موضوع : مراد از لاتنقض الیقین بالشک
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
گفتم تنبیه دوم یک تنبیه آسانی است تنبیه مفیدی هم هست اما مرحوم آخوند اصل مطلب را قبول دارندولی در پیچ و خم مسائل مشکل بردهاند حالا چرا؟ نمیدانم.
تنبیه دوم این است که این لاتنقض الیقین بالشک یقین این جا آن یقین وجدانی و آن یقین حالت در مقابل مظنه در مقابل شک نیست بلکه مراد از یقین حجت است حالا ولو اماره باشد مثل این که اماره گفت زید عادل است شما پشت سرش هم نماز میخواندید مثلا یک غیبت کرد شک کردید از عدالت افتاد یا نه؟ برای این که احتمال می دهیم این غیبت را کرده یک وجهی برایش درست بکند بالاخره شک کردیم آیا این زید عادل است یا نه؟ خب حتما استصحاب دارد میگوییم کان عادلا الان یکون کذلک در حالی که لاتنقض الیقین بالشک که نیست در این جا لا تنقض الاماره بالشک است یا حتی مثلا با اصلی از اصول اثبات کردید موضوعی را حالا شک کردید که آیا این هنوز آن اصل باقی است یا نه؟ لاتنقض الیقین بالشک چرا؟ برای این که یقین به معنای آن یقین اصطلاحی یعنی یقین عرفی یقین وجدانی نیست و یقین از مصادیق حجت است لاتنقض الیقین بالشک یعنی لاتنقض الحجه بغیر الحجه، راجع به شکش هم همین است، سابقا میدانستم زید عادل است اما حالا می بینم یک حرفهای دری وری میزند زبان شل است مظنه پیدا کردم این دیگر عادل نیست استصحاب دارد یا نه؟ خب بله استصحاب دارد در حالی که شک ندارم مظنه به فسق دارم اما چون مظنه غیر حجت است میگویید لاتنقض الیقین بالشک بل انقضه بیقین آخر زید عادل بوده الان هم عادل است در حالی که مظنه به فسق هم داریم اما چون که این مظنه غیر حجت است و به قول مرحوم آخوند الاصل عدم حجیه الظن الامااخرجه الدلیل مظنه حجت نیست مگر یک دلیلی بیاید بگوید مظنه حجت است مثل امارات مثلا، مثل قاعده ید قاعده فراغ یک دلیلی بیاید بگوید که مظنه حجت است والا مظنه من حیث هو ظن لیس بحجه ان الظن لایغنی من الحق شیئاً لذا مراد از یقین یعنی حجت مراد از شک یعنی غیر حجت معنای لا تنقض الیقین بالشک یعنی لا تنقض الحجه بغیر الحجه و این مربوط به استصحاب هم نیست همه جا همین را میگوییم لذا مثلا لاتقف ما لیس لک به علم ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا این لاتقفف ما لیس لک به علم این علم آن علم اصطلاحی و وجدانی نیست بلکه مراد از علم در قرآن یعنی حجت، پیروی نکن از چیزی که به آن علم نداری حالا نمیخواهد که قرآن بگوید پیروی نکن از اماره چون علم نداری این که نیست معنایش، لذا علم در آن جا یعنی حجت یعنی اگر میخواهی پیروی بکنی یا باید علم داشته باشی، یا باید علم باشد یا علمی یعنی اماره داشته باشی ، اصلی از اصول داشته باشی تا بتوانی پیروی کنی والا اگر نه در روز قیامت باید جواب بدهی که چرا پیروی کردی از چیزی که علم نداری؟ یعنی از چیزی که حجت نیست ؟ لذا همان آیه لاتقف ما لیس لک به علم مراد از علم یعنی حجت که آن حجت حتی اصل عملی را هم میگیرد با استصحاب طهارت نماز خواندیم با قاعده کل شیی طاهر کل شیی لک حلال چیز خوردید خب این چیز خوردن شما لاتقف ما لیس لک به علم به تو بگویند که چرا نجس خوردی؟ می گویی نجس نخوردم من با کل شیی لک حلال چیز را خوردم قاعده طهارت داشتم در حالی که اصل است اما لاتقف ما لیس لک به علم میگوید که نه من شامل تو نمیشوم برای این که تو علم داری یعنی حجت دار کار کردی لذا علم دار یعنی حجت دار این حجت ما گاهی آن علم اصطلاحی است یعنی قطع یعنی یقین گاهی نه، اماره است گاهی نه، اصلی از اصول فقهی یا اصول عملی همه اینها حجت است علم است که شما در اصول اسمش را میگذارید علمی یعنی ما شبانه روز کارمان این است با اصول می رویم جلو حالا یا اصول عملیه یا اصول فقهیه با قاعده ید قاعده فراغ اصاله الصحه استصحاب قاعده طهارت قاعده حلیت خب اصلاً شبانه روز زندگی ما میچرخد روی غیر علم اما زندگی ما میچرخد روی حجت، علمی، لذا مراد لاتقف مالیس لک به علم اگر آن علم وجدانی باشد خب انسان میماند دیگر اختلال نظام اصلا لازم میآید، شارع مقدس بگوید هر کجا علم داری بکن، هر کجا علم نداری نه خب باید توی خانهاش بنشیند هیچ کار نکند نه بخورد نه بیاشامد نه زندگی بکند برای این که با علم که نمیشود رفت جلو باید به جای این علم هزارها علمی بنشیند تا زندگی بچرخد از همین جهت هم سابقا گفتیم که خب آن که راستی روشن گر است علم است عقلاء دیدند نمیشود با علم زندگی کرد امارات را گذاشتند جای آن ، گفتند حالا که نمیشود با علم پس با علمی، امارات را گذاشتند برای این که زندگی بچرخد باز هم دیدند نمیشود اصول فقهی را قواعد را گذاشتند زندگی بچرخد قاعده ید و قاعده فراغ و قاعده سوق و امثال اینها، دیدند عقلاء باز هم نمیشود اصول عملیه را آوردند جلو کل شییء طاهر، کل شییء لک حلال به قول آن آقای وسواسی روزی چندین تن نجاست حرمت به خورد مردم با کل شییء لک حلال ، کل شیی طاهر اما اگر نباشد اختلال نظام لازم میآید دیگر لذا اینها همه برای این است که ما راه برویم حجت دار باشیم زندگی بچرخد با این علم و امارات و قواعد و اصول عملیه همه اینها حجت است لذا لاتقف ما لیس لک به علم یعنی لاتقف ما لیس لک به حجه والا اگر حجت باشد ولو اصل عملی کل شیی طاهر دیگر معنا ندارد بگوییم لاتقف ما لیس لک به علم لذا یک قاعده کلی شارع مقدس داده دست ما و آن این است توی زندگی حجت دار باش بدون حجت نگو بدون حجت عمل نکن تا هم زندگیت بچرخد هم در یک چارچوب حسابی عقلایی باشد لذا در تمام قرآن در تمام روایات هر کجا علم آمده به معنای حجت است بله علم گفته یک مصداق است از مصادیق حجت .
چنانچه هر کجا مظنه و شک گفته به معنای غیر حجت است شک خصوصیت ندارد چنانچه مظنه هم خصوصیت ندارد مظنه چون غیر حجت است گفته است ان الظن لایغنی من الحق شیئاً یعنی گمان و تخمین و توهمها و تخیلها و ان الظن لایغنی من الحق شیئا اما بخواهد ان الظن لایغنی من الحق شیئا اماره را بزند بگوید ان الاماره لیس بحجه خب نمی خواهد که قرآن این را بگوید اگر این را بگوید که اختلال نظام لازم میآید ولی ان الظن لایغنی من الحق شیئا اگر بگوییم مراد آن علم وجدانی است کی میتواند با علم وجدانی زندگی بکند لذا مراد از ظن ان الظن لایغنی من الحق شیئاً یعنی ان غیر الحجه لایغنی من الحق شیئاً و اما بخواهد این مظنه آن مظنه اصطلاحی وجدانی باشد معنایش این است اماره را رد کن برای این که ظنی است قاعده ید و قاعده سوق و تمام قواعد فقهی را رد کن چون اینها ظنی است اگر یادتان باشد سابقا میگفتیم لازمهاش این است که خودش هم خودش را رد بکند برای این که ان الظن لایغنی من الحق شیئاً خودش ظاهر است ،خودش که قطعی نیست ظواهر است دیگر، خودش خودش را رد میکند و این که سابقا گفتیم مرحوم آخوند در کفایه میگوید مراد اینها اعتقادات است کم لطفی کردهاند مرحوم آخوند ، اعتقادات است چیست؟ ان الظن لایغنی من الحق شیئا مربوط به اعتقادات است لاتقف ما لیس لک به علم مربوط به اعتقادات است ، نه بابا، مراد از مظنه ان الظن لایغنی من الحق شیئا یعنی ان غیر الحجه لایغنی من الحق شیئا و الا لازم میآید خودش خودش را رد بکند برای این که ظنی است خب پس معنای لاتنقض الیقین بالشک یعنی لاتنقض الحجه بغیر الحجه اگر حجتی داشتی حالا شک کردی آن حجت از بین رفته یا نه؟ بگو آن حجت هست، با قاعده ید چیز خریدی حالا شک کردی درست است یا نه؟ بگو درست است بگو مالم است، با استصحاب درست کردی که طاهر است حال شک کردی طاهر است یا نه؟ بگو درست است، با اماره عدالت درست کردی، با اماره ملکیت درست کردی حالا شک کردی آن اماره درست است یا نه؟ بگو درست است گاهی هم یقین داشتی که پاک است حالا شک داری پاک است یا نه؟ بگو پاک است و ما باید یک قاعده حسابی در دستمان باشد از اول اصول تا آخر اصول، نه، از اول اصول تا آخر اصول، نه، از اول فقه تا آخر فقه، بلکه یک مقدار برو بالاتر از اول قرآن تا آخر قرآن از اول روایات تا آخر روایات که مظنه و شک هر کجا هست به معنای غیر حجت است الا ما اخرجه الدلیل و یقین هم هر کجا هست به معنای حجت است الا ما اخرجه الدلیل من جمله باب استصحاب یقین لاتنقض به معنای حجت است شک در لاتنقض الیقین بالشک شک هم به معنای غیر حجت است میشود لاتنقض الحجه بغیر الحجه بل انقضه بحجه آخر و یقین و شک توی این سه تا جملهای که دو تا یقین و یک شک داریم در این سه تا هیچ کدام یقین وجدانی شک وجدانی مظنه وجدانی مراد نیست ، خب تنبیه دوم تمام شد یک چیز واقعی یک چیز بدون دردسری مرحوم آخوند رضوان الله تعالی علیه در کفایه هم همین را فرمودهاند و درست هم هست و در همین تنبیه دوم هم قبول دارند این که مراد از یقین آن یقین وجدانی نیست بلکه مراد حجت است لذا امارات را میگیرد و اگر کسی اماره قائم شده بود بر چیزی این یقین دار است حالا شک کرد آن اماره وضعش چیست؟ لاتنقض الیقین بالشک، مثل این که اماره گفت عادل است حالا شک کرد آیا عادل است یا نه؟ استصحاب ، لاتنقض الیقین بالشک در حالی که یقین نداشته اماره بوده اما لاتنقض الیقین بالشک.
اختلافی نیست اگر هم کسی چیزی گفته عباره اخری است و همه یک چیز میخواهند بگویند من جمله مرحوم آخوند در کفایه در تنبیه دوم .
اما مرحوم آخوند نمیدانم چرا مسئله را خیلی مشکلش کردهاند به اندازهای که در جای دیگر همین جاها در تنبیهات می رسیم به شما میگوییم ببینید مرحوم آخوند این که این جا الان میگویند جای دیگر نمیگویند میخواهند بگویند که اگر اماره قائم شدثم شک در آن اماره کردیم استصحاب هست بگو لاتنقض الیقین بالشک نگفتهاند حرف من را جای دیگر گفتهاند، این جا نگفتهاند یقین به معنای حجت است شک به معنای غیر حجت است گفتهاند استصحاب یک ملازمه درست میکند بین متیقن و بین مشکوک و آن ملازمه به ما میگوید که آن متیقن اگر باشد دیگر آن مشکوک نمیتواند کار بکند و اگر نه ، میتواند کار بکند لذا میشود لاتنقض المتیقن بالمشکوک بل انقضه بمتیقن آخر آن وقت این متیقن گاهی به واسطه علم وجدانی است گاهی به واسطه اماره لذا لاتنقض الیقین بالشک اصلا نظر به یقین و شک ندارد نظر به ملازمه بین متیقن و مشکوک دارد اگر مطالعه کرده باشید خیلی این طرف و آن طرف مرحوم آخوند میزند اولا لاتنقض الیقین بالشک را به معنای متیقن معنا میکند لاتنقض المتیقن بالمشکوک بعد هم