درس خارج اصول آیت الله مظاهری

91/04/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع : واجب تعبدی و توصلی
 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
 بحث امروز بحث مفید در فقه است و آن این است که اگر می دانیم یک چیزی واجب است اما نمی دانیم تعبدی است یا توصلی، اگر تعبدی باشد قصد قربت می خواهد اگر توصلی باشد ولو ریاءً هم به جا بیاورد آن عمل صحیح است ولو گناه خیلی بزرگ است و بالاخره اگر ریا هم نباشد اما قصد قربت نکند عمل صحیح است برای این که توصلی است نه تعبدی، برای این که غیر قربی است نه قربی.
 مشهور در میان اصحاب حتی مثل مرحوم شیخ انصاری که در این جا برای ما طلبه ها دردسر درست کرده اند می فرمایند که اگر شک کردیم تعبدی است یا توصلی می گوییم توصلی است و حتی تمسک به سیره هم می کنند و می فرمایند عرفا اگر یک امری را به او دادند و آن امر را به جا آورد بدون قصد قربت بدون انتساب به مولا این را عرف صحیح می داند لذا باید بگوییم که مشهور در میان اصحاب اگر شک کردیم توصلی است یا تعبدی می گوییم توصلی است، تعبدی آن جاست که یک دلیل قانع کننده ای داشته باشیم مثل نماز و روزه و فروع دین که باید با قصد قربت بیاید، باید نسبتش به خدا داده شود، لذا این مشهور است.
 دلیلش هم خیلی واضح است برای این که در حاق امر نه توصلی خوابیده است نه تعبدی، در وقتی که بگوید بیا در این بیا نه تعبدیت خوابیده نه توصلیت، مطلق است اسمش را مطلق هم نگذاریم خوب است برای این که اسمش را مطلق بگذاریم بر می گردد به آن مطلق و مقید در باب عام و خاص، نه، اسمش را بگذاریم که ما سابقا گذاشتیم اسمش را بگذاریم لا بشرط، توی بیا نه قصد قربت خوابیده نه قصد عدم قربت، این ماهیت لا بشرط می سازد با قصد قربت بیاوریم وجود خارجی پیدا می کند با قصد قربت هم نیاوریم وجود خارجی پیدا می کند پس اطلاق امر یقتضی التوصلیه لا التعبدیه و مرحوم آخوند همین جاها دو سه تا فصل این کلمه اطلاقی را که من عرض می کنم ایشان استعمال کرده اند، توی بحث بعدمان خود مرحوم آخوند می فرماید اطلاق امر اقتضا می کند تعیینیت را اطلاق امر اقتضا می کند کفائیت را لذا در این جا نفرموده اند یعنی توی فصل بعدی این اطلاق امر که اقتضا می کند من الان عرض می کنم اطلاق امر اقتضا می کند توصلیت را مرحوم آخوند در کفایه نفرموده اند راجع به تعبدی و توصلی یک صفحه مستقلی باز کرده اند و خیلی بحث رامشکل کرده اند انصافا، حتما مطالعه کرده اید و حرف مرحوم شیخ را نقل می کنند راستی مشکل است حرف خودشان را نقل می کنند راستی مشکل است و مثل این که مرحوم شیخ مرحوم آخوند می خواهند این جا بگویند اطلاق امر اقتضا می کند تعبدیت را، باید بگوییم یک تهافتی در کفایه دیده می شود راجع به تعبدی و توصلی نمی گویند اطلاق امر یقتضی التوصلیه اما توی فصل بعدی می گوید اطلاق امر یقتضی التعیینیه یا اطلاق امر یقتضی الکفائیه، بالاخره این جا مرحوم آخوند نمی گویند اطلاق امر اقتضا می کند توصلیت را اما قوم فرموده اند، گفته بیا، در این بیا نخوابیده به قصد قربت بیا، اطلاق امر اقتضا می کند توصلیت را، احتیاج به جریان مقدمات حکمت هم نداریم آن هم طوری نیست مقدمات حکمت هم جاری بکنیم، گفته بیا، نمی دانیم گفته با قصد قربت یا نه ؟ می گوییم مولا در مقام بیان مرادش است نگفته با قصد قربت پس مطلق اراده کرده، حالا این مطلق را یا معنا کنیم ماهیت لا بشرطی که من عرض می کنم یا نه، اصلا اراده بکنیم مهمل را، در باب مطلق و مقید مقدمات حکمت اگر جاری نشود می گویند مهمل است قضیه مهمله است، این جا تفاوت نمی کند بگوییم قضیه مهمله است قضیه ماهیت لا بشرط است قضیه مطلقه است، هر چه، آن که ما می گوییم می گوییم وقتی که می گوید بیا این بیا موضوعش ماهیت لابشرط است، آمدن، که این آمدن می سازد با قصد قربت و بدون قصد قربت، لذا اطلاق امر اقتضا می کند توصلیت را یعنی آن لا بشرطی، آن ماهیت، اگر هم نمی خواهید حرف من را بزنید بفرمایید که اطلاق اقتضا می کند توصلیت را برای این که قید ندارد مولا در مقام بیان مراد است قید نیاورده پس مطلق اراده کرده یعنی مهمل، تفاوت نمی کند.
