درس خارج اصول آیت الله مظاهری

91/07/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع : واجب مطلق و مشروط
 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
 بحث ما در باره این بود که قیودات آیا به هیئت می خورد یا به ماده؟
 مرحوم شیخ فرموده بودند به ماده در آخر کار هم اقرار کرده بودند عرفا می خورد به هیئت و بالاخره ما درباره اش بحث کردیم و گفتیم ثبوتا اشکال ندارد که به هیئت بخورد اثباتا هم که عرفا همه قیودات را به هیئت می زنند البته می دانید مطالعه کرده اید از مسائل مشکل در اصول همین مسئله است و آن مسئله قبلی که از آن گذشتیم.
 حالا مرحوم آخوند همچنین دیگران 5 تا مسئله مترتب بر این مسئله کرده اند که باید درباره اش صحبت بکنیم به عبارت دیگر مسئله دیروز 5 تا فرع دارد.
 فرع اول در مقابل شیخ انصاری گفته اند اصلا قیودات همه باید به هیئت بخورد و اصلا همین جور که شما می گویید محال عقلی است قید به هیئت بخورد ما می گوییم که محال عقلی است که قید به ماده بخورد چرا؟ گفته اند برای خاطر این که حین البعث باید مکلف قدرت داشته باشد بر اتیان تکلیف و اگر قیودات به ماده بخورد این حین البعث قدرت بر آوردن تکلیف ندارد و یشترط در بعث در انشاء یشترط بلوغ و عقل و قدرت و علم اگر ما یک کسی را بخواهیم امر بکنیم بیا باید بتواند بیاید و الا اگر آدم زمین گیری باشد به او بگوییم بیا جلو و می دانیم نمی تواند بیاید جلو این محال است اصلا قصد انشاء از او سر نمی زند لذا اگر قیودات بخورد به ماده نه هیئت بعث ما می شود بلاقید وقتی بعث ما شد بلاقید این قدرت ندارد بر این که بعث بلا قید را بیاورد گفتم مثل آدمی که زمین گیر است به او بگوید بیا چه جور محال است؟ ما نحن فیه هم همین است لذا قیودات باید بخورد همه اش به وجوب به بعث به هیئت تا این که در وقت آمدن تکلیف برای این که وجوب استقبالی می شود واجب استقبالی می شود بتواند تکلیف را بیاورد اما اگر وجوب حالی باشد واجب استقبالی باشد قیودات همه همه برای بعد است و الان این بخواهد بعث بکند به نحو مطلق محال است.
 در مقابل شیخ انصاری که فرمودند همه قیودات باید بخورد به ماده این گفته همه قیودات باید بخورد هیئت در مقابل شیخ انصاری که فرموده قیودات به هیئت بخورد محال است برای این که معنای حرفی است و ممکن نیست که قید به هیئت بخورد او گفته نه باید بخورد اگر نخورد دیگر خواه ناخواه وجوب حالی می شود واجب استقبالی می شود این وجوب این بعثی که این کرده است این نمی تواند بیاورد.
