موضوع : آیا قیاس ، استصحاب میتواند مرجح باشد؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
بحث این بود که اگر دو تا روایت متعارض یکی از آنها مطابق با قیاس باشد مطابق با استحسان باشد آیا این قیاس مرجح است یا نه؟
مرحوم آخوند فرمودند نه ولو این که مرجح هم هست حتی مثلا انسان میتواند بگوید که بعضی از قیاسها تقویت مضمون هم میکند تقویت مناط هم میکند اما این نمیتواند مرجح واقع بشود چرا؟ حرف مرحوم آخوند خیلی حرف خوبی است فرمودند برای خاطر این که عمل به قیاس منهی عنه است و این جا اگر قیاس را مرجح قرار دادی عمل کردی به قیاس ، امام علیه السلام فرمودند این کار را نکن السنه اذا قیست محق الدین، خب مشهور در میان اصحاب هم همین است بنابراین قیاس بخواهد مرجح بشود نمیشود به معنا این که من بتوانم آن هم وجوبا آن روایتی که مطابق با قیاس است بگیرم معینا نمیشود اگر مخالف با واقع در آمد معذور نیستم.
حرف متین است الا این که مرحوم آخوند این جا دیروز میگفتم که یک چیزی فرمودند که نمیفهمیم چه میخواهند بفرمایند و بنا شد که امروز از شما استفاده بکنیم و ایشان قیاس را منقسم کردند به دو قسم قیاس در موضوعات، قیاس در احکام، گفتند قیاس در احکام حجت نیست اما قیاس در موضوعات حجت است و فرمودند ما نحن فیه را قیاس نکن به قیاس در موضوعات، نه ما نحن فیه بر میگردد به قیاس در احکام بر ای این که روایت را میخواهی بگیری طبق روایت فتوی بدهی قیاس در احکام است و قیاس در احکام جایز نیست.
دیروز میگفتم که این قیاس 90 درصدش مربوط به موضوعاتی است که آن موضوعات دارای احکام است و این فرمایش مرحوم آخوند که میگوید قیاس در موضوعات حجت است نمیدانم چه میخواهند بگویند؟ برای این که مثلا همان قضیه ابان بن تغلب که سؤال کرد یک انگشت بریده شده چقدر دیه ؟ فرمودند 10 تا شتر گفت دو تا انگشت؟ 20تا شتر، گفت سه انگشت؟ 30 تا شتر، چهار انگشت ؟ 20 تا شتر این تعجب کرد به اندازهای که گفت هذا حکم شیطانی ، نه به امام علیه السلام ،البته دیروز گفتم نباید ابان این جور گفته باشد ، گفت این را به ما میگفتند توی کوفه ما میگفتیم این مال امام صادق علیه السلام نیست این حکم شیطانی است لذا الان ابان بن تغلب چه کرد؟ از سه تا رفت به چهار تا از 30 تا رفت به 40 تا و گفت که اگر برای سه تا انگشت 30 تا شتر برای چهار انگشت هم باید 40 تا شتر باشد چرا فرمودید 20 تا شتر؟ لذا قیاس در موضوع ذی حکم است دیروز میگفتم که اگر موضوعات ذی حکم نباشد که اصلا ربطی به بحث ندارد اصلا موضوعات ذی حکم است که میتوانیم بگوییم این موضوع در فقه هست و احکام دارد و ندارد و قیاسش جایز است و جایز نیست و امثال اینها، باید موضوعات دارای احکام باشد وقتی دارای احکام شد آن وقت روی این موضوعات حساب میکنند استصحاب جاری میشود احکام بار میشود روی آن حساب میشود اما موضوعات صرف خب مسلم اصلا حجت نیست اصلا نباید موضوعات صرفه را ما در اصول بیاوریم نیاوردهایم هم، حالا الان ابان در این جا راجع به شترها و حکم شتر که اشکال نداشت راجع به این اشکال داشت که از سه تا برگشت دو تا گفت که اگر سه تا انگشت را ببرند 30 تا ، چهار انگشت را ببرند 40 تا، امام علیه السلام فرمودند این اشتباه است برای خاطر این که در اسلام این است که دیه زن در اجزاء با مرد تفاوت ندارد تا برسد به چهار آن وقت نصف میشود ، این یک تعبد است و تو که قیاس کردی این تعبد را فراموش کردی، همین طور که مرحوم آخوند خودشان همین جا مثال میزنند به الغاء خصوصیت میفرمایند که الغاء خصوصیت این حجت است تنقیح مناط و الغاء خصوصیت و اولویتها اینها همه قیاس است اینها همه حجت است این حرف مرحوم آخوند است دیگر، در حالی که تنقیح مناط که ما میکنیم ولو در موضوع است اما حکم برایش بار میکنیم دیگر، مرحوم آخوند فرمودند همین تنقیح مناط قیاس است و همین حجت است الغاء خصوصیت در موضوعات است اما حجت است و اولویت قطعیه اولویات اینها قیاس است اما حجت است و آن که ما میگوییم باطل است قیاس در احکام است نه قیاس در موضوعات.