 بله تفاوتش این جاست که اگر شما گفتید قضیه مهمله است دیگر احتیاج به اصل هم پیدا می کنید آن وقت نمی دانیم ایا باید با قصد قربت بیاوریم یا نه ؟ رفع ما لا یعلمون می گوید نه.
 بعضی از بزرگان این جا گفته اند اشتغال است، اشتغال یقینی برائت یقینی بنابراین باید با قصد قربت بیاید تا بدانیم مأمور به آمده، علی الظاهر این حرف هم درست نیست برای این که اشتغال آمده روی مطلق وقتی آمده روی مطلق می شود اقل و اکثر ارتباطی، گفته نماز بخوان، می دانم الله اکبر دارد می دانم حمد و سوره دارد می دانم سجده دارد رکوع دارد، نمی دانم جلسه استراحت دارد یا نه ؟ رفع ما لا یعلمون، می گویم این اجزاء را گفته، راجع به جلسه استراحت ساکت مانده رفع ما لا یعلمون می گوید لازم نیست این جا هم همین است، بنابراین این جور می شود که گفته بیا به قول ایشان نگفته بیا با قصد قربت بنابراین با قصد قربتش را رفع ما لا یعلمون می گوید لازم نیست می شود اقل و اکثر ارتباطی، و این که بعضی از بزرگان گفته اند اشتغال برای خاطر این که این بیا را باید تحویل بدهیم نمی دانیم اگر با قصد قربت نیامد تحویل داده ایم یا نه ؟ اشتغال یقینی برائت یقینی.
 این حرف خوب است اما به شرطی که توی اصول ما در اقل و اکثر ارتباطی اشتغالی بشویم نه برائتی و خب خیلی ها اشتغالی هستند مرحوم صاحب جواهر خیلی جاها در اقل و اکثر ارتباطی اشتغالی هستند، نه، خود مرحوم شیخ، خود مرحوم شیخ مدت عمرشان خیلی در اقل و اکثر ارتباطی اشتغالی بودند، لذا اگر کسی تقریر این جور بکند بگوید که گفته بیا نمی دانم آیا با قصد قربت یا نه ؟ ذمه من مشغول شده به یک امری باید قیوداتش بیاید تا اشتغال یقینی برائت یقینی، و اما اگر کسی در اقل و اکثر ارتباطی برائتی بشود بگوید آقا آن چه می خواهی آوردم مابقی اش را دیگر نگفتی، رفع ما لا یعلمون می گوید لازم نیست بیاوری، حالا واقع و نفس الامر آوردن یا نیاوردن من ذمه ام متعلق به واقع و نفس الامر نیست ذمه ام متعلق به احکام ظاهری است احکام ظاهری دائر مدار گفتن مولاست، ما اصلا نوکر واقع نیستیم، ما اگر نوکر واقع باشیم یأتی بدین جدید می شود اصلا و ما مکلفیم به تکالیف، تکالیف یعنی گفتنی ها، هرچه مولا بگوید می گوییم چشم آن جا هم که نگفته باشد مولا گفته هر کجا نگفتم رفع ما لا یعلمون، لذا می گوییم نماز نمی دانیم 10 جزء است یا 9 جزء ؟ می گوییم آقا 9 جزئش را گفتی، می آورم، یک جزئش را نگفتی، خودت گفته ای رفع ما لا یعلمون، رفع ما لا یعلمون را ضمیمه می کنم با آن 9 جزء می گویم این مکلف به من، این مأمور به، حتی شما راجع به جمع بین حکم واقعی و ظاهری می فرمایید که مولا دیگر حق ندارد بگوید چرا ؟ باید رفع ید از تکلیف بکند اگر نماز 10 جزئی باشد و من 9 جزئش را بدانم یک جزئش را با رفع ما لایعلمون نیاورم و 9 جزء بیاورم باید مولا تقبل ناقص به جای کامل بکند، خدا رحمت کند درجاتش عالی است عالی تر می گفتند مرحوم حاج شیخ رضوان الله تعالی علیه می فرمود که مولا دندان سر جگر می گذارد اما نمیتواند هم بگوید که چرا ؟ دندان سرجگر می گذارد برای خاطر این که آن تکلیفش نیامده، حکمش نیامده، نمی تواند بگوید چرا ؟ خودش فرموده رفع ما لایعلمون لذا باید تقبل ناقص به جای کامل بکند باید رفع ید از تکلیف بکند لذا شما عزیزان جمع بین حکم واقعی و حکم ظاهری را به همین کردید، گفتید که، مرحوم آخوند در کفایه ان طابق الواقع فتنجز آن واقع ان خالف الواقع فعذر، این فعذر یعنی رفع ید از تکلیف یعنی در حالی که تکلیف نیامده اما تقبل ناقص به جای کامل شده. بالاخره ما الان آن چه داریم این است مولا به من گفته که بیا من هم رفتم، حالا مولا به من بگوید که چرا با قصد قربت نیامدی؟ خب جوابش می گویم که نفرمودی، اگر فرموده بودی با قصد قربت می آمدم مثل این که مولا بگوید بیا بعد که بروم بگوید چرا بچه ات را نیاوردی؟ خب می گویم نگفتی که با بچه بیا بچه ات را بیاور، اگر فرموده بودی، بچه ام را هم می آوردم، خب همین جور که آن جا دیگر مولا حق ندارد چرا بگوید، می گویم نگفتی بنابراین بچه را نیاوردم در این جا هم نگفتی بنابراین قصد قربت نکردم اگر هم توی قالب طلبگی و علمیش می خواهید بریزید می گوییم 9 جزء گفتید، یک جزء نگفتید آن نگفتن را با رفع ما لایعلمون می آورم به قول مرحوم آخوند ضمیمه می کنم، رفع ما لایعلمون را ضمیمه آن 9 جزء می کنم می شود 10 جزء، یکی نیاوردن 9 جزء آوردن می شود مأمور به ظاهری.
