درس خارج اصول آیت الله مظاهری

91/03/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع : مشتق
 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
 مقدمه آخر در باب مشتق این بود که ما اصلی نداریم که اثبات بکند لفظ برای چه وضع شده است ، تمسک به اصلی از اصول بکنیم فرموده اند نداریم.
 و اما اگر بخواهیم اصل حکمی جاری بکنیم آن اشکال ندارد گاهی می شود برائت ، گاهی می شود استصحاب .
 دیروز راجع به اصل موضوعی صحبت کردم و آن این بود که اگر شک کنیم این لفظ برای چه وضع شده ؟ ما نداریم اصلی که اقتضا بکند برای چه وضع شده ؟ اصول عملیه که در موضوعات مثل این موضوعات نیست و چیز دیگر هم در کار نیست
 اما مرحوم صاحب قوانین فرموده بودند به قاعده اذا دار الامر بین اشتراک معنوی و مجاز اشتراک معنوی مقدم است لفظ ضارب را نمی دانیم وضع شده برای خصوص تلبس بالحال ، همان وقتی که دارد می زند یا اعم و مما انقضی ؟ اگر دیروز زده امروز هم واقعا می شود به او گفت ضارب ، یا مثال طلبگی امروز جاهل است دیروز عالم بوده و یادش رفته ، درجاتش عالی است عالی تر حضرت امام رضوان الله تعالی علیه قبل از پیروزی انقلاب در وقت تعطیلی یک جایی می رفتند ، یک سال تصمیم گرفتند بیایند اصفهان دو سه ماه و آمدند حالا چرا دهات اصفهان نرفتند ؟ در خود اصفهان یک منزل گرفته بودند دو سه روز که در این منزل بودند سکته کردند ، سکته ایشان خوب شد اما به طور کلی همه چیز را فراموش کرده بودند حتی ایشان به من می گفتند اسم بچه ام را هم بلد نبودم چیست نمی دانستم چیست ؟ دیگر پروردگار عالم لطف کرد و ایشان فورا خوب شدند و اصفهان هم نماندند و رفتند ، حالا دیروز عالم بوده حسابی ، امروز جاهل به تمام معناست آیا می شود به این گفت عالم ؟ مرجع ؟ یا نه ؟ این آقا گفته خب اگر اشتراک معنوی باشد می شود یعنی لفظ وضع شده باشد از برای هر دو معنا ، هر دو معنا حقیقت است اما اگر لفظ وضع شده باشد برای تلبس بالحال آن که دیروز عالم بوده الان نیست استعمال مجاز است دوران امر بین اشتراک معنوی و حقیقت و مجاز ، اشتراک معنوی مقدم است .
 ایرادهای فراوانی به این حرف وارد است اگر یادتان باشد دیروز یک ایراد به صاحب قوانین کردم و آن این بود که این فرمایش شما به قاعده الظن یلحق الشیئ بالاعم الاغلب می خواهید درستش بکنید و در مسئله شما هم صغرایتان ناتمام است هم کبرایتان ، صغری ناتمام است این که غلبه با اشتراک معنوی است ، نه ، ما می گوییم غلبه با مجاز است حتی اهل لغت مدعی شده اند که حقیقت یکی است و مجاز همیشه ده تاست ، اشتراک دوتاست مجاز ده تاست گفته اند همه این معانی در لغت که می بینی معانی متفاوت پیدا کرده همه این ها اول مجاز بوده این مجاز کم کم حقیقت به خود گرفته لذا الظن یلحق الشیئ بالاعم الاغلب اگر درست باشد درمسئله ما باید بگوییم مجاز نه حقیقت ، باید بگوییم که عالم دیروز که جاهل امروز است نمی شود به او گفت عالم الا مجازا ، این از نظر صغری .
