درس خارج اصول آیت الله مظاهری

92/09/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادله حجیت خبر واحد،آیه کتمان

تمسک شده است برای حجیت خبر واحد به  آیه کتمان ان الذین یکتمون ما انرلنا من البینات و الهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب  اولئک یلعنهم الله و یعلنهم اللاعنون آن کسانی که کتمان حق می کنند ومی دانند کتمان حق است لعنت خدا بر این ها لعنت ملائکه خدا بر این ها.
تقریب استدلال نظیر تقریب استدلال دیروز راجع به آیه نفر است گفته اند خب کتمان حق حرام است لازمه اش این است که وقتی این کتمان نمی کند و می گوید ما مسلمان ها قبول بکنیم معنای حجیت خبر واحد یعنی همین، لازم است او بگوید لازم است ما عمل بکنیم  واما اگر لازم باشد آن بگوید اما لازم نباشد ما عمل بکنیم ما قبول بکنیم بلکه جایز نباشد ما قبول بکنیم لازم می آید لغویت، ملازمه هست بین حرمت کتمان حق و وجوب قبول ما، او باید بگوید حق را ما هم باید قبول بکنیم حق را و اگر شارع مقدس بفرمایدکه او باید بگوید اما تو لازم نیست قبول بکنی بلکه جایز نیست قبول بکنی می شود لغویت لذا تلازم عرفی هست بین حرمت کتمان حق و وجوب قبول ما لذا خبر واحد با این آیه شریفه حجت است.
مرحوم شیخ انصاری می فرماید که آیه شریفه اطلاق ندارد چون در مقام تشریع حکم است و ما بگوییم که همه جا وقتی که حق بیان شد ما باید قبول کنیم  اطلاق گیری کنیم بگوییم همه جا، شیخ انصاری می فرماید این اطلاق نیست وقتی اطلاق نشد قدر متیقن می خواهیم شیخ انصاری می فرمایند قدر متیقنش آن جاست که یقین داشته باشیم یعنی آن که کتمان حق نمی کند و حق را می گوید ما عالم بشویم به حرفش وقتی عالم شدیم آن وقت واجب است قبول بکنیم بر می گردد به این که او کتمان حق باید نکند اما من قبول بکنم یا نکنم؟ دائر مدار یقین من است اگر یقین دارم درست می گوید باید قبول کنم برای علمم اگر یقین ندارم لازم نیست، لازم نیست برای این که آیه دلالتش بیش از این نیست.
مرحوم آخوند در کفایه  یک جمله ای دارند  نمی شود معنا کرد نمی دانیم مراد مرحوم آخوند چیست؟ مرحوم آخوندمی فرمایند چون تلازم هست اطلاق هست این یعنی چه؟ یعنی چون بین بیان حق و قبول تلازم عرفی هست پس بنابراین این تلازم به ما می گوید بیان حق وقتی شدتو باید  قبول کنی می خواهی یقین داشته باش می خواهی یقین نداشته باش، لذا آن تلازم دلیل بر اطلاق.
در حالی که خود مرحوم آخوند اول که وارد می شوند می فرمایند تلازم نیست اما این جمله این جاکه می فرماید رد مرحوم شیخ چون تلازم هست اطلاق هست.
یک ایراد به مرحوم آخوند است که شما اول می فرمایید تلازم نیست تلازم عرفی نیست بین گفتن حق و قبول کردن حق، خب اگر تلازم نیست دیگر تلازم نیست، هیچ جا نیست می خواهد اطلاق داشته باشد می خواهد ندشته باشد اما حالا شیخ بزرگوار را که می خواهید رد بکنید می فرمایید که تلازم هست پس اطلاق هست. یک ایراد هم به مرحوم آخوند هست این که آقای آخوند اگر شما تلازم درست کردید یک امر عقلی است دیگر اطلاق یک امر لفظی است و آن تلازم مقدم برآن امر لفظی می شود دیگر.
اطلاق گیری معنایش این است که مولا در مقام بیان مراد است قرینه ذکر نکرده پس می گوید قبول کن می خواهی یقین داشته باشی می خواهی یقین نداشته باشی.  خب اگر مرحوم شیخ بفرماید که مولا در مقام بیان خصوصیات نیست در مقام بیان تشریع حکم است وآیه شریفه این جور می شود که او باید بیان حق بکند تو هم باید بپذیری فی الجمله،کجا بپذیری؟ آن جا که یقین پیدا بکنی و اما اگر یقین پیدا نکردی لازم نیست بپذیری. لذا مرحوم شیخ می فرمایند که این اطلاق نیست ما بگوییم چون تلازم هست اطلاق هست یعنی چون تلازم هست پس بنابراین مولا در مقام بیان خصوصیات است می گوید که باید بپذیری می خواهی یقین کن می خواهی یقین نکن لذا حرف مرحوم آخوند را قبول کردن کار مشکلی است.
