درس اخلاق - آیات اخلاقی آیت الله مظاهری

91/06/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي‏.
 
 بحث هفتۀ گذشته راجع به توکل بود؛ (رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا). گفتم که اين توکّل از توحيد افعالي سرچشمه مي‌گيرد و هرکه توحيد افعالي او بيشتر باشد، توکلش بيشتر است و انسان راحت و آسوده مي‌شود و يک زندگي منهاي غم و غصه و منهاي دلهره و اضطراب خاطر و نگراني برايش پيدا مي‌شود؛ براي اينکه کارش را به دست خدا و قدرت خدا داده است. به قول امام جواد «سلام‌الله‌عليه» مي‌فرمايند: «الثِّقَةُ بِاللَّهِ ثَمَنٌ لِکُلِّ غالٍ و سُلَّمٌ إلى کُلِّ عالٍ»، اينکه جداً پناه انسان، خدا باشد و اين يک نردباني براي صعود است و به هرکجا که بخواهد برود و صعود کند، مي‌تواند و هرچه بخواهد ولو قيمتش هم خيلي بالا باشد، چه مادي و چه معنوي؛ اين پناه به خدا قيمت آنست، «الثِّقَةُ بِاللَّهِ ثَمَنٌ لِکُلِّ غالٍ و سُلَّمٌ إلى کُلِّ عالٍ». امام صادق «سلام‌الله‌عليه» مي‌فرمايد هرکه توکل بر خدا کند، از راهي که گمان ندارد، حتماً کارهايش اصلاح مي‌شود. چنانچه قرآن هم همين را مي‌فرمايد: (وَمَن يَتَوَکَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ).
 يک روايتي براي مؤمن داريم و مؤمن همان که توکل بر خدا دارد؛ «إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَي الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَلَي رَبِّهِمْ يَتَوَکَّلُونَ»، مؤمن يعني متوکّل. روايت خيلي عجيب است و براي ما طلبه‌ها خوب است. امام صادق مي‌فرمايد: «أوالله أن يجري الامور للمؤمن من حيث يحتسب»، خدا عبا دارد که براي مؤمن من حيث يحتسب کار کند و براي مؤمن «من حيث لايحتسب» کار مي‌کند، يعني از راهي که گمان ندارد. (وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ)، اگر به راستي متّقي باشد، راه باز مي‌شود. گره‌کوريها باز مي‌شود و از راهي که گمان ندارد، کارها اصلاح مي‌شود. (وَ مَنْ يَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ)، آنگاه براي هر گره کوري و براي هر سد محکم و براي هم غم و اندوه بزرگ، (فهوَ حَسبُهُ).
 در قرآن و در روايات اهل بيت راجع به اين توکّل و اينکه مؤمن بايد متوکّل باشد و بايد توکل بر خدا داشته باشد، خيلي پافشاري شده است که در جلسۀ قبل گفتم که اصلاً از نظر معرفيت قرآن مي‌فرمايد هرکه به راستي پناهش خدا باشد و نه اينکه فقط بگويد خدايا به اميد تو بلکه به راستي آن حالتي که برايش توکل پيدا شده باشد، آنگاه شيطان کاربرد بر او ندارد. با هفت ـ هشت تأکيد فرموده: (إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَي الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَلَي رَبِّهِمْ يَتَوَکَّلُونَ إِنَّما سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَ)، شيطان بر کسي سلطه دارد که خدا را نداشته باشد و اما اگر به راستي خدا را داشته باشد، آنگاه شيطان و قدري بالاتر شيطان برون و شيطان درون و شيطان انسي و شيطان جنّي بر اين شخص سلطان ندارد. و شيطان درون و شيطان برون و شيطان جني و شيطان انسي بر کسي سلطه دارد که خدا را ندارد.