 از نظر کبری هم اشکال کردم گفتم اصلا این الظن یلحق الشیئ بالاعم الاغلب معنا ندارد برای این که لازمه اش این است که الظن مطلقا حجت با دلیل انسداد جور می آید مرحوم صاحب قوانین که انسدادی نیستند والظن لیس بحجه الا ما اخرجه الدلیل گفتم این الظن یلحق الشیئ بالاعم الاغلب چون که در کلمات زیاد واقع شده ، غیر از مرحوم صاحب قوانین خیلی از قدمای از اصولیین از متأخرین می بینیم که تمسک کرده اند به الظن یلحق الشیئ بالاعم الاغلب ، لذا مرادشان ظن متآخم با علم باشد یعنی اطمینان یعنی علم عادی ، بر می گردد به این که اصلا عقلا ظن اطمینانی راحجت می دانند بر می گردد به این که امارات همه از باب اماره حجت نیست از باب اطمینان حجت است ، ندیدم بزرگان بگویند الا مرحوم محقق عراقی مرحوم آقا ضیاء ، او می گوید ، می گوید خبر واحد از باب اطمینان حجت است نه از باب مظنه ، اصلا این که مرحوم شیخ مرحوم آخوند گفته اند که الاصل عدم حجیه مظنه الا ما اخرجه الدلیل و خبر واحد را از آن بیرون کرده اند این از باب تخصص است نه از باب تخصیص برای این که خبر واحد مظنه اصلا نیست ، خبر ثقه ، نه ، بالاترش را که مرحوم آقا ضیاء نگفته شما بگویید ، ظهور ، الان من دارم با شما حرف می زنم تمام حرفهای من ظهور است ، نص که نیست اما همه شما که این جا نشسته اید احتمال خلاف که من دارم می گویم اشتباه می کنم ، من دارم می گویم العیاذ بالله بی خود می گویم دروغ می گویم هیچ به ذهنتان نمی آید اگر بخواهد به ذهنتان بیاید یا باید بدبین به من باشید یا بدبین به خودتان ، لذا ظهور حجت است از باب اطمینان ، دیگر چیزی هم که نداریم که خارج شده باشد برای این که یا ظهورات است یا خبر واحد ، اگر اجماع را هم گفته اند اجماع بالاخره بر می گردد به همین خبر واحد لذا ممکن است اصلا یک کسی الظن یلحق الشیئ بالاغم را درستش بکند از این باب که بگوید الظن یعنی ظن عرفی یعنی اطمینان اسمش را می گذارند ظن متآخم با علم ، ظن توهمی نه ، آن که اصلا نباید اسمش را بیاوری ، ظن تخیلی نه ، الظن لا یغنی من الحق شیئاً یعنی همین ظن های تخمینی ، ظن های عرفی این ها لا یغنی من الحق شیئا و در قرآن شریف زیاد استعمال شده لا تقف ما لیس لک به علم ، آن علم یقین که مراد نیست لاتقف ما لیس لک به حجه ، لا تنقض الیقین بالشک یقین در این جا یعنی حجت ، شک در این جا یعنی غیر حجت ، لا تنقض الیقین بالشک یعنی لا تنقض الحجه بغیر الحجه ، لا تقف ما لیس لک به علم یعنی لا تقف ما لیس لک حجه ، ان الظن لا یغنی من الحق شیئا یعنی مظنه توهمی ، تخیلی ، به عبارت دیگر مظنه عوامی ، خب مظنه عوامی حجت نیست ولو زندگیشان هم روی همین مظنه می چرخد تهمت هایشان غیبت هایشان و حرفهایشان همه روی همین مظنه ها و تخمین ها و این هاست خب این ها حجت نیست اما عقلاء اگر مظنه حسابی پیدا بکنند ، مظنه ریشه دار پابرجا 20 درصد احتمال خلاف توی آن است 10 درصد احتمال خلاف توی آن است مثل خبر واحد مثل ظهور و امثال این ها ، می گوییم این یلحق الشیئ بالاعم الاغلب به عبارت دیگر ظن عرفی که مظنه باشد این می شود حجت ، اگر این را بگوییم که مرحوم صاحب قوانین نفرموده اند مرحوم صاحب قوانین همان مظنه اصولی و مظنه مشهور را فرموده اند اما اگر عرض من را بکنید کلیت مرحوم صاحب قوانین درست در می آید ولی علی کل حال فرمایش صاحب قوانین از نظر صغری و کبری ناتمام است پس اصلی که بخواهیم اثبات بکند با آن اصل لغت را نمی شود.