 خب حرف حرف خوبی است اما یک اشتباه در حرف شده و آن این است که قدرت شرط در تکلیف است اما حین البعث یا حین الاتیان؟ مثل این که یک کسی می داند این الان قدرت یک میلیون پولدادن ندارد اما فردا این قدرت را دارد لذا این امر می کند یک میلیون بده فردا این که اشکال ندارد در حالی که در آن وقتی که بعث می کند قدرت بر این اتیان تکلیف ندارد، به عکسش کنید می داند الان می تواند یک میلیون بدهد اما فردا می داند نمی تواند بدهد، این می تواند امر بکند بگوید فردا یک میلیون بده؟ نه چرا نه؟ ولو این که الان قدرت بر تکلیف دارد الان می تواند یک میلیون را بدهد اما مناط در اتیان مکلف به است در اتیان تکلیف است و اتیان تکلیف فرداست این فردا قدرت بر دادن این پول ندارد لذا مشهور در میان اصحاب گفته اند این که بلوغ و عقل و قدرت و علم و این ها شرط در تکلیف است حین البعث نه، حین الاتیان حین الاتیان این باید قدرت بر تکلیف داشته باشد ولو حین البعث این قدرت بر تکلیف ندارد چنانچه اگر حین البعث قدرت بر آوردن تکلیف دارد اما حین آوردن مکلف به که موقت است قدرت ندارد اصلا نمی تواند قدرت ندارد بعث بکند، می داند نمی تواند بدهد پس مناط کل المناط در قدرت بر تکلیف حین الاتیان است اتیان مکلف به نه حین البعث از همین جهت هم اصلا می گوییم که این شرایط عامه تکلیف مال شرط تکلیف نیست شرط تنجیز تکلیف است اگر آن وقتی که می خواهد تکلیف را انجام بدهد نتواند علم نداشته باشد بلوغ نداشته باشد و عقل نداشته باشد خب مسلم تکلیف منجز نیست تکلیف کی منجز می شود برای مکلف به؟ در وقتی که تکلیف را می خواهد بیاورد هم قدرت داشته باشد هم عالم باشد هم بالغ باشد هم عاقل باشد از همین جهت اصلا همه این شرایط عامه تکلیف که مشهور شده شرایط عامه تکلیف ما می گوییم شرایط تنجیز تکلیف نه شرایط عامه تکلیف، نزاع لفظی است اما علی کل حال نتیجه مثل این جاها می گیرد و آن این است که حین البعث در آن وقتی که انشاء می کند تکلیف را در آن وقت مکلف لازم نیست قدرت داشته باشد لازم نیست علم داشته باشد لازم نیست عاقل باشد کی لازم است بالغ باشد عاقل باشد قادر باشد عالم باشد؟ حین الاتیان در آن وقتی که می خواهد تکلیف را به جا بیاورد آن انشاء کرده است در وقتی که این قدرت نداشته اما باید تکلیف را بیاورد چرا؟ برای این که در وقت آوردن مأمور به قدرت دارد علم دارد بلوغ دارد لذا ولو شرایط عامه تکلیف اسمش را می گذاریم اما برگشتش به این است که این در آن وقتی که بعث می کند باید قدرت حین البعث را نه، قدرت حین آوردن تکلیف به آن می گویند اتیان، اتیان مأمور به در آن موقع باید مولا تصور بکند این قدرت دارد یا نه؟ اگر قدرت دارد می تواند تکلیف کند اگر قدرت ندارد نمی تواند تکلیف بکند پس اصلا این ایراد این آقا از این جا سرچشمه می گیرد که آن خیال کرده این شرایط عامه تکلیف شرط بعث است در حالی که شرط بعث نیست.
 بله مکلف به آن تکلیف را باید قدرت بر آن داشته باشد اما کی؟ حین الاتیان اما در وقتی که تکلیف می شود می خواهد قدرت داشته باشد می خواهد قدرت نداشته باشدپس این که ما باید این قیودات را بزنیم به هیئت برای این که اگر نزنیم لازم می آید محال برای این که در آن وقتی که تکلیف می کند بدون قید است در آن وقتی که می خواهد تکلیف بیاورد قید دارد و محال است انشاء از کسی سر بزند که می داند این مکلف به قدرت ندارد بر تکلیف.
 این اشکال اول که در مقابل شیخ انصاری که می گفتند قیودات به هیئت نمی خورد این می گوید قیودات به هیئت می خورد معلوم است که آن اشکال شیخ ریشه دار است حسابی این اشکال این آقا بی ریشه است حسابی.
