به ظاهر قيد است و در حقيقت قيد نيست، بلکه محقق موضوع است. مثل شرايط عامهی تکليف، که میگويند: «ايّها البالغ صلّ». بلوغ قيد نيست، بلکه محقق موضوع است. در «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً» میگويند: «ايها المستطيع حجج». تمام قيوداتی که تخيّل میکنيم به هیأت میخورد، محقق موضوع است و وقتی محقق موضوع شد، سالبه به انتفاع موضوع است و از بحث ما بيرون است.