و این فرمایش ایشان خیلی اشکال دارد، قیاس که ما میگوییم باطل است همهاش مربوط به موضوعات ذی احکام است اصلا حکمی را قیاس بکنند با کم هست اما خیلی کم است آن که ما میگوییم باطل است این که از موضوعی بپرند روی موضوع دیگر و حکم آن موضوع را بیاورند برای آن موضوع به این میگوییم قیاس میشود 90 درصدش در موضوعات، لذا همین الغاء خصوصیت همین تنقیح مناط همین اولویت ، خود مرحوم آخوند مرحوم شیخ دیگران یاد ما داده اند گفتهاند الغاء خصوصیت حجت نیست کی گفته حجت است ؟ الغاء خصوصیت جایی حجت است که قطع آور باشد یا اولویت ها جایی حجت است که قطع آور باشد حتی مثلا همین الغاء خصوصیتها می برند توی قواعد دیگر مثلا الرجل اذا شک بین الثلاث و الاربع علی الاربع شما میگویید و المرئه ایضا کذلک خب این قیاس است دیگر با الغاء خصوصیت ،بزرگان میگویند این الغاء خصوصیت اصلا نیست این اشتراک در تکلیف است یک قاعده داریم ما به نام اشتراک در تکلیف و آن این است که زنها با مردها از نظر تکلیف هیچ تفاوت ندارند الا ما اخرجه الدلیل بنابراین در شکیات به قاعده اشتراک در تکلیف امام علیه السلام که میفرماید الرجل اذا شک، این رجل از باب مثال است قاعده اشتراک تکلیف میگوید این رجل دیگر جای المرأه نشسته به جای الرجل یعنی المکلف اذا شک بین الثلاث و الاربع، از همین جهت هم مخصوصا مثل مرحوم شیخ رضوان الله تعالی علیه هم در فرائد هم در مکاسب به الغای خصوصیتها خیلی اهمیت نمیدهد سببش هم همین است که این الغاء خصوصیتها یا باید قاعده اشتراک در تکلیف بیاید یا باید قطع، که اگر باب قطع هم آمد جلو کار کار مشکلی میشود برای این که قطع قیاسی حجت است یا نه؟ خب نه، قطع حجت است اما این که القطع حجه لاتناله ید الجعل اثباتا و لا نفیا این درست نیست، القطع نور اما شارع مقدس میتواند این قطع را بگوید حجت نیست یا نه؟ میتواند قطع قیاسی را میگوید حجت نیست، علم قاضی را میگوید حجت نیست ، علم وسواسی را میگوید حجت نیست خیلی جاها شارع مقدس میگوید که حجت نیست لذا این که القطع حجه لا تناله ید الجعل اثباتا و لا نفیا این درست نیست که مرحوم شیخ اول فرائد فرمودهاند، القطع نور مینمایاند واقع را اما حالا از این راه میتوانم بروم یا نه؟ اگر شارع مقدس ردع نکرده باشد میتوانم بروم اگر شارع مقدس ردع کرده باشد نمیتوانم بروم و ما در قضیه ابان همین را میگوییم، میگوییم ابان بن تغلب یقین پیدا کرد و درست هم هست کم پیدا میشود انسان یقین پیدا نکند گفت که انگشت را قطع کردند چند تا شتر؟ 10 تا ، دومی ؟ 20 تا ، سومی؟ 30 تا، چهارمی ؟ خب قطع ما میگوید 40 تا، قطع قیاس ، امام صادق علیه السلام حسابی تندی کردند با او مهلا مهلا یا ابان السنه اذا قیست محق الدین این قیاسها چیست؟ این قطعها چیست که تو میخواهی به رخ من بکشی؟ معنایش این است قطع قیاسی حجت نیست در حالی که نور است مثل ابان مجتهد هم هست انصافا، ابان خیلی عالم است ابان مجتهد است امام باقر علیه السلام همین پدر امام صادق علیه السلام به این ابان میفرماید که بنشین در بازار کوفه فتوی بده من دوست دارم مثل تو در میان شیعیان باشد فتوی دهنده، اما وقتی می رسد به این قضیه قطع پیدا میکند به اندازهای قطع پیدا میکند که اصلا نسبت به امام صادق علیه السلام نمی تواند بگوید، حتی به امام صادق علیه السلام میگوید این حرف را توی کوفه به ما زدند ما میگفتیم هذا حکم شیطانی که حضرت عصبانی شدند عصبانیاش هم این است که آقا به قطع قیاسی برای چه عمل میکنی؟ من قیاس را گفتهام حجت نیست تو به قطع قیاسی عمل میکنی؟ خب معنایش این است که قطع حجت نیست القطع نور مثل ابان مینمایاند واقع را میگوید چهار تا انگشت 40 تا شتر اما چون قطع قیاسی است نباید ابان به آن عمل بکند چرا؟ قطع قیاسس حجت نیست به طور کلی قطع قیاسی حجت نیست لذا توی الغاء خصوصیت این اشکال پیدا میشود از همین جهت هم شیخ انصاری در این الغاء خصوصیتها توی این اولویتها گیرند، باید یک وجه دیگر برایش درست بکنیم بگوییم الغای خصوصیت آن جا حجت است که اشتراک در تکلیف باشد و الا اگر قطع هم باشد باز هم الغاء خصوصیت حجت نیست، اولویت قطعیه این اولویت قطعیه که این القطعیه آمده برای این که اولویت را درست بکند نمیتواند درست بکند باید قانون اشتراک در تکلیف ، قرآن شریف که میفرماید لاتقل لهما اف خب معنا این کنایه است اگر توی قوانین خوانده باشید یا غیر قوانین میگویند لا تقل لهما اف این دلالت دلیل است اف نگو پس زدنش به طریق اولی دیگر نمیشود اما نه شما یک چیز دیگر بفرمایید، بفرمایید لاتقل لهما اف این از باب کنایه است معنایش این است که این پدر و مادر در از دست ما باید ناراحت نشوند این مصادیق دارد یک مصادیقش این است که به پدر و مادر بگویند که چرا این حرفها را زدی ؟ از این حرف تو من ناراحت شدم خب یک مصداقش هم این است که یک کشیده به صورتش بزند یک مصداقش این است گرسنگی به او بدهد یک مصداقش این است میگفت که پناه بر خدا میگفت مادرش را توی همین اصفهان مادرش را گذاشت کنار کوچه با زنش فرار کرد بالاخره این زبان داشت بردندش توان بخشی بالاخره تو کیستی؟ کجایی هستی؟ پسر را پیدا کردند پسر آمد گفتند این مادر توست؟ گفت نه، مادر میگفت حسنی من مادر تو نیستم ؟ گفت نه، و بالاخره قبول نکرد این مادرش است، گفت توی توان بخشی ماند و آن هم رفت خبر مرگش سر زندگیش این را میگیرد یا نه؟ بله، اولویتها نه، یک مصداق کلی درست میکنیم و آن این است که قرآن شریف اگر میگوید لاتقل لهما اف این اف کنایه است ذکر لازم اراده ملزوم، آن مصادیق دارد مصادیقش یکی این است که این جور میکند یک مصداقش این است کتکش میزند یک مصداقش این است زندانش میکند یک مصداقش این است که خودش حسابی غذا و تجملات دارد به این گرسنگی میدهد یک مصداقش هم این است آن پایین پایین میگوید که این قدر حرف بیخود میزنی، لذا اینها میگویند الغاء خصوصیت اصلا ما نداریم اصلا اولویت ما نداریم ولو قطع هم پیدا بشود، دیروز میگفتم مرحوم آخوند با قطع میخواهند درست بکنند لذا بعضی اوقات میگویند عدم فصل قطعا بعضی اوقات هم میگویند قول به عدم فصل آن جا که میگویند قول به عدم فصل یعنی اجماع آن جا که میگویند عدم فصل یعنی عدم خلاف، آن وقت عدم خلاف که حجت نیست یک قطعا پشت این عدم فصل می آورند توی کفایه برای این که این اولویتها را این تنقیح مناطها را اینها را با قطع درست بکنند ولی بالاخره حالا حرف ما یا حرف مرحوم آخوند اگر هم حجت باشد آن قطع حجت است و اما اولویت ها من حیث هی هی الغاء خصوصیت ها من حیث هو هو اینها دلیلی برای حجیتش نداریم بلکه اینها قیاس در موضوعات است و قیاس در اسلام حجت نیست در موضوعات باشد چه در احکام باشد.