 یک ایراد مهم این جا هست این را یک قدری توجه روی آن بفرمایید ببینیم که می شود از شما استفاده کنیم یا نه ؟ خب این جا مرحوم آخوند رضوان الله تعالی علیه ، دیگران همه من جمله مرحوم آخوند در کفایه فرموده اند اصلی نیست اصل موضوعی که اثبات بکند این که مشتق برای چه وضع شده ، اما صفحه بعد می فرمایند که اصل این است که مشتق وضع شده برای تلبس بالحال ، چرا ؟ می گویند برای تبادر ، مگر تبادر اصل نیست ؟ برای صحت سلب ، یک کسی دیروز زده امروز نزده به قول مرحوم آخوند می شود به او بگوییم لیس بضارب ، یا نه ؟ تبادر ، وقتی می گوییم ضارب متبادر از او حال است اما دیروز زده باشد امروز بگوییم ضارب این تبادر نیست ممکن است از ما سؤال بکنند بگویند این که ضارب نیست آن وقت ما بگوییم به اعتبار گذشته می گوییم به اعتبار گذشته یعنی مجاز ، اتفاقا اگر مطالعه کرده باشید عمده دلیل این ها که مشتق وضع شده برای تلبس بالحال همین تبادر و عدم صحت سلب است خب این اصل موضوعی است دیگر ، ما سابقا راجع به همین صحبت کردیم که اگر در موضوعی شک بکنیم آیا آن موضوع را می توانیم با چیزی درست بکنیم یا نه ؟ خب مرحوم آخوند فرمودند بله سه چیز داریم یکی تبادر یکی عدم صحت سلب یکی هم اطراد که خب این دو روز مباحثه ما را گرفت و سه روز مباحثه ما را گرفت و معنای صحت حمل و عدم صحت سلب و تبادر و اطراد و امثال این ها را روی آن حرف زدیم ، خب آن جا همین را می گفتیم اگر شک کنیم در یک موضوعی که این موضوع معنایش چیست ؟ در یک لفظی که این لفظ معنایش چیست ؟ گفتند با تبادر درستش بکن یعنی اصل موضوعی ، لذا این که می فرمایند اصلی نداریم تا اثبات بکنیم می گوییم نه ، صفحه بعد روی همین داریم بحث می کنیم که اذا تقرر هذا فالاصل یقتضی این که برای من تلبس باشه نه برای ما انقضی عنه المبدء دلیلمان چیست ؟ عدم صحت سلب دلیلمان چیست ؟ تبادر ، لذا باید بگوییم که اگر در مشتق در خصوص مشتق ما شک کردیم که وضع برای چه شده ؟ اصل عملی نمی توانیم جاری بکنیم و آن هم که مورد بحث ما نیست برای این که کسی که نگفته اصول عملیه بیاید در تکوین دخالت بکند اما اصل موضوعی در مسئله داریم و اصل موضوعی در مسئله آن حرفی که مرحوم صاحب قوانین می گویند دوران امر بین اشتراک معنوی و مجاز اشتراک معنوی مقدم است پس وضع شده برای اعم آن درست نیست اما اگر کسی قائل به تبادر باشد قائل به عدم صحت سلب باشد درست در می آید ، لفظ عالم نمی دانم برای چه وضع شده ؟ آیا کسی که الان عالم نیست دیروز عالم بود می شود به این گفت عالم یا نه ؟ می گوییم متبادر عالم بالفعل است بگوییم از آن گذشته می شود بگوییم انه لیس بعالم انه کان عالما فی ما مضی و الان لیس بعالم خب این معنایش چیست ؟ یعنی وضع شده برای من تلبس بالمبدء لا اعم و ما انقضی عنه المبدء ، این راجع به اصل موضوعی .
 اما آیا می شود اصل حکمی در مسئله بیاوریم یا نه ؟ آن خیلی فراوان است مثل همین مثال که از اول تا حالا زدیم یک کسی عالم بوده است مدرس بوده است حالا پیر شده خانه نشین شده یادش رفته همه چیز آیا به این شهریه باید داد یا نه ؟ خب مسلم باید داد اگر کسی شک بکند که به این شهریه می شود داد یا نه ؟ استصحاب دارد می گوید به این شهریه می شد داد الان هم می شود داد یا حتی اگر نذر کرده باشد پولی به عالم بدهد الان نمی داند به این می تواند این پول را بدهد یا نه ؟ استصحاب حکمی می کند می گوید قبل از آن که نسیان کرده باشد پول را می شد به او داد الان نمی دانیم می شود داد یا نه ؟ اصل حکمی می گوید کان جایزا الان یکون کذلک ، وجوبش هم همین است اگر واجب بوده الان نمی دانیم آن وجوب هست یا نه ؟ می گوییم کان واجبا الان یکون کذلک ، پدری واجب النفقه بوده حالا این پدر دیگر دم مرگ است و الان این وجوب نفقه را یعنی بردن دکتر و این وجوب نفقه را ما معنا نمی کنیم به معنا خوراک و پوشاک ، فقهاء نفقه را معنا می کنند به معنای خوراک و پوشاک و چیز دیگر را می گویند نه لذا از این جهت هم فقهاء توی رساله ها می نویسند اگر یک خانمی مریض بشود شوهرش واجب نیست دکتر ببردش ، باید از پول خودش و الا شوهر دیگر همین اگر هم بگویند که نمی گویند یک سرماخوردگی یک قرصی ، آسپرینی و امثال این ها و اما اگر عمل داشته باشد دیگر شوهر هم می تواند عمل بکند عمل برایش واجب نیست.