 اين توکل، مراتب دارد؛ هم راجع به مردم و هم راجع به حالات. براي مردم، توکّل همين که بگويد و اما تسبيب اسباب مي‌کند. مثل زارع که مي‌کارد و آبياري مي‌کند و علف گيري مي‌کند و مواظبت مي‌کند ولي راجع به حاصلش، توکّل دارد. اگر هم يک مؤمن حسابي باشد و از او بپرسند؛ خواهد گفت که ما کارمان را کرديم و حال نوبت خداست که برکت عنايت کند. اين گاهي لفظ است و خوب است و اين (وَ مَنْ يَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ)، يک ختم است و خيلي خوب است و گاهي علاوه بر لفظ، قلب است يعني عقيده که (لامؤثر في الوجود الاّ الله) است. کار از ما و برکت از خداست؛ کوشش و تلاش از ما و نتيجه از خداست. اين مرتبۀ اول توکّل است و خدا برکت مي‌دهد. همين آيۀ شريفه و اين روايتها هم دلالت مي‌کنند که پروردگار عالم برکت مي‌دهد و گره‌هايش را باز مي‌کند و بالاخره اسمش را توکل عوام و يا توکل عموم مي‌گذاريم. عموم مردم يعني آن کساني که به راستي توکل دارند و فقط توکل لفظي نيست و سفارش هم شده که کار از تو و برکت از خداست.
 پيغمبر اکرم هم همينطور بودند. درحالي که ايشان يک توکل بالايي داشتند اما بالاخره براي پيروزي تسبيب اسباب مي‌کردند. مثلاً خندق مي‌کَند براي اينکه دشمن به مدينه وارد نشود و لشکرکشي مي‌کرد و هشتاد و چهار جنگ در عرض ده سال براي پيغمبر اکرم جلو آمد و در همۀ اينها پيغمبر اکرم با توکل جلو مي‌رفت اما به هر اندازه که مي‌توانست تلاش مي‌کرد تا لشکر تهيه کند و تجهيزات تهيه کند و امکانات تهيه کند ولو اينکه خندق بکَند. بالاخره اسباب از پيغمبر و مسلمانها و پيروزي از خدا بود. لذا در جنگ احد در وقتي که همه فرار کردند جز يک زن و اميرالمؤمنين «سلام‌الله‌عليه»؛ که آن زن افسار شتر پيغمبر را داشت و اميرالمؤمنين هم مواظبت کامل از پيغمبر اکرم داشت. پيغمبر اکرم يک جمله دارند: خدايا! دين از توست و تا اينجا آن را آورديم؛ اگر مي‌خواهي پيروز شويم و اگر هم مي‌خواهي پيروز نشويم، آنگاه هرچه تو بخواهي.
 بالاخره پيغمبر اکرم در اين هشتاد و چهار جنگ، با همين توکل پيروز شدند. در اين هشتاد و چهار جنگ، يک جنگ نداريم که پيغمبر اکرم پيروز نشده باشد. تقاضا داريم اين تاريخ اسلام را مطالعه کنيد و تاريخ خوبي است. در دو جنگ يک گوشمالي حسابي به مسلمانها داده شد. يکي جنگ احد که خلاف دستور پيغمبر اکرم، آن دره را رها کردند و دشمن از همان دره خنجر را از پشت زد و مسلمانها را کشت و مسلمانه مجبور شدند از صحنه فرار کنند. پيغمبر اکرم خيلي زخم برداشت. مي‌گويند نود زخم به بدن مبارک اميرالمؤمنين بود. حال مرادم اينجاست که بالاخره خدا ترس را در دل دشمن انداخت و دشمن فرار کرد و همين که قرآن در چند جا دارد، يکي از ناموس طبيعت و يکي از لشکريان مهم خدا، ترس است و ترس را در دل دشمن انداخت و دشمن فرار کرد. پيغمبر اکرم در دامنه کوهي نشسته بودند و اين شکسته‌ها يکي يکي برگشتند و اطراف پيغمبر را گرفتند. يکي از آنها گفت يا رسول الله! ما که پيروز بوديم، پس چرا شکست خورديم؟! پيغمبر اکرم يک جمله دارند که اين جمله براي ما خيلي مفيد است. فرمودند براي اينکه يک لحظه خدا را فراموش کرديد و اين گوشمالي براي اين بود که همين گوشمالي هم از الطاف خفيۀ خداست و اين لطف خفي خدا براي آنها آمد به خاطر اينکه يک لحظه خدا را فراموش کردند.