حرف مرحوم شیخ خوب است این است که آقا آیه شریفه در مقام بیان خصوصیات نیست در مقام بیان اصل حکم است کتمان حق حرام است خب این وظیفه او، واما ما حرف هایش را کجا قبول بکنیم؟کجا قبول نکنیم؟آیه شریفه دیگر در مقام بیان نیست وقتی اطلاق نبود قدر متقین است قدر متقین کجاست؟آن جا که یقین داشته باشیم این آقا که دارد حرف می زند درست حرف می زند بر می گردد به علم،کتمان حق نکن آن جا که یقین داری و اما آن جا که شک داری آیا حرفش درست است یا نه؟دیگر آیه دلالت ندارد لذا حرف مرحوم شیخ عالی است.
مگر یک کسی بگوید که کاری به اطلاق اصلا ندارم و آن این است که قرآن می فرماید کتمان حق باید نکرد خب اگر دیگران لازم نباشد قبول بکنند از این، این لازم می آید لغویت پس اگر کتما ن حق باید نکرد لازم عرفی هست این که مردم باید قبول بکنند حرفش را باید قبول بکنند والا به او بگوید کتما ن حق نکن به او بگوید که لا زم نیست  حرفش را قبول بکنی لازم می آید لغویت لذا بگوییم اطلاق نه اما تلازم عرفی بین این که باید او بگوید حق را و او بپذیرد حق را این تلازم عرفی هست وقتی تلازم عرفی باشدخود آیه دلالت می کند برحجیت خبر واحد.
دیروز اگر یادتان باشد درآیه نفر همین را می گفتم می گفتم و لوآیه شریفه درمقام بیان یک حرف دیگری است ربطی به حجیت خبر واحد ندارد در مقام بیان این است  که ما طلبه ها باید امر به  معروف کنیم نهی از منکر کنیم ما طلبه ها باید بیان حق بکنیم اما یک تلازم هست عرفا بین این که اگر برای ما طلبه ها واجب باشد بگوییم برای دیگران هم واجب است  حرف  ما را قبول بکنند خب همان تلازم این جا هم هست اگر اهل کتاب واجب باشد برایشان آن چه می دانند از اسلام بگویند خب برای ما مسلمان ها هم واجب است آن چه می گویند بپذیریم، بگوییم نه او بگوید توندیده بگیر ظاهرا عرف نمی پسندد
لذا ولوآیه شریفه در مقام این است که ای یهودی ها نصرانی ها شما که می دانید قرآن حق است شما که می دانید اسلام درست است شما که می دانید در تورات اسم پیامبر  آمده شما که می دانید این پیامبر همان پیامبر اسلام است چرا نمی گویید؟چرا کتمان حق می کنید به خاطر دنیا؟خب این آیه به حسب دلالت مطابقی دلالت ندارد براین که خبر واحد حجت است اما به حسب دلالت التزامی آن هم عرفی، نه آن تلازم عقلی، تلازم عرفی، عرف می گوید اگر واجب است این یهودی بگوید واجب است بر من هم حرفش را بشنوم اما او بگوید من هم گوش ندهم حرفش را نشنوم این لازم می آید لغویت در جعل لغویت در گفتار این یهودی لذا با تلازم عرفی مثل آیه نفر  که گفتیم دلالت بر حجیت خبر واحد می کند این هم بگوییم دلالت بر حجیت خبر واحد می کند.
وانصافا این آیاتی به آن تمسک شده و مرحوم شیخ هیچ کدام را قبول نمی کند بعد هم رسم شده بعد از مرحوم شیخ با یک بی اعتنایی از آیات گذشته اند و هیچ کدام از آیات را قبول نمی کنند که دلالت بر حجیت خبر واحد دارد ظاهرا باید بگوییم که دلالت دارد دلالت خوب هم دارد بلکه قضیه در آیه شریفه مفروغ عنه واقع شده.
لذا مثلا این یهودی می گوید در تورات ما اسم این پیامبر شما آمده و در تورات ما می گوید این پیامبر شما پیامبر است این پیامبر شما کتاب دارد  به نام قرآن همه ما باید متابعت بکنیم از این پیامبر شما، ما بگوییم خیلی خوب یهودی بر تو واجب است بگویی اما مسلمان تو حرفش را گوش نده، می شود گفت؟برای این که تلازمی نیست بین گفتن حق و قبول کردن حق؟ خب می گوییم نه، اگر راستی واجب باشد این ارمنی بگوید که در انجیل ما اسلام شما هست درست است ما هم به این باید بگوییم بارک الله که تو ازانجیلتان برای ما چیز نقل می کنی می شود حجیت خبر واحد.
لذا مثل بحث دیروز ماست به ماطلبه  ها قرآن می فرماید بروید تبلیغ بروید بگویید اگر به مردم هم بگوید حرف این طلبه ها  را بشنوید بروید پای  منبرشان خوب است و اما اگر شارع مقد س بگوید طلبه ها بروید بگویید، به مردم هم بگوید گوش به حرف این ها ندهید این یک نحو تهافت است دیگر خب اگر ما طلبه ها باید برویم بگوییم، لازمه اش این است که مردم هم از ما باید حرف شنوی داشته باشند می شود حجیت خبر واحد.