 و ما می گوییم نه بابا نفقه یک معنای عامی است پسر واجب النفقه است الان زن می خواهد ، زن نمی تواند خودش بگیرد تنبل هم نیست ، راستی نمی شود آیا پدر می تواند زنش بدهد یا نه ؟ ما می گوییم واجب است زنش بدهد مادر می تواند زن به این بدهد تسامح بکند حرام است مخصوصا که عروس و مادر شوهری هم بیاید توی کار که دیگر حسابی با فتاوای ما این پسر را بدون زن می گذارد ، امروز و فردا ، خدا رحمت کند یکی از علمای بزرگ منبر رفته بود اصفهان توی منبرش می گفت که یک پسری آمد پیش من گفت پدر من می خواهد به من زن بدهد مادرم نمی گذارد وضعشان هم خیلی خوب است مرید شما هم هستند خیلی شما یک صبحانه بیا خانه ما این مادر مرا راضی بکن ، گفتم خیلی خوب ، پدر و مادر چون مرید من بودند وعده هم گرفتند صبحانه رفتیم و بعد از صبحانه شروع کردیم یک قدری تعریف پسرش را کردیم که چه پسر خوبی اما این پسر زن میخواهد زندگی می خواهد این بی کار نمی شود ، حاج خانم چرا زن به این نمی دهید؟ گفت هی گفتم گفتم ، وقتی خسته شدم حاج خانم آب پاکی را ریخت روی دست من گفت که آقا تا من زنده ام عروس توی این خانه نمی تواند بیاید من هم حسابی رو کردم به پسر گفتم دعا کن حاج خانم بمیرند تا تو زن دار بشوی ، این که گفتند واجب نیست ما می گوییم نه بابا واجب است ، نفقه یک معنای عامی است ، زنش الان سرطان دارد باید عمل بکند 100 میلیون تومان خرج دارد این مرد هم می تواند 100 میلیون تومان را بدهد حتما واجب است برایش 100 میلیون خرج واجب النفقه اش بکند خرج پسرش خرج دخترش خرج زنش مخصوصا خرج خانمش وامثال این ها.
 حالا اگر کسی شک بکند استصحاب می گوید این واجب النفقه بود الان هم واجب النفقه است ، چنانچه بعضی اوقات اصل حکمی به عکس می شود این واجب النفقه نبوده حالا نمی دانیم واجب النفقه شد یا نه ؟ خب واجب النفقه نبوده الان هم نیست یا مثلا یک کسی عالم بوده الان جاهل شده و بر من واجب نبوده که کمکی به این بکنم الان نمی دانم واجب است کمک به او بکنم یا نه ؟ استصحاب می گویند نه لذا موارد فرق می کند اصول عملیه در احکام مشتق بار است آن اصول عملیه گاهی برائت است گاهی اشتغال است گاهی تخییر است گاهی هم استصحاب.
 خب این مقدمه ششم هم تمام شد بحث بعد ما راجع به اصل مشتق و دلیل بر این که مشتق آیا برای من تلبس است یا برای ما انقضی عند المبدء ، تقاضا دارم یک مطالعه دقیق بکنید روی یک مسئله خیلی مهم است و آن مسئله این است که آن کسانی که گفته اند اعم است تمسک کرده اند به آیه لا ینال عهدی الظالمین و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اما ما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین امام علیه السلام فرمودند که این کسانی که غصب خلافت کرده اند آیه می گوید لیاقت این را ندارند برای این که بت پرست بوده اند ، سنی ها گفته اند آقا بت پرست بوده اند حالا که بت پرست نبودند پس این ما انقضی عنه المبدء را باید درستش بکنید تا آیه شریفه درست بشود مرحوم آخوند این جا خیلی دقیق عالی ذوقی وارد شده اند تقاضا دارم کفایه را خوب مطالعه کنید تا جلسه بعد انشاء الله.
 و صلی الله علی محمد و آل محمد