 جنگ ديگري که قرآن هم متعرض است، جنگ بعد از فتح مکه است. مسلمانها خيلي مجهّز بودند و براي آن مجهز بودنشان از نظر عده و عُدّه، غرور آنها را گرفت. بالاخره لشکر خدا را فراموش کرد. توکّل بود اما ضربه خورد. اين جنگ هم همانطور شد. در همان مرحله اول دشمن شبيخون زد و از اطراف هجوم آورد و همه به جز چهار پنج نفر فرار کردند. بعد هم يک گوشمالي حسابي خوردند و بعد هم خدا آنها را پيروز کرد. آنگاه آيۀ شريفه آمد که شکست خورديد براي اينکه (اذ أعجبتک کثرتکم). اينها پند براي ماست. پيغمبر اکرم در هشتاد و چهار جنگ را که تجهيزات به حسَب ظاهر بود و به اندازه‌اي که مي‌توانست امکانات تهيه مي‌کرد و لشکرکشي مي‌کرد؛ و اما معناي توکّل هم اينکه پيروزي را از خدا مي‌خواست. مسلمانها هم چنين بودند و چنين شدند. انصافاً اين مسلمانهاي صدر اسلام در زمان پيغمبر اکرم زود به مقامهاي بالايي رسيدند اما حيف که خاک به سر خودشان و خاک به سر اسلام کردند و وقتي پيغمبر اکرم از دنيا رفتند، همه چيز آنها رفت. سقيفۀ بني ساعده جلو آمده و همه چيز آنها را مانند سيلاب برد. اما مرادم اينجاست که مسلمانها از نظر فضائل خيلي چيزها در درس پيغمبر اکرم پيدا کرده بودند و من جمله توکّلشان را. اما توکل عموم. در بعضي افراد و بعضي از حالات،‌يک توکل ديگري پيدا مي‌شود و به قول مثنوي:
 ديده‌اي خواهم سبب سوراخ کن تا سبب را برکند از بيخ و بن
 يک مثال از پيغمبر اکرم است که تاريخ مي‌گويد پيغمبر اکرم در جنگ، لشکر اين طرف پياده شده بود و پيغمبر نمي‌دانستند که لشکر آن طرف تپه است. پيغمبر اکرم براي تفريح بالاي کوه رفتند و رئيس لشکر دشمن هم براي تفريح بالا آمد و در وقتي آمد که پيغمبر اکرم دراز کشيده بودند. اين آمد و پايش را روي سينۀ پيغمبر گذاشت و شمشير را کشيد و بعد پيغمبر را صدا کرد. پيغمبر چشمها را باز کردند و ديدند که زير چکمۀ دشمن هستند. آن رئيس لشکر گفت چه کسي هست که تو را از دست من نجات دهد. لشکرت پايين است و نمي‌داند، و فقط من و تو اينجا هستيم، حال چه کسي هست که تو را از دست من نجات دهد. پيغمبر اکرم با آن حالت پيامبري و آن حالت توکّل فرمودند «الله». اين تا اسم الله را شنيد، تاريخ نويسان مي‌گويند وقتي مي‌‌خواست شمشير را بر سر پيغمبر فرود آورد، پايش لغزيد و زمين خورد. حال يا اين است و يا اينکه از اين کلمۀ الله، لرزشي پيدا کرد و زمين خورد. پيغمبر اکرم بلند شدند و شمشيرش را برداشتند و پاي مبارک را روي سينۀ او گذاشتند و شمشير را کشيدند و گفتند چه کسي هست که تو را از دست من نجات دهد. او هم که آدم زرنگي بود، گفت «کرمُک». پيغمبر اکرم او را رها کردند و شمشير را به او دادند و بالاخره او رفت و پيغمبر اکرم هم آمدند. مرادم اينجاست که توکل اينگونه که اصلاً اسباب را نبيند. گاهي اسباب را مي‌بيند و خدا را مسبّب الاسباب قرار مي‌دهد و نتيجه از خداست و مثل زارع و مثل تجهيز قواي پيغمبر اکرم براي جنگ؛ پيروزي از خداست و آماده کردن تجهيزات از ماست. اما گاهي اصلاً سبب را نمي‌بيند که اين توحيد افعالي