ما میخواهیم از شماها استفاده بکنیم ولی متأسفانه نمیشود لذا این حرفها که یک حرفهای دقیقی است یک حرفهایی است که حتما ما طلبهها باید توی ذهنمان بماند توی ذهنمان باشد باید مبنا باشد از شما تقاضا دارم بیشتر روی آن اهمیت بدهید.
سوم چیزی که مرحوم آخوند این جا فرمودهاند استصحاب ، اگر دو تا روایت داریم یکی مطابق با استصحاب است آیا این مرجح است یا نه؟ مشهور در میان اصحاب گفتند مرجح است ، مرحوم آخوند میگویند مرجح نیست چرا مرجح نیست؟ میفرمایند برای این استصحاب که اماره نیست یک اصل از اصول است تقویت مناط نمیکند و در مرجح آن جا حجت است که تقویت بکند مناط را اگر تقویت بکند معنا را حجت است والا نه و استصحاب چون تقویت نمیکند از این جهت نمیتواند مرجح واقع شود بعد میفرمایند بله اگر اماره باشد ممکن است کسی بگوید که تقویت مناط میکند و حجت است اگر اماره باشد مثل آن جاست که دو روایت یک طرف یک روایت یک طرف این مرجح است یا نه؟ خب باید بگوییم مرجح است چرا مرجح است؟ برای این که دو روایت صحیح السند یک طرف یک روایت صحیح السند یک طرف منافی با این دو تا روایت عقل ما میگوید این دو تا روایت مقدم بر آن روایت است حالا به قاعده دوران امر بین تعیین و تخییر یا به قاعدهای که آقایان میگویند تقویت میکند مناط را آن مراد را تقویت میکند اما خب حالا استصحاب اماره نیست حالا که اماره نشد یا اصل عقلایی است که ما گفتیم یا اصل شرعی است که مرحوم شیخ و دیگران فرمودهاند بالاخره اصل است تعیین وظیفه در ظرف شک حالا تعیین وظیفه در ظرف شک این جا آیا شک هست یا نه به ظاهراً نه، برای خاطر این که دو تا روایت است با هم متعارض است امام علیه السلام فرمودهاند به یک کدام روایت بگیر یعنی یک روایت حجت است مثل آن جاست که یک اماره داشته باشیم چه جور نوبت به استصحاب نمیرسد باید این جا هم بگوییم نوبت به استصحاب نمی رسد برای این که استصحاب آن جاست که اماره نباشد و ما نحن فیه اماره هست ولو این که اگر امام نفرموده بودند که به یکی از این دو روایت عمل بکن قاعده اقتضا می کرد تساقط را آن وقت نوبت می رسید به استصحاب ، دیگر استصحاب خود حجت بود روایتها هیچ، اما امام علیه السلام فرموده نه ،مخیری به یکی از این دو روایت عمل بکنی یعنی باید به یکی از این دو روایت عمل بکنی نوبت به اصل نمی رسد یعنی نوبت به استصحاب نمی رسد لذا استصحاب به قول شیخ بزرگوار نظیر باد و پشه است آن جا که باد باشد که پشه نیست الا این که پشهها خیلی قوی باشند بالاخره آن جا که روایت است آن جا استصحاب نیست ، در مرتبه بعد است وقتی در مرتبه بعد شد دیگر نمیتواند آن که در مرتبه بعد است مرتبه قبل را بخواهد ترجیح بدهد لذا ظاهراً احتیاج نداریم به فرمایش مرحوم آخوند که میفرمایند اگر اصل باشد تنقیح مناط نمیتواند بکند، نه تنقیح مناط میتواند بکند اتفاقا استصحاب، خیلی گردن کلفت است خوب می تواند تقویت مناط بکند اما اشکال این است که من عرض میکنم این که در جایی که روایت باشد در جایی که اماره باشد نوبت به استصحاب نمی رسد استصحاب اصلا حجت نیست استصحاب اصلا موضوعش موجود نیست و در روایتین متعارضتین این جور است روایت داریم باید عمل به روایت بکنیم پس استصحاب نمیتواند مرجح واقع بشود.
بحث فردا راجع به باب اجتهاد و تقلید تقاضا دارم کفایه را مطالعه کنید تا فردا انشاء الله .
و صلی الله علی محمد و آل محمد