متیقن و مشکوک را میزند میگوید اینها مناط نیست آن که مناط در استصحاب است ملازمه است آن ملازمه گاهی هست گاهی نیست و شارع مقدس میخواهد بگوید آن ملازمه در باب متیقن و مشکوک هست پس بنابراین در باب اماره ملازمه هست بین آن متیقن یعنی مورد اماره و بین مشکوک یعنی مورد اماره و شارع مقدس میگوید آن ملازمه را حفظ کن، لذا مشکلی که توی مسئله هست این است که به مرحوم آخوند میگوییم که خب بگویند ملازمه، نمیشود گفت، حالا یک کسی بگوید لاتنقض الیقین بالشک یعنی لاتنقض الملازمه بگوییم خیلی خوب، خودتان میگویید متیقن لاتنقض المتیقن نباید بگویید باید بگویید لاتنقض مورد الاماره بالمشکوک ، اما وقتی که میخواهند توی کفایه معنا بکند میگوید لاتنقض المتیقن بالمشکوک، خود یقین را آوردهاند میگوییم خیلی خوب اشکال عود کرد خود متیقن را آوردید بالاخره اگر مراد لاتنقض الیقین باشد یقین دخالت دارد لاتنقض المتیقن باشد باز هم یقین دخالت دارد، متیقن بدون یقین که نمیشود پس باید توی یقین یک تصرفی بکنید همان طور که ما تصرف کردیم بگویید لاتنقض الحجه بغیر الحجه اصلا یقین را هیچ دخالت ندهید در ست میشود مطلب اما اگر یقین را دخالت بدهید و از یقین هم متیقن ازاده بکنید بالاخره ملازمه هم بگویی استصحاب روی ملازمه دارد کار میکند ولی بالاخره متیقن و مشکوک معنایش این است که یقین دخالت دارد شک هم دخالت دارد و اصلا این لاتنقض المتیقن بالمشکوک که مرحوم آخوند این جا میگویند جای دیگر هم میگویند این هم وجهی ندارد اصلا لاتنقض الیقین بالشک اصلاً برای چه ما اراده بکنیم لاتنقض المتیقن بالمشکوک؟ برای که ما تصرف بکنیم؟ به قول حضرت امام رضوان الله تعالی علیه میفرمودند لاتنقض الیقین بالشک که مرحوم آخوند هم برویم جلوتر دارند قبلا هم داشتند میگفتند تو یقین داری یقین یک امر محکم مستبرم است به واسطه شک که چیز شل است نمیتواند از بین برود تو یقین داری و چون یقین داری با شک یقین را از بین نبر سنگ سنگ را میشکند کلوخ نمیتواند سنگ را بشکند به قول حضرت امام که مرحوم آخوند هم یک جا همین جاها دارد که تشبیه است یقین یک امر محکم مستحکمی است مثل طناب که یک امر مبرمی است و این جا هم این جور است.
و علی کل حال معننای لاتنقض الیقین بالشک اصلاً تصرف بکنیم از یقین متیقن اراده بکنیم معنا ندارد، چرا مجاز قائل بشویم لاتنقض الیقین بالشک یعنی به واسطه شک یقینت را از بین نبر و ما اراده بکنیم از یقین متیقن بگوییم به واسطه مشکوک متیقن را از بین نبر میگوییم مجاز است و ظاهراً هیچ وجهی برای این که ما این جور مجازی قائل بشویم عرفا نداریم.
ولی حالا بگوییم هم لاتنقض المتیقن بالمشکوک و این را اراده هم بکنیم راستی بگوییم لاتنقض الیقین بالشک بگوییم لاتنقض المتیقن بالمشکوک خب باز ایراد همین است تو که متیقن نداری در باب اماره تو که متیقن نداری تو مظنون داری در باب آن جا که مظنه باشد نه شک تو مظنون داری شک نداری.
گفتم از جاهای مشکل کفایه وایراد واضح به آن این تنبیه دوم است در حالی که مطلب خیلی واضح است آن جوری که من گفتم و احتیاج به فرمایشات مرحوم آخوند در تنبیه دوم اصلا نداریم.
دیگر ظاهراً خیلی نمیخواهیم بحث روی آن بکنیم اما اگر نتوانستم بفهمانم و دلتان میخواهد باز هم روی آن بحث بکنیم بگویید تا فردا روی حرف مرحوم آخوند نه حرف من، حرف من که تکرار ندارد روی حرف مرحوم آخوند تکرار بکنیم .
و صلی الله علی محمد و آل محمد