در ما نحن فیه این آیه خیلی طمطراقش هم بالاست خدا لعنت کند تورا همه ملائکه لعنت کنند تو را اگر آن چه در تورات است نگویی،آن چه در تورات است بگو بعد شارع مقدس بگوید به ما مسلمان ها آن چه این آقا می گوید تو قبول نکن یک نحو لغویت است یک نحو تهافت است اسمش را می گذاریم تلازم عرفی، این آیه شریفه به یهودی ها به نصرانی ها،نه، ولوشأن نزول آیه شریفه مربوط به یهودی ها نصرانی هاست، نه، راجع به هر که،هرکه هر چه حق را می داند باید بگوید به قاعده امر به معروف و نهی از منکر حالا اگر شما بگوییدخیلی خوب این باید بگوید از باب امر به معروف و نهی از منکر اما ما لازم نیست بشنویم این لغویت در جعل است،کتمان حق حالا یهودی باشد یا مسلمان باشد یا هر که، کتمان حق اگر حرام باشد در وقتی که آن کتمان حق نمی کند حق را می گوید ما باید واجب باشد برایمان قبول کردن به آن می گوییم تلازم عرفی،تلازم عرفی هم اگر جور دیگر فرموده بودند شاید خیلی بهتر بود اسمش را می گذارند فهم عرفی یعنی از این آیه شریفه ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات والهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب خیلی طمراق دارد اولئک یلعنهم الله ویلعنهم اللاعنون این یک فهم مطابقی داردیک فهم التزامی دارد، فهم عرفی، نروید روی آن تلازم عقلی و تلازم دقی و این ها نه، فهم عرفی، عرف از این آیه این را می فهمد کتمان حق باید نکند اگر کتمان حق کرد لعنت خدا باد بر او همین فهم عرفی می گوید آن که کتمان حق نمی کند حق را می گوید تو باید قبول کنی والا لعنت خدا بر تو، به این می گوییم تلازم عرفی می گوییم این آیه باآیه نفر که دیروز خواندیم از نظر دلالت بر حجیت واحد مثل آیه نباء ان جائکم فاسق بنباء فتبینوا مثل هم می بیند عرف ازآن آیه مفهوم وصف می فهمد مفهوم شرط می فهمد خبر واحد را حجت می کند از این دو تا آیه هم تلازم می فهمد.
یعنی به عبارت دیگر به او بگویندآیه را معنا کن آیه را این جور معنا می کند می گوید که هر کسی حالا یهودی و نصرانی یا غیر یهودی و نصرانی هر کسی حق را بداند و کتمان کند لعنت خدا بر او باد هر کسی هم حق را بشنود  و قبول نکند پا روی حق بگذارد لعنت خدا بر او باد، دلالت ندارد؟
باید بگوییم که دلالت عالی هم دارد برای این که این آیه کتمان دو طرفی است آن که حق را می داند باید بگوید آن کهحق را می شنود باید قبول کند،آن که حق را می شنود باید قبول کند یعنی چه؟یعنی حجیت خبر واحد.
بنابراین این که مرحوم شیخ انصاری می فرماید آیه دلالت ندارد برای این که اطلاق ندارد آن حرف مرحوم آخوند که ایشان را رد می کند می فرماید که اطلاق دارد برای تلازم عرفی این را نمی دانیم چه می خواهند بگویند مرحوم آخوند؟اما تلازم را این جا مرحوم آخوند می فرمایند چون تلازم دارد اطلاق دارد.
بله این ایراد به مرحوم آخوند هست مطالعه کرده اید دیگر مرحوم آخوند اول که وارد بحث می شوند می فرمایند آیه شریفه دلالت ندارد برای این که تلازم عرفی نیست ثم رد مرحوم شیخ می فرمایند چون تلازم عرفی هست اطلاق دارد این ایراد به مرحوم آخوند هست نمی دانم شما ها که مطالعه کرده اید چه جوری درستش کرده اید؟وآن حرف اول آیه شریفه دلالت می کند بر حجیت خبر واحد به تلازم عرفی معنای تلازم عرفی یعنی به فهم عرفی، نه آن تلازم منطقی،آن هم هست اما کاری به آن نداریم به معنا این که آیه شریفه را اگر بدهند دست عرف دست عقلاء عقلاء خوب می فهمند حق را باید گفت حق راباید پذیرفت اگر حق را نگوید پا گذاشته روی حق گناهش بزرگ است اگر حق را قبول نکند پا گذاشته روی حق گناهش بزرگ است پس باید حق گفته شود باید حق قبول شود می شود حجیت خبر واحد،آن که می فهمیم این است
لذا این تلازم عرفی فهم عرفی همین جور که در آیه نفر گفتیم هست در آیه کتمان هم می گوییم هست
بحث فردایمان انشاءالله راجع به آیه ذکر است فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون مطالعه کنید ببینیم دلالت دارد یا نه؟