به معناي بالاست که به راستي سبب را نمي‌بيند. اين فقط مربوط به پيغمبر اکرم هم نيست بلکه در همۀ ما وارد شده است. قرآن هم مي‌فرمايد واقع مي‌شود. اگر ما دستمان از همۀ اسباب بريده شد و در بن بست بوديم، آنگاه توحيد افعالي پيدا مي‌شود و آنگاه توکل به اين معنا که اسباب را نبيند، زنده مي‌شود. (فاذا رکبوا في الفلک دعوالله مخلصين له الدين فلما نجاهم الي البر اذا هم يشرکون) که اين توحيد افعالي به معناي بالاست و اين براي همۀ ما جلو آمده است. بالاخره در آن زمان که اسباب را نمي‌بيند و هيچ چيز و هيچ کس را نمي‌بيند، اما يک چيز را مي‌بيند و آن خداست. در آن زمان فقط توحيد ذاتي نيست و توحيد عبادي و افعالي نيست بلکه بالاتر اينکه همان وقت مي‌يابد که خدا يکي است و مؤثر يکي است. لذا هيچگاه در بن بستها متوسل به دو تا نمي‌شود. يکي از ادلّه‌اي که براي توحيد آوردند، همين ادلّۀ فطرت است که انسان در بن بستها متوسل به دو تا نمي‌شود. همان وقت خدا را مستجمع جميع صفات کمالات مي‌داند. يعني خدا را عالم مي‌داند. لذا وقتي خدا خدا مي‌کند يعني اينکه خدا را قادر مي‌داند و مي‌فهمد و مي‌يابد که خدا اين را نجات مي‌دهد. خدا را رئوف مي‌داند و خدا را ارحم الراحمين مي‌يابد و مي‌بيند، لذا خدا خدا مي‌کند و بالاخره يک ذات مستجمع جميع صفات کمالات را مي‌بيند و مي‌يابد. لذا تضرّع و زاري مي‌کند. (فاذا رکبوا في الفلک دعوالله مخلصين له الدين ...)، توکل اينگونه يعني توکل بدون تسبيب اسباب و توحيد افعالي بدون اينکه ذره‌اي شرک در اين توحيد افعالي باشد. مي‌يابد يک ذات مستجمع جميع صفات کمالاتي را و با آن ذات جميع صفات کمالات درد و دل مي‌کند و مي‌گويد خدايا نجاتم بده و خدايا چاره‌اي غير تو ندارم.
 يکي از رفقاي من مي‌گفت يک رفيقي داشتيم که دهري بود و حراف هم بود و در هر جلسه‌اي که مي‌نشستيم عليه خدا حرف مي‌زد و چون خيلي پست سر هم انداز بود، بُرد در جلسه از بود. اما هرچه مي‌گفتيم دست از اين دغل بازي بردار، فايده نداشت. اين آقا يک پسر داشت که زير چاقوي جراحي رفت. يعني گفتند بايد عمل کنيد و بالاخره مجبورشد و مي‌گويد من تا در اطاق عمل همراه او رفتم. بچه را به اطاق عمل بردند و در را بستند.مي‌گويد ناگهان ديدم که بغض ترکيد و گريه کرد و در ضمن گريه مي‌گويد خدا، خدا، خدا. همانجا جلوي او را گرفتم و گفتم اين خدا کيست! يک جواب داد و گفت تقاضا دارم که برو و بگذار که بچه‌ام را از خدا بگيرم. آن دهري به راستي در بن بستها توکل به معناي آخر و مؤثر به معناي توحيد افعالي بالا يعني فطرت و آنگاه فطرت مي‌يابد يک ذات مستجمع جميع صفات کمالات را. اما به قول قرآن، متأسفانه در عموم مردم اين آني است. (فاذا رکبوا في الفلک دعوالله مخلصين له الدين فلما نجاهم الي البر اذا هم يشرکون)، لذا همۀ پيامبرها آمدند تا اين فطرت را بيدار نگاه دارند.
 توکّل اينگونه خيلي بالاست و خوب است و آنگاه غم و غصه و اضطراب خاطر و نگراني نيست. و به راستي «الثِّقَةُ بِاللَّهِ ثَمَنٌ لِکُلِّ غالٍ و سُلَّمٌ إلى کُلِّ عالٍ».