 فرع دومی که عنوان شده گفته اند که بعث مثل اراده است آیا اراده از مراد تفکیک پذیر است؟ نه، می شود یک کسی اراده بکند اما مراد نباشد؟ گفتند معلوم نیست برای این که اراده علت تامه برای مراد است تصور می کند تصدیق می کند شوق پیدا می کند عزم پیدا می کند اراده پیدا می کند به مجرد اراده مراد موجود می شود لذا این تصور و تصدیق و شوق و عزم و این ها را هم ما علت تامه می گیریم اگر علت ناقصه هم باشد باز همین است بدون تصور تصدیق معقول نیست بدون تصدیق شوق عزم ممکن نیست بدون شوق و عزم اراده ممکن نیست بدون اراده مراد ممکن نیست لذا این آقا این طور گفته است گفته است آقا تفکیک اراده از مراد محال است پس تفکیک بعث از قیودات محال است بعث می خواهد بکند به یک چیزی که مقید است این باید مقارن باشد و اما اگر بعث بکند به یک چیزی که در آینده است لازم می آید بعث و آن تکلیف، بعث حالا باشد تکلیف یک ماه دیگر یک سال دیگر لازم می آید تفکیک بین بعث و تکلیف بین انشاء و منشاء همین طوری که بین اراده و مراد باید مقارن باشد پس همه قیودات باید بخورد به هیئت نه به ماده.
 خب این هم جوابش یکی قبلا گذشت گفتیم آقا این بحثهای فلسفی را نیاورید این جا ما اصلا بحثهای قراردادی می کنیم بحثهای شرعی و اعتباری می کنیم قضیه علت تامه و اراده و مراد و امثال این ها نیاید این جا و اما این که گفت بعث که منبعث بعث از مأمور به جدایی پیدا می کند می گوییم خب جدایی پیدا کند این به اعتبار این است که این مأمور به را بعد مقیدا به جا بیاورد دیروز اگر یادتان باشد می گفتیم اصلا می شود ما این جور فرض کنیم بگوییم تمام قیودات به منشاء می خورد انشاء بدون قید یک امر ایجادی یک امر ارادی اما این انشاء آمده روی منشاء منشاء ما مقید است لذا آن کسانی که می گویند تعلیق در انشاء محال است جوابش را می دهند حالا ما می گوییم تعلیق در انشاء طوری نیست آن کسانی که می گویند تعلیق در انشاء محال است اما مسلمشان است تعلیق در منشاء دیگر هیچ اشکال ندارد و در مسئله ما همین تعلیق در منشاء می شود یعنی این بعث می کند بعثش بدون قید است اصلا باید هم بدون قید باشد بعث بدون قید است اما چه چیزی را بعث می کند؟ یک تکلیف مقیدی را آن تکلیف مقید چیست؟ این که باید علم و قدرت و عقل و بلوغ و امثال این ها با او باشند لذا اولا اشتباهی که هست این که اراده و مراد را بخواهیم بیاوریم در مسئله وجه ندارد بعد هم اگر با وجهش کردیم و آن انشاء روی امر تکوینی کردیم می گویی خیلی خوب انشاء مثل اراده آن مراد آن منشاء گاهی مقید است گاهی مطلق است و مانعی ندارد دیگر اراده بکند مطلق را یا اراده بکند مقید را انشاء ما بدون قید است به قول مرحوم شیخ انصاری اما این انشاء که بدون قید است آمده روی چه؟ آمده روی مقید، انشای مقید که دیروز می گفتیم بخواهیم یا نخواهیم اگر منشاء ما مقید شد انشاء هم مقید می شود اگر انشاء مقید شد منشاء هم مقید می شود یک جا فرض کنیم که انشاء بیاید روی مقید اما خودش ضیق نشود مثل همان ضیق فم الرکیه است که در باب اطلاق مرحوم آخوند دارد ضیق فم الرکیه گاهی این جوری است که قید را ما می زنیم گاهی قید را نمی زنیم متقید می آوریم وقتی متقید آمد دیگر احتیاج به قید نداریم انشاء مطلق است اما می آوریم روی یک مقید آن مقید چیست؟ نماز با طهارت نماز با بلوغ نماز با قدرت و بالاخره آن شرایط عامه تکلیف و آن شرایط عامه تکلیف می آید منشاء ما را نه انشاء ما را مقید می کند وقتی منشاء مقید شد بخواهیم نخواهیم انشاء مقید است برای این که ما خواستیم یک امر مقید را، نمی شود که ما بخواهیم یک امر مقید اما خواست ما مطلق باشد لذا اگر یادتان باشد دیروز من عرض می کردم اصلا بحث یک نحو سالبه به انتفاء موضوع است و آن این است که هر کجا قید به ماده بخورد به هیئت خورده هر کجا به هیئت بخورد به ماده خورده اگر تمام قیودات بخورد به ماده هیئت ما می آید روی مقید دیگر معنا ندارد هیئت مطلق باشد یله و رها باشد اگر هم تمام قیودات بیاید روی هیئت می خورد به ماده معنا ندارد هیئت مقید امر بکند به یک امر مطلق، یک امر تضایقی است دیگر اگر هیئت مقید است آن ماده مقید است اگر ماده مقید است هیئت مقید است هیئت یله و رها اما ماده یله و رها نه قید دار، مثل همان مثالی که آقا زده از این نظرش خوب است مثل اراده و مراد است ما بگوییم اراده مطلق مراد مقید پس بنابراین قیودات به مراد می خورد نه به اراده یا بگوییم که اراده مقید مراد مطلق همه مقیدات به اراده می خورد نه به مقید می گوییم هر دو غلط است اگر اراده بکند مطلق را اراده و مراد هر دو می شود مطلق اگر اراده بکند مقید را اراده و مراد هر دو می شود مقید انفکاک از همدیگر باید بگوییم محال است حتی این حرفها را دیگر در اعتبارات هم می گوییم در تکوین که می گوییم در اعتبارات هم می گوییم محال است شارع مقدس بعث بکند به یک امر مقیدی اما بعثش مطلق باشد خب اگر بعث می کند می گوید اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق بعث می کند به این که نماز با وضو بیاید خب دیگر بخواهیم نخواهیم بعث شارع مقدس اقیموا الصلاه اذا قمتم الی الصلاه بخواهیم یا نخواهیم مقید می شود برای این که بعث به مقید خود بعث خواه ناخواه مقید است به حسب ادبیت ممکن است قید را بزنیم مثلا به هیئت یا قید را بزنیم به ماده اما به حسب واقع و نفس الامر اگر قید به هیئت بخورد به ماده خورده اگر قید به ماده بخورد قید به هیئت خورده و محال است به قول این آقا تفکیک اراده از مراد محال است یک جا ما درست بکنیم بعث ما مطلق اما آمده باشد روی مقیدی که مطلق نیست خب اگر آن مطلق است آن هم مطلق است اگر آن مقید است آن هم مقید است و تقریبا یک امر تضایفی است مثل اب و ابن هر چه ابن دارد اب دارد هر چه اب دارد ابن دارد در تضایفش.
 بنابراین این اشکال دوم هم که گفته است همه قیودات باید بخورد به هیئت نه به ماده برای این که تفکیک اراده از مراد محال است به او می گوییم اولا تفکیک اراده از مراد آن جاها محال است که اراده باشد مراد نباشد و اما اگر به مجردی که بعث می کند آن منشاء پیدا می شود یعنی به مجردی که می گوید اقیموا الصلاه هم بعث و هم منشاء، هم صلاه هر دو با هم پیدا می شود حالا ولو اقم الصلاه لدلوک الشمس الی غسق اللیل باشد نماز را یک ساعت دیگر باید بخوانیم اما در وقتی که بعث می کند انشاء و منشاء با هم اسمش را می گذاریم وجوب و واجب، نه وجوب تخلف از واجب دارد نه واجب تخلف از وجوب دارد با هم پیدا می شود آن وقت وقتی که با هم پیدا شد اگر آن منشاء ما آن واجب ما مقید باشد امر آمده روی همان مقید بخواهیم یا نخواهیم مقید است اگر هم آن قیودات بخورد به هیئت بخورد به وجوب، دیگر آمده روی واجب بعث مقید روی واجب دیگر مطلق معنا ندارد می شود واجب ما مطلق.
 اشکال سوم و چهارم و پنجم هم انشاء الله برای جلسه بعد.
 وصلی الله علی محمد وآل محمد