 این را هم همه ما می دانیم که 90 درصد احکام احکام ظاهریه است نه احکام واقعیه، احکام واقعیه 10 درصد هم نیست که ما بتوانیم بگوییم احکام واقعیه را قسم حضرت عباس روی آن بخوریم این نمازی که خواندم راستی مطابق با واقع است، همین اختلاف فتاوی و بعد هم شارع مقدس بگوید این فتاوی همه حجت است و خب این فتاوی همه حجت است می دانیم مولا که دیگر دو تا حکم ندارد، یک حکم است یک فتوی مطابق با آن حکم است مابقی فتاوی همه مخالف است اما برای این که اختلال نظام لازم نیاید برای این که اگر خبر واحد حجت نباشد برای این که اگر از ما واقع بخواهند اختلال نظام لازم می آید دیگر، به قول حضرت امام رضوان الله تعالی علیه دیگر اسلام اسلامی نیست که بگوییم که این اسلام باید جهانی بشود لذا اصلا احکام واقعیه را از ما نخواسته اند اصول این ندانستگی ها به جای اجزاء و شرایط می نشیند آن چه می دانم باید بیاورم آن چه نمی دانم باید اصل جاری بکنم اصل را جاری میکنم آن دانستنی ها باآن اصل پهلوی هم می شود مأمور به
 بله حکم واقعی نمی شود، می شود مأتی به، طوری نیست، می شود مأتی به گاهی مطابق با مأمور به واقعی است گاهی هم مطابق نیست و بیش از مأتی به از ما چیزی نمی خواهند، لذا بحث تا این جا خیلی واضح است همان چیزهاست که مرحوم شیخ انصاری یاد ما داده، همین چیزهاست که مرحوم آخوند یاد ما داده است بنابراین اصلا مرحوم آخوند نباید این جا این فصل را باز کنند و فصل بعدی همین است که اگر شک کردیم آیا تعیینی است یا تخییری ؟ شک کردیم آیا کفائی است یا عینی ؟ شک کردیم ایا تعیینی است یا تخییری ؟ همه اش می گویند که عینی نه، کفایی، تخییری نه، عینی، غیری نه، نفسی، باید این جا هم آورده باشند اگر شک کردیم توصلی است یا تعبدی ؟ توصلی است نه تعبدی، نباید جداگانه این بحث را بحث کرده باشند اگر درست است فصل بعدی که درست است فصل اول سالبه به انتفاء موضع است توی کفایه، اگر درست نیست فصل دومی هم باید فصولی بر آن بار بشود و یک یک روی آن بحث بشود حرفهایی که این جا آورده شده تمام این حرفها بعدا هم می آید اما حرفها را اینجا آورده اند آن جا نیاورده اند این که بحث مشکل شده برای خاطر این است و الا بحث بحث واضحی است نمی دانم توصلی است یا تعبدی ؟ توصلی است چرا ؟ برای این که نگفته تعبدی، همین که نگفته، رفع ما لایعلمون می گوید تعبدی نه، توصلی کفایت می کند حالا واقع و نفس الامر ولو این که تعبدی هم باشد این مأتی به من دیگر باید مأمور به را ساقط بکند.
 حالا مرحوم شیخ انصاری این جا را مشکل کرده اند مرحوم آخوند مشکل تر کرده اند تقاضا دارم یک مطالعه جدی روی آن بفرمایید تا فردا انشاء الله.
 و صلی الله علی محمد و آل محمد