 پدر من مي‌گفت که از کربلا برمي‌گشتيم و بنا شد که در يکي از کاروانسراها ناهار بخوريم و ناهار کاروان هم مفصل و خوب بود. يک آدم ژوليده‌اي روي يکي از سکوهاي ايوان نشسته بود. کسي را فرستاديم که بيا ناهار بخور. او گفت چلو کباب هم داريد؟ گفته بود نه و برگشت و گفت اين ديوانه است و با او کاري نداشته باشيد و در وسط راه از ما چلوکباب مي‌خواهد. مي‌گويد اتفاقاً رکن‌الملک که مسجد رکن الملک را ساخته و حاکم بوده است با خدم و حشم خود رسيد و نماز خواندند و موقع ناهار به ما تعارف کردند. ما گفتيم ناهار خورديم و اين ژوليده ناهار نخورده از ما چلوکباب مي‌خواست. اگر شما چلوکباب داريد به او تعارف کنيد که چلوکباب بخورد. مي‌گويد نوکر رکن الملک رفت و به او گفت چلو کباب داريم و او هم آمد و چلوکباب را خورد. مي‌گويد وقتي قضيه تمام شد، رکن الملک خيال کرد که او ديوانه است و مي‌خواست سر به سر او بگذارد. به او گفت در وسط راه تو چلوکباب مي‌خواهي و اگر من نيامده بودم تو چه کار مي‌کردي؟! او گفت من مي‌دانستم که مي‌رسد. براي اينکه من يک قاري قرآن براي يک هندويي بودم که مسلمان بوده و اين يک پول حسابي به من مي‌داد و هر شب هم براي من چلومرغ و چلوکباب مي‌آورد. اما وضع اين هندو خراب شد و رفت و به من پول نمي‌دادند بلکه شام و ناهار هم پيدا نمي‌کرديم. من رفتم خدمت مولا اميرالمؤمنين و به مولا گفتم اين کاري که من براي آن هندو مي‌کردم، حال براي شما مي‌کنم و اين قرآن را براي شما مي‌‌خوانم و پول هم نمي‌خواهم اما اين چلوکباب را مي‌خواهم و از آن موقع که از خدمت مولا اميرالمؤمنين آمدم، نشده که آن چلوکباب و چلومرغ ولو در وسط راه معطل بماند. اينها حالاتي است و براي معمول مردم نيست و براي معمول ما هم نيست اما اين را هم بدانيد که فطرت ما اگر بيدار شود، براي همه هست. و انصافاً خيلي عاليست. حال اگر آن هم نباشد، همه و مخصوصاً ما طلبه‌ها بايد اين توکل به معناي عام را داشته باشيم. خوب درس بخوانيم و خوب هم تقوا داشته باشيم و به فکر دنيا هم نباشيم، والله مي‌رسد و عالي هم مي‌رسد. (وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ)، سال تمام شده و اين حسابي خوش و خرم زندگي کرده و اگر بگويند حساب و کتابش را بکن، نمي‌تواند حساب و کتاب کند. (وَ مَنْ يَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ). ما اينها را تجربه کرديم و در ديگران تجربه کرديم و بزرگان هميشه چنين بودند و زندگي خيلي عالي بود و آقا امام زمان درست مي‌کرد. البته تجمل گرايي نبود بلکه قنات و طلبگي بود. آنگاه نمي‌شود که نرسد و اگر نرسيد بدان که يا درس نمي‌خوانيم و يا اگر درس مي‌خوانيم تقوا نداريم و اگر تقوا داريم، خوب درس نمي‌خوانيم و الاّ اگر به راستي خوب درس بخواند و خوب تقوا داشته باشد، حتماً (وَ مَنْ يَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ)،‌به معناي عادي اينکه گره‌ها باز مي‌شود (من حيثُ لا يحتسب) و روزي مي‌رسد از راهي که خودش هم نمي‌داند و هيچ گمان ندارد. همين روايتي که خواندم براي ما طلبه‌هاست، « أوالله أن يجري الامور للمؤمن من حيث يحتسب»، يعني خدا عبا دارد از اينکه از راهي که ما درست کنيم،‌روزي ما برسد بلکه اگر به راستي طلبه باشيم،‌ آنچه خدا عبا ندارد و درست مي‌کند (من حيثُ لايحتسب) است و ما (من حيثٌ يحتسب) جلو آمديم و طلبگي عقب رفته است.
 خدايا! اين بحثها خيلي خوب است و يک حالي و يک تنبه و توجهي به حق مولا اميرالمؤمنين علي «سلام‌الله‌عليه» به همۀ ما عنايت بفرما.
 و صلّي الله علي محمد و آل محمد